Info@razdar.com
اثر : نورالدین چهاردهی
سید احمد كسروى قبلاً نام فامیلى او كسرایى بود، كسروى تبریزى داراى دو خواهر بود و یك خواهر ناتنى داشت كه در خاك شوروى مقیم بودند. وی سه برادر نیز داشت كه سناً از برادرانش بزرگ تر بود.
كسروى چهار همسر گرفت : از یك زوجه خود ، دو دختر و یك پسر و از زن دیگر دو دختر و از همسر بعدیاش دو پسر و از زوجهاى كه مسمات به شاهزاده خانم بود ، اولادى نداشت.
كسروى در معیت یكى از پیروانش (كه آنان را یاران مى خواند) جوانى به نام حداد پور ، كه خانواده اش از محترمین اهواز بودند و درآن شهر سكونت داشتند ، براى آخرین دفاع خود به بازپرسى شعبه هفتم رفته ، ضمن دفاعیات ناگهان برادران امامى به جلسه بازپرسى هجوم آورده، بدون آنكه كسروى و حداد پور مجال دفاع یابند، در ساعت 11 صبح روز دوشنبه بیستم اسفند ماه سال 1324هـ . ش مقتول گردیدند، صداى چهار تیر شنیده شد یك تیر به بدن كسروى اصابت نمود و بیست و یك ضربه كارد بر او وارد آمد.
كسروى در عصایى كه همراه داشت (آن عصا مجوف[1] بود) سر نیزه تفنگ سه تیر در جوف آن تعبیه شده بود و درجلسه بازپرسى این عصا همراه وى بود و در جیب بغل خود هفت تیرى همراه داشت و حداد پور نیز چنین اسلحه اى با خود داشت كه هیچ كدام مجال دفاع نیافتند مریدان كسروى درصدد برآمدند كه جنازه كسروى را بسوزانند تا محل زیارت پیروان او نشود چون اسباب كار فراهم نشد، در بالاى تپهاى كه در نزدیكى قبرستان ظهیرالدوله بود مدفون شد.
از انجمن علمى فرانسه یك تابوت بلور به نام كسرایى به تهران فرستادند، اداره گمرگ به واسطه عدم تطبیق نام از تحویل آن خوددارى نمودند.
درصفحه 261 رسالۀ «ایران در دو سده واپسین» اثر احسان طبرى نوشته است :
[كسروى تحت تأثیر افكارآخوند اوف[2] و طالب اوف[3] و ملكم[4] و افكار سیسموند دو سیسموندى[5] سوئیسى قرارگرفته است] .
به نظر این ناچیز كسروى از افكار میرزا آقا خان كرمانى[6] و سید جمال الدین اسد آبادى[7] و مردوخ كردستانى[8] و گاندى[9] و بیشتر از منابر كیوان قزوینى سود جسته و اغلب جرائد و كتب دانشمندان مصرى را خوانده و بهره گرفته است .
كسروى در ابتداى امر در روزنامه شفق سرخ[10] سلسله مقالاتى بر رد اروپایی گرى نوشت و در همین زمینه كتاب «آئین» را به فارسى تدوین كرد و سپس به عربى نوشت .
این ناچیز سال هاى دراز در خوزستان اقامت داشت و توان گفت آن سرزمین وطن ثانوى این بیمقدار است و سه بار مأموریت شوشتر یافتم و با همه علماى آن دیار روابط صمیمانه داشتم از آن جمله به آیت الله شرف الدین ارادت خاصى داشته و آن بزرگمرد عنایتى به این بی مقدار داشت .
مرحوم آیت الله شرف الدین در تاریخ اسلام و قبل ازآن، بصیرتى كامل داشت و داراى كتابخانه اى با ارزش بود و مسجد و منزل مسكونى وى به هم متصل بود آن مسجد دارای زیرزمینی بود. در آن زمان شوشتر مركز استان خوزستان بود و اواخر ایامِ زمامدارىِ خزعل[11] كسروى به ریاست دادگسترى خوزستان منصوب و در شوشتر اقامت داشت و با آیت الله شرف الدین ارتباط صمیمانه و حسنه داشت .
مرحوم شرف الدین به این ناچیز فرمود: [ روزى با كسروى برخورد نمودم که با حالت عصبانیت در وضعیتی که از شدّت غضب مى لرزید، از یکی از علمای شوشتر گله می کرد که چرا او شیخ بهایی را به جرم انتصاب به صوفیه به زشتی نام برده است چون شیخ بهایى ازدانشمندان است ، شایسته نمى باشد كه از او به بدى یاد شود و من دیگر به ملاقات وى نمى روم] . آیت الله شرفالدین از ذكر نام آن مجتهد خوددارى كرد. ایشان اعتیاد كسروى به افیون را تائید می کرد . به نظر این ناچیز اعتیاد کسروی یك امر خصوصى است ، اما پیامبر را شایسته نیست كه ابتلا به افیون داشته باشد.
مرحوم شرف الدین فرمود كسروى همسرش را براى زیارت به كربلا فرستاد و خود نیز براى زیارت برفت و پس از عودت از زیارت سه روز در منزل نشست و اهالى به دیدارش مىرفتند.
از دیرباز درصدد برآمدم كه علت العلل دگرگونى اعتقادات كسروى را دریابم كسى كه شایسته مقام ریاست دادگسترى استان باشد و به خاندان عترت اعتقاد داشته باشد ، چه كتابى یافته كه وی را چنان سازد كه به امام صادق (ع) جسارت ورزد و یا چه فردى به او برخورد كرده كه كسروى پایه گذار آئین پاكدینى میشود تا به شخصى برخوردم كه در كسروى اثر داشت و اكنون درگذشته است (از ذکر نام افراد بنام پیروان وى كه در قید حیاتند ، اجتناب میورزد اما آنكه فوت كرده به نظرم اشكالى در بر نخواهد داشت)[12] ، و این شخص سید محمد على امام شوشترى بود كه برادر بزرگش سید نورالدین امام بود و از دوستان نزدیك كسروى و سید محمد على ازتلامذه كسروى بود، زیرا كسروى در ایام اقامت خود در شوشتر تدریس نیز مى كرد.
این ناچیز درخرمشهر نیز مأمور بودم و هنگامى كه از تهران به آبادان رفتم كسروى شرحى درباره این ناچیز به سران پیروان خود نوشت از من تمجید نموده و توصیه نیز نمود. سید محمد على امام رئیس اداره حقوقى گمرگ خرمشهر بود و منزلى در محوطه گمرگ داشت آن زمان گمرگ با شهر فاصله داشت و امام از بیم تعرض مردم به خود اغلب مرا همراه گرفته تا محل گمرك وی را همراهى مى كردم.
امام پس از مقتول شدن كسروى به تهران آمد ، به امید اینكه جانشین كسروى شود، اما طرفى نه بست و جمعى امور پاكدینى را به عهده گرفتند. امام در یكى از جراید اعلام نمود كه از پاكدینى گسسته است.
بعد از انتشار «فراموشخانۀ» رائین[13] به دیدار امام رفتم، وی به رائین هتاكى نمود، به وى گفتم از شما انتظار نداشتم كه چنین سخنان بر زبان رانید، سكوت نمود بعد پرسش خود را مطرح ساختم ، براى اولین بار برایم فاش ساخت كه كسروى ماسون بوده و رئیس یك لژ میباشد، بعد گفت تا زمان حیاتم این سخن را كه خواهم گفت نقل نكنید كه منكر خواهم شد، اما پس از مرگم مجاز خواهید بود و آن گفته این است كه كسروى در بصره به وسیله خان بهادر[14] وارد فرقه ماسونرى شد، و تند رفت اما در این اواخر متوجه اشتباه خود شده بود ، اما دیگر مجال برگشت نبود.
كسروى در ایامى كه در خیابان حشمت الدوله بود، روزى با جوانان حاضر درجلسه كه اغلب دبیرستانی بودند، مشورت كرد كه چه مجازاتى براى سارق در نظرگیریم، به تعجب فرو رفتم كه اگر كسروى برانگیخته خدا است، چرا این جوانان را در پیامبرى خود شركت مى دهد.
روزى بر سبیل آزمایش از كسروى پرسیدم اگر فردى بخواهد آرامش روحى یابد چه چیز براى وى در نظر مى گیرید، بار اول از پاسخ خوددارى نمود و در مرتبه ثانى این مطلب را مطرح ساختم ، لختى اندیشید و بعد گفت نیایشى یا مناجاتى تهیه كنید. آن وقت دریافتم كه چنین پیامبرى را امكان آن هست كه در پیامبرى وى شركت جست.
كسروى به بعضى از پیروان خود لقبى از آزادى خواهان بنام مىنهاد و به یك جوان ارمنى لقب یپرم داد . روزى درجمعى كه آن جوان حضور داشت ، بر نارسایى اناجیل دلایلى ابراز داشتم آن جوان بر آشفت و دریافتم كه سخت به مسیحیت دلبسته است و پس از محرمیت، جوانان دیگر را نیز چنین یافتم .
یكى از علماى آبادان پیروان كسروى را تكفیر نمود و حكم نمود كه به منازل پیروان كسروى ریخته غارت كنند و مردان را مورد ضرب و شتم قرار دهند از خرمشهر به آبادان رفته به یارى چند تن از دوستانم شتافته و آنان را حفظ كردم.
در اوایل 1324 هـ . ش بین پیروان كسروى اختلاف سخت رخ داد، عده اى كسروى را رهبر ملى و رئیس جمعیت آزادگان[15] پنداشته و جمعى دیگر كه اغلب سالخورده بودند كسروى را پیامبر و نام دینش را پاكدینى مى دانستند تا ماوقع[16] را براى كسروى نوشتند که او پاسخ دهد.
كسروى جوانى را به نام فرهنگ كه لیسانس حقوق بود به آبادان فرستاد، در جلسات، بحث آن چنان شدت یافت كه بیم نزاع مىرفت، فرستاده كسروى خاموش بود و پس از یك هفته اقامت در آبادان و خرمشهر به تهران برگشت تا كسروى پاسخ دهد اما وى در جواب تعلل ورزید تا مقتول گشت. تعداد پیروان كسروى در آبادان بیش از تهران بود و اغلب جلسات در آبادان در محله بوارده و محله سیكلن بود.
به زعم این ناچیز اگر كسروى را به قتل نرسانیده بودند به تدریج در اثر اختلاف در بین پیروانش از هم پاشیده مىشدند و در ایام حیات كسروى آزادگان و پاكدینى از هم گسسته و نام و نشانى از این دین باقى نمىماند.
كسروى مدتى در مدرسه عالى سپهسالار تدریس مىكرد و وقتى دانشگاه افتتاح یافت كسروى سعى بسیار نمود تا كرسى استادى بیابد حكمت وزیر فرهنگ بود كسروى به نزدش رفت، حكمت به وى توصیه نمود كه از بدگویى به حافظ و سعدى و مولانا دست بردارد اما كسروى با تمایلى شدید كه به كرسى استادى داشت تن به پیشنهاد حكمت نداد زیرا برگشت از سخنانش براى وى امكان پذیر نبود.
دو تن از دوستان دبستانى كسروى به نامهای سلطان زاده و مقدم تا پایان حیات كسروى با وى همدم و همساز بودند، به خصوص سلطان زاده كه بیش از مقدم یار غار كسروى بود.
كسروى در زمان تصدى داور بر وزارت دادگسترى به عدلیه راه یافت و بعد منفصل از خدمت شد و به وكالت رو آورد، چند بار از وكالت عزل شد لذا براى تأمین معاش خود ماهى هفتصد تومان از وجوه جمع آورى شده از پیروانش دریافت مىكرد.
در تاریخ ادیان سابقه ندارد كه پیامبران الاهى حقوق و مزدى دریافت دارند فقط مشایخ و اقطاب صوفیه و داعیان اسماعیلیه عشریه از مریدان خود اخذ مىكردند.
ختمى مرتبت(ص) در سالهایى كه در مكه اقامت داشتند ثروت بیكران حضرت خدیجه (ع) را صرف كمك به مستمندان و تأمین معاش مسلمانان نمود.
به زعم این ذره نادار حضرت خدیجه (ع) در مقام روحى برتر و والاتر از حضرت مریم (ع) بود و شیفتگى این بانو به رسول اکرم ص كه توان گفت سرورِ زنان ِپویندۀ راه حق بود نه تنها از جنبه همسرى خاتم الانبیاء (ص) بود بلكه بیشتر از دیگران به مقام عالیه رسول اكرم (ص) واقف بودند و حضرت محمد (ص) زمان هجرت از مال دنیا چیزى برایشان باقى نماند و كار انجام مىداد و اعاشه مىكرد و در جنگها دوشادوش مسلمین شركت مىجست و مجروح شد و دندان مباركش آسیب دید و بر طبق قانون جنگ خمس برداشت مىفرمود و ثروت اندوزى نفرمود.
آنچه عرضه می دارد بر اساس آن چیزی است که این بى مقدار خود به رأى العین دیده و معاشرت عمقى با او (کسروی) داشته و غور و بررسى در آثار قلمى وى و عقایدى كه ابراز داشته و در جلساتى كه به زعم خود نشست مىنامید، سخنرانى ایراد مىنمود و مباحثاتى كه فیما بین این ناچیز و كسروى انجام گرفت و پس از آن اعتماد وى را به دست آوردم و در دفتر نشریاتش كه در خیابان رفاهى بود پرسش هایى كه در زمینه عرفان و تصوف نمود، تا كار بدانجا رسید كه چون مدتى نزد وى تردد نکردم براى دیدارم به ادارهاى كه در آن اشتغال داشتم آمد. در ایامى كه در آبادان و خرمشهر اقامت داشتم پاكدینان آن سامان باب دوستى با این ذره نادار برقراركردند و در چند اجتماع آنان در آبادان و خرمشهر با اصرار تقاضای ایراد سخنرانى نموده و این ناچیز پذیرفت و در آن ایام هنوز ازدواج ننموده بودم فرصت دست داد كه با سران آن جمعیت در آن سامان آشنا شدم و نحوه تفكر آنان و اجراى مكتب كسروى در خانوادهها واقف شدم. و پس از كشته شدن کسروی دو تن در صدد برآمدند كه جانشین كسروى شوند و توفیق نیافتند و پس از مدتى قلیل گسستن خود را از حزب آزادگان و پاكدینى اعلام داشتند و از جانبى در اوقاتى كه نزد پروفسور شوشترى تلمذ مىكردم از حضور آن مرد پاكنهاد كه سالها بود در سلوك روحى گام بر مى داشت تقاضا كردم كه به تدریج كتب كسروى را در باب مذاهب موجوده در ایران مطالعه كرده و كنه مطالب كسروى را برایم فاش سازد پروفسور كه خدا وی را غریق رحمت قرار دهد این خواستهام را اجابت نمود و مشكلات كتب كسروى را برایم روشن نمود.
چون چند سال عمر خود را در این راه مصروف داشتم لذا خود را محق مىداند كه در این مورد نظریات و استنباطات خویش را به نظرخوانندگان ارجمند عرضه بدارد.
و گفتار و آراء سرهنگ شمشیر وزیرى كه در همان روزگار داعیه پیامبرى داشت منضم به این كتاب نمودم، اما شمشیر وزیرى بیش از عدهاى انگشت شمار پیرو نداشت و پس از درگذشت وى گویى چنین كسى وجود خارجى نداشت و از جنبۀ تاریخ ادیان به آن پرداختم. از دیگر سو غلام احمد قادیانى قد برافراشت و پولهاى گزاف در اشاعه مرامش خرج كرد و بیش از كسروى توفیق یافت و دانش وى بیش ازكسروى بود و اكنون در سیستان و بلوچستان پیروانى دارد لذا عقاید وی را به اختصار نوشته و ملحق به این كتاب نمودم و قبل از ابراز این مدعیان مهدى سودانى كه از تلامذه سید جمال الدین اسد آبادى بود مدعى مهدویت شد و دولتى برپا داشته و جنگها نمود و سید غضنفر مدعى امامت فرقه اسماعیلیه شد و زمینه را براى ورود آقاخان محلاتى فراهم مىساختند كه در كتاب اسماعیلیه[17] نوشتهام و به نهجى دیگر سِرسید احمد خان هندی مذهب وهابیه را با اندك تفاوتى با عقاید وهابیه عربستان ادغام داشت كه مبسوطاً در كتاب «وهابیه»[18] نوشتهام.
اینك مطلبى كه از شخص كسروى بدون واسطه استماع نمودهام از جهت اهمیت تاریخى آن ذیلاٌ ذكر مىنماید:
[كسروى بیان نمود كه رضاخان در روزگارى كه وزیر جنگ بود كتابى به قطع رحلى تحت عنوان «سفرخوزستان» نوشت (و از عدهاى اهل ثقه[19] شنیدم كه كتاب به قلم بهرامى) بود این كتاب بالغ بر چهار صد صفحه بود و كلیه رخدادهایى كه براى رضا خان از تهران تا اهواز پیش آمده بود با قلمى روان و شیوا به رشته تحریر در آمده بود ، درباره اصفهان در ابتدا جنبه جغرافیایى آن و بعد خلاصه تاریخ اصفهان و در پایان اقداماتى كه انجام داده بود و مكاتباتى محرمانه بین رضاخان و سفیرانگلیس كه حمایت از خزعل نموده بودند منعكس نمود و سپس ورود به اهواز و ملاقات رضا خان با خزعل را دربرداشت. (مسلماً به قلم رضا خان نبود).
رضاخان دستور داد پنهانى این كتاب را به تیراژ پانصد مجلد به طبع رسانند، اما دردسترس كسى نبود فقط به افسران بلند پایه كه در دوران خدمت نظامىِ او، هم پایه او بودند و نسبت به وى گرایشى داشتند توزیع مىكرد و در پشت جلد به هر فردى از امراء ارتش که هدیه مىداد مىنوشت و امضاء مىكرد و نسخهاى از آن كه به یك سرلشگر بخشیده بود مشاهده نمودم].
همانطورى كه در شرح حال كسروى بیان داشتم كسروى دو یار دبستانى داشت كه هیچ گاه كسروى را ترك ننمودند یكى مقدم و دیگرى سلطان زاده بود و شخص دومى نزدیك تر به كسروى بود و كسروى به وى اعتمادى خاص داشت. مقدم مردى كوتاه قد و كمسخن و سمین[20] و مرموز بود، از یكى از افسران ارتش شنیدم كه مىگفت به اقتضاى سنین جوانى به یكى از جلسات تبلیغى بهائیان که اكثراً شركت مىجستم رفته در پاسخ پرسش كنندگان در اثبات مرام بهائیت بیش از دیگر مبلغان بهایى از عهده جواب برمى آمد (مستمعین گفتار كسروى اكثراً معلومات آنان در حد ابتدایى بوده و تنها چند تن انگشت شمار موفق به دریافت دیپلم بودند) آن افسر اضافه نمود یكبار در یكى از مجامعى كه كسروى نیز حضور داشت مقدم را دیدم كه سخن در اثبات پاك دینى اقامه مىنمود سلطان زاده یار غار كسروى به كسروى گفت:
فرزندم كه در دبیرستان نظام بود با پسر یك سرلشگر دوستى دارد و رفیقش مىباشد گفت پدرم كتابى دارد كه رضا خان به وى داده و پدرم مجاز نیست كه در اختیار افراد خانواده آنرا قرار دهد. لذا من در غیاب پدرم فقط یك ساعت توانستم مطالعه نمایم و بسیار جالب بود پسر سلطان زاده این گفت و شنید را با پدر خود در میان نهاد و سلطان زاده به من (مراد كسروى است) گفت .
كسروى به این بى مقدار چنین اظهار داشت كه به سلطان زاده دستوراتى داده تا بتواند این كتاب را به دست آورد و تأكید نمودم كه پسر سلطان زاده با همدرس خود دوستى را استحكام بخشد و بعد تذكر دادم كه در غیاب سرلشگر آن كتاب را براى بیست و چهار ساعت امانت دهد و در طول این مدت پدرش مطلع نخواهد شد.
كسروى گفت: [ با این تمهیدات كتاب به دستم رسید درخانه مانده به كار نپرداختم و به مطالعه آن رو آوردم، نزدیك به اتمام مطالعه آن بودم چند تن از مامورین كارآگاهى شهربانى به خانهام آمدند و مجال اتمام كتاب ندادند و به من توصیه نمودند كه از مقامات بالا تأكید شده كه در این مورد شفاهاً یا كتباً اشارهاى در باب كتاب به عمل نیاورم و من پذیرفتم] .
كسروى دنباله سخنان گفت : [دولت انگلیس حمایت خزعل را به عهده گرفته بود و از رضا خان تعهدى كتبى گرفته بودند كه دست خود را به خون خزعل نیالاید لذا خزعل به قتل نرسیده و به مرگ طبیعى درگذشته است] .
(اما تنى چند از مأمورین شهربانى كه در دوران سلطنت رضاخان خدمت نموده بودند (شهربانى آن ایام را نظمیه مىنامیدند) مىگفتند سه تن كه در قتل آیت الله مدرس نیز دست داشتند، خزعل را مخنوق[21] نمودند چ).
اما كتاب «سفر خوزستان» نامش كم كم اوج گرفته و عدهاى بیشمار از وجود چنین كتابى آگاه شده و مجدانه جهت دسترسى بدان مىكوشیدند، این كتاب دوبار به همین نام منتشر شد كه با اصل كتاب چاپ اول مغایر بود تا جویندگان از پاى بنشینند و چنین نیز شد. بعد از وقوع واقعه شوم شهریور بیست كه سه دولت قویه به ایران روى آوردند، عده كثیرى از زندانی ها آزاد شدند و حتى آنهایی که به اتهام سرقت زندانى شده بودند، پس از رهایى از حبس خود را رجل سیاسى و مخالف رژیم گذشته و مبارز نامیدند و احزابى بسیار یكى پس از دیگرى قد علم كردند و حزب توده به فعالیت خود افزود كه دفتر مركزى آن در ابتداى خیابان فردوسى از جانب میدانى كه توپخانه مىنامیدند قرارداشت. در دوران سلطنت رضاخان افرادى چون مرحوم شهید آیت الله سید حسن مدرس كه آشتىناپذیر بودند به وضع سختى جان بر سر عقیدت و مرام خود از دست بدادند. و فرخى[22] را لبها بدوختند بارى بر سر سخن بازآئیم، كسروى گفت تمامى جراید و روزنامهها بالاتفاق از دربار و رضاخان به سختى انتقادات شدید نمودند.
كسروى در روزنامه پرچم عكس رضا خان را درصفحه اول گراور كرده و در هر شماره مبسوط تر از دیگر نوشتههاى خود تمجید و توصیف رضاخان مىنوشت و انتشار مىداد در سال 1323 هـ . ش شاه مخلوع كسروى را به دربار احضارنمود، و از وى تمجید و قدردانى بسیار نمود و به كسروی گفت چیزى از من مطالبه كنید كسروى پشتیبانى شاه مخلوع را در حمایت از خود و گسترش مرامش خواستار شد و دیگر مطالبه یك نسخه از آن كتاب نمود و شاه مخلوع یك نسخه به وى داد و از كسروى خواست كه تعهد كند تا قواى اجنبى در ایران اقامت دارند نامى از این كتاب نبرد و از مندرجات آن در آثار خود نقلى ننماید، كسروى اخلاقاً متعهد شد كه چنین كند و عمرش كفاف نداد كه در باره مندرجات آن شفاهاً یا كتباً اشارهاى نماید و شاه مخلوع به كسروى قول داد كه در اشاعه مرامش بدون تظاهر حمایت نماید.
در دورانى كه در مأموریت سوسنگرد بودم خاندان سید محمد مشعشع و پسرش سید على (كه فرقه آتش بگى را كه یكى از فِرَق اهل حق مىباشند بنیاد نهاد)، عدهاى از اخلاف[23] سید على در حویزه[24] سكونت داشتند و از عقاید جد اعلاى خود سید على ناآگاه بودند و مذهب جعفرى را پیرو بودند، این ناچیز با بزرگان این ایل دوستى داشت، و درب بعضى خانهها بسیار قدمت داشت و نشانه آن بود كه هویزه در قرون ماضیه شهرى بزرگ و معمور[25] بود و یكى از رسوم كه از روزگاران گذشته تا آن ایام معمول بود آن بود که رئیس طایفه مى بایست نامش مولا نصرالله باشد و فرزندى كه جانشینى وی را به عهده مىگرفت مولا عبدالله باشد و به همین نهج اِعمال مىشد.
كسروى در ایامى كه رئیس عدلیه[26] خوزستان بود و مركز استان، شهر شوشتر بود و در این شهر به سر مىبرد، شایع نمود كه هر كس شعرى از اشعار محلى در دسترسش باشد هر بیت را به یك صد دینار كه یك دهم یك ریال بود خریدارى مىنماید و بدین طریق تعدادى از ابیات اشعار محلى به دست آورد.
كسروى روزى در پاسخ این ذره نادار در باره خان بهادر و نحوه آشنایى او با وى که پرسش كرده بودم گفت: ] خان بهادر مرا به بصره دعوت نمود و بسیار از من تمجید نمود و درپذیرایى من بسیار بكوشید و صمیمانه به من ارج مىنهاد، علت این همه صمیمت را از او پرسیدم گفت من سالها منشى مخصوص شیخ خزعل بودم و مشاور او نیز بودم مشى خزعل چنین بود كه رئیس هریك از ادارات كه از تهران به خوزستان مأموریت مىیافت به دیدار خزعل مىرفت، خزعل از میزان حقوق وى و تعداد عائلهاش پرسش مىكرد و آن رئیس اداره مقدار حقوقش را بیان مىداشت خزعل با قیافه حق به جانبى از كمى حقوق او اظهار تأسف مىكرد كه این وجه درخور شما نمىباشد و بعد مىگفت همه ماهه به دفترم مراجعه كرده و دو برابر حقوقتان را دریافت كنید و بدین ترتیب كلیه رؤساى ادارات خوزستان دست نشانده خزعل مىشدند و خان بهادر گفت : آن دفتر نزد من است و پس از ورود شما نامى از تو در دفترم نبود[. خان بهادر كسروى را وارد فرقه ماسونرى نمود و ضمناً موجب شد كه كسروى عضو انجمن علمى چند كشور آسیایى و اروپایى شود و چنین شد.
خان بهادر عمر درازى داشت و پس از خزعل نیز در بصره به شغل وكالت عدلیه پرداخت.
در ایامى كه كسروى در شوشتر اقامت داشت، یك دانشمند یهود كه در مصر مقیم بود، مجلهاى به زبان عربى منتشر می ساخت، مقالات مندرج در آن دو قسم بود:
قسم اول حاوى شرح فلسفه مادى و تعریف و تمجید آن و اهم دلائل آن بود كه علوم بدان پایه ترقى یافته که دریافته خدا زائیده ذهن بشرى است و ابداع نام خدا جهت جان پناهى از بیم تاریكىها و واقف نبودن به اسرار كره خاكى است .
قسم دوم عبارت از آن بود كه دین و مذهب در تاریخ بشرى یكى بعد از دیگرى زیانها پدید آورده و افراد بشر را در قبال یكدیگر قرار داده و سبب جنگها و قتل و غارت و انهدام و تجاوز به نوامیس دیگران، اعتقاد به ادیان بود، كه این رویدادها در تاریخ كشورها بطلان ادیان و عدم قبولى خدا را به ثبوت مىرساند.
این مجله که خرافات مذاهب را به جای حقانیت ادیان عرضه میداشت در صفحات[27] ایران به دست جوانان مىرسید و دست به دست مىچرخید، و كلمه (این عصر طلایى) معمولٌ به[28] سخنان فرنگى مآبان بود و خود را دانشمند معرفى مىنمودند و افراد متدین و معتقد به ادیان را خرافاتى دانسته و آنان را مورد تمسخر قرار مىدادند، كسروى از طرفداران پر و پا قرص این نشریه بود و از ایامى كه ریاست عدلیه زنجان را به دست گرفته بود هیچ گونه اعتقادى به وحدانیت حق نداشت و مذهب حقه جعفری را مضر به حال جامعه مىدانست .
اینگونه خط مشى كسروى بود و زمینه فكرى او در نهان تبعیت از فلسفه مادى و ضد دین بوده فقط براى تظاهر یكبار همسرش را براى دیدار برادرش به عتبات فرستاد و در مراجعت به شوشتر وانمود مىكرد كه زوجه او به زیارت رفته و عیال خود را واداشت سه روز در منزل نشسته و زنان علما و همسران رؤساى ادارات و بزرگان شهر به دیدار او آمدند. و یكى از مریدان خاصه كسروى به این ناچیز گفت برادر عیال كسروى در كسوت روحانى بسر مىبرد و یكى از علماى آن سامان بوده و در نجف مقیم بود.
پس ازچندى كسروى به زیارت رفت و در عودت به شوشتر سه روز در خانه توقف نمود و علما و رؤساى ادارات و مالكین به دیدنش آمدند و در یكى از اسفار خود به بصره رفته و مهمان خان بهادر شد و دو تن از صاحبان جریده شام[29] و مصر به بصره آمده و در خانه خان بهادر بسر مى بردند و با كسروى آشنا شدند و كسروى را در لژ ماسونرى بصره به عضویت قبول نمودند. و آن دو نویسنده براى اشاعه و احداث شعبات ماسونى در بصره و شهرهاى عراق اقدامات مجدّانه معمول داشتند. خزعل و دشتى و عدهاى از افراد بنام این سرزمین در بصره به وسیله خان بهادر، عضویت در محفل ماسونى را قبول نمودند. كسروى سالها تربیت یافت و تعلیماتى به وى دادند تا سال های بعد با انتشار مهنامه پیمان، مدعى بنیاد گذارى پاك دینى گردید.
دوست دانشمندم دكترجواد مشكور (استاد دانشگاه) رساله «هفتاد و دو ملت» میرزا آقا خان كرمانى را با مقدمهای به قلم خود و منضم ساختن رسالهاى به زبان عربى درباره قهوه خانه سورات از روى نسخه چاپى برلین به خامه كسروى اخیراً افست نموده و منتشر ساخت و عكس سید احمد كسروى را با لباس روحانیت كه عینك بر چشمها نهاده بود، گراور[30] نمود.
كسروى حافظه قوى داشت و كتب بسیار مطالعه مىكرد، تلمذ ننموده بود فقط آگهى وى در فلسفه مادى از روى مندرجات مجله عربى بود که به خامه یك خاخام (عالِم صهیونیستها) بود و سید محمد على امام شوشترى كه از مقربان كسروى بود، این نشریه را نیز مرتب مطالعه مىكرد، او سالها ریاست دایره حقوقى گمرگ خرمشهر را در دست داشت و این بى مقدار با دوستى مستمر كه با وى داشت، بیش از پیش به كنه گفتار كسروى پى برد و سالها سپرى شد و امام شوشتری را درتهران ملاقات نمود و او به من گفت من ماسون هستم. امام از ایام قدیم چشمهایش كم نور بود و در تهران سایهاى بیش مشاهده نمىكرد. وقتى با وى سخن گفتم شناخت و درباره كسروى و وارد شدن به ماسونرى سخنانى را كه در سطور بالا ذكر شده، تائید نمود و اضافه كرد كه كسروى در سالهاى آخر حیات از تند روى گفتارش به تفكر فرو مىرفت و از آثاری که به خامه وى منتشر شده بود، سخت پشیمان شده و قصد نزدیكى با علما را در سر مىپرورانید اما برگشت وى امكانپذیر نبود، لذا سعى كرد كه تعدیلى در نوشتههاى خود به كار برد كه فرصت نیافت و كشته شد.
***
كسروى مىگوید:
[به دشواریها پروا نخواهیم نمود از رنج و گزند رو نخواهیم برتافت.
آفریدگارا جهانیست آشفته و بیراه گمراهىها دستهها بسته آز و ستم سپاهها آراسته بتخانهها سربرافراشته و دلها تیره گردیده آدمیان خوى ددان گرفته .
پروردگارا با گمراهىها خواهیم رزمید با آز و ستم خواهیم جنگید، بت خانهها خواهیم برانداخت، و آن پشتیبانى و راهنمائی هاى تست كه ما را فیروز خواهد گردانید و نامت بلند باد اى آفریننده خورشید و ماه] .
گفتار كسروى همانند مناجات صوفیه است.
كسروى گفتار خود را چنین ادامه داد:
[كسانى مىگویند این راه كه شما پیش گرفتهاید راه بسیار دورى است مىگویم كه همانا نیك نیندیشیدهاید، و خواست ما را نمى دانید. ما مى گوئیم جهانیان باید معنى راست زندگى را بشناسند و به آیین خرد زندگی كنند و برای این راه یك كار بیشتر نیست باید معنى زندگى را روشن گردانیم. گمراهىها را براندازیم خرد را به تكان آوریم، یك آئین بخردانه بنیاد گزاریم باید آمیغها[31] را بازنمائیم خردمندان و پاكدلان را از دور و نزدیك با خود همدست گردانیم. این است راه و جز این نیست. برخى گویند پیش نرود، مىگویم آن اندیشه پست شماست دیگران مىگویند كار بسیار دشوارى است مىگویم چه بسیار دشوارها كه به آسانى پیش رفته به ویژه دركارى كه خواست خدا پشتیبان است] .
كسروى اگر برانگیخته از جانب خدا است چرا گفتارى كه به وى القاء شده است به پایان نرسانید و درگذشت و چرا در زمان حیات وى تفرقه اعتقادى در بین پیروانش پدید آمد.
كسروى هیچ گاه تصور قتل خود را به مخیله خود راه نمىداد. چرا دوستان كسروى كه از جوانان آن دوران بودند، پس از اعلام اینكه به خود لقب رهنما داد از دور وى پراكنده شدند و افراد بعدى که به او رو آوردند علم و دانشی بس محدود داشتند. و تنى چند كه ماسون بودند، كسروى مغرور لجوج هتاك را به این راه كشاندند.
سطور بالا منطقش آن است كه اندیشه كسروى مدخلیت داشته نه بارى تعالىٰ و در بیان جمله (به ویژه دركارى كه خواست خدا پشتیبان است) چگونه خواست خدا را دریافته است؟
خدایى كه خالق است چگونه خواستى مانند افراد بشر دارد كه جامه عمل نپوشد.
كسروى در رساله «حقائق گفتنى در پیرامون حادثهاى كه در شاهرود و كشتار بهائیان به دست شیعیان رخ داده» نوشته است:
[دشمنى هایى كه بهائیان با جمعیت ما كردهاند، بسیار است از جمله در بهمن 1322 ھ . ش در تبریز ملایان و صوفیان دروغ رسواى قرآن سوزانى بود كه مردم را بشورانند.
ریحانى بازرگان بهایى پولها در این راه به كار برده است] .
(دشمنى بهائیان با كسروى مسلّم است اما رابطه بهائیان با صوفیه[32] و علما امكان پذیر نبوده كه مراوده داشته باشند و سخن كسروى در این مورد اشتباه محض است).
كسروى معلم فقه و زبان عربى در مدرسه متوسطه تبریز بود و در این موضوع كتابى به نام «الدرة الثمینه» نوشت كه چاپ سوم آن را درسال 1305ھ . ش در 128 صفحه منتشر ساخت. و در همان ایام رسالهاى موسوم به «خلاصة النحو» تدوین نمود كه چاپ سوم آن در 32 صفحه در سنه 1305 ھ . ش انتشار یافت .
درخیابان رى كتاب فروشى پایدار ازجانب یك استوار باز نشسته ارتش موجود بود كه مركز فروش آثار كسروى بود و در داخل دكان شعار زیر را (دور از آزادگى است از درد نالیدن و در پى چاره نبودن) به دیوار الصاق كرده بود.
این ناچیز روزى به وى مراجعه كردم مشاهده نمودم كه تعدادى از كتب صوفیه را براى فروش عرضه كرده بود به وى گفتم فروش اینگونه كتب مغایر اعتقاد شما و گفته كسروى است و كسروى این قبیل نشریات را مى سوزانید وی در پاسخ گفت من تاجرم .
كسروى مىگفت:
[با یارى خدا و همدستى و پاك دلى چه كارى كه نتوان كرد درجهان كوششى نیست كه نتیجه ندهد ولى كوشش از راهش و با افزارش باید بود].
كسروى منكرآمدن فرشته بود و اساس شیعه را منكر گشته و به امام صادق (ع) تاخته و روضه برپا داشتن وتعزیه دارى و زیارت رفتن و گنبد و بارگاه امامان را به شدّت مردود دانسته است وی عكس زنجیر زنان و قمه زنان و حجله حضرت قاسم را ازكتب سفرنامهها ازجمله سفرنامه مادام دیولافوا منعكس كرده و نواب اربعه امام قائم عج الله… را محق نشناخته است.
كسروى نوشته است:
دین شناختن به معنى جهان و زندگانى و زیستن به آئین خرد است .
دین آنست كه امروز ایرانیان بدانند كه این سرزمینى كه خدا به ایشان داده چگونه آباد گردانند و از آن سود جویند و همگى با هم آسوده زیند و خاندان هایى به بینوایى نیفتند و كسانى گرسنه نمانند و دیهى ویرانه نماند و زمینى بى بهره نباشد دین آنست كه امروز توانگران ایران سرمایههاى خود را در راه كشیدن جویها و پدید آوردن چشمهها و آباد گردانیدن دیهها به كار اندازند كه هم این ویرانىها از میان برخیزد و هم هزاران و صد هزاران خاندانهاى گرسنه و بى نوا از بدبختى رها گردند دین این است كه خدا خشنود خواهد بود.
گفتگو ازكشاكش على و ابوبكر چیست ؟
اینها را مى گویم تا این آقایان بدانند و معنى درست دین را دریابند].
رسالهاى به نام «ملایان شوشتر بخوانند» به قلم سید محمد على امام اهل شوشتر و برادر سید نورالدین امام كه از علماى شوشتر و مقیم آن شهر بود منتشر گشت. زمانى كه كسروى رئیس عدلیه خوزستان بود و در شوشتر اقامت داشت با دو تن از علماى شوشتر كه در تاریخ دستى داشتند دوستى به هم زد كه یكى مرحوم آیت الله شرف الدین بود كه شمهاى از وى در صفحات قبل سخنى رفت و دومى مرحوم سید نورالدین امام بود و گفتیم که كسروى در یكى از دبیرستانها تدریس مىكرد و سید محمد على امام از تلامذه او بود.
سید نورالدین كتابى در جغرافیاى خوزستان تدوین نمود و سالها در این مورد رنج برد كه پس از فوتش سید محمد على امام همان كتاب را به قلم خود قلمداد نموده و به نام خویش به طبع رسانیده منتشر ساخت و در رسالهای كوتاه كه در سطور بالا ذكر آن رفت چند نكته از گفتار كسروى را گلچین كرد. امام بعدها سرسپرده تقى زاده شد. حاج سید على كمالى از وعاظ دزفول که به امر زراعت نیز اشتغال داشت و از تلامذه آیت الله نبوى بود، رسالهاى كوتاه در شش صفحه به نام «هركه مىخواهد بخواند» در تاریخ 25 مهر ماه 1322 هـ..ش در پاسخ امام رایگان منتشر ساخت این بى مقدار هر دو تن را به كرّات ملاقات نمودم.
كسروى كتابى به اسم «قانون دادگرى» در 64 صفحه نوشت و ایرادهایى به داور وزیر عدلیه گرفت و قوانین عدلیه را نیز نارسا دانست و هفتاد و هفت ماده از خود پیشنهاد نمود و یك مجلد از آن را به دفتر رضاخان تحویل داد كه از دربار به داور داده شد ،خان بهادر (كه به زعم این ناچیز مراد كسروى بود) این كتاب را به انگلیسى ترجمه كرد.
كسروى روزى به این بى مقدار گفت به بصره رفته و چند روز مهمان خان بهادر بودم روزى در دفترش حضور داشتم كه خان بهادر در یك زمان مطلبى به ماشین نویس به زبان عربى دیكته مىكرد و مبحثى جداگانه به ماشین نویس دیگر به زبان انگلیسى تقریر مىنمود.
كسروى گفت سفرم به خوزستان ثمرۀ آن آشنایى با خان بهادر بود. كسروى در ابتداى امر كتابی مسمىٰ به «آئین» را در دو بخش انتشار داد.
كسروى گوید:
[جهان بیابانى است و جهانیان در او كاروانى اند این كاروان همیشه سرگشته وگمراه است.
بارها كسانى به رهنمایى و پیشوایى برخاستند، لیكن پى هر كدام را جزگروهى نگرفت و دیگران درگمراهى در بیابان بازماندند].
این نكته سفسطه است، پیامبر اسلام عربستان را دگرگون ساخت و كلیه افراد این سرزمین را به تبعیت خود درآورد و پیام الاهى ِ وى به گوش اهالى سرزمین حبشه و یمن و ایران و روم رسید و پس از رحلت آن حضرت در اندك مدتى دو امپراطورى بزرگ جهان از پاى درآمد و آئین اسلام تا قلب اسپانیا و قاره افریقا راه یافت اما پاكدینى درایام حیات كسروى به دو فرقه منقسم گشت و پس ازكسروى لمحهاى بپائید و بعد از هم بپاشید و نامى از آن بر جاى نماند كسروى در بخش اول «آئین» صفحه 37 نوشته است:
[آنچه زیان آوراست اجراى نیات و سیاستهاى ابر قدرتها است نه دانش]
درصفحه 41 نوشته است:
[زن هر چه هوشیار و با خرد باشد در برابر مرد زبون و به نگهدارى خویش ناتوانا است].
(این سخن كلیت ندارد و لذا نتوان آن را یكسره قبول نمود و به كار بست).
در صفحه 52 نوشته است: ]مایه آبادى جهان دین است] .
(یكى ازدوستانم كه مردى دانشمند و استاد دانشگاه است، به این ناچیز فرمود كه به كسروى گفت چرا آراء خود را به نام دین عنوان مىكنید و كسروى در پاسخ گفت: [ شرق را دین بایستى] از این سخن توان دریافت كه پایه و اساس پاك دینى به چه انگیزهاى بوده است).
كسروى در بخش دوم كتاب «آئین» گفته است:
[ بنام پاك پروردگار، پرودرگارا به نام تو آغاز مىكنم و به یارى تو نیازمندم كه این راه بر من آسان گردان و مرا برسختىها فیروزی بخشاى. دلهاى بندگان به دست توست نیك مردان را بیاریم برانگیز پاك دلان را به پشتیبانیم برسان، برسخنانم گوشها را شنوا و دلها را پذیرا ساز].
در صفحه 60 گوید:
[اروپا بایستى كشیشان را از میان خود و خدا برداشته به خدا نزدیكتر شود.
جهان را همیشه مردان خدا از گمراهى بازگردانیدهاند. امروز هم رهایى او جز به دست مرد خدایى نخواهد بود] (كسروى از این عبارت خودش ار منظور نظر داشته است).
كسروى در «صوفیگرى» بنیان گذار تصوف را به اقتباس از سخن فروغى در كتاب «سیر حكمت در اروپا» از پلوتینوس فیلسوف یونانى دانسته است. و زبونى ایرانیان را در قبال مغول از تصوف مىداند.
و در صفحه 72 در رساله «صوفیگرى» گوید:
[ كسى نه از خود بیرون تواند رفت و نه به خدا تواند پیوست ] . كسروى دركتاب «پیرامون فلسفه» نوشته است:
[ روان آدمى به این جهان هم بستگى و پیوستگى ندارد] .
(جسم آدمی و مهد طبیعت اگر تناسب و پیوستگی با روان آدمی نداشته باشند نمی تواند چندی پذیرای روح شود و از ذرات جهان مادةالمواد، قالبی در اختیار روح آدمی می نهد والا زیست آدمی در جهان امکان پذیر نخواهد بود چ).
كسروى گوید:
[ روان در جهان دیگرى خواهد زیست و اگر نیكى كرد روانش شاد و خرسند است و كسان دیگر روانهاشان افسرده و آزرده مىباشند.
داستان روان با تن و جان داستان سوار است با اسب. روانِ توانا، بودِ جان و تن را زیردست گیرد و نیك راه برد].
(روح در جهان دیگر چون مجرد است با جسد مثالى كه قالب برزخى نیز گویند بسر برد چ).
كسروى در كتاب «زندگانى من» با گردن افرازى گوید منطق و فلسفه و علم اصول و كلام و عرفان را نزد اساتید فن تلمذ ننموده است. پس چگونه در این باره اظهار نظر نموده است . آن هم دانشمندى مانند كسروى آیا نمىدانسته كه محق نبوده و نمى بایست سخنى گوید پس به ضرس قاطع توان گفت كه كسروى ملزم به اجراى اعمالى بوده كه در طول حیاتش بدان اقدام كرده است و چون در بصره نزد خان بهادر متعهد به نوشتن آثارى گشته است در این زمینهها دست به قلم برده است.
كسروى مردى تیزهوش و با كیاست اما بسیار لجوج و خود رأى و در اجراى اعمالى كه به عهده گرفته بود سخت كوش بود و به دانشمندانى كه در مرتبه علوم هم پایه و یا والاتر از وى بوده و دوست صمیمى او بودند از بیم آنكه به كلیه اسرار زندگى وى آشنا بودند تحت عنوان اینكه به سرزمین ایران خیانت مىورزند و عمّال بیگانهاند به سختى و با شدتى هر چه بیشتر تاخته و تهمتهاى زشت به آنان زده و از دشنام و هتاكى خوددارى ننموده تا اینكه مبادا آنان پرده از رازهاى نهانى وى بردارند، در پاسخ گوید این افراد را قبلاً معرفى كردهام لذا سخنان دشمنان از جهت كینه توزى است وگرفتن انتقام از من مىباشد، تا ساده دلان را كه به گرد وى جمع آمده بودند بفریبد اما آن رادمردان لب نگشوده و كیفر این اعمال ناپسند را به درگاه پروردگار توانا حوالت دادند و نتیجه بیش از انتظار بود.
در صفحه 12 بیان داشتهاند:
[ نكوهش ما از فلسفه بیشتر از جهت گفتگوهایى است كه در باره آفریدگار و چگونگى آفرینش در آن كرده مىشود از قبیل داستان عقول و عشره و موضوع حدوث و قـِدَم است ].
درصفحه 13 مینویسد:
[ تنها راهى كه ما به شناختن خدا داریم این جهانست و بس، اینكه كسانى دم ازعشق و اشراق وكشف و شهود زدهاند جز لافهاى بى پا و بى حالى نمىتواند بود].
در باب كتب فلسفه گوید:
[چنین كتابهایى را باید آتش زد و نشانى از آنها باز نگذاشت].
و از طرفی در صفحه 16 نوشته است:
[ درجهان یك راه بیشتر نیست و آن راه خرد است ] .
كسروى علم هیئت[33] و نجوم[34] را نكوهش نموده است (ازگفتار بالا چنین دریافتم كه در دوران زندگى كسروى بارى تعالىٰ كه جهان هستى را به یك اراده در شش جهت پدیدار نمود به ضعف و ناتوانى گرائیده بود كه كسروى را به یارى و معاضدت خود فراخوانده و از كسروى خواستار شد كه نامش را بلند آوازه كند.
آگاه نیستم كه چرا كسروى علم هیئت را در ردیف علم نجوم دانسته و فراگیرى آنرا مردود شمرده است .
علم هیئت و علم تشریح موجب مىگردد كه بیشتر از پیش به یكتایى و توانایى بى حد خدا مطلع شده و بندگى را به نحو احسن به جا آوریم .
سوزاندن كتب اگر پسندیده است سران مغول نیز بیش از كسروى این كار را انجام دادند و درحمله عرب نیز چنین شد.
كسروى كتابى به نام «پرسش وپاسخ» نوشت و انتشار داد.
درصفحه 83 گوید:
[دوازده سال پیش از این تكانى در من پدیدار شد و یك رشته كوشش هایى در راه نیكى جهان آغاز كردم].
كسروى گوید:
[ این را باید پذیرفت كه آدمى جز به یكى از پنج راه دریافت نمىتوان كرد].
پنج راه مراد پنج قوه ظاهرى بدن است از شنیدن و چشیدن و لمس كردن بوئیدن و دیدن.
این سخن عیناً همان سخنان فلاسفه مادى است وگویند چون از این طریق، علم ما را به خدا نرسانده، لذا اسم خدا و وجود خدا افسانه است و بس و ساخت دست و ذهن بشر است. و مارکسیستها گویند دین افیون مردم است.
و بشر اولیه از بیم و هراس موجودات دیگر و اینكه تكیه گاهى داشته باشند نام خدا را خلق كردند.
وقتى كسروى به قتل رسید عدهاى بسیار از پیروان مكتب پاكدینى به حزب توده رو آوردند و آراء كسروى پلى است كه حد فاصل ادیان و فلسفه مكتب مادى است .
اما سالك راه حق میداند که از همین الفباى قواى پنجگانه که انسان مشى میكند به تدریج با سلوک روحی قواى دیگرى كه درآزمایشگاه ها نمودار نبوده به دست آرد و الفبایى دیگر در وجود خود بیابد و به كمك آن قوا گام بردارد و تا خداى لاحد و لایوصف را بیابد در آن لحظه عشق پرتو افكند و نشان دادنى نیست تا به تماشاگاه به جلوه درآورد و این عشق مخالف عقل نبوده و حد اعلاى عقل اولین مرتبه از درجات عشق است و مقام حیرت است و به حالت جذبه درآید. كلمه خرد كه كسروى زیاده در نوشتهها و گفتار خویش به كار مىگیرد همان شعوراست كه فلاسفه مادى ذاتیت ماده و حركت آنرا شعور دانند.
و علماى (اسپرى تیسم) روح را همان شعور محسوب مىدارند و خدا را شعور كل تصور كنند.
راه یافتن از جهان سه بعدى كه هر بعدى داراى دو سر بالا و پائین است پس شش جهت است چگونه با این ابزار به جهان بُعد چهارم توان راه یافت[35] لذا هم سنخ جهان غیب قادرخواهد بود طى طریق نماید و به باطن عالم شهود دخول نماید و كسروى دركتاب «پرسش و پاسخ» نوشته است:
نه فرشتهاى به نزد من آمده و نه من قادر به معجزه مىباشم و دوازده سال پیش تكانى در من پدیدار شد.
و اضافه مىكند كه آیا اینها را از قرآن برداشتهایم اینها كه در قرآن نیست .
مفهوم سخنان كسروى آن است كه گفتارم از قرآن گرفته نشده و فوق سخنان قرآن مىباشد.
طول ایام برانگیختگى كسروى به زعم او تا درگذشت وى هیجده سال به زمان سالهاى هجرى شمسى به طول بیانجامید.
اگر كسروى فلسفه و دیگرعلوم اسلامى را فرا نگرفته بود و این سخن وى راست بود، به چه نحو به این علوم آگاهى یافته و بر خردهگیرى ایستاده است اگر فردى مىخواهد به معناى ابیات مثنوى پى برد مىبایست علم لغت و ادبیات فارسى و عربى و تفسیر قرآن و منطق و فلسفه مشاء و اشراق و علم كلام را به خوبى و به عمق نزد اساتید مسلّم تلمذ كند و بعد به كمك بعضى ابیات، ابیات دیگر را دریابد نه اینکه علوم اسلامى را ندانسته بدان انتقاد كند. هر چند دلایل اقامه شده كسروى سست و نارسا است اما همین اندازه را به چه وسیله آگاه شده است .
كسروى دركتاب «پیرامون ادبیات» به حافظ و سعدى و مولوى و نظامى و خیام حملات سختى كرده و به فروغى و حكمت و عباساقبال و علامه قزوینى و ادوارد براون و دكتر قاسم غنى انتقاد كرده و كلمات توهین آمیز بسیار ناپسندی را نوشته است و در صفحه 185 می نویسد:
[ شعرهایى كه از سعدى و حافظ و خیام و مولوى و مانند اینها بازمانده به یك باره باید نابود شوند و باید همه را به آتش كشید] .
درصفحه 186 آمده است:
[حافظ یاوه گوى بوده و گاهى نیز چرند مىگفته است] .
در رساله «شیخ صفى و تبارش» گفته است:
[شیخ صفى دو بیتى سروده بود و خاندان صفویه سید نبودند و مذهب تسنن داشتند].
در رساله «در پیرامون روان» كه كسروى در این رساله كتاب «عرفان و اصول مادى» به قلم دكتر ارانى را مورد بحث قرار داده است و وقوع جنگها را در اثر فلسفه مادى دانسته است.
فلسفه مادى بزرگترین گمراهى است كه جهان به خود دیده است، فلسفه مادى سرچشمه خواستها و عملها را خودخواهى مىداند.
[ انسان تن و جان دارد و جان با گردش خون بر پا است و یكى روان كه انسان را به نیك خواهى مىرساند و (انسان از جسد عنصرى و اسپرى (قالب مثالى) و روح تشكیل شده است].
(اصطلاح جان و روان از ابداعات كسروى است و دلیل براثبات گفته خود ارائه نداده است) كسروى گوید:
[ مادى گوید آدمى از بوزینه و بوزینه از لیمور است و لیمور گیاه خوار است و خرد از بستگان روان باشد.
دین خواستش شناساندن جهان و زندگانى است ما دین را نیز جز براى بهترگردانیدن زندگانى نمىخواهیم نسناس همین بوزینههاى جنگلى بوده است .
در فلسفه نفس را به جاى جان و روح را به جاى روان گرفتهاند و خویهاى بد از تن و جان است] .
(روح حاكم بر قالب مثالى و جسم است و قالب مثالى و بدن آلت و ابزار روح بوده و به شخصه غیر از روح هیچ یك توانایى انجام كارى ندارند چ).
[ به هوادارى روان تن را خرد داشتن از بیراهى است گفتگو با روان مردگان رشته دیگرى از فالگیرى و ستاره شمارى است و بنیادى ندارد و چرا وقایع تاریخى یا جریان قتلها را آشكار نمىسازند].
اسپرى تیسم یكى ازعلوم روحى بوده اما بین طرفداران و عاملین این مشرب نیز دانشمندانى بلند مرتبه و پاك برخورد مىكنیم و ارتباطى به فالگیرى ندارد ضمن اینكه گفتار دكتر ارانى را مورد قبول قرار نمى دهد، اما دلایل كسروى در این زمینه نارسا است .
شیعیگرى
كتاب «شیعیگرى» اثر احمد كسروى چند بار و به چند شكل چاپ شده و هر بار مطالبى بر آن افزوده شده است .
در یكى از دفعات انتشار نامش تغییر کرد و به نام «بخوانید و داورى كنید» منتشر گشت . وی این اثر خود را مستندتر و مهم تر از دیگر آثار بر علیه تشیع محسوب داشته است. درصورتى كه مردوخ كردستانى كه در زمره ناصبیان[36] بود بهتر از كسروى اقامه دلایل نموده و یكى از دانشمندان اهل سنت پاكستان كتابى به نام «تحفهاثنىٰ عشر» تدوین كرده و خاندان عترت را به احترام و توقیر[37] یاد كرده است و هیچ وقت این دو تن مدعى مهدویت و یا پیامبرى نشدهاند و بزرگان و امامان را به زشتى و هتاكى یاد ننمودهاند، امید است پاسخ این دو را بدهم. كسروى مطالب خود را براى مبارزه با خرافات از منابر استادم[38] بهره جسته و به سلیقه خود كم و زیاد نموده است.
كسروى نوشته:
[ ما در این كتاب ازكیش شیعى و از ملایان كه پیشروان آن كیش اند، به گفتگو پرداخته تاخت بسیار بردهایم آن چه كه تا كنون درباره شیعیگرى گفته نشده بود گفتهایم. شیعیگرى به این معنى كه خواست ما است از زمان بنى امیه آغاز یافته است.
كوتاه سخن آن كه كشاكش ها برسر خلافت برخاست دراین میان پیروان علویان شیعه نامیده شدند].
درصفحه 8 نوشته است:
[عدهاى گفتند ابوبكر و عمر و عثمان بر على علیهالسلام ستم كردند و این نخست آلودگى بود كه شیعیگرى پیدا كرد].
كسروى دراین كتاب سعى بسیار به كار برده و مذهب تشیع را از جنبه تاریخى مورد بحث قرارداده است و درصفحه 13 تولد امام دوازدهم را منكر گشته است .
كسروى در صفحه 14 و 15 به نواب اربعه كه نایب خاص بودند تاخته است .
كسروى عنوان مهدویت را از یهودان دانسته كه پس از زبونى از قوم كلده و آشور موعودى به نام مسیح قائل شدند درصورتى كه عنوان ظهور یك منجى در دین زردشت و رجعت عیسى (ع) در دیانت مسیح (ع) و ایوت هوشیار در فـِرَق ِ اهل حق (على اللّهی) نیز سابقه داشته است .
درصفحه 20 نوشته است:
[ شیعیگرى با باطنى گرى درآمیخت].
اسماعیلیه چون خود را منتسب به اسماعیل بن جعفر (ع) مىدانند، لذا خود را شیعه خالص نامیدهاند.
شیعه اثنیٰ عشریه در طول تاریخ هیچ گاه با اسماعیلیه همبستگى نداشتهاند.
درصفحه 24 : [شیعیگیرى از ابتدا از جنبه سیاسى پدید آمد و بعد حنبه مذهب به خود گرفت].
درصفحه 25: از قول یكى از پیروانش نقل كرده كه علماى شهر حاضر به مباحثه شدند در پاسخ گفت كه كسروى حاضر به مباحثه نمىباشد اما اگر كتباً پرسش نمائید جواب خواهد نوشت .
این ناچیز گوید كسروى هیچ گاه حاضر به مباحثه نمىشد و در این فن توانایى نداشت و در طول ایام دعاوى خود كه ناگزیر شد تن به مباحثه دهد در وسط بحث خوددارى مىكرد و بلكه چهره ترش كرده سخت عصبانى مىشد و كلمات تند و زشت بر زبان مىراند.
یكبار كسروى در تهران پیغام فرستاد و خواستار دیدار یكى از اقطاب و بحث با وى شد و در شیراز به دیدار حاج میرزا احمد وحیدالاولیاء[39] رفت و درهر دو جلسه تا پایان حضورش سكوت پیشه ساخت.
كسروى در صفحه 27 غدیر خم را به معناى خلیفه و جانشین پیامبر مردود شمرده است .
در صفحات 32 و33 مبحث ولایت را بر ائمه منكر شده است.
درصفحه 43 روضه خوانى را از ریشه نكوهیده دانسته و زیارت ائمه و توسل بدانان را رد نموده است .
حق آن بود كه سخنان كسروى را دركتاب «وهابیة» نقل مىكردیم، اما چون كسروى ردیهای كه بر مسالك نوشته به تصورش آنان را از بیخ و بن بركنده و خوانندگان عقاید او را پذیرا خواهند شد، اما در عمل نتیجه معكوس بخشید و نگارنده خواستش آن بود که كلیه افكار و نظریات او را دركلیه مباحث پیش كشیده باشد تا براى خوانندگان این كتاب جاى ابهامى باقى نماند لذا اهم گفتار كسروى را در کتاب «شیعیگرى» بیان داشتهایم . در صفحه 50 از این کتاب به طول عمر امام دوازدهم معترض شده است و در صفحه 55 گوید:
[شیعیگیرى با خرد ناسازگار است] .
بخوانید كتاب «گفتارهاى كیوان در هفت رساله» به خامه تواناى كیوان قزوینى كه با مقدمه و حواشى این ناچیز منتشر شد[40] یك رساله از آن[41] در باب اثبات تشیع است که با براهین ارزنده تشیع را به ثبوت رسانیدهاند.
كسروى در صحایف كتاب هر جا امكان داشت درباره درستى پاكدینى تذكرى داده است .
در صفحه 68 و 69 معجزات و شفا بخشى بیماران را به وسیله مزار ائمه منكر شده و دروغ دانسته است .
در صفحه 73 تعزیه را منكر شده است .
در صفحه 75 زنجیر زدن و سینه زدن و گِل به رو مالیدن و قمه زدن را تقبیح نموده است.
حمل جنازه مردگان را به اماكن متبركه تنقید سخت نموده است .
عكسهایى درباره اعمال شیعیان در ایام سوگوارى از سفرنامهها گرفته و در كتاب خود گراور نموده است .
نقل از داعیان پیامبری و خدایی چاپ دوم – تهران – نشر آفرینش – سال 1399 خورشیدی – ویرایش و حواشی از مسعود رضا مدرسی چهاردهی
[1] . مجوف = میان تهی.
[2] . آخوند اوف = میرزا فتحعلی آخوندزاده (1227-1295ق/1812-1878م) نویسنده و شاعر آذربایجانی . (دائرة المعارف بزرگ اسلامی ج 1)
[3] . طالب اوف = میرزا عبدالرحیم تبریزی مشهور به طالب اوف(1329-1250 قمری). پدرش استاد ابوطالب نجار بود به همین سبب نام نجارزاده را بر خود نهاده است. (نقل از محمد قزوینی مجله یادگار 1327، شمارۀ واحد چهارم و پنجم).
[4] . ملکم = میرزا ملکم خان(زاده 1212خورشیدی – درگذشته 1287خورشیدی) ملقب به ناظم الدوله ، روشنفکر ، روزنامه نگار ، دیپلمات و سیاستمدار دوره قاجار و بنیانگذار فراموشخانه در ایران .(نقل از «فراموشخانه و فراماسونری در ایران» از اسماعیل رائین ، 1357شمسی، امیرکبیر، جلد دوم ، صفحه 494 الی 505).
[5] . سیسموند دو سیسموندی = لئونارد سیمون دو سیموندی مورخ سوئیسی. (1773-1842 م). (نقل از کتاب عقاید بزرگترین علمای اقتصاد اثر جرج ساول ترجمه حسین پیرنیا – نشر ابن سینا، موسسه انتشارات فرانکلین سال 1333ص 100).
[6] . میرزا آقاخان کرمانی = میرزا عبدالحسین معروف به میرزا آقا خان کرمانی (1232 خورشیدی – 1275 خورشیدی) از شخصیت های سیاسی جنش مشروطه ایران بود. او را می توان در کنار فتحعلی آخوند زاده از بنیانگذاران ناسیونالیسم نوین ایرانی دانست. (نقل از «اندیشه های میرزا آقاخان کرمانی» اثر فریدون آدمیت).
[7] . سید جمال الدین اسدآبادی = (1254-1314ق) روحانی متفکر و مصلح اجتماعی و سیاسی مسلمان. پس از خواندن درس های مقدماتی برای ادامه تحصیل به قزوین ، تهران ، نجف ، کربلا، افغانستان و هند رفت. به همین دلیل او را افغانی نیز خوانده اند. فعالیتهای سیاسی او در افغانستان آغاز و پس از آن در کشورهای گوناگون به منظور وحدت دول اسلامی دنبال شد. در پاریس مجله عروةالوثقیٰ را منتشر کرد. او را از احیاگران و پیش کسوتان برجستۀ نهضت بیداری مسلمانان دانسته اند. (نقل از دانشنامه دانش گستر ج 2 ص 404و405).
[8] . مردوخ کردستانی = محمد مردوخ کردستانی (1297 هـ . ق – 1354 ش) ادیب و شاعر و مورخ کرد ایرانی ، متولد سنندج .(نقل از فرهنگ اعلام تاریخ اسلام ج 2 ص 1887).
[9] . گاندی = موهندس کرم چند گاندي (تولد: اکتبر 1869م – مرگ : ژانویه 1948م) پيشواي هندوان و موجد استقلال هندوستان .
[10] . روزنامه شفق سرخ = زبان فارسی – موجد و نگارنده علی دشتی – تهران مطبعه برادران باقرزاده (1300ش) – مصور – سیاسی، خبری – سردبیر و مدیر مسئول مایل تویسرکانی – چاپ سربی – روزانه – موجود در کتابخانه شماره 2 مجلس . (منبع :کتابخانه مجلس شورای اسلامی – شماره مدرک کتابخانه مجلس:5059-19- شناسگر رکورد :1021807)
[11] . شیخ خزعل یا شیخ خزعل الکعبی (زاده ۱۲۴۲ – درگذشته ۱۴ خرداد ۱۳۱۵) ملقب به معزالسلطنه و سردار اقدس، که به دلیل خدمات خود به بریتانیا نشان شوالیه امپراتوری بریتانیا را دریافت کرد، رئیس قبیله بنی کعب و سالها فرماندار (خرمشهر) بود. محل زندگی عشیره بنی کعب، در اصل در منطقهای میان تهامه و مدینه در شبه جزیره عربستان بود، که بعدها از عراق به منطقه هویزه، استان خوزستان کوچیدند.
[12] . ذکر این نکته ضروری است که حضرت استادی به دلیل حساسیت عدهای از متشرعین به آراء کسروی از نام بردن افراد زنده پیرو کسروی اجتناب ورزیده است. م.رضا.
[13] . کتاب « فراموشخانه» اثر اسماعیل رائین.
[14] . خان بهادر = منشی و مشاور شیخ خزعل بود و از طرف شیخ خزعل در بصره به شغل وکالت عدلیه اشتغال داشت، خان بهادر موجبات نشر و ترویج افکار و آثار کسروی را فراهم آورده و کسروی به واسطه خان بهادر وارد فراماسونری شد.
[15] . جمعیت آزادگان = حزب آزادگان .
[16] . ماوقع = آنچه به وقوع پیوسته است.
[17] . «شناخت حسن صباح و کارهای شگفت او» در بیان عقاید اسماعیلیه اثر نورالدین چهاردهی نشر گوتنبرگ تهران. این کتاب با عنوان: «اسماعلیه در گذشته و حال» به شماره ثبت دائم 105858 و شناسه بازیابی 154202 مخزن بسته کتاب 1 – در مرکز اسناد و کتابخانه ملی ایران موجود است).
[18] . «وهابیت و ریشه های آن» اثر نورالدین چهاردهی با ویرایش و حواشی مسعود رضا مدرسی چهاردهی چاپ دوم نشر آفرینش تهران 1394 خورشیدی.
[19] . اهل ثقه = در اصطلاح علم رجال از الفاظی است که صراحتاٌ بر وقاثت و عدالت راوی دلالت دارد.
[20] . سمین = فربه.
[21] . مخنوق = خفه کرده شده.
[22] . فرخی = محمد فرخی یزدی (یزد 1264 – تهران 1318ش) شاعر ایرانی. عمده توجه او در شعر به قالب غزل است. رو در روی حاکم یزد ایستاد او نیز دهان شاعر را دوخت. (نقل از دانشنامه دانش گستر ج 11 – ص700).
[23] . اخلاف = بازماندگان.
[24] . هویزه = یکی از شهرستانهای تازه تأسیس استان خوزستان است. که در سال 1387 شمسی از شهرستان دشت آزادگان (که شامل: هویزه – سوسنگرد – دشت میشان) مستقل گردید. هویزه مرکز شهرستان هویزه می باشد.(بانک اطلاعات تقسیمات کشوری). در عربی الحویزه در فارسی هویزه و همچنین هوزگان است.
[25] . معمور = آباد و آبادان و دارای جمعیت از مردمان.
[26] . عدلیه = دادگستری.
[27] . صفحات = مناطق – شهرها.
[28] . معمولٌ به = رایج . متداول .
[29] . شام = سوریه.
[30] . گراور = عکس چاپ شده در یک متن.
[31] . آمیغ = آمیزش – اختلاط – امتزاج – معاشرت – مجامعت .
[32] . تذکر این نکته ضروریست که نگاهی در بهائیت شکل گرفته که نامه های بزرگان این مسلک همچون بهاء الله و قرة العین که با عبارات عرفانی (ادبیات عرفانی) نگارش یافته را مجرای ورود (مجوز ورود) ایشان به حوزۀ عرفان قرار میگیرد. لذا خلطی صورت می گیرد از سویی بهائیت که فقط مقابل سلوک الیالله و ضد عرفان است لباس عرفان پوشیده از سویی دیگر صوفیه که باید لباس حیثیات اشیاء را بکند و سلّاخی بیاغازد تا به تجرید راه نماید در عصر حاضر بر خلاف آن زمان بهائیت را نحله ای عرفانی می شمارد و در یار کشی های اجتماعی که بنابه ناتوانی تصوف در اجرای وظایف ذاتی خود از او در عرصه اجتماعی و سیاسی بهره می برند . این دو سویی که نام بردیم مراقبت رهرو راه حق و حقیقت را می طلبد اول آنکه اکنون برخلاف زمان نویسندۀ کتاب، صوفیه و بهائیت با هم راه می روند دوم آنکه آنچه زائیدۀ عرفان و تصوف است به غلط از نحله های عرفان و تصوف شمرده می شود. (م.رضا)
[33] . هیئت = ابن خلدون در تعریف علم هیئت گوید «علم هیئت، علمی است که از حرکات کواکب ثابته (و به چشم دیدنی) و کواکب متحرکه و متحیره (قمر، عطارد، زهره، مریخ، مشتری، زحل) بحث میکند. «مقدمه ابن خلدون ص 487و488».
[34] . نجوم = جمع نجم – ستارگان.
[35] . بُعد چهارم اصطلاح اسپری تیسم (علم ارتباط با ارواح) به معنای عالم ارواح و جهان غیب است.
[36] . ناصبیان = ناصبی – کسی که دشمن می دارد علی بن ابی طالب (ع) را. جمع ناصبیة (ناظم الاطباء).
[37] . توقیر = تعظیم و احترام.
[38] . حکیم عباس کیوان قزوینی .
[39] . وحیدالاولیاء = قطب سلسله ذهبیه.
[40] . «گفتارهای کیوان در هفت رساله» اثر حکیم عباس کیوان قزوینی با مقدمه و حواشی نورالدین چهاردهی تهران سازمان چاپ و انتشارات فتحی (نشر آفرینش) سال 1363 خورشیدی.
[41] . « تاریخ تدوین فقه جعفری » اثر حکیم عباس کیوان قزوینی یکی از رسایل هفت رساله.