Info@razdar.com
شماره مقاله 687
باز در خاك كرمان است اما در ماهان كه به فاصله هفت فرسخ در جنوب شرقى شهر كواشير واقع شده و ييلاقى خوش هوا و پر نعمت و خوش منظر است زيرا براى ارتفاعش مشرف است بر بيست فرسخ چشم انداز فرح افزا از دهات پر اشجار و بيابانهاى سبز و فضاء صاف برّاق و وزيدن نسيم هاى عبير آميز فرح انگيز و كيوان در سنه 1329 ھ . ق در آنجا پانزده روز بود و تحقيقات مادى و معنوى آنجا را نمود و صورت ابنيه مقبره شاه نعمت اللّه را نوشت و يك بدنه صحن را عكس انداخت و آن را طبع و نشر داده و ده روز مجلس روضه در ايوان بزرگ برپا نموده و خودش منبر رفته نطق هاى ديانتى و عرفانى نمود و رؤساء شيخيه هر روز حاضر مى شدند .چون كه آن وقت در لنگر بودند كه دهى است در دو فرسخى جنوب غربى ماهان و ييلاق شيخيه و مزار آنها است يعنى جنازه هر يك از اولاد حاج كريم خان را تا يك سال آنجا امانت مى گذارند بعد حمل به عتبات مىكنند و هميشه در آنجا چند نفر قارى قرآن مى خواند و شمع و چراغ و فرش و مبل و بقعه و ضريح و صحن و حجرات است اگر چه ميتى هم نباشد و در تابستان اغلب روساء و خوانين آنها آنجا هستند هم براى هوا خنك و هم عبادت كه عبادتگاه متبركى مىدانند آنجا را .
در آن ايام آغاز تأسيس مدرسه ابتدايىِ مجانىِ دولتى بود كه در حجرات صحن مزارشاه برقرار شد و روز اول مدرسه جشن گرفتند و از كيوان خواهش نطق نمودند .كيوان هم نطقى شايان مدرسه نمود و در ضمن گفت كه اگر به اطفال صنعت بياموزند بعد از آموختن خط و حساب بهتر است كه تأمين معاش اطفال است پس از بزرگ شدن و اگر همه اطفال مدارس علماء شوند زائد بر حاجت جامعه خواهند بود و از تهى دستى ناچار مىشوند كه مفتخوار گردند و خيال مردم مفتخوار صرف تزوير و شرور و تزريقات بر ضرر جامعه خواهد شد و بدنام مىكنند و بر باد مىدهند شرف جامعه را زيرا عالِم در جامعه مانند نمك طعام است اما صنعتگر در جامعه مانند حبوب لبوب و روغن و اجزاء اصليه طعام است (هر چه بيشتر بهتر( .
روزى دانشمندى بر كيوان (چون در آن ايام مشغول ارشاد تصوفى بود) بحث نمود كه صورت دو مجلس مباحثه تو با ملاسلطان دال است بر بى اعتقادى تو به او و به اصل تصوف ،پس چرا مشغولى به كارى كه خود اعتقاد ندارى .كيوان گفت كه سخنانى كه در آن دو مجلس من به ملاسلطان گفتم به لحن زارى و استرحام بود مانند الفاظ بى رحم و سنگدل و خونخوار كه عاشق به معشوقش مىگويد و قصد معانى لغويه آن الفاظ را ندارد .من آن وقت مريد او و اميدوار به او بودم نه نوميد و مطالبه اميدم را از او مى نمودم ،الفاظم زبر و دلم نرم بود و حاصل جواب او كه مرا قانع ساخت اين بود كه (تو در باطن كامل شده اى و قابل ارشاد و تكميل و مراد بودن هستى اما هنوز بر خودت مخفى است و هر كامل حقيقى چنين است تو بايد دستگيرى و ارشاد مريدان نمايى تا در ضمن ارشاد كه بزرگتر خدمتى است به عالم ديانت متدرجاً كشف ابواب ملكوت بر تو شده كامل بودنت مكشوف تو خواهد شد و صورت ملكوتيه مرا هم مىبينى روشن و واضح و به يقين خواهى دانست كه كمال تو از ناحيه من به تو رسيده) و من چون اميدوار بودم اين جواب را تكذيب ننمودم (لازمه اميد همين است كه هر وعده اى و احتمالى را باور مى كند به باور اميدى نه باور جازم تحقيقى) و مشغول ارشاد صادقانه شدم به قصد خدمت به خلق ،چنانكه دوازده سال خدمت به شخص او كردم حالا خدمت به نوع طالبين ديانت را هم اقلاً بايد دوازده سال با صدق و صميميت بجا آرم تا آنكه اگر باز كشف ملكوت نشد و مقاصد منظوره رخ ننمود آنگاه جا دارد كه از او نوميد و به اصل تصوف هم بىاعتقاد شوم يعنى پير و مريدى يعنى تأثير پير در جانِ مريد و انتظار داشتن مريد از پير همه كمالات موعوده خود را .و اين مطلب مانند طب است كه بايد اول درس خواند و خدمت استاد نمود به نسخه نويسى و معاونت و بعد به اجازه استاد مشغول معالجات عموم مرضى شد بطور استقلال بدون مراجعه به استاد تا آنكه در ضمن تجارب متواليه متنوعه كشفياتى حاصل شود .
حالا اگر من اين ارشاد و دستگيرى و فنون اَعمال ارشاديه را اِعمال نكنم و تا مدتى معتنى به ادامه ندهم ،حق حقيقى به تكذيب اساس يا عموم اشخاص اقطاب ندارم و چون من للّه داخل تصوف شده ام و بسيار علاقه مندم كه بهره حقيقى برم نبايد بزودى نوميد شوم و برگردم و تكذيب نمايم تا آنكه وقتى تكذيب كنم كه نزد وجدان خودم شرمنده نباشم (كفى بنفسك عليك رقيباً) و تا كسى واقعاً همدرد من نباشد تصديق مرا نمى كند و در اين سخنان حق به من نمى دهد و در انظار سطحيه يا بادى نظر يا از دور نگريستن همين است كه شما فرموديد كه من حالا نبايد معتقد به شخص اقطاب و به اصل تصوف و مشغول به ارشاد باشم ،اما فرط عشق به مطلب اساسى دفاع مىكند با همه موجبات نوميدى و شخص را ابله بلكه ديوانه نشان مىدهد .
گفتم به كسى كه عاشقى چيست
گفتا كه چو من شوى بدانى
يعنى تا مانند من نشوى ندانى .و عرفاء مى گويند كه در راه تصوف ]سلوك و تكميل نفس] هزاران نوميدى ها پيش مى آيد مبايد ترتيب اثر بر آنها داد و از ميدان در رفت و دست از دامن طلب صميمى برداشت و از پا نشست ،اما مپندارد كسى كه منافق وار و جاسوس آسا بايد رفت نه بلكه با جدى پر از اميد و اميدى پر از باور و باورى پر از ديدن مطلوب بايد بود كه اگر هزاران مقدمه اش بى نتيجه شد باز بايد ترتيب مقدمات را و سلسله جنبانى عشق و ارادت را از سر گرفت با شوقى تازه و اميدى بىاندازه و هماره وعدههاى مثبت به خود داد و مطلوب را پيشِ رو حاصل شده ديد و نامه نوميدى را نخوانده دريد و من در كتب خودم اين مطلب را به الحان متنوعه نوشتهام و مكرر كردهام چنانكه جا دارد خواننده را ملال گيرد يا بلاهت و جنون مرا باور كند چون كه يك نوع از جنون تكرار سخن است به عين يا به مثل چنانكه حال غضب و فرط ميل و شهوت و طمع مفرط كه هر يك درجهاى از جنونند مقتضى مى شوند و ايجاب مى نمايند تكرار مطلب را به يك عبارت و از اين جهت بسيار شرمنده ام از خوانندگان و مى دانم كه به هر عذرى متوسل شوم پذيرفته نخواهد شد مگر نزد همدردان خودم و عشقبازان و علاقه مندان صميمى به يك مطلبى اعم از مادى و معنوى (صاحب الحاجة اعمى لايرى الاقضاها) اى لايتصور عدمها و يدافع لوائح الياس دفاعاً شديداً بتمام قويه فى تمام امد بقائه حتى يفوزنها او يموت دونها و از غير همدردان و عذر ناپذيران درخواست دارم و حق به آنها مى دهم كه كتب مرا تنقيح و تلخيص نموده از تكرار پاك و خالى سازند و مكررات را بياندازند .مجملاً آن دانشمند اين سخنان كيوان را به خونسردى شنيد و گويا در دل باورش نشد .
جلد دوم كيوان نامه
عباس کیوان قزوینی