Info@razdar.com
شماره مقالات631
خدا به همه چیز محیط و نزدیك تر از خود اوست به او . اما هیچ چیز با خدا نیست و دوری از خدا به این معنی قابل ارتفاع وتبدل به نزدیكی نیست تا آن را توانیم طریق نامید (چون كه طریق آن دوری است كه قابل و مهیای تبدیل به نزدیكی باشد یعنی توان آن دوری را طی نمود و نوردید) مگر ارتفاع و تبدل حكمی كه دوری حقیقی مرتبۀ حكم قرب را پیدا كند .
پس دوری از خدا را می توانیم مجازاً طریق الی الله نامیم ،یعنی در حكم طریق است كه قابل تبدل حكمی است . آن گاه گوییم طی و سلوك طریق الی الله مانند خود طریق است كه حقیقی نیست ،بلكه حكمی است و آن اطاعت احكام دین خداست بعد از یقین به آن كه آن دین حق است و از جانب خداست و همین دین را مجازاً طریق الی الله می نامیم ،برای آنكه اطاعت و اتصاف به آن دین سبب تبدل دوری از خدا به قرب حكمی به خدا می شود و این صفت راه است كه دخول در راه و پیمودنش سبب تبدل دوری به نزدیكی می شود و خدا هم در قرآن ،دین خود را راه خود نامیده . و دین حق فی نفسه مستقیم است احتمال كجی ندارد.
اما چون اطاعت دین كه پیمودن راه است ،مختلف است به تفاوت اشخاص دینداران پس آن كه تمام اطاعت نمود كماً و كیفاً نسبت به او ،آن دین ،طریق مستقیم شده . و هر چه از كم و كیف اطاعت كم شود به همان اندازه راه كج شده و آن دین بالنسبه به آن دیندار مقصر حكم راه كج پیدا كرده كه هم دور شده و هم موجب زحمت او شده و هم احتمال گم شدن و به مقصد نرسیدن و هلاكت در بین راه می رود .
و استقامت را ه به معنی مذكور،در دست اختیار رهرو است نه آن كه صفت حقیقی راه باشد و خارج از اختیار رهرو باشد و دعای هدایت برای آن است كه بندۀ مختار از اختیار خود مطمئن نیست ،لذا از خدا مدد برای اختیار خود می طلبد كه خدایا به فضل خود زیاده برفیض رحمانی كه جعل دین و تسهیل سبیل و اعطای اختیار و استطاعت و بعث انبیاء باشد ،مرا موفق ساز به اطاعت كامله تا دین تو برای من صراط مستقیم گردد و به سبب این صراط مستقیم دوری ذاتی من حكم قرب یابد و سزاوار فیوض رحیمیۀ خاصۀ تو گردم ،بعد از آن كه مشمول فیوض رحمانیه تو بودم.
پس تمام الفاظ مستعملۀ در این مورد طریق ،طی طریق ،استقامت ،قرب و بعد و وصول ،همه به معانی مجازیه هستند و در حكم حقیقت . اما اینگونه مجاز شایع است درمحاورات عرفیه ،به حدی كه كسی ملتفت به مجاز بودن نمی شود مگر بعد از دقت علمی كه همان چیدن قیاسات مركبۀ مسلسله بود كه منتج خلف شدند و بدون اعمال نظر دقیق كسی ترتیب آن قیاسات را نخواهد داد و تا شخص دین صحیحی پیدا نكرده ،راه خدا برای او وجود ندارد تا به فكر استقامت راه بیفتد و پس از اعتقاد به دین حق راه دارد با خدا امّا تا عمل به دین نكند معلوم نمی شود كه راهش مستقیم است یا معوج.
پس پیدا كردن راه اول واجب است بر عاقل مكلف به حكم عقل فقط و لذا آن را اصول دین ریشۀ دین می نامند ،زیرا اصول دین دلیل لزومش فقط عقل است ،نه نقل چون كه دلالت ادلۀ نقلیه موقوف بر تعبد و تقلید است و هنوز اعتقاد و تعبد پیدا نشده و پیمودن راه و مستقیم ساختن راه را فروع دین می نامند و در هر یك از اصول و فروع ،شخص محتاج به امداد فضلی خداست خصوص در اصول یعنی پیدا كردن دین حق .
و لذا بهترین تفسیر صراط مستقیم دین حق است . و گاهی گفته می شود كه راه به خدا غفلت از خداست و پیمودن راه ،رفع غفلت است به فكر و ریاضت و غفلت درجات بسیار دارد و رفع غفلت هم درجات دارد و از درجات غفلت دوری و نزدیكی راه خدا متفاوت می شود ،لذا در آن به اختلاف سخن گفته اند و ازدرجات رفع غفلت استقامت و اعوجاج راه پیدا می شود و گاهی گفته می شود كه بنده تا غافل است از خدا هیچ راه ندارد به خدا و سد و صد و ردّ و منع است . همان كه آگاه شد ومشغول رفع غفلت شد ،راه پیدا می شود . پس رفع غفلت عین راه خداست . و پس از طی طریق و وصول تام ،معلوم می شود كه نه از اول دوری و راه بوده و نه حالا قرب و وصل پیدا شده محال ممكن نشده و ممكن بدل به واجب نگشته ،همان است كه بوده حالا هم هست و همان انسان است ،تا كنون از خود بی خبر بود ،حالا خبردار شده.
همۀ لذت ها در خودشناسی است كه تخم و ریشۀ شناختن همه چیز است . پس هم خود به نفسه لذیذ است و هم موجد لذاید دیگر و یا شرط لذت بودن آن هاست و چون خودی انسان مانند خودی خدا غیر متناهی است ،پس خودشناسی درجات غیر متناهیه دارد و هر آنی متجدد می شود و این است یك معنی خلود در جنت كه آخر و تمام شدن ندارد.
جنت ،معرفة النفس است و جهنم ،جهل به خود و هر یك درجات طولیۀ مترتبۀ متسلسله دارد و هر درجه ای هم درجات عرضیه فرعیۀ جزییه دارد. خذوه فغلوه ثم الجحیم صلوه ثم فی سلسلة ذرعها سبعون ذراعاً فاسلكوه[1[.
بيان دوم : در اختياری يا قهری بودن استقامت
آیا استقامت قابل طلبیدن هست یا نه . ظاهر آن است كه تمام طرق الی الله مستقیم است و هر موجودی خود را نسبت به خدا پست می بیند و در دایره منتهی پستی مركز است و از مركز هر خطی حركت كند رو به محیط مستقیم است بالطبع و همۀ خطوط واصله از مركز به محیط متساویند در استقامت ،مگر آن كه فرض فارض آن را كج كند یا جور جائز. و توان گفت كه تمام طرق اشیا الی الله معوج است مگر طریق انسان . چنان كه خطوط مفروضۀ واصلۀ بین الشیئین همه كج خواهد شد جز یكی ،مگر آن كه همۀ خطوط را متوازی فرض كرده باشی ، آن گاه همه یك نحو خط خواهند بود و مراد ما از خطوط انحای خطوط است و مراد از اشیا نیز انحای مراتب وجود است كه یكی از آن ها نحوۀ وجود انسان است و آن اقصر خطوط و اقرب خطوط است . پس بنابراین مراد از دعا آن است كه : خدایا مرا ارشاد فرما به نحوۀ وجود خودم كه مرتبۀ ذات خود را بشناسم. و بنابر اول مراد آن است كه مرا برسان به آنجا كه صراط مستقیم همۀ اشیا را ببینم و همۀ اشیا را نسبت به حضرت تو راست و یكسان ببینم[2]. و بنابر هر دو معنی الف و لام برای عهد ذهنی خواهد بود.
و مراد از استقامت انسان ،جامعیت اوست كه همۀ مراتب اشیا را یا قرب اوست به حقیقت وجود خدا چنان كه مجال اعوجاج نیست ،چون كه در جانب مبدأ وصل است به خدا ،زیرا اول صادر است و درجانب معاد نیز وصل می شود ،زیرا آخر وارد است كه بعد از آن در ورود بسته و راه منقطع می شود و حقیقت وجود تنزل به مراتب نمی كند و غنای ذاتی حكمفرما می شود كنز مخفی.
پس دو نحو جامعیت برای انسان خواهد بود . یكی در مبدأ قبل از اشیا كه انسان ماده و جمع اشیا بود و واحدی است كه متكثر به اشیا شده و یكی در معاد كه انسان خلاصه شدۀ اشیاست و كثرت اشیا در انجام كار متوحد شده و انسان گشته و یك جامعیت نیز برای انسان نسبت به خدا می توان فرض نمود به این كه انسان اگرهدایت یافته به خدا رسد ،به تمام شئون و صفات خدا می تواند برسد هم به معرفت تامه علم الیقین ،هم به شهود تام كه عیان باشد عین الیقین و هم به تحقیق تام كه فناء عن الفناء باشد حق الیقین .
و سایر اشیا اگر به خدا رسند به شأنی از شئون خدا می توانند برسند زیرا هر یك مقام معلومی دارند و در معرفت و شهود ناقصند و تحقق كه هیچ ندارند ،زیرا انسان فاصله است میان اشیا و خدا. پس وصل تام حقیقی جز برای انسان متصور نیست .
——————————————
[1] . سورۀ حاقه – آيۀ 30
[2] . استواء الرحمن علي العرش همين يكساني است و حشر الي الرحمن كه مخصوص به متقين است دين اين يكساني.
عباس کیوان قزوینی
تفسیر کیوان جلد 1