Info@razdar.com
شماره مقاله 703
درشام آل محمد و روز عاشورا كه مظهر جذب كل دچار شدت بی فرج بود به حدی كه أن اَبی الضّیم استنصار نمود و به صیغۀ استفهام انكاری یا توبیخی هَل مِن ناصِرٍ فرمود پس تمام ممالك وجود و اصقاع غیب و شهود متزلزل و همه چون جان به لب آمده به لب نشأۀ ناسوت آمده عرض نصرت كردند و آن جانان عالم قبول ننمود حتی حقیقت وجود كه اَوّلُ مَن اَجٰابَهُ رَبُّهُ كما فی الكافی عن الصادق (ع) تَرَفرَف النّصرُ علی الحسین (ع) و خُیَّرَ بینَ اللّقاء والنّصرِ فاختار الِلّقاء عَلی النّصرِ و مراد ما از عرض نصرت همین ترفرف نصر و تخییر است و اهل ملكوتین علوی وسفلی یعنی ملك و جن كه در یمین و یسار عالم طبعند عرض نصرت كردند و اجزاء عالم طبع نیز بخصوص غیر شاعرة هر یك افاعیل طبیعیّۀ خود را به حكم شعوراجمالی عرضه داشتند و به جایی نرسید و آن بیمار مرفوع القلم نیز از جا جست زیرا كه حفظ وجود امام عصر به درجه ای لازم است كه احدی معاف ازیاری نیست و بر هر جانداری بذل مسجه لازم می شود و اگر آن مظلوم اذن می داد بر زنان نیز جهاد لازم می شد و حاضر هم بودند .
حكمت چهارم دراینكه معراج درشب واقع شده آنست كه در عوالم وجود كه كلیۀ آنها هفت است مترتب و به هم پیوسته اند.
و هر عالمی نسبت به عالم پست تر از خود روز است به جهت زیادتی نورانیت و بساطت و تجرد او از آن عالم و نسبت به عالم بالاتر از خود شب است به جهت تركیبش و ظلمتش نسبت به او،پس بالاترین عوالم كه عالم مشیت كلیه است روز است نه شب و پست ترین عوالم سبعه كه عالم طبع است شب است نه روز ،این در عالم كبیر است و هم چنین درعالم صغیر انسان كه هفت مقام دارد چون هفت عالم پی مقام اعلی كه مقام اخفی است كه مطابق با مشیت كلیه است روز است نه شب و مقام بشریت از جهت نامیه بودن كه به منزله طبع است شب است نه روز .
پس برای انسان كامل كه متحقق به حقیقت انسانیت است و جمیع مقامات را طی كرده و طلسمات را شكسته و منتهای گنج را پیدا كرده شب هاست و روزها و روز روزها و شب شب ها.
حقیقت انسان محمد خاتم (ص) می فرماید لی مَعَ اللهِ حٰالاتٌ و حضرت باقر (ع) فرمود لَنا مَعَ اللهِ حٰالاتٌ و معنی خاتمیّت آنست كه شب او راه به همه روزها پیدا كرده و منوّر به نور روزها گردیده و شب و روز او یكی شده و از شب او شبی نمانده بلكه روز شده و حقیقت معراج آنست كه شب عالم صغیر خاتم سیر كند با صفت شبی خود درجمیع شب ها و روزهای عالم كبیر چنانكه در عالم صغیرش همیشه این سیر هست .
و معراج آنست كه آن سیر درونی به بیرون آید و امر داخلی سرایت به خارج كند و به حكم مطابقه صورت و معنی باید این سیر در شب واقع شود چون سیركننده شب است كه مقام جسمانیت آن سرور است و مبداء سیر نیز شب است كه عالم طبع است پس باید زمان سیر هم شب عالم طبع باشد تا آنكه قوّت خاتمیت معلوم شود كه با این تراكم شب ها وقتی كه می رسد به روزهای عوالم عالیه چنان متحقق به حقیقت روز شود كه از شب او بهترین روزها و روشن ترین آنها كه روز جمعه است پیدا شود. و فی الكافی یومُ الجمعةِ یومٌ ازهر و لیلَهُ زهراء چنانكه در بعضی اخبار معراج رسیده كه خاتم (ص) درمعراج چون به بالا رسید مأمور به نماز جمعه گردید ومعلوم است كه نماز جمعه دروسط روز واقع است پس به اعتبار تحقق نورّیت در عالم شب جسمانی آن بزرگوار در خارج هم روز پیدا می شود و به اعتبار جامعیت نور قاهر محیط آن بزرگوار جمیع انوار عالم امكان را روز جمعه پیدا می شود و به اعتبار اعتدال حقیقی آن سرور وسط روز پیدا می شود.
و به اعتبار ذكر كامل علی الدّوام آن سرور كه فوق همه ذكرهاست شدةً و قوةً و جزء اعظم اسم اعظم است نماز جمعه پیدا می شود كه بهترین نمازها است و نماز افضل احكام قالبیه است .
و این مطلب مخصوص خاتم انبیاء (ص) است و در سایر پیغمبران كسی نیست كه شب وجود او تما احكام روز را داشته باشد بدون آنكه از شبی خود بیرون رود چنانكه آن سرور فرمود اَبیتُ عِندَ رَبّی یُطعِمُنی وَ یَسقینِ جهت تعبیر به بیتوته با آنكه آن سرور علی الدّوام به نعمت های باطنۀ اخرویه متنعّم است و خیلی اوقات هم بود كه روز غذای بهشتی نازل می شد همان اشاره به عالم طبع است .
پس مراد از بیتوته بودن در عالم طبع است یعنی من با اینكه در عالم طبع هستم غذای بهشتی می خورم و این مخصوص مرتبۀ محمدیه است و اگر به سایر مراتب برسد گاه گاهی و مستمر نخواهد بود و هم آنكه از دست همین صاحب مرتبۀ محمدیه باید باشد كه دیگری را دسترس به این مقام نه .چنانكه گاهی به سلمان و ابی ذر و فضه از غذاهای بهشتی می دادند و عذر می خواستند كه تا كسی ازصراط نگذرد نمی تواند غذای بهشتی بخورد یعنی بطور مالكیّت و تمكین ، پس آنچه به آنها می دادند بر سبیل عاریه بود چنانكه حضرت سید الشهداء نیز اصحاب تشنه را از این آب بهشتی چند مرتبه سیراب نمود و هر مرتبه یك درجه از آب معنوی بود متدّرجاً بالا می برد پس درجۀ اول كه پست تر از همه بود آن بود كه پشت خیام چاهی كند كه همه جوانان و زنان و كنیزان نوشیدند و علامت پستی این آب آنست كه از زمین جوشید و مباشر كندن چاه جوانان بودند اما به اذن آن سرور و درجۀ بالاتر آن بود كه روز عاشورا به هر یك از اصحاب كه اذن جنگ می داد می فرمود علیك السّلام تقدّم و نحن خلقك و چون او روانه می شد او را می طلبید و انگشت مبارك خود را بر كف دست او می گذاشت پس آب جاری می شد و او می نوشید كما فی القمقام و جوانان هم البته از این آب نوشیدند و منبع این آب انگشت فاعلیّت ولایت است و نهرش كف دست قابلیّت نوشنده .و درجۀ بالاتر آن بود كه علی اكبر و قاسم مخصوص به آن بودند علی اكبر را به زبان در دهان گرفتن و قاسم را به خاتم در دهان نهادن .
پس در علی اكبر منبع دهان حضرت و نهر زبان علی اكبر است و در قاسم منبع انگشتر است و نهر دهان قاسم و درجۀ بالاتر آن بود كه علی اكبر نیز و حضرت عباس مخصوص به آن بودند و هر دو از شدت تشنگی چون نوشیدند فریاد كرده اظهار كردند ،پس علی اكبر بی پرده اظهار كرد كه هذا جدی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قد سقانی بكاسه الا و فی شربةلااظبأ بعد ها ابداً پس معلوم می شود كه علی را به دست محمدّی و چهرۀ پر جلوۀ احمدی سیراب كرد و هنوز علی زنده و در عالم طبع بود كه ساقی بر او چهره نمود اما عباس را معلوم نیست به چه جلوه و به چه جام سیراب كرد زیرا كه آن سرور از نهایت كمال در پرده سخن گفت آن وقتی كه در میان شریعه كف آب برداشت كه بیاشامد و ریخت و فرمود یا نفس من بعد الحسین هونی گویا این شربتی بود كه چون نوشید نهر زندگانیش چنان به بحر زندگانی حسین متّصل شد كه عین او گردید كه حضرت در بالین او فرمود الان اِنكَسَرَ ظَهری و گویا علی اصغر نیز از این آب آشامید كه به خنده جان داد.
رساله معراجیه
عباس کیوان قزوینی