Info@razdar.com
سرهنگ شمشیر وزیری یا پیامبر بنیادگذار دین تازه
منشعب از دیانت زردشت و تصوف
اثر : نورالدین چهاردهی
شمشیر وزیرى یا پیمبر كیست ؟
در ایامى كه براى ادامه تحصیلات به تهران آمده و در دانشسراى مقدماتى نام خود را نوشته بودم، همه روزه پس ازختم کلاس خود به مدرسه مروى رفته و در صفه[1] بیرونى حجره مرحوم دانشمند و شاعر گرامی بهجت گنابادى رفته كه خدایش او را غریق رحمت كند منتظر آمدن یكى از خویشاوندم كه در یك اتاق در كوچهاى جنب گاراژ شیشه كه در آن دوران آن خیابان سپه نامیده میشد هم منزل بودیم در اوایل غروب هر روز به مدرسه آمده در معیت هم به منزل روى میآوردیم و تا آمدن وى از محضر آن مرد بزرگ در عرفان و در تصوف و كیمیا گرى استفاده و بهره میجستم.
چون مرحوم بهجت در نجف به تحصیل اشتغال داشت به مردى هندی كه در نجف مقیم بود برخورده مرید وى شد و مرادش او را به کیمیاگری واداشت و بهجت در اثر بخارات كه از قرع[2] و انبیق برمیخاست مسلول گردید و در قریه كه سه كیلومتر با جویمند فاصله داشت درگذشت و در قبرستان عمومى آن محل مدفون شد.
این ناچیز از مشهد به گناباد رفته و با برادرانش آشنا شده و یك روز مرا در خانه خود مدعو[3] شدند، و بعد در معیت هم به مزار پاك بهجت حاضر شده فاتحه اى خواندم و از فوت وى بسیار متأثر شدم .
مرحوم بهجت داراى شعور و ادراك قوى بود و اگر دنیا به وى مجال زیست میداد از نوابغ محسوب میگردید.
در دوران حیات وى این ذره نادار را دوبار به انجمن ادبى كه رياست آن با شاهزاده افسر كه از سرزمين خراسان بود برد محل اين انجمن در خیابان عين الدوله در منزل شخصى افسر منعقد میگشت. روزی سرگردى را دیدم كه از بزرگان آن جلسه یك ساعت وقت خواستار شد كه از كتابى که در آداب معاشرت بر طبق رسوم جامعه غرب سروده بود قسمتى را بخواند و بالاخره یك ربع ساعت به وى وقت دادند.
شمشیر وزیرى قوانین و آداب غربیان كه چگونه افراد در مهمانیها برخورد میكردند و یك تن با مواجه شدن به یك بانو چه رفتارى انجام دهد و هكذا در كلیه موارد به چه نهج رفتاركند و چگونه سخن راند قرائت كرد.
سالها سپرى شد تا شنیدم یك تن افسر ارتش داعیه پیغمبرى به هم زد و در درجه سرهنگى بازنشسته شده است و در شميران سكونت داشت و نام فامیلى خود را از شمشیر وزیرى مبدل به پیمبر نمود و این نام یكى از دلایل پیمبرى وى به زعم او بود.
دركتاب «اسرار خلقت» كه به وسیله سرهنگ احمد اخگر شرح حال و عكس و مقاله یا شعرى از نویسندگان و شعرا و وعاظ و مشایخ صوفیه را جمع آورى نمود كه كلیتاً عمل بسیار پسندیدهاى بود و به وسیله مطیعى كه مدیر یكى ازجرائد بود به طبع رسید. روزى در خدمت استادم (كیوان قزوینى) كه آن زمان در كوچه میرزا محمود[4] سكونت داشتند شرف حضور داشتم كه یك نفر از جانب آقاى مطیعى به نزد استادم آمده و تقاضاى نوشتن یك مقاله نمود كیوان پذیرفت و عكسى از حضرتش خواستار شد كه آنرا به فرمان آن بزرگمرد بیهمتا به خانه آقاى مطیعى در محله عود لاجان رفته و تحویل دادم و قبلاً نیز مرحوم اخگر را ملاقات كردم سرهنگ اخگر از افسران خوشنام و متدین بود و مجلهاى مذهبى دایر كرد و در پایان هر شماره صفحاتى یا شماره خاص آیات قرآن را با خط نستعلیق نوشته و ترجمه آن را منتشر می نمود.
اما تا آن هنگام علماى تشیع آیات قرآن را با خط نسخ مىنوشتند و در قرون اولیه اسلام قرآن را با خط كوفى كتابت میكردند و چهار قرن بعد خط كوفى به نحو دیگر بود. از اطاله كلام عذر خواسته به شرح حال پیمبر رو آوریم .
در مجموعه احمد اخگر از صفحه 256 تا صفحه 270 از پیمبر اشعارى در برداشته و عكس وى با البسه نظامى با درجه سرگردى كه در پشت لب سبلتى داشت گراور شده بود.
سرهنگ على رضا شمشیر وزیرى فرزند موسى میر پنج بود و زادگاه وى شهر سنندج بود و در سال 1275 هـ .ش متولد شد.
اینك ابیاتى از پیمبر درج مىشود:
قلم چون اژدر موســــى پـــر اخگر
و یا عیسى دمى چون روح اخگر
زچوب آتش فروزم همجو زردشت
بسوزم آنكه برحــــق مىكند پشت
كنم چوبیــــن قلـــم شمشیــر حیـــدر
دهم چون مصطفــى كیفــر به كافر
نباید بخت خــــود كـــرد ایجـــــــاد
ز دست حق نبایـــد كـــرد فریــــاد
ز شمشیر ار خطایى رفتــه درگفـــت
مكــن بـا چشم بدبینى تو انش جفت
تخلص پيمبر شمشير بود
در دورانهاى گذشته هر شاعرى محق نبود كه به دلخواه خود تخلصى برگزیند بلكه میبایست نزد شاعرى بنام كه به مرتبۀ استادى رسیده پذیرا شده تا با راهنمائیهاى استاد اشعارش پخته شود و استادش تخلصى براى سرودن اشعارش برگزیند، پس از آن حق انتشار سرودههاى خود با تخلص را دارد نه مانند پیمبر كه خودسرانه تخلصى بر نامش افزاید.
هركسى كه نزد پیمبر میرفت به جاى سلام متعارف دست راست را به جلو كشیده مانند نازیها و بگوید” خدا با ماست ” و در پاسخ به همان ترتیب بگوید ” در پناهش “.
پیمبر كتابى مسمّىٰ به «حقیقت عالم به تصور بشر» تألیف كرد مبنى بر 14 فصل كه سیزده بخش آن تا صفحه 126 به نثر نوشته و بقیه صفحات كتاب به نظم سروده شده بود.
اشعار پیمبر:
تا خدا بوده است عالم هم بداست (بد با ضم و دال با جزم است )
خاص فاعل فعل او بالد كه هست
او مخلوق را قدیم مىداند
در صفحه 49 مىنویسد
بینایى روحم دریافته است كه توانایى ملت اروپ نسبت به تمام ملل ساكنین زمین تا انتهاى قرن كنونى برقرار و سیادت بر دیگران مىكند.
ملت هند از اسارت خارج میشود.
در قرن بیست و یك تفوق دول آمریكا رو به ازدیاد میگذارد و كثرت قدرت اروپا موجب سیادت بر قاره آسیا و افریقا میشود در اواخر قرن بیست وسه در منطقه بارده شمالى یك نوع مرض غریب از نتیجه سرما تولید میشود از قرن سى الى سى وپنج شخص بزرگى درخشكى اطراف خلیج میبینيد كه خروج كرده است و تساوى حقوق بشر برقرارمى گردد.
درصفحه 68 گفته است:
پایه بقاى عالم جاذبه است .
درصفحه 73 چنین گوید:
شمر از كشتن حسین (ع ) ناچار و حسین (ع ) از كشته شدن لاعلاج است .
در صفحه 77 گوید:
قلم را حسب الامر روح به دست گرفته است .
آقاى پیمبر متأسفانه گویا نحوه پیشگویى را ندانسته .
شمشیر وزیرى گوید:
مولف سه سال حسب الامر مطاع مرشد كه معمول نیست اسمش گفته شود با اجازه خود آنها دستور ریاضتى گرفته بودم كه دوره آن در یك صد و سى روز سپرى میشد یعنى سه ماه مقدمات تزكیه نفس داشته و چهل روز ریاضت كه یك هفته ما قبل هفته اتمام بیش از ده سیرغذا در تمام هفته مصروف نمیكردم و هفته اخیر كه به پایان مقصود نائل شوم به كثرت غذا بر اوراد میافزودم .
نگارنده گوید این گونه سخنان تا كنون نه شنیده و نه خواندهام و در ایامى كه مدت ادامه سلوك با خواندن اوراد سابقه نداشته و اكل غذا پس از انجام ریاضت باشد.
این گونه سخنان ناشى از آن است كه نظم سلول مغزى به هم خورده و یك نفر سالك یا یك فرد رطب و یا بس سروده است.
هیچ پیامبرى پیشه شاعرى نداشت.
چرا در یک زمان كسروى و سید وحدى و شمشیر وزیرى و حشمتالسلطان دولت شاهى و فعالیت بى سابقه آقاخان پدیدار شدند.
دنباله گفتار درباره شمشیر وزیرى
سرهنگ شمشیر وزیرى (پیامبر) در ابتداى اقامت خود در تهران در سمت جنوبى اداره دخانیات در باغ وسیعى در اكبرآباد باغشاه اقامت داشت و در سر درب ساختمان مسكونى خود كه داخل باغ بود روى چوب جمله زیر را كنده بود: خدا با ماست.
وی به شمیران نقل مکان نمود.
به گفته شمشیر وزیرى شمر لاعلاج است و پس مفهوم پیمبرى دیگر عنوانى نخواهد داشت و جبر محض است در صفحه 79 نوشته است .
خدا روح عالم و دنیا جسم مىباشد.
(چنین گفتارى درباره خدا دیگر خدا نخواهد بود)
درصفحه 86 گفته است:
از پرتو لطف حق دلم نـــور گرفـت
هم ختم رسلى گرفت و هـم مورگرفت
من صور عقیده مندم تـا دم صــــور
زان عشق كه اندر دل منصور گرفت
آقاى پیمبر خود را خاتم انبیاء تصوركرده است
در صفحه 91 درباره شق القمر مىگوید:
حضرت رسول (ص) به همین علم لدنى الاهى و توجه خداوندى امر به تمام ذرات ماه داد كه از هم اول به طور تنصیف[5] مجزا و بعد متلاشى تا به قدر دو جرم كوچك قابل عبور ازآستین مباركش شده و از آستین حضرت عبور كرده ثانیاً به فضا صعود و ذرات متفرق شده حسب الامرش به آن دو جرم كوچك كه باقى مانده بود وصل و مجتمع یافته تا صورت اولى را به خود داده است. (چگونه ذرات در فضاى بیكران مستقلاً باقى مانده است و دیگر سند اجراى این عمل كدام است و چرا خود پیمبر كه آخرین رسول است اینگونه قدرتها را فاقد است).
داستانى كوتاه به نثر به نام (پیرزن) منتشر ساخت كه سرگذشت زنى كهنسال ِ كـُرد را كه پسرى از دست داده بود حاوى بود شمشیر وزیرى فرزندى ذكور مُسمّیٰ به سیف الله و نام صبیه[6] وى مریم بود. شمشیر وزیرى مرد متمكنى[7] بود، شمشیر وزیرى براى تحقق بخشیدن به آمال خود جرات ابراز سخن نداشت و افراد عامه در تهران و كردستان كسى از مدعاى وى آگاه نبودند تا كنون هیچ پیامبرى از تصوف مدعى نیل به رسالت نشد بهاء قبل از داعیه خدایى دو سال در خانقاه به سر برد و كتب ” چهار وادى ” و «مثنوى» وى یادگار این دوران است .
شمشیر وزیرى مرشد خود را نام نبرده و مدت ایام ریاضت وى ابداعى است.
عده معدودى از وى دیدار نموده و دانشمندان عصر به معارضه با او برنخاستند.
نمودى بود بى بود. و به نظر این ناچیز اینگونه افراد چه حشیش تدخین كنند یا نكنند، ذاتاً سلول مغزى آنان مبتلا به بیمارى است و معالجه آنان با یك فرد روحى است شمشیر وزیرى حبابى بود كه نمودار شدن همان و محو شدن نیزهمان بود اگر شمشیر وزیرى پشتیبانى مىداشت مكتبى بر مكتبهاى موجود افزوده مىشد.
نقل از داعیان پیامبری و خدایی چاپ دوم – تهران – نشر آفرینش – سال 1399 خورشیدی – ویرایش و حواشی از مسعود رضا مدرسی چهاردهی
[1] . صفه = ایوان – خانه تابستانی سقف دار.
[2] . قرع و انبق = دستگاهی است که جهت تقطیر مایعات به کار می رود و آن مجموع دو ظرف است یکی قرع که دیگی است شبیه کدو برای جوشاندن مواد است که می خواهند تقطیر کنند و دیگری انبیق که جهت تقطیر بخارات حاصل از قرع است.
[3] . مدعو = دعوت شده.
[4] . تهران – کوچه میرزا محمود وزیر.
[5] . تنصیف = دو نیمه شدن.
[6] . صبیه = مؤنث صبی – دختر بچه .
[7] . متمکن = دارا.