Info@razdar.com
شماره مقالات635
آنهم به اختلاف نظر وسلیقه مختلف می شود اما چون تطبیق محسوس به محسوس است باید اختلاف كمتر باشد.
باید دانست كه تن هر یك نفرآلت كارهای جامعه است پس باید هماره به كار باشد و بیكاری را بر خود نپسندد و نیز فكر هر یك نفر آلت نظم روحانیت جامعه است باید هماره به دلسوزی فكر نماید و صورت فكریه خود را عرض بر جامعه نماید شاید پسند افتد و به موقع اجرا نهند و اگر پسند نیفتاد گله نكند و ترك فكر هم ننماید بلكه باز فكر كند و فكر خود را عرضه دارد كه تكلیف او فكر كردن است و عرضه دادن و پسند شدن از تكلیف او خارج است و اگر هزار فكر او ناپسند و مردود افتد نباید ترك فكر و خیر خواهی نماید مگر آنكه اولیاء جامعه او را منع از فكركنند كه آنوقت باید مطیع باشد.
و باید دانست كه چنانكه هر فردی باید خدمت به جامعه خود كند هر جامعه هم خود را فردی از جوامع بشر دانسته خدمت به عموم جوامع نماید هم به كار و هم به فكر یعنی اولیاء هر جامعه و مصادر امر مكلفند كه از اجزاء عماله خود علاوه بر كارهای داخلۀ خودشان كارهای مهمی بگیرند و آن كارها را تقدیم جوامع دیگر نمایند مانند آثار صنعت ها از ظروف و قماش و ادویه و دوا كه اكنون از اروپ و آمریك به عنوان تجارت به ممالك شرق می رسد.
و از اجزاء علامۀ خود علاوه بر افكار داخلۀ خود فكرهای مهم نافعی بگیرند و هدیه اقوام دیگر سازند مانند علوم مبتكره و كتب فلسفه و رومان و تحقیق ادیان و طب و فیزیك و شیمی كه از یونان و افریقا و اروپا و ایران قدیم به همه جا منتشر می شد و اكنون نیز از غیر ایران می شود و از ایران نیز بعد از این خواهد شد هنوز ایران جوان نونهال است توقعی از آن نباید داشت گرچه ریشۀ ایران خیلی كهن است اما چون درخت پیری است كه شاخه هایش را زده اند تا جوانی از سر گیرد و اكنون شاخه های خوب تازه بسیار زده اما هنوز برومند نگشته قرنی نمی گذرد كه برومند می شود اما گویا برومندیش به نام و كام دیگران خواهد شد.
پس جامعه دو قسم است :
جزیی و كلی .
جزء و كل مانند جهازات بدن كه هر جهازی مانند كبد و معده و كلیه جامعه هستند مركب از اجزاء بسیاركه حالات و صحت و سقم داخلی دارند و با این حال خود جزیی و فردی از جامعه بدنند و حالاتی و صحت و سقمی نسبت به كل بدن دارند و علاوه بر این دو نسبت باید هر جهازی روابط حسنه با جهازات جزئیه دیگر داشته باشد پس هر جهازی سه تكلیف دارد ازروی سه نسبت :
1. نسبت به داخله خود
2. نسبت به جهازات جزئیه هم جوار خود كه همه خواجه تاشانند و در عرض همند.
3. نسبت به كل خود و جهاز بزرگ بدن كه همه این جهازات اجزاء مستخدمه آن اداره بزرگند و سعادتشان به خدمت و تبعیت نه به دعوی استقلال .
همچنین هربدنی جزء جامعه ای است كه آن جامعه یا ولایت است یا ایالت یا مملكت یعنی كوچك و بزرگ و متوسط بادیه و قصبه و شهر.
و هر بدنی سه تكلیف و سه صحت و سقم دارد با خود و با ابدان دیگر كه هم جامعه اویند و با هیئت جامعه خودش باید هر سه تكلیف را كاملا بجا آرد پس هر بدنی در جامعه خودش به منزله یك جهازیست در یك بدن.
اولا باید بداند كه كدام جهاز است رییس یا مرئوس و همسایۀ كدام جهاز است و ثانیا بداند كه تكلیفش با خود و با همسایه و با كل خود چیست و ثالثا بدان تكلیف رفتار كند جهازات بدنی این سه مطلب را بالطبیعه می دانند و می كنند اما اشخاص باید یاد گیرند و به اختیار یا به اجبار بكنند زیرا همانكه استقلال نفسانی پیدا شد روی طبیعت ساده كه دانا و توانا و راست است پوشیده می شود به پردۀ اختیار كه دوزخ است و این پرده اختیار در انسان غلیظ تراست زیرا نفسانیت و انانیت او بیشتر است پس انسان تاریك تر و نادان تر و عاجزتر و زشت تر از همه چیزاست اما قابل تر و پرمایه تر از هر چیز است و محتاج به تربیت و یادگرفتن است و اگر خوب تربیت یافت روشن تر و داناتر و تواناتر و زیباتر از همه چیز خواهد شد حتی از عقول كلیه و مبادی عالیه.
پس انسان اول خیلی بدی و آخر خیلی خوبی دارد باید اولش را بد بیند وبد داند تا روبه آخر رود و اسعد سعداء گردد و اگر اولش را خوب بیند وقانع گشته هما نجا بماند اشقی الاشقیاء خواهد بود و زود به آخر رفتن حجت است و بد دیدن و بد دانستن اول خود استطاعت است كه تا استطاعت نباشد حج نمی رود و اگر به زور و اجبار غیر برود بی نتیجه خواهدبود مانند فقیری كه به سختی و گدایی به حج برود و كفایت از حجة الاسلام نخواهد كرد باز هر وقت مستطیع شد باید برود.
پس باید تلاش نمود و از خدا خواست كه استطاعت كامله پیدا شود و از نادانی منضجر گردد و آرام نگیرد تا رو به دانایی كه حج اكبرا ست رود و تلاش كند كه حج را كامل كند وقانع به دانش ناقص نگردد تا حاجی حقیقی گردد.
پس بزرگتر سرمایه و بهتر ثروت انسان التفات و اقرار به جهل و عیب خودش است و حكماء این التفات را جهل بسیط نامند و پیغمبر ما انصات (انصات سكوت برای گوش دادن است ) نامیده كه از آن سرور پرسیدند كه علم چیست فرمود انصات .
پرسیدند دیگر چه فرمود گوش دادن .
دیگر چه فرمود یاد گرفتن .
دیگر چه فرمود به كار بستن .
دیگر چه فرمود به دیگران آموختن .
پس انصات به منزله استطاعت است و 4 درجۀ دیگربه منزلۀ عمره و حج است و حاجیان در این چهار درجه خیلی مختلفند ناقص و كامل و اكمل دارند و غالبا تفاوت از كمی و زیادی استطاعت است البته هر چه جهل و عیب خود را بیشتر ببیند بهتر و تندتر رو به علم خواهد رفت و آنكه دوم جهل و مدح علم را به تقلید آموخته و می خواهد به انتشار آنها خود نمایی كند مانند نائب آن حج است كه می خواهد هم حاجی خوانده شود و هم دخل و كسب كند و در واقع حاجی نخواهد شد هر وقت مستطیع شد واجب است كه باز حج رود علم تقلیدی سرمایه و استطاعت نیست موجب حج نخواهد شد.
پس فرد و جامعه سه درجه و سه مصداق دارند :
1. یكی از جهازات بدن كه از جهتی خود جامعۀ ذوافرادند و از جهتی افراد جامعه بدنند.
2. هر انسانی از جهتی جامعۀ ذوافرادند و از جهتی فرد جامعۀ قوم و ملت خود است باید جامعۀ خود را بشناسد كه كوچك است یا بزرگ و با جوامع دیگر چه نسبت دارد و خود را نیز بشناسد كه درجامعۀ خود چه مقامی و عنوانی دارد و این دو شناسایی هیچیك طبیعی نیست باید تحصیل كرد به دقت كه اشتباه نشود زیرا خطرناك است و خیلی مردم به اشتباه اند و جامعۀ خود را درست نشناخته اند بسا كه جامعۀ خود را همسایه و در عرض سایر جوامع شناخته و نیست بلكه تابع و جزء است و یا خود را از اجزاء علامۀ جامعۀ خود فرض كرده و نیست بلكه از اجزاء عماله است باید كار كند مطیعانه و حق رای دادن و فكر كردن ندارد.
3. هرقومی و ملتی ولایت باشد یا مملكت خیلی بزرگ فی نفسه جامعه است و نسبت به عموم كرۀ زمین فرد است باید بداند كه عده نفوس كره چند است و با او چه نسبت دارد در شماره و در قوه و احتیاج كه چه نحو روابط باید با آنها پیدا كند .
پس دانستن این مطالب استطاعت و به كاربردن آنها حج است و هم در دانش مختلفند و جای اشتباه است پس استطاعت ناقص و مشتبه می شود وهم درعملكردن پس حج ناقص و مشتبه می شود و آن ملتی كه بدانند و نتوانند به جا آرند مثل ایران حالیه مانند مستطیعی است كه مال دارد اما قوه بدنی ندارد كه به حج رود پس ناچار نائب می گیرد یعنی متوسل به دول خارجی قویه می شود الاقوی فالاقوی و یا مانند مستطیعی كه مال و قوه بدن دارد اما راه بسته است دشمن قوی در راه است پس ناچار باید نرود تا وقتی كه دشمن بالطبیعه رفع شود و یا استمداد از دول خارجه نماید در دفع دشمن و ببیند كه تحمل دشمن بهتر است یا استمداد ،مانند حاجی كه خود مستطیع نیست و مهماندار دیگری می شود و می رود یا دیگری او را مهمان می كند و می برد و خیلی فرق است میان مهمان شدن و مهمان كردن و بعد هم آیا حج این مهمان مال خودش خواهد بود یا مال آن دیگر یعنی مملكت و جامعۀ ملت مدد خواه یا مدد شده آیا بعد از نجات و ظفر مال خود ملت خواهد بود یا مال مدد كننده به تفاوت بخت مددخواه و فتوت مدد كننده فرق می كند قاعدۀ یقینی و عمومی ندارد پس حكم جزمی و كلی نمی توان نمود. ازچیزهایی است كه فهمیده نمی شود مگربعد از وقوع ،به هیج حدسی و نشانه ای مطمئن نباید شد .
و سعادت نوع بشر در این است كه درجات فرد بودن و جامعه بودن خود را دانسته بجا آرند تا حاج حقیقی گشته داخل (الیلد الامین) گردند در قرآن قسم خورده به تین (انجیر)به منزله خوب دانستن مقامات بی اشتباه و به زیتون به منزله نرم شدن برای عمل و سهولت عمل و به طور سینین به منزله عمل كردن كه خیلی دشوار است مثل بالا رفتن به قله كوه و به هذا البلد الامین به منزله راحت بعد از اتمام عمل كه انسان آن وقت مقام احسن تقویم را پیدا می كند یعنی از همه چیز بهترو قوی تر می شود و راحت در راحت و بهجت در بهجت و سعادت ظاهر و باطن خواهد بود باز باید مراقب و سرحد دار باشد كه مبادا این سعادت از او سلب گردد ودچار شقاوت شود كه ذلت بعد از عزت خیلی ناگوار است .
و این چهار قسم كه ذكرشد :
1. استطاعت است انجیر
2. احرام بستن است زیتون
3. اعمال عمره و حج است طورسینا
4. فراغت از حج و مصداق حاج شدن كه به منزله آباد و امن گاه است كه مردم در سایۀ او راحت باشند.
در زمان سابق رسم بود كه هر حاج یك نشانه ای بر در خانه اش قرار می داد تا هركه از آنجا بگذرد بداند كه صاحب این خانه به حج رفته و برگشته و امید به او توان بست و در هر كار بزرگی پناه به او توان برد كه راحت بخش دیگران است و شخص غیرعادی است .
یكی از فوائد حج دیانتی حصول استطاعت حج سیاستی است به اینكه حاج می بیند جوامعی را كه هم دین اویند اما در وطن و قومیت وقوانین سیاسی غیر اویند و با او جز روابط دینی هیچ رابطه ندارند پس می فهمد كه جامعه خودش یك فرد از جامعۀ دیانتی است و نیز یك فرد از جوامع سیاستی است .
و اگر به دقت علمی نظر در آحاد حاجیان نماید و تاریخ یكی یك آنها را نیز بپرسد و بداند ، آن فائده را خواهد برد كه طبیب عالمی از تشریح یك بدن كاملی می برد كه آن بدن مختلف الاعضا و صاحب چند مرض بوده و حالا سبب آن مرضها معلوم شد و راه علاج آنها را در مریضهای زنده دانست.
پس می فهمد كه علوم دیانتی در مغز مردم چه اثر و چه قدر اثر نموده و دیانت با سیاست مملكت ها چه نظری دارد .
نظر رقابت یا معاضدت یا بی طرفی و عده ای نفوس دین خود را از حاجیان مختلف البلاد تحقیق نموده نسبت و تكلیف دین خود را با سایر ادیان می فهمد و ثروت و سلیقه طبیعی و سیاسی دین خود را فهمیده قیاس به سایر ادیان خواهد نمود و نیز پایۀ معارف دین خود را پی برد صدد فكرهای خود قرار می دهد نفیا و اثباتا كه اگر دعویهای سابقش عربده بوده ترك می كند و اگر كوتاه بوده می افزاید و مطمئنا دست اندازی نموده پادراز می كند.
پس هوشمند فعال اگر دراجتماع دینی كه نامش حج است با بصیرت حاضر شد و تحقیق كامل موشكافانه از هر باب نمود، علوم لازمۀ سیاست جامعۀ خود را یافته و مستطیع برای حج سیاسی كه خدمت به جامعه است شده حالا بر او لازم است به جا آوردن حج سیاسی به شرط آزاد بودن در عمل و همراه داشتن به قدر كفایت و اجزاء مستخدمه داشتن در عملیات كه اگر این سه شرط يا یكی از اینها نباشد لازم نمی شود چنانكه بر مستطیع حج دین راه حج بسته باشد به سبب دزد یا موانع دیگر و از اینجا گمان نرود به اینكه خدمت به جامعه كه حج سیاست است بر غیر اینگونه مستطیع واجب نیست زیرا خدمت واجب مطلق است بدون شرط وواجب عینی است بر هر فردی نه واجب كفایی كه به گردن یك نفر از دیگران ساقط شود و واجب همیشگی است زمان معین ندارد زمانش مادام العمر است .
بلی مثل همه واجبات مطلقه مشروط به شروط اولیه تكلیف است كه عقل و علم و استطاعت یعنی قوه و تمكن باشد پس بر دیوانه و جاهل قاصر (اگر جاهل قاصری در عالم بتوان فرض كرد) و غیر ممكن لازم نیست اما به اندازه عقل و علم و تمكن تفاوت می كند پس بر عاقل تر و داناتر به احتیاجات جامعه لازم تر است و هر چه عقل و علم زیادتر شود تاكید وجوب و اندازه واجب زیادتر می شود و تفاوت تمكن بیشتر از تفاوت عقل و علم است زیرا هر چه عاقل تر و عالم تر باشد و متمكن نباشد بر او واجب نیست زیرا تكلیف مالایطاق است پس عمده مناط وجوب در هر واجب عقلی و دین ممكن است خصوص در خدمت به جامعه كه چشم طبیعت و چشم افراد ملت به دست آن مقتدر با نفوذی است كه مصدر كار باشد هر چه قدرتش بیشتر توقع از او زیادتر و اگر كوتاه آید خیانت به خود و طبیعت و به خدا و خلق كرده و گناهش از هر كوهی سنگین تر است و اگر همه كمالات بشر را داشته باشد از علم و اخلاق ابدا نافع به حال او نیست و بدتر و پست تر افراد جامعه شمرده می شود و احترام انسانی به او نباید نمود و اگرخودداری ننماید و به قدری كه می تواند خدمت به جامعه كند بی منت و بی غرض به ویژه كه لذائذ طبیعی و نفسانی خود را نیز ترك كند و خود را درمیان نبیند جز به عنوان خدمت بهتر از هر بشر و ملك و فلك خواهد بود گرچه فاقد علم و اخلاق فاضله باشد و سزاوار هرنیایش و ستایش است و او را توان رب بشری و بشر ملكوتی نامید و اگر سجده برای غیر خدا جایز بود برای او جایز بود و خلیفةالله و فرشته زمینی توان نامید و ابوالبشر و خون كالبد جامعه او است خون از همه اعضاء نافع تر است به جامعۀ بدن زیرا در هر نیم دقیقه یك بار و در هر ساعتی 120 بار خون سراپای بدن را بطور كنجكاوی گردش می كند و هرعضوی هرچه لازم دارد به او مید هد و آنچه دور زیختنی دارد از او می گیرد و فورا از راه نفس بیرون از بدن می كند و اگر 20 دقیقه این كارها واقع نشود مرگ است و همه جهازات بدن از كار می افتد و كار هیچ عضوی را قیاس بر كار خون نتوان كرد.
پس آن مقتدرتام النفوذی كه عمرش را صرف خدمت جامعه نماید و هستی و لذت خود را در این بداند باید او را به خون بدن جامعه تشبیه نمود و هرچه اینگونه اشخاص زیادتر باشند بدن جامعه پرخون و صحیح و پرقوت است و هر چه این اشخاص بی غرض تر باشند خون بدن جامعه صاف و پرنشاط است و اگر با غرض كار كنند كه از كار ندزدند اما آلوده به غرض چنان است كه خون جامعه كدر و ناصاف است و بی نشاط است و اگر دوام یابد تولید مرض می كند.
واگر این اشخاص كمتراز قدر كفایت باشند یا قدرت و نفوذشان كم باشد بدن جامعه از كم خونی رنجورتر و فقیر الدم خواهد بود و محتاج به دوا یعنی استمداد از خارجه خواهد شد آنگاه باید دقت درآن دوا كرد كه مناسب طبیعت جامعه و سازگار باشد وسم مهلك نباشد و اگر سم باشد به اندازه باید داخل جامعه نمود نه بیشتر در این وقت یك قیم دلسوزی برای جامعه باید باشد كه این ملاحظات را بكند و بتواند بكند چون كه بدن كم خون خودش حس این كارها را ندارد اگرمی داشت كم خون نمی شد زیرا اگر اعضاء رییسه جامعه فاسد و بی حس نباشند چرا باید مقتدر فعال كم یا كم نفوذ باشد باید اعضاء رییسه به وظائف مستقیمه خود عمل نموده تولید خون كنند كه خون از حركات مستقیمه اعضاء رییسه تولید می شود و عمدۀ اعضاء ریسه در تولید خون دماغ و كبد و قلب است و در جامعه روحانیان به جای دماغند و اداره بلدیه به جای كبد و اداره مالیه به جای قلب است كه باید خون را از كبد بگیرد و ذی روح و با حس كامل نموده روانه به اعضاء نماید زیرا خون تا به تدبیرات قلبیه پخته و ساخته نشود حس دوران مستقیم و جامعه پرستی پیدا نمی كند.
همچنین مصادرامور كه خون بدن جامعه اند تا مدد خزانه ملت به آنها نرسد نفوذ آنها موثر نمی شود و خزانه نیز چشمش به روحانیان كه وزراء دیانتند یا به وزرا كه روحانیان ملتند .
این همه گفتیم لیكن در واقع جامعه محتاج به خدمت افراد نیست بلكه افراد محتاجند به آنكه خدمت جامعه نمایند چنانكه در حج دین مردم محتاجند به رفتن رو به كعبه و كعبه محتاج نیست به رفتن مردم رو به آن زیرا كعبه نواقصی ندارد كه اگر مردم رو به آن نروند ناقص ماند اما مردم نواقصی دارند كه اگررو به كعبه نروند ناقصند.
و جامعه نیز یك روح محیط یگانۀ تیز چنگ بی نیازی دارد كه ارواح آخرتی است یعنی ارواح افراد همه سایه های او وشئون ذاتیه و محاط و معلوم و مقدور اویند و محتاج به اویند در ذات خود به احتیاج اساسی پس اگر جامعه محتاج به آنها باشد لازم آید احتیاج شیئی به محتاج به خودش در همان چیزیكه محتاج است به او و این محال است و این غیر احتیاجات متعاكسه دورزننده است كه میان افراد جامعه است كه مابه الاحتیاج مختلف است مثلا طباخ محتاج به خیاط است در دوختن و خیاط نیز محتاج به او است اما درپختن .
و روح جامعه در اجراء كارهای لازمش چالاك و بینا است و مسسلا كار می كند از هر كار خودش آلات كار دیگر را می سازد كه آن آلات هم مقصود اصلی اند و هم آلت كارند و این تسلسل آخر ناپذیر هماره در همه كارهای طبیعت جاری است و تدبیری كه ما می فهمیم كه روح جامعه در این تسلسل به كار برده دو چیز است و هنوز برتر از فهم ما شاید خیلی باشد و این دو چیز یكی منفی و یكی مثبت است كه عرب سائق و قائد گوید و در دین انذار و تبشیرنامند و فارسی بیم و امید و به زبان قرآن سائق و شهید است (جائت كل نفس و معها سائق و شهید ) و منذر و هادی است (انما انت منذر و لكل قوم هاد).
و تدبیر منفی آن احتیاج عام تام متعاكس متسلسل افراد است به یكدیكر كه هم در وجود و پیدایش محتاج به همند و هم در بقا و زندگانی و هم در تحصیل مقاصد و اجراء مرام و هم در آبادی و نظم جهان و هم در آسایش و التذاذ هر یك وهم در جریان صفات نیك و بد و افعال نیك و بد مثلا یك نفر نه سخی است نه بخیل و نه ظالم است و نه مظلوم نه پدر است و نه پسر نه دوست است نه دشمن نه عالم است و نه جاهل نه زشت و نه زیبا
و اگر هماره روز بود یا هماره شب هر آینه نه روشن بود نه تاریك و اگر همه دنیا آب بود یا همه آتش هر آینه نه آب در دنیا بود و نه آتش به اینكه آب و آتش ضد همند در آب بودن و درآتش بودن محتاج به همند و همه اضداد و امثال و مخالفات محتاج به یكدیگرند در وصف عنوانی خودشان و همه اجزاء عالم از این سه عنوان بیشتر نیستند یا ضدند یا مثلند یا خلاف یعنی بی طرف و بعض موشكافان گویند كه بی طرف دردنیا نیست هر چه هست یا ضد است یا مثل و در صلح و جنگ بین الملل نیز گویند كه بی طرف وجود ندارد هر كه گوید بی طرفم مرادش این است كه با هردو بجنگم.
و این احتیاج ناچار می كند همه افراد را به خدمت یكدیگر بی منت بلكه بامنت و كلید گشایش همه كارها همین احتیاج است و هیچ فردی غنی و مستغنی عنه من جمیع الجهات نیست و اگر باشد عضو زائد بدن جامعه خواهد بود و چون جامعه لامحاله صحیح و بی عیب است پس عضو زائد ندارد و اگر افرادی را رنجورو بدخو و بیكار و ستمگر دیدی مپندارشان كه عضو زائد و كل بر افراد دیگرند بلكه بدان كه همان رنجوری و ستمگری محل حاجت جامعه و لازم الوجود است به وجهی كه ما نمی فهمیم و اجمالا به عقل خود می دانیم كه اگرآنها نبودند جامعه ناقص بود و هرچه از آن خارتر نبینی وجودش كم فائده تر از آن عزیز فعال نیست.
اما وادی این سخن وادی بیان واقع است نه وادی بیان تكلیف پس راست بودن این سخن عذر خواه تن پروران رایگان خوار نخواهد شد بلكه آنها در هر نظری شوم و به هر زبانی ملومند و تا بی كارند خارند و جامعه را از آنها عار است .
چنانكه در هر دین پیمبران فرمودند كه اگر مردم همه بی گناه بودند خدا عالم را برهم می زد و كسانی را می آفرید كه گناه كنند و خود پیدا است كه نظر پیمبران در این سخن به ستودن گناهكار و عذر گناه نبود بلكه بیان اسرار وجود بوده برای اسرار فهمان و عالم این سخنان بالاتر از عالم تكلیف است پس با سخنان تكلیفی بی طرفند نه معارض و خیلی ازاشكالات قویه جلیه حل می شوند به سبب معلوم شدن اختلاف وادی سخن و تفاوت نظر سخنگو به قرائن داخله و خارجه و آنكه بی خبر از قرائن است آن سخنان را بر ضد هم و شكنندۀ یكدیگر می پندارند.
و تدبیر مثبت محبت فطری عام است كه روح جامعه چنان افراد را به هم مهربان كرده بی آنكه خود بفهمند جذاب یكدیگرند و باركش و غمخوار یكدیگر و فیاض یكدیگر و این محبت میان همه اجزاء عالم هست و جاذبۀ عامه نامیده می شود و مكان طبیعی كرات نمایان همین جاذبه است كه همه تكیه بر آن دارند و سنگینی خود را روی یكدیگر انداخته اند بی آنكه بفهمند چون جهازات و اعضاء بدن كه قائم بر یكدیگرند و باركش بی احساس سنگینی و این محبت قائد و داعی بر خدمت یكدیگر است كه اگر افراد جامعه محتاج به هم نبودند هم به حكم این محبت خدمت به یكدیگر رایگان می نمودند.
پس در هر جامعه علاوه بر شكل اجتماع صوری جسمانی یك اجتماع احتیاجی و یك اجتماع محبتی هم هست و این سه اجتماع به منزله سه قسم حج است كه در اسلام است حج افراد اشاره به اجتماع احتیاجی حج قرآن اشاره به اجتماع صوری جسمانی حج تمتع اشاره به اجتماع محبتی است كه محبتی و احتیاجی حج معنوی و اجتماع صوری حج مادی است و تا معنوی نبود مادی صورت نمی گرفت و در اجتماع صوری اگر ملتفت محبت و احتیاج به هم كه ربط معنوی است باشند به همه خوش خواهد گذشت و با هم سازگار خواهند بود و حج اكبر خواهد شد و اگر ملتفت نباشند بر همه تلخ و ناگوار خواهد شد با اینكه ناچارند كه چندروز دریك جا نزد هم باشند و نمی توانند از هم بپاشند و این است حال همه زندگان ناسازگار از دولت و ملت كه ناچارند نزد هم باشند و سازگار هم نیستند و عمدا عیش خود را ناقص می سازند و نان خود را به خون دل یكدیگر می آلایند و می خورند با آنكه از مهر یكدیگر لذتهای بیش از زندگانی ببرند . علی (ع) فرمود عاجزتر از همه آن است كه نتواند برای خود دوستی بگیرد و عاجزتر از آن آن است كه دوستی كه دارد برنجاند و از خود دور كند .
پس وقوفات ثلثه درمنی و عرفات و مشعر اشاره به ملتفت شدن افراد جامعه است به سه قسم حج طبیعی دائمی خود كه هماره قهرا دارند و نمی دانند یكی حج صوری كه اجتماع جسمانی است در یك وطن و یك نژاد و لااقل دریك كره.
و دو حج معنوی مثبت و منفی كه محبت و احتیاج است كه بالفطره دارند و نمی توانند دور اندازند كه احتیاج به هم یا مهر ذاتی با هم نداشته باشند چنانكه نمی توانند كه با هم در روی یك كره نباشند و از یك هوا تنفس ننمایند و هم شكل یكدیگر نباشند پس چرا از شكل یكدیگر برخوردار نمی شوند بلكه بیزارند و شهد همجنسی و هم خاكی را بر خود بی جهت تلخ می سازند و برهم می تازند و یا برخود می نازند با آنكه باید به یكدیگرنبازند پس جا دارد كه به هوش آیند و از وطن خودسری برآیند و همه شان آب را به یك جوی اندازند و ازآن آب مشترك همه غسل احرام نمایند و چرك خودی را بشویند و احرام بند كوی یگانگی گردند و حج محبتی و حج اجتماعی را نیت كنند و لباس یكرنگی پوشند و به رضاء یكدیگر كوشند و رو به كعبه آمال جامعه روند و هر كه را بینند لبیك گویند جزخود را كه هیچ نبیند و ترك همه آرزوها نمایند كه محرمات 24 گانه احرام باشند و سنگها بر دیوار تفرقه اندازند و هوای نفس خود را در كوی اجتماع قربانی نمایند كه سر و گلوی حیوانیت بر بدن است و سر از گریبان انسانیت برآوردن و تا این نشانه های اتحاد را كاملا نیارند زن را بر خود حرام دانند و بدانند كه این سه قسم حج درفطرت آنها بوده و هست اما تا ملتفت شوند و بجا آرند حاج می شوند.
پس حاج مراتب بی شمار دارد به عدد نفوس بشر گرچه همه در اسم حاج شریك اند چون شركت در لفظ بشر اما به معنی مختلفند كه حج بعضی مردود و ازبعضی مقبول با اختلاف درجات قبول .
چنانكه در همین سالها واقع شد و هنوز در شهر قسطنطنیه این حكایت هست كه جمعی به قصد خرید رخت سفر برای حج به بازار رفته در دكان ارمنی لباس می خرید ند بچۀ یتیم مسلمانی آمد بگذرد آن لباسها را دید و دلش خواست و در دكان ایستاده به نظر حسرت نظر انداخت و آنچه او را راندند نرفت و نتوانست برود حاجیان مسلمان خرید كردند و رفتند و هیچ غم آن یتیم نخوردند و به حج رفتند و برگشتند نزدیك وطن خواب دیدند كه كسی می گوید و معلوم است كه از جانب خدا می گوید كه امسال حج هیچكس مثل آن ارمنی قبول نشد كه شما از او رخت سفر خریدید اینها درخواب مضطرب شده عرض كردند ارمنی كه به حج نرفت ما رفتیم چرا رفتۀ ما ناقبول و نارفتۀ او قبول است فرمود شما آن یتیم مسلمان را دیدید و غمش نخوردید و رفتید و آن ارمنی پس از رفتن شما آن بچه را لباس رایگان پوشانید و پولی وافرداد و نوازش نمود با آنكه هم دینش نبود حاجیان سرگشته بیدار و از خود بیزار شدند تا به قسطنطنیه آمدند جویای آن ارمنی شدند و خواب را به او گفتند او حیرت كرد و گفت بلی پس از رفتن شما و نرفتن آن یتیم به حكم نازلۀ غیبی قلبی من او را پوشاندم و نواختم بی آنكه پندارم كه كار بزرگی كرده باشم حالا شكر می كنم كه این كار حقیر منظور خدا گشته .
و از این حكایت باید عبرتها گرفت و به حقیقت دین پی برد و به صورت ادیان كه باهم بجنگند نایستاد و خدا را رب العالمین باید دانست نه تنها رب المسلمین و از خدا آگاهی به موقع باید خواست كه حاجیان مسلمان غافل از یتیم ماندند تا آنكه حج پررنج خود را در سر غفلت به باد دادند و آن ارمنی آگاه شد و حج بی رنج به جا آورد بی آنكه به نظر بیارد و این به نظر نیامدن عمده سبب قبولی حج است و به نظر آمدن مانع قبول است كوه عمل خیر اگر به نظر خود جلوه نمود كاه می شود و باد همان نظر خودی آن را می برد و كاه عملی كه به نظر نیاید كوه پرشكوه می گردد خودی بلایی است كه نعمت ها را سلب می كند و مشاطه كج دستی است كه می خواهد سرمه كشد كور می نماید در دوزخ همان خودی است به روی هر كس كه گشوده شود و به روی هر كس كه بسته شد و جز خدا كس نتواند این در دوزخ را بست غفار الذنوب و ستارالعیوب در همین جا است كه تاخودی به جا است هیچ گناه آمرزیده نشده و اگر خودی نیست هیچ گناهی نیست شرك و ظلم عظیم و گناه كبیره و بت پرستی همان خودی است توحید و عدل و عصمت و سعادت و خداپرستی همان زوال خودی است ابراهیم خلیل یعنی توفیق رب جلیل باید پیدا شود تا بت خودی را بشكند و به بام كعبۀ بی خودی یعنی كعبۀ بی بت برآمده حاجیان را به امر خدا دعوت به حج نماید تا صدایش به ا صلاب و ارحام رسد و نطفه های افراد جامعه لبیك گویند و هر كه لبیك گوید به حج خواهد رفت و هرچند بار كه گفته باشد به همان شماره مكرر حج خواهد نمود و این گونه لبیك و حج البته قبول خواهد شد.
در عمل خصوصیتی نیست و هیچ گونه عمل مناط اعتبار نیست عمده همین نظر نیامدن و جلوه نكردن مفقود شدن است بلادور است از كسی كه از خودی دور است و یوسف به چاه افتاده است آنكه گرفتار خود است و برادرانش یعنی قوای خیالیه كه خواجه تاشان عقلند این یوسف را به چاه خودی انداخته اند و جز به دلو عشق بالا نخواهد آمد و ظهور عشق چنین است كه یوسف كه به چاه افتاد مدهوش شد و شب بود تا سحر به هوش آمد و ابتلاء و سختی خود را دید از خود فراموش نموده همه دردمندان را یاد كرد و برای همه فرج خواست خدا این ترك خودی را در یوسف پسندیده درد و غم از خود او برداشت و درجاه خورسندش ساخت و دعایش را اجابت نموده تا ابد قرارداد كه سحرها هر دردمندی بالنسبه دردش سبك شود برای تجلیل یوسف و این درد مند از هر دینی كه باشد منظور یوسف بوده اگر كسی فقط هم دین خود را دعا كند باز خودی را میان آورده و شوم است .
دین از جهتی كه نسبتش به خودی ما است صورت محض است و ازجهتی كه به خدا نسبت دارد حقیقت صرفه است و كم كسی است كه بتواند نسبت دین را از خود سلب كند وفقط نسبت به خدا را منظور دارد و عصبیت را كنار گذارد كه هرعصبیتی جاهلیت است و بیرون آمدن از عصبیت دخول در اسلام است و دین نزد خدا اسلام است یعنی بی عصبیت بودن و به صورت دین نایستادن.
و باید دانست كه آن ظهور كلی كه همه ادیان وعدۀ آن را می دهند و ملل عالم انتظار دارند همین ظهور حقیقت است كه یكی است و درضمن صورتهای مختلفۀ ادیان امروزه مخفی است و هر دینی مدعی است كه آن حقیقت در من است و بس و در دیگر ادیان هیچ حقیقتی نیست و چون خیلی مصرند در این نفی واثبا ت هماره جنگهای عالم شكن میان ادیان برپا است و محتمل است كه درهمین قرن بیستم كه اكنون 1928 است بازجنگ دینی برپا شود تقریبا عالم گیر گردد زمان امتدادش كم خواهد بود و مثل جنگ صلیبی كه دو قرن طول كشید نخواهد شد اما كیفیت و اشتدادش بیشتر از امتدادش خواهد بود و آخر به یك امر روشنی منتهی شده قرار خواهد گرفت كه بیشتر مردم پی به حقیقت دین خواهند برد و خیلی ازعقلاء بی دین كه اكنون كسی و خود هم باور نمی كنند خواهند به دین گروید به طور حقیقت نه صورت جنگ آور و همه صورتهای ادیان آن وقت ازاستقلال می افتد و عرض اندام نمی توانند نمود و خیلی ازمستاكلین به ادیان بی اعتبار و بی مدخل می شوند .
دامها بر چیده می شود و دانه ها روی آب می افتد دیگر نفوس بشر گول دام گستران را نمی خورند و دین عالم یكی می شود و آن یكی حقیقت دین است نه صورت دین و امروز هر دینی متوقع و مدعی است كه آن حقیقت واحده منكشفه صورت دین او باشد و ادیان دیگر مقهور و معلوم البطلان گردند و چنین نیست بلكه ظهور حقیقت واحده به نحوی نخواهد بود كه مایل و مقید به یك صورت باشد و عصبیتی نمایان گردد چنانكه امروز هست بلكه همه صاحبان ادیان شرمنده می شوند از اختلاف و جنگهای سابق خود اما عذرشان هم پذیرفته می شود كه چون حقیقت ندیده بود ند حق داشتند كه به پندار افتند چنانكه اعضاء بدن تا بی خبر از جان محیط مجردند پندارند كه خود جان استقلالی از خود دارند و هر عضوی جان خود را بهتر از جان دیگری می داند و اگر بیمار گردد سبب را از عضو دیگرمی داند نه از خود و به جنگ می افتد و خود را در جنگ به حق می داند و هیچ حق به عضو دیگر نمی دهد .
و ظهور موعود آن است كه وقتی بیاید كه اعضا بدانند كه همه زنده به جانند و آلت و مطیع اند و هیچ یك جان نیستند و جان مختص به هیچ یك تنها نیست و نسبتش به همه مساوی است و غیرهمه است با آنكه در همه و با همه است ویكی بیشتر نیست اما كثرت اعضاء را لازم دارد برای كارهای خارج از وجودش اما درداخلۀ خودش ابدا محتاج به اعضا نیست.
جمله یك چیز است موج و گوهر و دریا ولی
در همه صورت تویی و نیست صورت مر تو را
صورت هر یك خلافی در میان انداخته
این حقیقت حیرتی در هر روان انداخته
حالا حقیقت دین را به منزله جان باید دانست و صورت ادیان را به منزلۀ اعضاء بدن كه اگر گویی همه ادیان به حقند درست است و اگر گویی هیچیك حق نیستند هم درست است و وقت ظهور حقیقت دین چنین نخواهد شد كه یك صورت دین باقی و باقی معدوم گردند بلكه پنداراختصاص حقیقت به یكي تنها معدوم می گردد پس وقت ظهور به همه ادیان لطمه خواهد خورد یكسان و هیچیك هم معدوم نخواهد شد بلی ریاست استقلالی روسا هریك معدوم خواهد شد پس ظهور كلی بر ضرر همۀ روسا ادیان تمام خواهد شد و انكار خواهند نمود با آنكه امروز دعوت به انتظار می نمایند و خودنیز به شدت منتظرند و از راه انتظار دخلها می كنند و پس از ظهور پشیمان می شوند اما اظهار پشیمانی نمی كنند بلكه نفی تطبیق موضوعی نموده می گویند كه این نیست آن ظهور منتظر و اما هنوز منتظریم و مردم هم باید منتظر باشند.
و تا قیامت هرظهوری حق با باطل واقع شود روسا همانگونه انكار خواهند نمود و برانتظار خواهند افزود با گریه و زاریها و اظهار بی قراریها و تا دنیا بوده چنین بوده .
اما این دنیا یك روز فوق العاده ای بخود خواهد دید و پرده همه مسند نشینان را خواهد درید زیرا صورت وجود بالتبع دارد و پس پاییدنی نیست همیشه نخواهد بود چنانكه هر بدنی خواهد مرد كه بدن صورت جان است اما حقیقت هر صورتی وجود اصلی دارد پس پاییدنی است گر چه مخفی باشد چنانكه جان همیشه هست مرگ پذیر نیست.
خاتمه ،در 1924 در اسپهان بودم و مجله عرفان تازه شروع شده بود و از من مقاله می خواست و من از كتاب فلسفة الادیان كه تازه نگاشته بودم مقاله می دادم تا آنكه شماره 9 آن مجله در ذیحجه واقع شد و به مناسبت اوراقی چند از فلسفه حج دادم كه عجائب سبعه حج با دو فلسفه بود اینك نقل می شود با 3 فلسفه دیگر بدان كه تمام احكام اسلام و هر دین آسمانی فلسفه سیاسي و روحانی هر دو دارد بخصوص آن حكمی كه بنظر عجیب آید كه فلسفه ها خواهد داشت مانند حج كه از هفت جهت عجیب است :
1. آنكه عمر حاج 4 ماه تلف می شود كه نه به كسب می رسد و نه به جهاد كه عمده واجب مهم صدر اسلام بود.
2. آنكه مالی وافر تلف می شود بی آنكه به فوائد عامۀ هموطنان حاج برسد و بسا كه بعداز حج مفلس می شود به سبب آنكه در نبودن او اموال بازمانده اش به تاراج می رود.
3. آنكه 70000 حیوان در یك بیابان بی سكنه یك روز كشته می شود كه هم گوشت آنها تلف و هم عفونت آنها باعث ناخوشی می شود و هم كشتن جاندار منافی با حال عبادت حاج است كه باید ذلیلانه خود را خالص برای خدا كند پس چگونه اجراء قوۀ غضبی كند كه بدتر رذائل انسان است .
4. آنكه غالبا حاج غریب مرگ می شود و اولادش بینوا می مانند.
5. آنكه چرا باید اجتماع عمومی طبایع مختلفه بی سابقۀ تعود و تهیه و تدارك در چنین مكان دور از آبادی و منطقه حرارت باشد كه مخل صحت است آنهم دریك زمان معینی كه اغلب مصادف قلب الاسد است و اگر این اجتماع دریك بلد خوش آب و هوای پر نعمتی بود مثل بیت المقدس چندان عجیب نبود وكسی مپندارد كه بیت المقدس دخلی به اسلام ندارد زیرا از اول اسلام تا 15 سال قبله مسلمین بود در قرآن آنجا را منتها مقصد معراج پیغمبر قرار داده و مسجد اقصی نامیده یعنی مسجد اسلام است اما از مركز اسلام كه مكه است دور است و به اصطلاح عرفا مسجد اقصی عبارت است از بالاترین مراتب كه مماس با نقطه وجوب است و سدرة المنتهی و تعیین اول نیز می نامند .
6. آنكه این تذللها و رنجها و خرجها نسبت به چهار دیوار و سنگ سیاه وقطعات بیابان بی زرع و بی عمارت است باز اگر نسبت به انسانی بود كه از اینها التذاذ و فائده می برد چندان عجیب نبود .
7. حرام شدن زن حلال شرعی به سبب احرام و حلال نشدش مگر به طواف نساء عقل را به شگفت می آورد.
كتاب گفتارهاي كيوان (هفت رساله)
عباس کیوان قزوینی