Info@razdar.com
پاسخ به عبدالبهاء نقل از لوح عمه تنبیه النائمین
– حرام بودن خرید و فروش چهار چیز در بابیه
« پاسخ به عبدالبها »
عباس افندی نامهای به عمۀ خود عزیه خانم خواهر بزرگ صبحازل نوشته که پدرم نیز برادرت بود چرا از وی رو گرداندی و به ازل پیوستی این نامه در بین حزب بهائیه به «لوح عمه» مشهور گشت این کتاب در پاسخ نامه «عبدالبها» است بر ما معلوم نشده است که نویسندۀ کتاب خود عزیه است یا در پنهان به خامۀ یکی از فضلاءِ بابیه است .
از طرف دانشمندان بابی در ابتدای امر بهائیت رساله و کتب بسیار در فاش ساختنِ اعمال و عقاید بها نگاشته شد که متأسفانه هیچ یک از آن آثار به چاپ نرسیده است فقط اسامی عدهای از آن نویسندگان در مقدمه این کتاب ذکر شده است و بعضی از این افراد با تمهیدات بهاء به قتل رسیدهاند اما کتاب «تنبیه النائمین» بیش از دیگر آثار شهرت یافته و مطمح نظر دانشمندان قرار گرفته است .
این ناچیز را عقیده بر آنست که بهترین نحوه مباحثه با پیشوایان بهائیت استناد به آثار ازلیه است و پسندیده نیست که با موازین آیات قرآن با یک بهایی به بحث نشینیم چه عملاً قرآن را هم سنخ کتاب اقدس قرار دادهایم آن زمان گناه نابخشودنی مرتکب شدهایم یا میباید به یک بهائی گوئیم ازلی بوده یا آنکه گفته شود در راه تحقیق ادیان دینی نپذیرفتهایم و دربارۀ خود رهبرانِ ازلی بهتر ان خواهد بود که عنوان «مهدویت» را مطرح نسازیم زیرا در این صورت از مغلطه و سفسطه هر دو فرقۀ ازلی و بهائی رهائی جسته و حداکثر در طول یک ساعت نارسایی اندیشه آنان را توانیم به ثبوت رسانیم .
عزیه خانم در طول حیات خود شوهر نکرده است در صبح 16 ربیع الاول 1322 هـ . ق در سن هشتاد سالگی در تهران درگذشته و در امامزاده معصوم مدفون گشته است.
عزیه خانم قیافه کریهی داشت .
اینک مندرجات بدایت کتاب تنبیهالنائمین را نقل میکنیم.
نقل از «لوح عمه» (تنبیه النائمین)
بسم الله اعزیز المستعان – اتانی کتاب احسب انه هو السحر یکن دون موقعه السحر قوه باصره دانش و هوشیاری و غره ناصیه بینش و بزرگواری ایدک الله به تأییدات الغیبیه الخفیة الازلیه نامه مشگین آمد که به امداد خامه و مداد به یاد آوری این مهجوره نگاشته و ارسال داشته بودید عز ورود وفور بخشید و غبار ملال از صفحه خاطر اندوه پژوه زدود حبذا بر آن شیوه رضیه و شمیه مرضیه که اوقات خود را صرف یاد آوردن چون منی که مأیوس از حیات و در زمره امواتم نموده و زبان به نصایح و مواعظ مشفقانه گشودهاید گفتم یا سبحان الله این قاصد از کدام دیار است مشگ بو و این نامه در چه داشت که عنوان معطر است ولی از مضامین آن که نظماً نثراً محتوی بر بعضی عبارات واشارات و مطوی برخی کنایات و استعارات بود خواستم اول از جواب همه آنها صرف نظر نمایم و زبان معارضه نگشایم زیرا که به مصدوقه الکلام یجر الکلام مبادا سخن به ستیزه جوئی و سخت گوئی رسد بعد دیدم که تسامح در جواب هم عندالخلق معایب و عندالله معاقب خواهم بود لهذا به نحو اقتصار و بر وجه اختصار هر یک از مطالب را جوابی نگاشته و ارسالی داشتم تا بدانید که از بدو ظهور این امر الی کنون با همگان همراه و از سرایر و ضمایر هریک خبیر و آگاه بودم خدمت بزرگان این سلسله علیه رسیده و مطالب مکنونه و مآرب مخزونه از آنها شنیده و فهمیدهام که الی کنون اغلب از آن مطالب به منصه بروز و ظهور رسیده و خواهد رسید اگر از دیگر کسان قضایای دیگر ببینم و یا بشنوم چون روایت و یا اجتهاد مقابل نص صریح است عندلیب آشفتهتر میگوید این افسانه را اینکه نگاشته بودید قدری در ریاض اسرار الهی سیر نما و در حیاض فیض نامتناهی خوض فرما چشم بینا باید و گوش شنوا شاید تأیید ملکوت ابهی واجب و تلقین ملاء اعلٰی لازم ندانستم این ریاض اسرار الهی کیست و این حیاض فیض نامتناهی نامش چیست اگر کمال جد و جهد در مقام تفتیش و تحقیق برآیم از روی دلیل و برهان کشف نقاب از روی شاهد مقصود نموده و به تکلیف خویش رفتار کنید معلوم است بر هر صاحب تکلیفی لازم است که اگر نفسی من جانب الله مردم را دعوت به حق نماید محض دینداری و خداپرستی در مقام طلب برآید و از مدعی دلیل و برهان بخواهد و پس از ایقان و اطمینان اقرار و اذعان نماید و از تجلی حق محروم نگردد اگر چه عبارات و فرمایشات شما در بین نوشته ها دلالت براین مینمایدکه شما از جانب خود ادعائی ندارید زیرا که نفس کامل جامع صفات کمالیه این گونه الفاظ بی معنی و عبارات غیر مربوط به یکدیگر را نمینگارد و بر آنها استدلال نمینماید چنانچه در ضمن جواب برخی از الفاظ بی معنی و عبارات بی ربط این خط شما که در نهایت سعی و دقت نگاشته و ارسال داشتهاید اشاره خواهد نمود که این مهجوره را تبلیغ و به خود دعوت نمودهاید و اگر مقصود دعوت به طریقه ( اب ) نامدار آن نور چشم کامگار بوده است[1].
[2]جناب میرزای ابوی که از بدایت عمر که بحد بلوغ رسید بواسطه فراهم بودن اسباب و گردآمدن اصحاب اشتغال به درس و اهتمام به مشق داشته آنی خود را از تحصیل مقدمات فارغ نمیگذاشته و پس از تحصیل مقدمات عربیت و ادبیت به علم حکمت و مطالب عرفان مایل گردیده که به فواید این دو نائل آیند چنان که اغلب روز و شب ایشان به معاشرت حکمای ذیشأن و مجالست عرفا و درویشان مشغول بوده وقتی که صور اسرافیل ظهور دمیده شد ایشان مردی بودند که اکثر کلمات و عبارات عرفا و حکما را دیده و اغلب آثار ظهور را شنیده و فهمیده تا اینکه امرالهی کالشمس فی رابعة النهار آشکارشد….
با غایت علو ایقان و نهایت غلو اطمینان قلاده متابعت و مطاوعت فرمان واجب الاذعان صاحب بیان را گردن نهاده برای همه قسم جان بازی مهیا و آماده بودند چنان که در قضیه بدشت با جمعی اصحاب در خدمت جناب طاهره بوده لقب بها از آن مطهره و معظمه شنوده و بدین لقب ممتاز و بین اقران مفتخر و سرافراز گردیدند بعد از مراجعت از بدشت و ختم جنگ قلعه شیخ طبرسی همواره شبانهروز به معاشرت بزرگان دین و اصحاب عرفان و یقین اوقات را مصروف داشته و همیشه بذر خیال ریاست و هوای سلطنت در اراضی دماغ و دل میکاشتند از همان وقت ایشان را سودای جهانگیری در دل و هوای گردون سریری در سر بود گمانش اینکه اگر به شاه ایران زیانی رساند زمانه او را به سریر سلطنت مینشاند غافل از اینکه رشته امور در دست قادری است که در آب خاصیت آذر دهد… مدتها این خیال خام را در تنور خاطر میپخت ولی به هیچ وسیله راه به مقصود نمیبرد . . .
تا این که بعد از چندی کریم خان مافی را که از زمره اصحاب بود خواستند و این مطلب را با او در میان آورده و او را تشویق بلیغ و تأکیدی اکید در انجام این امر نموده پنجاه تومان نقد و اسب و شمشیر و پیشرو خود را به خان مافی داده و او را برای انجام این امر نافرجام مأمور نمودند و لابد او را وعده صدارت و سپهسالاری نیز داده و شاید در صورت عدم قبول و تمکین ننمودن وی را با تهدید به قتل و هلاک کرده است و هرچه بوده آن شخص هم یا از خوف جان و یا به طمع مال و منصب آن نقدینه و اسب و شمشیر را بر گرفته و خفیه به جانب اسلامبول عزیمت نموده پس از چندی معلوم شد که آن پهلوان خود را از مصاف معاف داشته و لوای عزیمت افراشته است.
لذا محمد صادق تبریزی را که از مؤمنین بیان بود . . . و مدتها در خدمت جناب عظیم تربیت یافته بود . . . آن جوان با ایقان را به خدعه و فریب فریفته و در انجام این امر همراه ساخت . . . آن بیچاره را به سوی قربان گاه فرستاد و شد آنچه شد که قلم از ذکر آن عاجز است .
در صفحه 111: یکی از سابقین اولین مؤمنین بیان که شخص ثقه و شغل او صحافی بود نقل نمود اوقاتی که حضرت ثمره[3] در بغداد مستور و مخفی بودند به عزم زیارت آن حضرت به بغداد رفته خدمت جناب ابوی رسیده از ایشان استدعای تشرف خدمت حضرت را کرده است جواب دادند ابدا” ممکن نیست بعد از ایشان سؤال کرده بفرمائید رتبه و مقام شما در اين امر چه رتبه و مقام است جواب دادند من فانوسی هستم که آن شمع هدایت را از تند باد حوادث حفظ می نمایم بعد از چندی که شنیدم این ادعای بزرگ کرده . . . خیلی تعجب می کردم . . . و در این امر خیلی حیران و سرگردان بودم .
در صفحه 127 عزیه خانم صورت رسالۀ ردیه حاج میرزا احمد کرمانی را نقل کرده است که ابتدای رساله بدین کلمات شروع شده است : «بسم الله الرحمن الرحیم حمد و ثنا و تسبیح و تقدیس و تنزیه و تکبیر و تهلیل سزاوار واحد احد فرد صمدی است لم یلد و لم یولد که مبرا از حد و عد بوده و خواهد بود نشناخته است او را به کنه ذاتیت و هویت و حقیقت کنونیت هیچ نفسی و نخواهد شناخت او را چنان که شایسته عرفان او است کسی از اولین و آخرین با اینکه ظاهر و باهر است در کلشئی و از کلشئی آیات احدیت و صمدیت و قاهریت و قادریت و قیومت و علم و حکمت احاطه و فردانیت و جلال و جمال و کمال و جبروت و سلطنت او مقدس و منزه و متعالی و ممتنع است از سر و خفا . . . »
]توضیحا” این ناچیز بیان می دارد آثار شیخیه به سبک خاص و بابیه به تقلید باب در آثارش که جنبه عرفانی دارد و نیز پیروان بهائیت بیشترین نحوه استدلالشان عین گفتار صوفیه است[ .
در صفحه 136 گفته است که .
و حال آنکه هنوز اهل دوره نقطه اولیه هستند که شاهد برآنند که آن حضرت ]مراد صبح ازل است[ در زمان کودکی با اینکه امی بود به آیات ناطق شد و آثار ظاهره ازآن حضرت به نظر مبارک اعلیٰ ارواح المقدسین فداء رسید و مورد آن همه عنایات گردید که اگر نفی آن نفوس را که در حق آن حضرت از ساحت ربوبیت نازل شد به بیند یقین می داند که جوهر کلی عرفان و حقیقت ایمان و ایقان اقبال به او و طاعت او است و خطاب مستطاب (انک انت الله المهیمن القیوم) کافی است اگر چه نفس مدعی با این که بیست سال در بیان تربیت شده بود و مدت متمادی هم بعد از ادعا شب و روز انتقال به سیر آثار نقطه حقیقت و مزایای او و کلمات عرفا و فصحای عرب و عجم که بسیاری از مؤمنین و غیرهم می دانند داشته و دارد و هنوز کلماتش قابل اعتنای صبیان بیان که دارای فضل و علم و کمالند میگوید که من قمیص[4] الوهیت را از ثمره ازلیه خلع کردهام ] مراد بهاء است [ و حال اینکه خود از اتیان به مثل آثار طائفین حول آن حضرت عاجز و قاصر است و حال این که خود در مکتب بیان سال ها استفاده می کرده و از بعض مؤمنین مثل مرحوم ابوتراب اشتهاردی برای تعلیم صرف و نحو مینموده و کتب تاریخ قدماء و نسخ عتیقه فصحا را از میرزا موسی پسر میرزا هادی جواهری میخواست و در زیرزمین خانه مشارالیه انتخاب نموده حفظ میکرد چنان که بعد از ادعای نفس مدعی و اقبال همجرعاع[5] بهمین جهت او را تکذیب نمود و خود میرزا موسی برای یکی از علمای کرمان که اکنون مرجع مردم آنجا است به عینه همین قضیه را نقل نموده بود و با این که سالها مشق آیات و مناجات می نمود و میرزا آقاجان مینوشت و بعد از آن میشست و با این که کلمات خودش دلیل بر علوم کسبیه است چنان که از آن چه در لفظ فناع و در معنی بسیط الحقیقه کل اشیاء و در توجیه شعر مولوی چون که بیرنگی اسیر رنگ شد . و امثال آن نوشته و در کمال ظهور این مطلب را میتوان دانست و با این که در کلمات خود بسیاری از عقاید متصوفه را که مردود نقطه بیان روح من فی مواقع القدس و الجلال فداه و علمای ربانی که قبل از آن حضرت بودهاند بوده بلکه عرفا و صوفیه حقه و حکماء الهی هم آن عقاید را مردود شمردهاند ذکر نموده چنان که رساله هفت وادی شاهد صدق این دعوی است و با این که مکرر بعضی از اجله ثقات دیده اند که یک صفحه عبارت را در کمال تفکر مینوشته و حک و اصلاح مینمودهاند و با این که اکابر اهل بیان از ادلاء و غیر ایشان که صاحب دقت نظر … در مورد زمان ظهور مجددی که در لوای بیان ظهور کند عدد مستغاث که به حساب ابجد 2001 می شود و این اشاره است به کلام نقطه اولی در بیان فارسی در باب 16 در جلد دوم که وقت ظهور من یظهرهالله در غیاث یا مستغاث تعیین شده است و تصریح بر آن دارد که اگر نفسی به قدر تنفسی میباید صبر کند که بعد از دو هزار سال به انضمام یک سال ظهور بوقوع پیوندد و از این عبارت مستفاد میشود که مراد از مستغاث 2001 سال بوده است .
و در صفحه 131 نوشته است :
بهاء به سمت سلیمانیه رفته است و در آن مکان با برخی از اهل عرفان که در آن سامان صاحب خانقاه و ریاست بودند مانند شیخ طه و ابنای او و شيخ براكه و شيخ عبدالله و شيخ رضا و شیخ علی که هر یک را هزاران مرید و فدائی جان نثار بود به این جهت رنگی که ایشان ریخته بودند رونقی نگرفت چندی از بیکاری در آن دیار به تحصیل علوم غریبه میپرداخت روزگار به سختی و مشقت میگذرانید عریضهای خدمت حضرت ثمره ( ازل ) به طرز مناجات نوشت.
]نگارنده این کتاب گوید که نقل این گفتار از افراد خاص مشرب ازل بوده که در طی این سطور اسراری را از بابیه و بهائیه فاش و آشکار می سازد[ .
و در صفحه 19 کتاب راجع به اقدام ترورها از طرف بها درباره پیروان ازل گفته است :
سید اسماعیل اصفهانی را سر بریدند و حاج میرزا احمد کاشی را شکم دریدند و هم آقا ابوالقاسم کاشی را کشتند و جسدش را در دجله انداختند سید احمد را با تیشه کارش را بساختند میرزا رضا خالوی حاج سید محمد را با سنگ مغزش را پریشان کردند .
میرزا علی را پهلوی وی را دریده و جسدش را در شاهراه عام انداختند پس از مراجعت از سفر بدشت آن آتش شوری که در سرها بود … روزی جناب ایشان ] مراد بها می باشد[ در خانه خود به نهار دعوت کردند من هم ] مراد نویسنده کتاب، بانو عزیه است[ جوان بودم از جای برخاستم با نهایت خدمت گذاری تدارکی صحیح دیدم منتظر بودم که ایشان تشریف بیاورند در همین هنگام ایشان رسیدند عیال ایشان که کمال وجاهت و صباحت نظر داشتند با عیال برادر دیگرم مرحوم حکیم رسیدند هر دو دست از آستین به در آورده خود را آراستند و لباس های فاخر پوشیده بودند و با کمال نزاکت منتظر ورود حضرت بودند که جناب ایشان آمده و آن دو را دیده فرمودند چه شده که هر را آرایش داده و مشاطگی کردهاید مگر نمیدانید اگر حضرت ( صبح ازل ) تشریف بیاورند و به هر یک از شما میل نمایند دیگر بر ما حرام می شوید تا تشریف نیاوردهاند شما لباسها و وضع خود را تغییر دهید. حضرات برخاسته و وضع خود را تغییر دادند . ] نا گفته نماند که این عمل مورد مشی بعضی اقطاب اخیر بوده و حتی اگر قطبی فوت کند مریدان حق ندارند همسر این قطب را به زوجیت خود درآورند و بهاء ابراز این مطلب را از صوفیه دریافت کرده بود[.
و در صفحه 43 نوشته است :
از جمله مدعیان میرزا عبدالله متخلص به غوغا بود که مردی نطاق و مجلس آرا بود گفتارش سحر آگین و غبار کسالت و ملالت را از آئینه خاطر عالی و دانی میزدود و او نیز مبتلا به نتیجه ادعای خود گردید از دو دیده کور و از معاشرت احباب خود مهجور و مستور بود.
از جمله مدعیان که داعیه من یظهری کرد حاجی میرزا موسی قمی و ملا محمد لال زرندی بودهاند و از جمله آنها میرزا هاشم کاشانی بود که وقتی پاره آیات تلفیق نموده خدمت حضرت ثمره فرستاد در جواب او سه میم مرقوم فرمودند و فرستادند بعد از رسیدن جواب دیگران ندانستند مراد را ولی خودش گفت مراد این است که مگو و مخوان و منویس و به همین سبب دست از ادعای خود برداشت پس بنابراین ادعای صرف بدون برهان بر عقل حجت نیست.
و در صفحه 72 نوشته است :
ملامحمدلال زرندی که شاعر ماهری بود در ابتدا هم خودش دعوی من یظهری کرد چون دید پیشرفت نکرد و قصاید غرا در مدح ایشان انشاد کرد از آن جمله قصیدهای میباشد که به جنگ قصیده معروف طراز یزدی رفته و به همان سبک ساخته و یکی از آن اشعار این بیت است :
خلق گویند خدائی و من اندر غضب آیم
پرده برداشته مپسند به خود ننگ خدائی
روزی که این قصیده را ساخت در مجمع عام به حضور مبارک خواند مورد تمجید و تحسین قرارگرفت و ملامحمد را وادار کردند اشعار بلند فصیح و ملیح و بلیغ خوب ساخته به اسم ایشان کردند والا این منظومات و مهملات اشعار بیمعنی امثال اشعار مفخر اصفهانی سروده شده اسباب افتضاح و مایه رسوائی است چند بیتی از مثنوی ایشان محض آگاهی بی خبران در این مقام درج شد .
گر نبودی خلق محجوب ازلقا یک دو حرفی گفتنم از سر بقا
تا که جانها جمله مجنونت شوند تا جنانها جمله مرهونـت شوند
تا به بینی عالمی مجنون و مست روحها بهر نثار اندر دو دســت
تـا رسـد امر تو ای فـــخر زمان بر فشانند بر قدومت رایگــان
عزیه خانم عمه عبدالبها با افشاء اسرار خانوادگی خود که اختلاف دو برادر ( صبح ازل و میرزا حسین علی ) را شرح میدهد، منجر به منشعب شدن دو مشرب متضاد متباغض[6] یکدیگر شد (ازلیه – بهائیه) و در بهائیت نیز پس از درگذشت بها مسلکِ دینی حزبیِ بهائی و غصنی پدید آمد.
اینک تلخیص ادامه گفتار این بانو را به نقل از «تنبیه النائمین» صفحه 101 نقل می کند:
بالجمله وصیت نامهای در دسترس است که از پدرت ( بهاء ) باقی مانده ] روی سخن به عبدالبها میباشد[ به زبان فارسی تنظیم شده و پدر بزرگوارت گفته اند:
«این ذره فانیه در هنگامی که منقطع است از کل فیالارض متکلل است به سلطان فضل و عدل و ملیک جلال و صرف جمال پس بشنوید ندای مرا و قبول فرمائید پند مرا اول شهادت میدهد گوشت و پوست و دم و عظم و سر و شهود من بر این که سلطان بیان سر ظهور و صرف بطون او است که برافراخت سماوات بدیع را به قدرت کامله خود و مزین فرموده او را به شمس جمال و نقطه اجلال و مقرر داشت در او كواكب ذريات و انجم لائحات تا دلیل باشند بر سلطان احدیت او و سبیلی باشند براظهار قدرت و هیمنت او نازل فرموده کتاب محکم و حکم معظم خود را و مقدر فرموده برای هر نفسی قسمت و نصیبی در کتاب خود و در ضمن هر حرفی خلقی مقدر فرموده که اگر جمیع اهل ارض جمع شوند که نفسی از خلق او را منع نمایند قادر نیستند ارواح کل ممکنات را در هیاکل کلمات به نفخه قدرت دمید از آنها الی مالا نهایه سر امکان و اکوان دمیده خواهد شد و خلق خواهند گردید و لوان المشرکین … پس بشتابید ای اهل بیان که شاید در آن حدیقه داخل شوید و از نعمتهائی که در آن مقدر است مرزوق گردید قسم به خدائی که سایر فرمود این شجره حزن را در اطراف و اکناف که اگر وصف نمایم تفصیل یک طبقه از طبقات اولی که مکنون است در بیان جمیع من فی الارض متحیر شوند الا من شاء ربی و انتم فیالحین تقولون فورب السموات و الارض ماهذا الاخلق عظیم و حال این که این عبد مسکین حرفی از آن را کما ینبغی به سلطان عزه و ملک مجده احصا نه نموده فلسترعن یا اهل البیان … و بعد شهادت ظاهر و باطن این نقطه حزن آن که ای قوم طلعت ازل سلطان است بر اهل سماوات و ارض و اوست سرور کل کتب و اوست ستر در جمیع صحف به او قائم است ارکان بیان و به اسم او مستقر شده عرش جنان در هویت امکان و به او مرتفع شد سماوات اعلیٰ و به او ساکن است ارض بر عمود سفاین[7] … از شرق و غرب بحر و بر … لازم و واجب است اطاعت ایشان به هر قسم که رضای مبارک ایشان است و کفی بالله و نفسه علی الحق ما اقول شهید بشناسید قدر این طلعت باقی را اگر چه حق شناختن او ممکن نیست و لکن بر حد حکمت و استعداد شما از بحر جود خود عنایت میفرماید و خود را میشناساند پس حق این ایام را دانسته کاری نکنید که از جمیع رحمت کامله او محروم مانید و دیگر استدعا میکنم که این چند یوم که از عمر شما باقی مانده است با یک دیگر در نهایت خاص مستریح[8] و مسترشد[9] باشیدکه آن است در جمیع اکوار وارد است…. متمسک شوید به عزت عطوفت او و متوسل شوید به حبل او ….».
از وصیت نامه عربی ایشان همین چند فقره آخر آن را که صریح در مطلب است می نگارد ….
و در صفحه 70 می نویسند :
از جمله اشخاصی را که در این موقع برای حبس ابدی به انبار دولتی بردند یکی جناب ابوی بودند پس از چندی وقوف و مکث در محبس بودند با جمعی از نفوس محترمه که در میان طائفه بر همه برتری و فزونی داشته قدم همت در میدان شفاعت گذاشته و باب ضراعت[10] گشوده برای خلاصی ایشان اصرار بی شمار نمودند بالاخره از کثرت بذل مال و تصدیع نساء و رجال میرزا آقاخان صدراعظم را به عجز و ستوه در آورده حکم خلاصی ایشان را گرفته به شرطی که من بعد از این حرکات و تحریکات غیر مرضی منهی و از مملکت ایران منفی[11] باشد این بود که پس از خلاصی حبس به جانب بغداد روانه شدند چندی در آن سرزمین اقامت نموده و اغلب ایام را به مصاحبت احباب و معاشرت اصحاب و مطالعه بیان و مجالست اهل ایقان بسر برده گویا از کلمات حضرت نقطه به غلط چنین فهمیدند که معاد و حشری و ثوابی و عقابی و جزائی غیر از این عالم نیست و هر چه هست در این نشئه[12] است این توهم باطل را نیز ضمیمه خیال فاسد خود که داعیه ریاست و برتری و هوای سلطنت و سروری بود نمودند .
در صفحه 94 : قضیه اعجب از این زمانی که والده آقا میرزا محمد علی برای بردن نوشتجات ( حضرت نقطه آمده بود حکایت کرد که روزی جناب ایشان یعنی اب ( پدر ) بزرگوار آن نور چشم امر کرد که سلطان خانم همشیره آن نورچشم را لباس فاخر پوشانیدم و آرایش دادم فرمودند ببر خدمت حضرت ثمره و از زبان من عرض کن که این کنیزی است سال ها در دامن خود پروردهام و به دست خویش تربیت کردهام اکنون برای خدمتکاری آن حضرت فرستادهام استدعا دارم که منتی بر جان من گذاشته و او را به کنیزی قبول فرمائید منهم او را برداشته خدمت حضرت بردم و ایشان مشغول به نوشتن بودند پس از چندی سر برآوردند و نگاهی به جانب ما فرمودند من عرض کردم به آن چه مأمور بودم در جواب فرمودند که سلطان خانم فرزند من است با اطفال من هیچ تفاوتی ندارند و البته او را برگردانید زیرا که الی کنون چنین حکمی جاری نشده ما مراجعت کردیم من فرمایشات حضرت را به ایشان رسانیدم بعد از قدری مکث فرمودند باز بروید از زبان من عرض کنید که او را برای کنیزی آقای آقا میرزا احمد ] مراد فرزند صبح ازل است[ فرستادم که استدعا دارم دست رد بر سینه من نگذارید باز خدمت حضرت ] مراد ازل است[ رسیدم و گفتار ایشان ] مراد بها میباشد[ را به عرض رسانیدم فرمودند که او و میرزا احمد در پیش من یکسان هستند و هر دو فرزند من هستند خدا راضی نیست که شما در این باب این قدر مبالغه و اصرار نمائید باز مراجعت کردم فرمایشات حضرت را رسانیدم چیزی نه فرموده سکوت کردند .
توضیحاً بیان میدارد که نویسنده این رساله بسیار با خونسردی و ادب نوشتهاند و دیگر عزیه خانم عبدالبها را با احترام و جمله نورچشم مورد خطاب قرار داده و با اختلاف شدید که با عقاید برادرش بها داشته در مطاوی نامه او را به عنوان حضرت بزرگوار خطاب کرده و در متن این نامه دستور بها را که دخترش را برای عموی دختر اهداء میکرد و باعث تعجب وی نشده شرح داده و حتی دوبار فرمان بها را به دیده قبول نگریسته بلکه عدم قبول را از جانب عموی دختر است که موجب تعجب عزیه خانم و میرزا حسین علی بها شده است، حتی مرام مزدک نیز بدین حد نبوده است زیرا مزدک در زمان خود که با استبداد بی حد و حصر دربار ساسانی و تصرف زمین های بسیار که به وسیلۀ موبدان و امرای استانها صورت می گرفت مال و زن را اشتراکی محسوب میداشت و تقاضای ملاقات با همسر قباد[13] فقط شکستن حد بود زیرا مادر انوشیروان دوره جوانی را پشت سر گذاشته بود فقط منظور از این گفتار تعریف اعمال مزدک نمی باشد و ضمناً باید توجه داشت که دین اسلام هنوز بر جامعه بشری از جانب پروردگار، عالَم شهود را منور نساخته بود و ابنای روزگار در تیه[14] ظلمت محض بسر میبردند تا دریای کرم الاهیه بذل محبت بیسابقهای برای کلیۀ ادوار و اکوار عالم ناسوت فرمود و وجود ذیجود حضرت ختمی مرتبت چراغ هدایت را با دست توانای خود برافروخت معالاسف عدهای از فضلا، دین اسلام را دین عربی پنداشته از جنبۀ ملی مشرب بابیت و بهائیت را به عنوان مبارزۀ اصلی بر علیه اسلام تحت عقاید دینی پیریزی کردند و این افکار که از بها و امثال او ارائه گشت نهاد باطنی ایشان را آشکار ساخته و بها در سرلوحه این ملحد مسلکان قرارگرفت حتی مدارکی در دسترسم بود که یکی از قوانین این بوده که اگر فردی به منزل آمده کفش غریبه ای در پشت درب اطاق خواب ببیند حق ورود نداشته و برای کفاره زنای محصنه اگر قادر به ادای جریمه به صندوق ازلیها نبود میبایست چند صلوات که درود به باب است بدهد. و عناصر اربعه نمیباید خرید و فروش شودکه این چهار اصل عبارتند از :
1- زمین
2- آب
3- آتش
4- هوا
سخن کوتاه در صفحه 25 نوشتهاند که :
اگر اظهار کمالات و عظمت در قهوهخانه بغداد نشستن است و شرب دخانیات میباشد پس اغلب اهالی بغداد دارای عظمت و جلالاند و صاحب فضل و کمال ملکم خان را در آن ملک از یاد بردهاید که پس از مقالات[15] و اظهار شعبده و نیرنجات[16] متحیر و مات مانده به خیالش آمد که نیرنجات این مشعبد[17] موید صورت گرفتن خیالات او است و خدمت حضرت ثمره ( صبح ازل ) رسیده و به عرض رسانید آنچه دیده بود بعد عرض کرد که ورود خود این مرد بر ما بزرگ دریچه است برای ورود خاص و عام و اعظم نتیجهای است به جهة قبول قاطبه انام مصلحت این است که او را از خود نرانیم و به لطایف الحیل به سوی خود خوانیم بیچاره غافل از آن که ملکم چون خودش نیز داعیه ریاست عامه بر سر و خیال سلطنت تامه در خاطر است حضرت (صبح ازل) چون میدانستند که در بروز نیرنجات ملکم مات و فانی شده و منکر آیات سبحانی گردیده است فرمودند مرا در این مطلب فکر و تأملی لازم است روز دیگر که چند ساعتی از روز گذشت دیدند که جوابی نرسید و میوه مرامی از شجره خیالش نچیده عریضهای در این باب عرض کردند جوابی که از حضرت ثمره رسید مضمونش قریب به این عبارات بود که تو آیات الهی را چون شعبده و نیرنجات ملکم شمرده و سراهای وجود خود را بشرالشره در قبضه اقتدار و اختیار او سپرده غافل از اینکه :
سحر با معجزه پهلو نزند دل خوشدار
سامری کیست که دست از ید و بیضا ببرد
توضیحاً برای جلب نظر خواننده بیدار دل گوید که عزیه در این قسمت از گفتار عنان قلم بر طبق سیره گذشته خود واپس کشیده و بهاء را برای اولین بار به لفظ (بیچاره) خطاب کرده است زیرا اعمال بهاء را به یاد آورده و عنان قلم از دست وی خارج شده اما نظریه درباره ملکم ضد و نقیض است بعضی درباره وی غلو کرده و برخی نظر انتقادی شدید دارند. در این میان دریافت دوست دانشمندم آقای ثقفی اعزاز را که از چگونگی ملکم از وی پرسش کردم نقل میکند، جناب ایشان که به این بیمقدار عنایت خاصی دارند نقل فرمودند از پدرشان دکتر خلیل ثقفی اعلمالدوله[18] که برای به دست آوردن تخصص طب به فرانسه رفته و کتب روحی بسیار به زبان فارسی برگرداندهاند که درباره ملکم فرمودند تحصیلات عمقی نداشته و عملیاتی از علوم غریبه در پاریس به دست آورده اما نه در حدی که شایعه پراکنی شده بود و همان قسمت کمی که فراگرفته بود زیاد جلوهگر شده است .
و از جنبه سیاسی نگارنده آگاهی نداشته و خود را محق به اظهار نظر نمیداند .
در صفحه 42 نوشته اند که :
قبل از جناب ابوی اشخاص دیگر نیز آمدند و به لسان فطرت هم نزدیکتر بودهاند و چنین ادعایی کردند چون سید اعمی هندی که بعد از ظهور نقطه بیان و نسب حضرت ثمره بر وصایت و مرآتیت ایشان ادعای مرآتیت کرد و بعضی غرایب از قبیل اخبار مغیبات از او بروز نمود و در حق حضرت ثمره بعضی از تکلمات جسورانه هم میکرد به تبعیت او جمعی به ضلالت افتاده به معرض هلاکت رسیدند و همچنین حسین میلانی که دعوی رجعت حسینی کردند و بعضی از عباد الله را بدون برهان به نار نیران جهالت مبتلا نمود کذلک سید اعمی دیگر مدعی مرآتیت شد در بروجرد کشته شد پس از آن میرزا اسدالله دیان ابوالشرور که مدعی من یظهری کرد بعضی شبه آیات و مناجات بر طبق ادعای خود آورد توقیعی قهرآمیز از ساحت مقدس ازلیه بر رد و ردع او نازل شد همچنین محمد عنالغمام و نصیر بک بالسیف ایها الدین الادنی میرزامحمد مازندرانی به اغوای والد بزرگوار در ارض با او را بدون اذن حضرت ثمره به قتل رسانید در صورتی که برای انابه و معذرت آمده بود و من خود خط او را در پیش نبیل قزوینی دیدم که عریضهای عرض کرده بود به این مضمون منالدنی الادنی الا العلی الاعلی .
بندگی هیچ نکردیم و طمع میداریم
که خداوندی از آن سیرت و اخلاق آید
و در صفحه 77 نوشته است :
ای نور چشم عزیز از زبان پدر بزرگوارت بگویم آثار قدرت و جلالت آن شخصي را که به او کافر شدهاید کراراً و مراراً سراً و جهاراً لیلاً و نهاراً در خلاء و ملاء گفته که اگر میرزا آقاخان صدراعظم میگوید که سید باب در حوزه درس حاج سید کاظم رشتی حاضر میشده و اتخاذ بعضی مطالب از او کرده و درک معانی برخی از احادیث مشگله غیر منحله از او نموده که به این سبک و طرز آیاتی بدیع آورده است این که گویند درس نخوانده دروغ است من میخواهم دست این برادر کوچک خودم را که او میداند درس نخوانده و مصلحی نداشته و از قوائد عربیت و لسان آیات به کلی بیبهره بوده بگیرم و پیش او ببرم و بگویم ای بیانصاف از حق بیخبر اگر میگویی سید باب درس خوانده و در مجلس درس حاج سید کاظم حاضر میشده تو میدانی که این بچههای ما درس نخوانده و معلمی نداشته عربی سهل است عبارات عجمی و فارسی را صحیحاً یاد نگرفته است حال ببین بروز جلوات و ظهور تجلیات الهی را در او که آیات بینات و انوار باهرات علم و حکمت که از تلاطم امواج بحر فطرت او چگونه ظاهر و هویدا و آثار عظمت و قدرت پروردگار را که از کلمات طیبات او چه سان کون و مکان را احاطه کرده که کل من علیالارض از اتیان به مثل آیه از آیات او عاجز و قاصرند و تمام دانشمندان و حکمای زمان سر تسلیم و انقیاد در خط اطاعت او نهادهاند مجملاً این است فرمایشات پدر بزرگوارتان حال شما مینویسید چه آثار قدرتی و بزرگواری از مادون حق نمودار شده که حجاب از مشاهده شمس حقیقت گشته صحیح است هیچ وقت از مادون حق آثار قدرت و بزرگواری مشاهده نشده و نمیشود ولی از حق همه وقت آثار قدرت مشاهده شده و میشود .
عزیه خانم در صفحه 108 مینویسد که :
به خاطرم آمد قضیهای که در زمان غوغای قلعه طبرسیه جناب ابوی در خدمت حضرت ثمره برای نصرت امر به آن طرف میرفتند و در آن زمان عمر شریف حضرت ثمره بین شانزده و هفده بوده است در آمل حکومت اطلاع بهم رسانده مأمور فرستاد هر دو را گرفتند و بردند وقتی که میخواستند حضرت را اذیت کنند ایشان خود را به روی آن حضرت انداخته و از ضرب و لطمه وقایه شده و التماس میکردند که او طفل است و تقصیری ندارد عوض ایشان به من ایذاء و اذیت نمائید چه سود که نبودم در این اواخر عمر به ایشان به گویم کجا رفت آن روی چون سند روس آن جان نثاریها و دل سوزیهایت چه شد و کجا رفت اکفرت بالذی خلقک من تراب ثم سویک رجلاً .
تلخیص گفتار عزیه خانم با حفظ سبک عبارات وی به پایان رسید. باید پرسش کرد که چنین شخصی که به منزله مرید راستین قطب خود بود (ارادت بها به ازل) چه موجبی شد که از بغداد از ازل جدا شده براي فراگرفتن اكسير و عرفان و تصوف به سليمانيه رفت و آنگاه برمیگردد و ادعای خدائی میکند .
از محمد صادق ابراهیمی[19] پرسش کردم آیا در خانهای که اکنون سکونت دارید ملکیت آن از شما است یا اجاره است گفت این منزل را ابتیاع[20] کردهام مجدداً پرسیدم که خرید و فروش و اجارۀ خانه به حکم صریح باب حرام است در قبال پرسش این ناچیز چنین بیان داشت که حق توقف فروشنده را پول دادهام به جناب ایشان گفتم این استنباط شما از جنبه تأویل است که خلاف نص صریح گفتار باب است و معابد و مساجد و خانۀ کعبه و مزار پیغمبر اکرم (ص) و تربت پاک سرور فتیان جهان علی (ع) را دستور داده تخریب کنند غیر از تربت سرور شهیدان امام حسین (ع) و حضرت عبدالعظیم را، این گونه سخنان باب بسیار دارد و چون بدون ارائه مدرک برای خواننده وقاد قبولی این نحوه دستورها مستبعد[21] است و کتب لازمه و مآخذ نیز موجود نیست در این وادی مهر سکوت بر لب نهاده تا در چاپ ثانی با ذکر صفحه و سطر کتب بابیه ارائه شود.
در ایامی که با محمد صادق ابراهیمی قاضی بازنشسته دادگستری (که از خانواده ابراهیمی کرمان بوده ) آشنا شدم بيان و احكام آن را نزد وي تلمذ نمودم و در اوقاتي كه در خارج از تهران بسر میبردم با وی باب مکاتبه مفتوح ساختم و به جناب عبدالرضا خان ابراهیمی رهبر شیخیه کرمان نیز نامه نوشته و پاسخ عنایت میفرمودند و در یکی از نامهها از جناب ابراهیمی در باره انتساب محمد صادق ابراهیمی با خاندان وی پرسش کردم و وی تأیید خویشاوندی او را فرموده و اضافه کردند که تعداد افراد جمعیت خانواده ابراهیمی بالغ بر بیست هزار نفر میباشند و اضافه کردند که:
پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد
نقل از کتاب باب کیست و سخن او چیست (بابیه – ازلیه) اثر نورالدین چهاردهی – ویرایش و حواشی مسعود رضا مدرسی چهاردهی – تهران – سال 1397 خورشیدی – نشر آفرینش
[1] . در این جا مقدمه کتاب به پایان رسید و اکنون به اهم بعضی گفتار که برای خواننده این مبحث سودمند به نظر میرسد نقل کرده تا خواننده روشن روان به نحو استدلال پیروان ازل پیبرده و بر آگهی وی افزوده گردد . «مؤلف»
[2] . صفحه 4 تنبیه النائمین «مؤلف»
[3] . لقب یحیی صبح ازل.
[4] . قمیص = پیراهن .
[5] . همج رعاع = مردم احمق.
[6] . متباغض = دشمني کننده با يکديگر.
[7] . سفاین = جمع سفینه – کشتی ها.
[8] . مستریح = آرامش يافته . آرام . آسوده .
[9] . مسترشد = طالب راه راست .
[10] . ضراعت = به زاري خواستن .
[11] . منفی = دور شده.
[12] . نشئه = نشاءة –جهان – آفرینش
[13] . قباد = قَباد ، بیستمین پادشاه ساسانی بود. دوبار بر تخت پادشاهی ایران نشست بار اول میان سالهای 488 تا 496 و بار دوم 499 تا 531 میلادی موبدی به نام مزدک به وی نزدیک شد و او را به انجام اصلاحات اجتماعی ترغیب نمود.او نظامی برابری جویانه را تبلیغ می کرد که فراتر از باور زرتشتی گری داشت قباد به یاری او میان مردم محبوبیت یافت و توانست قدرت زمینداران و اشراف و موبدان را بکاهد مزدک اشتراک دارایی و مالکیت و زنان را تبلیغ میکرد.به فرمان قباد در انبارهای غله شاهنشاهی را گشودند و زمین های کشاورزی میان دهقانان پخش گردید. البته در نوشتههای زردشتیان این دوره را دورۀ آشوب می شناسند. مرگ 531 میلادی.
[14] . تیه = گم کردن انسان راه را در بيابان .
[15] . مقالات = ج مقاله . سخنها. گفتارها.
[16] . نیرنجات = جمع نیرنج – سحرها – افسونها – علم سحر.
[17] . مشعبد = شعبده باز .
[18] . اعلم الدوله = دکتر خلیل خان ثقفی ملقب به اعلم الدوله پسر حاج میرزا عبدالباقی حکیم باشی ملقب به اعتضادالاطباء،تحصیلات مقدماتی را درایران به اتمام رساند و برای تکمیل تحصیلات طب به پاریس رفت.در اوائل سلطنت مظفرالدین شاه به ایران مراجعت و در دستگاه شاهی مقامی عالی پیدا کرد.از معلمین طب دارالفنون و طبیب مخصوص مظفرالدین شاه بوده،در سال 1320هجری قمری از طرف شاه ملقب به اعلم الدوله گردید.مردی فاضل اهل تتبع و نویسنده.در 20سال اواخر عمر معتقد به اسپری تیسم یا به اصطلاح خود معرفة الروح شده بود. در تهران انجمنی از معتقدین و عاملین به این طریقه مرسوم به (انجمن معرفة الروح تجربتی ایران) تشکیل یافته که آن مرحوم رئیس آن انجمن بوده است.(شرح حال رجال قرن 12و13و14هجری اثر مهدی بامداد . ج1 . ص 487و488).
[19] . «رهبر ازلی ها»
[20] . ابتیاع = خريدن . خريداري .
[21] . مستعبد = بعید، دور به نظر.