Info@razdar.com
شماره مقاله 698
بيان قهر الهى در اين آيه سابقه لازم دارد تعقيب بيان لطف را كه فراموش نشود كه آدم در سايه يك لطيف و خبيرى غنوده.لذا مىفرمايد :
(آيه 37) فتلقى آدم (مستقبلاً تائقاً شائقاً مقراً باحتياجه) من ربه( المتوجه اليه بوجه التربية )كلمات (مبهمات لعير آدم و معلومات له فتاب ريه عليه بمجرد القاء الكلمات عليه او بعدادائه وظائف تكرار الكلمات و التوسل بها حسبما علمه ربه انه هو التواب الرحيم فلاتواب سواه حتى نفس التائب) فتاب عليه انه هو التواب الرحيم .
يعنى از اين هبوط آدم و معذب بودنش آنقدر نگذشت كه لطف الهى جبران قهر نمود و به اقتضاء ربوبيت عامه و خاصه در باطن آدم الهاماً انداخت كلمات وجوديهاى را و آدم هم به استعداد ذاتى كه براى جهت جامعيت داشت قبول نمود آن كلمات وجوديه را و از خود ظاهر ساخت و همانها اسباب نجاتش و موفق شدنش به توبه و قبول توبهاش گرديد.
پس القاء سبب توبه يك لطفى است از جنبه ربوبيت بعد موفق شدن آدم به توبه كردن لطف ديگر است بعد قبول كردن توبه آدم اتمام و انجام الطاف الهيه است و تعليل آخر آيه مزيد تذكر و تشكر آدم است كه مطمئن شود كه خدا به حكم اسم التواب البته قبول توبه خواهد نمود و لفظ من ربه اشاره به آن است كه پروردگار بعد از صدور عصيان آدم هنوز قطع علاقه ربوبيت از آن ننموده.و مىتوان گفت كه هم اقتضاء ربوبيت بود كه آدم را به حال خود گذاشت تا به حال معصيت بيفتد و فوائدى كه بدون اين معصيت ممكن نبود ببرد.و چون واگذاردن آدم از جانب پروردگار بود تعبير فتلقى كه فاء فصيحه است اشاره به آن است كه خدا خود او را القاء به معصيت كرد البته خود هم بايد جبران معصيت كند كه هم انداختن به معصيت از اجزاء ربوبيت بود و هم تعليم توبه و كلمات .
و نيز اشاره به اين است كه بعد از اين عصيان ارتباط آدم هم از ساحت ربوبيت قطع نشده يعنى معصيتش كبيره نشده چونكه يكى از معانى معصيت كبيره مأيوسى گنهكار است از رحمت و ترك توبه و استغفار نمودن ،و اين اشاره هم در لفظ تلقى هم در اضافه ربه و هم تعلق من ربه و هم تعلق من ربه به تلقى هست ،و كلمات نكره است براى تقليل و اشاره به محدوديت مرتبه آدم است .زيرا اين كلمات مناسب ماده عالم است كه بشريت باشد نه در خور حقيقت عليا كه ولايت كبرى و حقيقت محمديه باشد كه مىفرمايد اوتيت جوامعالكلم پس تفاوت كلمات با جوامعالكلم به قدر تفاوت آدم و محمد (ص) است .و نيز اشاره به سرعت انتقال آدم و شدت التصاق عمل به علم آدم و اين منتهى كمال انسان است كه هم علوم نافعه به حال خود را زود دريابد و هم فوراً به آنها عمل نمايد و البته وقتى كه انسان وظيفه حاليه خود را بجا آورد و آموخته را عملى كرد البته مستحق است كه پروردگار هم به نظر كاملاللطف خود در او بنگرد و بفرمايد انه هوالتواب الرحيم در اين جمله لطيفهاى مندرج است چون حصر است و مسبوق به نسبت توبه به آدم است مىخواهد بفرمايد گرچه توبه از آدم سر زد اما اين توبه فعل خدا بود و چنان خدا توبه را به دل آدم انداخت كه گويا توبه كننده خود پروردگار است .
گرچه مفسرين تعبير مىكنند تواب را به قبول كننده توبه ولى اين معنى كه ذكر شد يك لطافتى دارد زيرا توبه وقتى كه فعل خود خدا شد يقيناً مقبول است و فعل خود را رد نخواهد كرد.و الرحيم بعد از تواب اشاره به دو چيز است :
اول آنكه صفت توابيت از مقتضيات رحمت رحيميه است چنانكه تخليه آدم تا واقع در عصيان شود از آثار رحمت رحمانيه بفوكه تعبير به ربوبيت هم مىشود.
دوم اشاره به تاكيد تواب يعنى اين قبول توبه ناشى از رحم و مهر مخصوص خدا است نه آنكه توبه كننده محق است و قانون ايجاب قبول توبه بر خدا نموده باشد.پس خدا اگر توبه را قبول نكند خلاف عدل ننموده و سبب قبول توبه رحم و مهر خاص پروردگار است و توبه كننده ذيحق نيست در قبول توبه و اين خلاف مشهور ميان متكلمين است كه گويند چنانكه توبه بر بنده واجب است قبول توبه نيز بر خدا واجب است و مقصود آنها وجوب قانونى است و مقصود ما اين است كه از لفظ رحيم معلوم مىشود كه وجوب رحيمى است نه وجوب قانونى .فليس للمكن علىالواجب حق مطلقاً قبل وجوده و بعد وجوده قبل توبته و بعد توبته قبل معذبيته و بعد معذبيته و صيغه مبالغه يا اشاره به پيشه و عادت مستمره است و ملكه بودن اين صفت براى صاحبش مانند الفاظ صنعتى حداد نجار بزاز رزاز يعنى پيشهاش حدادى است خواه مشغول باشد خواه نباشد و پيشه ملكه راسخه است و يا اينكه مبالغه صيغه تواب از جهت جريان توبةاللّه باشد فى مظهر وجود العبد چونكه آمدن توبه از مقام غيب الهى تا برسد به وجود بشرى آدم بايد منزلهاى بسيارى را طى كند و در هر منزلى به صفت توابى جلوه كند تا برسد به آدم و لطف الهى اقتضاء كرده كه اسم او جز به صيغه مبالغه مشتق از ماده توبه نشود .
پس خدا را تائب نتوان ناميد لفظ تائب مختص به بنده است اما لفظ تواب هم اسم خدا مىشود هم اسم بنده .انه هوالتواب و ان اللّه يحب التوابين .
و در معنى لغوى توبه شش دقيقه لازمه هست كه هر شش آنها را بايد در معنى اصطلاحى جست و پيدا كرد:
اول آنكه توبه رجوع است يعنى از همان راه رفته بازگشتن و اين به دو نحو است يكى آنكه باز گردد و از سر بگيرد يعنى دو مرتبه برود مانند سعى بين صفا و مروه كه هفت بار بايد رفت و برگشت و هر برگشتن مقدمه دوباره رفتن است و ديگر آنكه برگردد به قصد دوباره نرفتن و اين برگشتن درجات بسيار بلكه بىنهايت دارد و كلياتش سه تا است :
اول آنكه تمام راه رفته را برگردد كه به جاى اول ببايد.
دوم آنكه از جاى اول هم بگذرد براى جبران خجلت و قباحت و اين است كه در معنى اصطلاحى انابه گويند .
سوم آنكه بعض راه رفته را برگردد و اين درجات بسيار دارد كه اگر راه طولانى باشد صور كثيرهاى پيدا مىكند و اين قسم سوم مناسب معنى اصطلاحى توبه است در اغلب گنهكاران زيرا آنها آن نيستند كه در مقام توبه به حال اول قبل از گناه برسند و مصداق التائب من الذئب كمن لا ذنب له بشوند بلكه برمىگردند از گناه اما به مقدارى كه كمتر از تمام راه باشد به اختلاف حالات و همتهاى خودشان و لذا توبه را عرفاء به سه قسم مىنمايند عام و خاص و اخص و همه را از منازل بدايتى سالكين مىدانند.
دوم آن است كه رجوع با كمال شرمندگى و خجلت و خستگى خواهد بود و هر چه خستگى و خجلت زيادتر باشد توبه او كاملتر است و از اينجا است كه در معنى اصطلاحى توبه پشيمانى باشد و لفظ پشيمانى داراى رجوع و خجلت و غصه است .
سوم آنكه از جمله لوازم رجوع فوت وقت است و در معنى اصطلاحى نيز بايد اين نكته ملحوظ افتد كه گرچه توبه حقيقى قبول خواهد شد اما مقدارى از عمر گنهكار فوت شده بلاعوض و لذا خدا از روى تفضل به توابين حقيقى وعده مىدهد جبران فوت عمر را در آيه اولئك يبدل اللّه سيئاتهم حسنات (بيان اين آيه در صفحه 147 گذشت ).
چهارم آنكه بازگشت حركت غير مطلوبه است و به قهقرى و به سوى غير مقصود است اما مطلوب بالغير است و در معنى اصطلاحى كه توبه را از واجبات مىشمارند بايد ملتفت شد كه واجب اصلى نيست و واجب الهى نيست بلكه واجب عرضى بتعى خلقى ثانوى است و لذا على (ع) وقتى كه پرسيدند از آن حضرت ماالواجب و ماالاوجب فرمود واجب توبه و اوجب ترك گناه است يعنى اگر ترك گناه كنى اين واجب كه توبه است از تو ساقط مىشود از باب سالبه بانتفاه موضوع زيرا كه ديگر محل ندارد و اگر اعتناء به آن اوجب نكنى مبتلا به اين واجب مىشوى كه هم واجب است و هم مطلوب بالذات نيست يعنى واجبى است كه در اداى آن واجب يك اسمى براى شخص محقق مىشود كه به سبب آن اسم از منصب نبوت و امامت و خيلى از مقامات عاليه محروم خواهد ماند.و اعتراض به توبه آدم نشود زيرا كار آدم از موضوع عصيان خارج است كه به اصطلاح اصولين و فقهاء (خروج موضوعى) دارد و در اسم التواب كه از اسماءاللّه الحسنى است و اسم كثير المظهر و عالى المعنى است اشاره لطيفه است به قوس صعود كه آخر قوس دائره وجود است پس معنى تواب معادل الخالق المصور است يعنى آن خدائى كه به قدم آفرينش درجات نزوليه وجود را با عنوان علت فاعليه و ماديه و صوريه طى نمود تا به آخر بسايط كه دنيا نامند رسيد باز همين راه آمده را برمىگردد رجوع به نقطه اولى با عنوان المعيد ،التواب ،الغافر ،المنيب در درجات صعوديه كه انواع مركبات ماديه باشند مىنمايد و چه لطفى است از حق تعالى كه در توبه گناهان بنده را همنام توابيت خود نموده و شبيه به قوس صعود كه جبران قوس نزول است فرموده و شايد لفظ الرحيم اشاره به آن باشد كه راه بازگشت كه قوس صعود است غير راه آمدن و نزول است ولى نقاطش محاذى و مطابق نقاط آن است و اگر غير آن فرض نشود دائره رسم نخواهد شد و نيز سير وجود به قهقرى لازم آيد كه عبارت است از انعدام وجود و آن محال است .
پنجم تذكر معاد و مراتب معاد است در توبه اصطلاحى زيرا آمدن نفوس بشريه به ابدان عنصريه گناه بزرگ تكوينى است هم نوعى و هم شخصى و اين گناه كه فعل عالم كبير است اگر به توبه معادى جبران نشود عالم كبير ناقص و گنهكار خواهد ماند و در اين باب يك رفع خجالتى است از گنهكار زيرا هر گنهكارى كه مىخواهد توبه كند بايد چنان شرمنده شود كه روى توبه كردن نداشته باشد ،حالا تسليت گوى اين شرمندگى تشبيه خودش است به معاد عالم كبير كه با خود بگويد من كه جزء عالم هستم و اقتداء به كل خود كردم در گنهكارى و به جاه افتادن بايد در معاد هم كه توبه عالم كبير است اقتداء به كل خود كنم و از گناه خود توبه كامله جسمى و روحى كنم چنانكه معاد عالم كبير هم جسمى است و هم روحى .همچنين توبه گنهكار روحى است كه آن پشيمانى است و جسمى است كه آن نكردن گناه است يا آنكه روحى تأثر دل است و جسمى آثار آن تأثر است در ظاهر بدن از شكستگى و سرخى رنگ چهره از خجالت و سرشكستگى .
ششم آنكه در معنى لغوى بازگشت اعم است از نفى و اثبات در معنى اصطلاحى نيز اين عموم ملحوظ است كه يك دفعه توبه به ترك است يك دفعه به فعل است .زيرا توبه ضد گناه است اگر گناه وجودى است ضدش عدمى است و بالعكس .پس آنكه كارى كه نبايد بكند كرده توبه او عدمى است و آنكه كارى كه بايد بكند نكرده از نماز و روزه و حج و زكوة توبهاش وجودى است يعنى ترك الترك و نفى النفى كه نماز نخوانده و روزه نداشته را بخواند و بدارد و فقهاء كه قضاء واجب گويند غالباً مرادف با توبه لغوى مى شود.
تفسير كيوان –سوره بقره
عباس کیوان قزوینی