Info@razdar.com
شماره مقالات640
بيان چهارم : درتعميم صراط به غيردين نيزمی توان مراد از صراط مستقیم ،مطلق اعتدال بین الافراط و التفریط گرفت تا شامل همۀ امور شود ،چه دینیه ،چه طبیعیه ،چه علمیه ،چه سیاسیه ،چه اختلافیه و چه در معاملات با خلق ،زیرا تمام سعادت و نعمت در موفقیت به اعتدال است در كل امور.پس صراط عین مطلوب است نه راه سوی مطلوب . و باز الف و لام برای عهد ذهنی است و اعتدال در هر چیزی به اقتضای آن چیز مختلف می شود یك جا اعتدال به اقلیت است و یك جا به اكثریت . پس افراط و تفریط نیز موجب اعتدال مختلف می شوند و صور بسیاری به عدد موارد شخصیه پیدا می شود كه قیاس جامع در هیچ چیز به هیچ حال نتوان پیدا كرد .
بيان پنجم : در تطبيق صراط به مراتب وجود انسان حالا انسان در انزل مراتب خودش است كه طبیعت باشد انزل مراتب عالم كبیر هم اینجاست و مطابق شده است انزل مراتب عالم صغیر و كبیر . پس انسان در اینجا منتهی دوری از خدا را دارد و آرزویش آن است كه از اینجا حركت كند و برسد به مقامی كه بالاتر از آن مقامی نیست و نیز انزل حالات انسان غفلت است ،گرچه در هر موجودی غفلت هست ،اما غفلت انسان در كم و كیف بیشتر از همه چیز است ؛زیرا جامع است و استعداد دارد [تا] برسد به مقامی كه اذكر ذاكرین شود كه هر چه را بیند به یاد خدا افتد و این استعداد انسان برای ترقی از انزل مراتب و انزل حالات (اغفل غافلین بودن ) به مرتبۀ علیا كه تجرد روحی است و به حالت زیبا كه اذكر الذاكرین بودن است به منزلۀ راه راست و استقامت .
این راه مطلوب است و حق آن است كه استعداد سرمایۀ سلوك انسان است از انزل به اعلی ، خود راه ،منازل راه ،مراتب حاصله و حالات حاصلۀ برای انسان است در میان انزل و اعلی و آیا این مراتب موجودات خارجه اند ،خارج از نفس انسان كه یك یك ِ آن ها را بشناسد و بگذرد یا تحقق به هر یك از آن ها یابد و بگذرد و یا شئون داخلۀ نفس خودش است كه باید توجه به هیچ چیز نكند و به خود فرو رود و در خود سیر كند و به صفات طولیۀ ممكنۀ مترقبۀ خود یك یك متصف شود و حق آن صفت را ادا كند نفیاً و اثباتاً و بگذرد تا صفات كاملاً تمام شوند و صبح ازل كه طلیعۀ ذات است پدیدار شود و مدتی هم سرگرم ذات خود باشد تا از آن هم منزجرشده واگذارد و این فنای ذاتی است چنان كه سابقاً فنای صفاتی بود و سابق بر آن فنای افعالی بود و فنای چهارم فنای از فناست یعنی فنای حقیقی نه فنای حكمی كه آن سه فنا هر سه فنای حكمی بودند و معنی فنا انتقال از عاریت به مالكیت حقیقیه است كه ببیند فاعلیت برای او عاریه بود نه از خودش بود.
پس ببیند كه صفات برای او عاریه است ،پس ببیند كه ذات او هم عاریه است و ذات حقیقی مخصوص خداست ، پس ببیند كه این عاریه دیدن ها هم كه فنای عاریه اند و نفس الامر همان است كه بوده و هست و چیز دیگری نبوده تا عاریه باشد و هیچ منوط به دیدن و بودن او نیست ،پس به كلی از خود و آثار خود تهی گشته ببیند كه جز ظرفی پر از خدا چیزی نیست . وسعنی قلب عبدی المؤمن. و این چهار فنای منازل راه است و استقامت این راه را بعد از هدایت به این راه از خدا می خواهد كه این فناء ات از هم نگسلند و مترتباً متواصلاً بیایند تا آخر.
پس نردبام هیئت اشیای خارجه است و پله های این نردیام انواع و اشخاص آنهایند كه باید زیر پا گرفت و رها كرد و یا نردبام نفس ناطقۀ انسان است و پله ها شئون و اطوار نفس است و پای اشیای خارجه هیج در میان نیست نه شرطاً و نه شطراً نه نفیاً و نه اثباتاً بلكه شرط و شطر همه از خود نفس است – ترك صفات رذیله شرط است و ملكات حسنه شطر یعنی جزء است .
پس در اینجا دو چیز است : یك تحقق صراط ،یعنی حصول ملكات فاضله و فنائات اربعه و دیگر تحقق شروط یعنی ترك قبایح افعال و رذایل صفات و احوال و استقامت در این هر دو باید باشد ،هریك بالنسبة به حال خود استقامتی دارد و یا آن كه استقامت بودن این هر دو با هم است كه هر یك اگر باشد به تنهایی معوج خواهد بود ،و یا آن كه اول صراط است و دوم كه شروط باشد ،استقامت صراط است . و یا آن كه خود صراط آن سه فناست و استقامت صراط آن فنای از فناست كه مایۀ تحقق آن سه فناست و یا كاشف از تحقق آن هاست .
و به هر حال اگر فنای از فنا نبود اطمینا ن به آن سه فنا نباید نمود. و حق آن است كه استقامت آن است كه آغاز سلوك این صراط ،یعنی فنائات اربعه از جانب خدا بشود تا انجام سلوك نه از جانب بنده كه سراپا كج است و افعال و احوالش بی اثر یعنی تجلی اسم المرید ایجاد شوق كند و تجلی اسم الهادی به راه اندازد . و تجلی صفات ذات الاضافه فناي صفاتي بخشد و تجلي صفات حقيقۀ محضه فناي ذات نماید و تجلی اسم القدوس فنای از فنا آرد كه عبارت از تخلیص عبد است برای مولی و وسعنی صدق می كند و نعمت تامه همین است و غضب آن است كه هیچ تجلی از اول نشود نه خدا آید و نگذارد كه بنده به پای خود رود یعنی بنده هیچ به خیال سلوك الی الله نیفتد كه همین به خیال نبودن نشانۀ مغضوبیت است.
و ضلال آن است كه تجلی نشود و خدا آغاز آمدن نكند اما آن قدر توفیق دهد و گذارد كه بنده به پای خود برود كه ترس خطر گمراهی اینجاست و البته راه در اثر گمراهی از استقامت می افتد و هزاران شكل های كج به خود می گیرد بلكه از عنوان صراطیت هم بیرون می رود رأی العلیل علیل .و به هر حال طی صراط مستقیم به خودی خود میسر نشود و انجام نیابد مگر در زیر سایۀ نبوت و در اثر اطاعت تامۀ انبیا. قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونی.
تفسير كيوان
عباس کیوان قزوینی