Info@razdar.com
شماره مقاله 636
پس باید فلسفه های مهم عالی داشته باشد كه رفع این حیرتها گردد بلی چنین است و نقدا به حوصله این مجله كه در خور عامه است 5 فلسفه ذكرمی شود و خواص را نوید می دهیم به دقائق ناگفتنی و حقایق نهفتنی .
1. چنانكه انسان خلاصه و مجمع عالم امكان است حج هم خلاصه و مجمع حقائق اسلامیه است و نكات سیاسیه است كه هیچ حكم دینی و سیاسی نیست كه نمونه ای ازآن در حج نباشد بلكه اتم و اكمل . چنانكه در اسلام و عرف عام هر چه را بخواهند بستایند تشبیه به حج می نمایند و اگر هم بگویند فلان كار برابر چند حج است باز بزرگی حج را می رساند نه بزرگتری آن كار را زیرا معلوم است كه از باب مبالغه است پس نتیجه و علت غائیه تمام عبادات دینیه درتنها حج پیدا می شود و رفع همه شگفتیها را می نماید هر عبادتی یا راجع به مال تنها است یا به بدن یا به جان یا به آبرو یا به عمر اما حج به همه راجع است كه هم اتلاف عمر و مال است و هم اتعاب بدن و اذهاب عرض در راه خدا به هیئت اجتماع كه خیلی شرم انگیز است و اگر مناسك حج انفرادی و در خلوت بود آسان تر بود بر نفس خودپسند از آنكه در مجمع عام سر وپا برهنه هماره فریاد لبیك زند و هروله نماید و بچرخد و اگر این كارها نسبت به شخص پیغمبر و امام بود نزد عقلا آسان تربود از آنكه نسبت به سنگ و خاك بی امتیاز باشد پس حج منتهی امتحان و ریاضت نفس است در خاری و پستی و چشیدن طعم عبودیت است در پیشگاه غیب مطلق بی توسط مظهری كه خرد متقاعد نماید و به طرف شهود و حس ظاهری جلب كند تا مصداق (من اخلص لله اربعین صباحا) بی آلایش صورت گردد كه مبادا توجه به صورت خلوص را مشوب نماید و بزرگتر مقصود ادیان حقه همین خلوص است .
2. فلسفه دوم آنكه تعاهد اخوان و تقارب اباعد و صحبت اماجد و زیارت اولیاء و توسلات تامه با انقطاع از تمام و تجرد تام درحج است فشار آوردن بریدن و قبول فشار كردن از لطمات خلق مربی نفس سركش است دوری از وطن و كسان خود و توجه به سوی خدا و حشر با مسافرین الی الله و ازخود گذشته ها دل را زنده و اخلاق را تبدیل می نماید هم ریاضت اخلاقی هم منور ساختن دل است كه حاج هوشیار اگر خوب از عهدۀ وظائف سفر حج برآید مرد سیاسی متدینی خواهد گردید و اینقدر از تربیت نفس در هیچ عبادت و ریاضتی متصور نیست.
3. فلسفه سیم منحصر به اعتقاد شیعه 12 امامی است كه جانشینی پیغمبر را حق اهل بیت تنها می دانند و سلاطین اسلامی را جز علی (ع) بر حق نمی دانند و چون پیغمبر به علم غیب می دانسته كه مسند حق را دیگران می گیرند و امامان بر حق پنهانند و یافتن آنها دشوار است خصوص برای مسلمان های شهرهای دور كه اسم امامان را نخواهند شنید تا چه رسد به گرویدن و دین آموختن از آنها پس پیغمبر حج را قرارداد كه وسیلۀ یافتن امامان بر حق باشد كه ساكن مدینه یا مكه هستند وقتی كه حاجیان به سفر حج آمدند البته جویای شعبه های دیانت خواهند شد و به گوششان می خورد نادری از مسلمین مدح اهل بیت را می نمایند و به آنها فقط معتقدند پس عقلاء حاج برای تماشا هم باشد می آیند امام را پیدا می كنند و در زمان ظهور امام كه صریحا فوائد دینی به حاجیان می رسد و در زمان غیبت هم چون حرف امامت و غیبت زده می شود توجه عمومی و رسوخ در دلها می گردد.
پس حج مقصود اصلی نیست بلكه مقدمه برای یافتن امام برحق است و حدیثی ازمحمد (ص) در این باب هست كه خیلی صریح است كه آن حضرت وقتی در مسجد نشسته بود و حاجیان اجماعا طواف می نمودند و غوغایی بود حضرت به طورتوهین و تحقیر با دست اشاره به حاج و طواف آنها نمود و دستی بر آنها افشاند و فرمود:
(فعال كفعال الجاهلیة و الله ما بهذا امروا و انما امروا ان ياتوا هذه الاحجار و فیجولوا حتی بجد و نافيعرضوا علینا ادیانهم فیعرفوا ادیانهم).
می بینید كه چند تشبیه به كارهای جاهلیت و نفی امر و تعبیر از بیت الله به احجار توهین به صورت حج نموده تا آخر تصریح كرده كه این اعمال صورتی است كه معنایش امامت ما است و اگر ما را نیابند این اعمال بی ثمر خواهد بود زیرا مقصود اصلی نیست بلكه مقصود بالتبع وللغیر است و این فلسفه را سایر مسلمانها نمی پذیرند.
4 . فلسفه چهارم فقط راجع به سیاست است و دلیل بر این است كه پیغمبر مسلمین دارای جوامع الحكم بود چونكه شبه جزیره عربستان كه 14 ولایت است وقرب 15 میلیون نفوس بشر دارد و مواد طبیعی آن بوم كافی ارزاق سكنه نیست زیرا آبهای جاری و زمین زراعت و دست صنایع ندارند ناچارند به تجارت و رواج تجارت منوط به تشكیل اجتماعات ممتده و سفرهای دور پر مشقت است و قبل از اسلام عربها سالی دو سفر بزرگ داشتند كه در قرآن (رحله الشناء والصیف ) نامیده شده رحله النشاء یعنی سفر زمستان به یمن می رفتند كه داخلۀ خودشان بود و اندكی صنعت در آنجا بود به ویژه بافندگی و رحله الصیف یعنی سفر تابستان كه به شامات می رفتند كه همسایۀ آنها بود و اجانس حاصله این دو سفر را در بازار در عكاظ كه در چهار فرسخی مكه است به سمت طائف در بیست روز از ماه ذیقعده می فروختند و بازار نامی دنیا بود و پر دخل و مجمع ملل و اقوام عالم می شد و متاع چین و هند هم از دریا به آنجا می آمد تقریبا مجمع صنایع بود و ادبیات و شعر و فصاحت عرب هم آنجا بروز می نمود و از این جهت حجاز را كه مكه نواحی باشد به زبان یونان (ارابیا فیلكس هرز) می نامند یعنی عربستان سعید چونكه اجناس بازار عكاظ برده می شد به شام و فروخته می شد به تجار یونان و رومیه گمان می شد كه آنها حاصل عربستان است و آنجا آباد طبیعی و صنعتی است و می شنیدند كه خدایان عرب هم كه بتها باشند در مكه است لذا مكه را (ماكورابا) می نامیدند یعنی مكان الارباب و قسمت شرقی عربستان را (ارابیا درزتا) می گفتند و قسمت غربی را ارابیا پترا می گفتند كه تمام 14 قطعه عربستان را یونانیها سه قسمت كرده جنوبی را ارابیا فیلكس هرز و شرقی را ارابیا درزتا و غربی را ارابیا پترا می خواندند و معلوم می شود از این سه لفظ كه مطلق عربستان را ارابیا می خواندند.
پس پیغمبر مسلمین یك اجتماع دیانتی هم افزود بر بازار عكاظ كه بعد از ماه ذیقعده مجمع اقوام در مكه باشد و علاوه بر معاملات تجارتی بعضی اجناس تبركی هم مثل برد یمنی و آب زمزم و سرمه سنگ و جزع یمنی فروخته شود و دو ماه تمام این مجمع پر دخل بر پا باشد و هر عربی كه داخل معاملات این دو ماه مجمع باشد می تواند مؤنۀ سالش را تهیه نماید.
اما این فلسفه چهارم وقتی درست می شود كه بنیان حج بنا نهاده اسلام باشد ولی چنین نیست بلكه عنوان حج قبل از اسلام هم بوده و اسلام آن را امضاء نموده و بعض تصرفات و افزایش ها بر آن كرده پس فلسفه پنجم از اینجا می توان پیدا كرد كه پیغمبر مسلمین چون دید این اساس حج قدیم است و راسخ در دل عرب است و اگر بر هم زند و بكلی منع نماید مسلمین هم قبول نمی كنند و شورش می شود و شاید كه اساس اسلام خراب شود ناچار شد كه اساس حج را باقی گذارده به اندك تصرفاتی قانع شود كه شاید این اساس به نفع اسلام تمام شود و ما نمی دانیم و احتمال می دهیم كه اگر پیغمبر مسلمین ایمن از آشوب و متیقن به نفوذ خودش بود منع از حج می نمود و عجائب سبعۀ حج را ترجیح داده نفی را بر اثبات مقدم می داشت و دیگر حج وجود نداشت تا فلسفه ای بخواهد .
علماء اسلام گویند كه پیغمبر فرمود (لولاقومی حدیثوا عهد بالاسلام لهدمت الكعبة و جعلت لها بامین ) و عبدالله بن زبیر كه پس از مرگ یزید دعوی خلافت نمود چونكه از عایشه كه خاله اش بود این حدیث را شنیده بود وقتی كه خانه كعبه را تعمیر كرد دو در قرار داد یكی شرقی و یكی غربی و این بناء نهم خانه كعبه است و هنوز هشت سال از این بنا نگذشته بود كه ابن زبیر در دست حجاج كشته شد پس از آنكه در جوف كعبه متحصن شده بود و حجاج سقف كعبه را بر سرش خراب كرد تا او بیرون آید و بعد حجاج كعبه را تعمیر نمود و بناء او را بر هم زد و در كعبه را یكی نمود و بعد نیز دوبار دیگر كعبه خراب و تعمیر شده كه تاكنون كه سنه 1346 هجری است گویند 12 بار خانه كعبه تعمیر شد و علما می گویند كه مراد از دو در كردن چیست آیا مراد این است كه معبر بشود مثل سایر معابر و از عنوان محل توقف و توجه بودن بیفتد يا آنكه ظاهر و باطنی پیدا كند هر دو با هم به هر حال معلوم می شود كه پیغمبر اگر نفوذ تام آزادانه پیدا می كرد تصرفاتی كه حالا نیست در كعبه و سایر احكام می نمود و این اسلام كنونی چون به نفوذ تام نبوده احتمال می دهیم كه بعض احكامش بناچار برقرار شده و پسند خالص رای متین محمدی نبوده و حالت منتظره دارد و باطنی غیر ظاهر دارد و شیعه خیلی اصرار دارند در اینكه این قرآن تحریف شده و احكام اسلام تغییر داده شده است و در زمان ظهور امام دوازدهم كه آن هادی و نفوذ تام پیدا شود احكام باطنیه اسلام ظاهر خواهد شد و شاید آن وقت حج نفی كلی شود یا تغییر كلی یابد و عمده جهت انتظار شیعه برای ظهور امام همین پیدا شدن احكام باطنیه اسلام است و یكی از آنها دو در كردن كعبه است آنگاه معنی دو در هم منكشف خواهد شد و محققین گویند كه مراد از ظهور احكام باطنیه كه در زمان ظهور كلی موعود خواهد شد ظهور حقیقت دین است مطلقا نه تنها دین اسلام كه در آن وقت بر همه متدینین مكشوف می شود كه حقیقت دین چه بوده و تاكنون برآنها مخفی بود و صورتی از دین را دین پنداشته بودند و دعوی انحصار به همین صورت می نموده با یكدیگر جنگ دیانتی داشتند و آن وقت می فهمند كه انحصار خطا است و حقیقت دین بزرگتر از آن است كه منحصر به یك صورت باشد بلكه به همه صور متجلی است و هنوز از وحدت اطلاقی خود بیرون نمی رود چنانكه حقیقت وجود در همه مراتب كونیه ظاهر گشته بدون تجافی از مقام حقیقت و بدون خروج از وحدت خود و از اینجا است كه هر دینی انتظار یك ظهور بزرگی دارد كه اوضاع عالم را و اوضاع ادیان را بر هم زند یعنی اوضاع صورت سازی را و انحصار به یك صورت را كه مستلزم تجدید و تحقیقر و كوچك كردن دین بود كه هر دینی می خواست خود را بزرگ نماید به نفی و ابطال ادیان دیگر و نمی دانست كه این كوچك ساختن دین است و دین خدا نباید محدود باشد چنانكه خود خدا لاحد است و رب العالمین و مالك یوم الدین است نه رب المسلمین یا رب الیهود و مراد از یوم الدین مرتبه وجود نیست و مرتبه وجود هرچیزی حقیقت آن چیز است كه ملكوت نامند نه صورتش كه ناسوت خوانند پس معنای مالك یوم الدین فهمیده می شود (لفظ یوم به شش معنی آمده یكی از آنها مرتبه معنویه است ) از آیه آخر سوره یس فسبحان الذی بیده ملكوت كلشیئی و الیه ترجعون و خطاب ترجعون به صورتها و صورت پرستها است كه بت پرستند و معنای رجوع استهلاك تمام صورتها است در جنب حقیقت مانند استهلاك چراغهای شب در روز اگر هنوز روشن باشند كه ذات آنها برقرار است اما حكم آنها و فائده آنها مرتفع و فانی نیست .
اهل الاصباح مستغنون عن المصباح
و هنوز تا ظهور كلی نشده برای همه ادیان به منزله شب است و همه محتاج چراغند باید هریك به چراغ خود نبازد و بسازدو اگر كسی به ندرت بینا گشته پشت پردۀ شب را دید نباید پرده از روی كار بردارد كه با خدا جنگیدن و نظام عالم را برهم زدن است باید آنچه دیده و دارد در دل خود نگهدارد و به ظاهر چون دیگران خود را محكوم به ظاهر سازد و یكی از افراد جامعه باشد تا وقتی كه برای همۀ عالم روزبشود و موعود همه ادیان بیاید آن وقت میتواند كه به بانگ بلند بگوید كلام اللیل یمحوه النهار دیگر چراغ پرستی بت پرستی است و معنا اذا ظهرت الحقایق بطلت الشرایع همان وقت ظهور موعود است نه امروز.
در شب چراغ را خاموش خواستن نادانی است و در روز به چراغ دل بستن ستم است بر خود و ماظلمنا هم ولكن كانوا انفسهم یظلمون و چون معنی ظهور موعود معلوم شد دانسته می شود كه هنوز ظهور موعود نیامده و هر كه دعوی كند خطا است و برصورت پرستی افزودن است نه ظهور حقیقت و چراغ تازه ساختن و رقابت با چراغها كردن است وطلوع آفتاب نیست زیرا آفتاب تا طلوع ننموده به دلیل و برهان نخواهد طلوع او ثابت شد و وقتی كه طلوع نمود مخفی نخواهد ماند تا محتاج به دلیل و برهان گردد پس امروز هر كه بخواهد دعوی كند اگر عاقل است دعوی شریعت خواهد نمود نه دعوی حقیقت كه زود رسوا خواهد شد وبه گمان نگارنده دعوی مطلقا خطا است و گردنكشی است و گناه آمرزش ناپذیر است باید زیر بار حقیقت گردن نهاد و فرمان برد چه در ظهور حقیقت كه موعود كل بشراست و چه درخفاء حقیقت كه امروز است .
و هزار افسوس كه هرمسند دیانتی كه نگارنده در هفتاد سال خداجویی دیده همه دعوی داشتند و محض دعوی بوده و برهانی جز ادعاء خود وقبول چند نفر اتباع خود نداشتند و من یدع مع الله آخر فلابرهان له و دعوی كاشف است از بی خبری از حقیقت زیرا هر كه خبر شد دم از دعوی فروبست من عرف الله كل لسانه ( آنكه دریا دید خود حیران شود) اكنون مسلك نگارنده بی دعوی بودن و به دعویهای مردم گوش ندادن است وبه خدمت عموم بشر تن دادن و به روزنۀ دل و خرد خود گوش نهادن است و حقیقت امر را از درون خود امید داشتن است و اعتماد به نفس در جسم و جان نمودن و به دانش دیگران تكیه نكردن و روح تقلید را از خود بیرون كردن و مال را از رنج دست خود و علم را از رنج قوای دماغیه خود خواستن و خود را به خود اراستن و از غیر پیراستن است و شرح این مسلك در كتاب كیوان نامه كه تاریخ زندگانی نگارنده است ذكر شده كه نگارنده دارای همه مسند ها بود از شریعت و طریقت و به نیروی یزدان از همه پا كشد و دست از همه شست و فرو نشست .
خاتمه
در اول این كتاب حج نامه نوشته شد كه هر كه به حج رود به لفظ حاجی نامدار گردد باید دانست كه درصدر اسلام چنین نبود و پیغمبر خاتم نیز حكم نفرمود كه هر كه حج كند او را باید حاج نامید و ممتاز دانست و اكنون نیز در میان عرب و اهل سنت چه عرب و چه عجم مرسوم نیست كه لفظ حاج حكماً باید اطلاق شود بر كسی كه حج بجا آورده باشد این رسم مخصوص شیعۀ ایرانی است و مستند به مدرك اسلامی نیست كه پیغمبر فرمود باشد كه خصوص حاجیان عجم را چون راه دور می پیمایند باید به نام حاج مخصوص داشت و نیز لفظ كربلایی و مشهدی گفتن بر زائر امام حسین (ع) و اما رضا(ع) و نیز لفظ آخوند و ملا كه تحریف آقای خوانده و مولی است لقب عالم بودن رسم مخصوص شیعۀ ایران است
و تاریخ این رسم هم معلوم نیست آیا همراه طلوع مذهب شیعه بوده یا به تازه پیدا شده و نیز رسم عوام شیعه است كه هرمولود در ماه ذیحجه را به ویژه كه در روز عرفه یا عید تولد یابد حجی نامند نه حاجی اما به تحریف حاجی گفته می شود و نیز اگرمولودی در راه مكه رفتن یا برگشتن تولد یابد اگرچه غیر ماه ذیحجه باشد و نیز اگر پدر در حج بوده فرزندی در وطن متولد شده باشد از نطفۀ او آن مولود را حجی نامند چنانكه نگارنده در سنه 1309 از كربلا كه در آن وقت برای درس اجتهاد خواندن متوطن درآنجا بود عازم حج بیت الله شد و در ذیحجه كه در مكه مشغول حج بود پسری در كربلا برای نگارنده تولد یافت او راحجی محمد نامیدند و اكنون آن پسر در همدان ساكن است و تجارت می كند و گویا همه این رسوم به قصد ترویج حج و تشویق به آن بر پا شده از جانب خود شیعیان نه به مدرك اسلامی مانند سینه زدن و تیغ بر سر زدن و زنجیر به شانۀ خود زدن و علم ساختن و حركت دادن و مجالس شبیه ساختن و خواندن اشعار ظالمانه و مظلومانه و مجلس روضه خوانی با شیون بلند از زن و مرد به وضعی خاص كه همه اینها به سلیقۀ دیانتی به قصد تذكر حسین (ع) ساخته شد و بدعت حسنه نامیده شده و مدرك شرعی و برهان منطقی ندارد و بعض علماء منكرهمه این كارها هستند اما برای احترام حضرت حسین (ع) و از ترس عدم نفوذ اظهار انكار نمی نمایند.
كتاب گفتارهاي كيوان (هفت رساله)
عباس کیوان قزوینی