Info@razdar.com
شماره مقاله660
آیه 26- اِنّ الله َ لا یستَحیی أَن یضرِبَ (فی هذا القرآن) مثلاً مَا بًعوضًةً فَمَا فَوقَهَا فأمّا الّذینَ (تفضل لما اجمل بتضمین معنی الشرط و لذا اجیب بالفاء) آمنّو (بك او بالقرآن او بوجدانهم) فیعلَمُونَ أنّهُ (المثل او ضربه)الحقّ مِن رَیهم و أمّا الّذینَ كفَرُوا فَیقُولُونَ مَاذا أرادَ الله بِهذَا مَثَلا یضِلُّ بِه كثیراً ويهدی به كثيراً وَ ما یضلّ بِه إلا الفاسِقین.
خدا پروا ندارد از این كه مثل زند پشه و بالاتر را ،پس گرویدگان دانند كه حق و به جاست ،اما كافران گویند كه خدا چه خواسته از این مثل كه جمعی را گمراه می كند گر چه جمعی را هم رهنماست .
این جملۀ ابتداییه است و تصدیرش به آن اشاره به بودن منكر است در مقابل ولایستحیی خبر اِنّ و عامل ان یضرب به تقدیر حرف جر است كه عن یا فی باشد و یضرب دراینجا معنی خاصی دارد كه مناسب این مفعول خاص كه مثل باشد و این معنی برای ضرب وقتی كه مفعولش مثل نباشد نخواهد بود و لفظ ضرب المثل كه مشهور است از باب اضافۀ مصدر است به مفعولش و این معنی خاص مناسب است با یك معنی ضرب كه سیر باشد به مناسبت آن كه مثل را موصوف به دایر و به سایر می كنند (المثل السائر) نام كتاب است اما این معنی عین سیر نیست زیرا سیر متعدی نیست تا مفعول بخواهد بلكه سیر دادن است ما زائد است یا موصوفه و غرض ابهام موصوف است و این ابهام نوعی از تعمیم است یعنی هر گونه مثل را خدا خواهد زد و پستی و كوچكی ممثل به موجب قبح نیست زیرا غرض روشن كردن مطلب ممثل له است .
پس مثل تابع ممثل له است یك وقت اقتضا می كند مثل به چیز پست را كه اگر به جای آن پست چیز شریف عالی گذارده شود غرض حاصل نمی شود و اخلال به غرض قبیح است پس مطلقاً مثل زدن در كلام الله جای اعتراض نیست و اگر كسی اعتراض نمود و پستی مثل را بهانه ساخت همین دلیل است بر این كه آن شخص معترض ،خارج از متقین و از ایمان بما انزل الیك است ،زیرا مثل هر چه پست باشد جزو ما انزل الیك است و باید دانست طریق مقایسۀ تمام آیات قرآن را و آن ،آن است كه نوزده آیه از اول بقره را باید میزان قرار داد كه بیان حال متقین و كافر و منافق است بعد تمام اشخاص نام برده شده و علامات مذكوره در آیات آینده را تا اخر قرآن ،عرض بر این نوزده آیه باید كرد تا مشمول كدام یك از این آیات باشند و اگر مشمول دو آیۀ ضدّ شد باید رجوع به مرجح و مبین خارجی یا داخلی از حال و مقال نمود.
فای فما فوقها در مقام صعود تدریجی نسبت به ذودرجات استعمال می شود مانند لفظ الاعلم فالاعلم و الاقرب فالاقرب و مانند حدیث البلاء موكل بالانبیا ثم بالاولیاء ثم بالامثل فالامثل و فای فاما محض تفریع است بر لایستحیی یعنی جملۀ سابقه بر این فا كافی است در بیان جملۀ ما بعد فا ،پس معنی فیعلمون انه الحق آن است كه یعلمون من هذا القاعده الكلیة و هی ان الله لایستحیی و نیز فیقولون مستند به همین است یعنی لعدم قبولهم هذه القاعدة الكیة یقولون و ضمیر انه الحق كه اسم ان است یا راجع است به مثلاً اما آن مثل معین كه درمورد خاص زده شده كه یكی از افراد این مثلا و یا راجع است به ضرب المثل كه مستفاد ازیضرب است و یا راجع است به مطلب ممثل له ،كه مستفاد است از مثلاً زیرا هر مثلی لازم دارد ممثل له را و در این دو احتمال اخیر ،مرجع ضمیر حكمی می شود و جملۀ انه الحق من ربهم كه مفید حصر است اشاره به اقتضا كردن محل مثل است مثل معین را ،گر چه آن مثل پست باشد . و مراد ازفساد ،تبدیل كردن است مثل پست را به بلند زیرا معنی حصر آن است كه لاحق غیره .
و معلوم است كه در اینجا حق بودن یا نبودن راجع به محال مثل است و در اینجا به اقتضای سیاق جای من الله بود یا منه پس تبدیل ضمیر به ظاهر و تبدیل الله به رب اشاره به این است كه مثل زدن و بیان مطلب در ضمن مثل ،یك نحوۀ بزرگی و قسمت عمده ای از تربیت مطلقۀ حضرت رب الارباب است و آن مثل زدن از مقتضیات لازمۀ غیر منفكۀ ربوبیت تامه است و نیز اشاره به حصول مربوبیت فعلیۀ این مؤمنین است كه از امتحان برآمده اند و خدای مثل زننده را رب بالفعل خود دانسته و اظهار ظهور آثار تربیت حق را در خود نموده اند و تعبیر در اینجا به یعلمون و درمعادل و مقابلش به یقولون از دو جهت است :
یكی آن كه اعتراض محض قول است اگر به قلم درآید اعتراض ساقط می شود .
دوم آن كه علم مؤمنین نسبت به این معلوم در این مقام مطابق واقع است خواه به زبان هم بیاورند تصدیق حقیت مثل را و خواه ساكت باشند بلكه سكوت آن ها كافی است .
اما در جانب اعتراض سكوت كافی نیست ،اگر ساكت شوند مشمول عنوان معترض نخواهند بود و لفظ آمنوا یا محذوب المتعلق است و یا منسی المتعلق و در صورت محذوفیت یا آن مقدر عام است كه آمنو بكل ما یؤمن به باشد و یا خاص است آن گاه یا آن مقدر لفظ بالله است فقط یا لفظ بك یا بالقرآن و یا بهذه الجملة السابقة و اگر متعلق منسی باشد كه به معنی الذین شیمتهم الایمان باشد اشاره به این است كه مطلق ایمان ،قطع نظر از خصوص مؤمن به یك نور اجمالی است و مقتضی این علم است .
پس الذین كفرو هم دارای اضداد همین احتمالات مذكورۀ در آمنوا است یعنی كفرو بالله او بك او بهذا الجملة السابقة اوبكل ما ینبغی ان یؤمن به او الذین شیمتهم الكفر و لفظ ماذا یا دو كلمه است كه ما موصوله و ذا اشاره باشد یا ما استفهامیه و ذا اشاره و این دو مبتدا و خبر باشند یا آن كه ماذا یك كلمه باشد و یا ما استفهامیه و ذا زایده باشد و ما مفعول مقدم اراد باشد و مثلاً حال باشد از ما ویا مفعول از اذ باشد و جملۀ یضل به صفت مثلا باشد و یا جملۀ ابتداییه باشد به منزلۀ عطف بر جملۀ ماذا اراد الله و یا مستقلا جملۀ یضل ،مفعول و مقول قول باشد برای یقولون چنان كه ماذا اراد الله مفعول و مقول قول است و یهدی به نیز این احتمالات را دارد و مقول قول تا كثیراً بیشتر نیست و بعد از كثیراً كلام مستقل خداست كه به منزلۀ جواب و ردع و رد كافرین است كه می فرماید :
و ما یضل به الا الفاسقین .
آیه 27 – (وهم) الذین (صار النقض و القطع و الاقساد ملكة راسخة لهم جاریة علیهم صاردة آثارها بالاستمرار منهم فهم لایزالون) ینقضون عهد الله من بعد میثاقه ویقطعون ماامرالله به (بسببه او فی حقه او صلة لامر فان مصدریة والوصل المنسبك بدل مما امرالله و علی ای حال فالوصل هوالمأموربه) أن یوصل (بین العباد فهوالحیاة الاجتماعیه اوبینه وبین ربه او بین ظاهره و باطنه و جسمه و روحه او بین مراتب الوجود و حقیقة فی العود والصعود كما كان فی النزول و هو حبل الله و القطع ترك المأمور به او المضادة مع الله فیقطع كلما وصله الله عناداً و قد یحتمل وصل الرجاء بالله و قطع الرجاء و من الله واشتهر ان الناس من الله كفر) و یفسدون فی الارض(العام او الخاص و هو ارض وجودهم فلا یحیق فسادهم الا بانفسهم فصح ان) اولئك هم الخاسرون.
یعنی مثل زدن سبب و آلت ضلال كسی نیست و آنكه از مثل اضلال شود به محض فسق ذاتی خود اضلال شده و سبب اضلال او دو صفت درونی خود اوست كه خارج از ضرب المثل است و آن دو صفت یكی نقض عهد و میثاق خداست و یك قطع صله است خواه صلۀ ارحام روحیه یا جسمیه باشد و خواه صلۀ ناسوت خود به ملكوت خود و شخص خود به هموطنان غیبی خود باشد و نتیجۀ حاصلۀ از این دو صفت نه تنها ضلالت است بلكه فساد در زمین نیز هست و این جزو تمامیت بیان
است كه اگر این اشخاص كه اضلال شده اند فقط از این مثل اضلال شده بودند چرا دیگر بایست كه افساد هم بكنند افساد آن ها كه مسلماً از این مثل حاصل نشده پس ضرب المثل هیچ دخالتی نفیاً و اثباتاً در اضلال كسی ندارد اما مدخلیت در هدایت كثیری البته دارد زیرا مقصود از مثل و بیان ممثل له همین هدایت است . لذا خدا در جواب معترضین نفی سببیت مثل را برای هدایت ننمود زیرا اتیان به مثل برای هدایت است نمی توان سلب نمود و می توان گفت كه هدایت آن مهتدین سبب اتیان به مثل و موجد مثل شده مانند ایجاد علت غایبه مقدمۀ محصلۀ خودش را كه گویند علت غایبه علیت فاعلیت فاعل است .
تفسير كيوان – سوره بقره
عباس کیوان قزوینی