Info@razdar.com
شماره مقاله 690
در همان مجلس شخصى مجهول الهويه بود ساكت و با دقتى تمام مستمع، بعد از انجام بحث شيعه و سنى ناگاه برجست و به كيوان گفت كه من با ريشه اديان طرفم و به نوبت حق بشريت خودم مىگويم كه اين ريشه نبايد در بُستان بشريت ما سبز شود و از آبشار اجتماعات ما استفاده غاصبانه كند و افكار ساده توده ما را متوجه به خود سازد و حاصل رنج دست رنجبران را رايگان بربايد و هنوز پس از صد قرن اين معما حل نگشته و معلوم نشده كه دين به توده چه عوض داده و مىدهد عوض مادى يا معنوى .
در هر دينى چند طبقه رؤساء تشكيل شده و در هر طبقهاى چندين هزار نفر و هر نفرى داراى يك عائله سنگين و خوشگذرانتر از همه طبقاتند بىآنكه جوى به كارهاى مادى جامعه فايده رسانند و اگر دولت مقتدرى تحقيق هويت آنها را بكند مى گويند ما دعاگوى دولتيم لشگر دعائيم جنداللّه و نمودار غيبيم .هم علوم و عقايد توده را اداره كرده و به خود و به اختيار خود كردهاند و هم اخلاق و صفات آنها را و هم اعمال انفرادى و اجتماعى آنها را و هم كارهاى مخصوصى و اقوال خاصه غير معتاد طبيعت را ايجاد و مردم را مجبور به آنها كردهاند و نصف عمر بشر را صرف آن اعمال و اقوال مخترعه نمودهاند و هم جنگهاى طولانىِ صميمىِ صلحناپذيرى ميان مردم انداختهاند به حدى كه پدر پسر را و بالعكس بكشد و هم ناسازگارى طبقات رؤساء يك دين با يكديگر توليد شعب متضاده نموده جنگ هاى داخله راه انداخته سختتر از جنگ خارجه مانند شيعه و سنى و پروتستانى با كاتوليك كه پر غيظ و بىرحمتر از هر دشمنى هستند .باز مريدان هر رئيسى با مريدان رئيس ديگر كه در يك عنوانند رقابت بيم آلود خطرناك با هم دارند و به اندك بهانه مفسده اى بزرگ بر پا مىكنند و هر يك مدح مراد خود با دعوت و ذم مراد ديگر را با رمانيدن از او ورد خود ساخته مثل آنكه براى همين كار آفريده شده. سرمايه طبيعى بشر كه فكر و حواس ظاهره و اعضاء باشد به ترغيبات متنوعه رؤساء اديان صرف نفى و اثبات و پيرايه بندى زين و شين مىشود در امور بيهوده .
يك كلافه پر نخ و پر تاب گره در گره سر به گمِ رنگارنگى به دست مردم دادهاند كه هر چه مىخواهند باز كنند بستهتر مىشود و روز به روز درازتر و معماتر و پيچيدهتر و كلافههاى ديگرى هم نو به نو زائيده مىشود چنان كه توان گفت كه اكنون شماره كلافههاى اديان و شعب آنها بيش از شماره آحاد بشر شده ،يارب بعد از اين چه خواهد شد كاين رشته سرى دراز دارد .در هر شعبه از هر دينى كه به شمار است هر عالم و متعالمى بلكه هر عامى كتابهايى در اثبات خود و نفى غير و در تأويل كلمات مرموزه كتب آسمانى به اشخاص و احكام و حوادث شعبه خود بدون مدرك و شاهدى جز خيال و راى خودش نوشته و كاغذها و پولها و عمرها را براى اين كتابها تلف كردهاند و انبارها را پر و افكار مقدسه ذى قيمت بشر را بسوى مندرجات آن كتب كه در واقع مصنوعات بىثمر دست عصبيتهاى خودشان است متوجه خواسته و ساختهاند و راه جولان افكار را در امور نافعه بريدهاند و مردم ساده بىغرض را با اين تحريكات ،غرض آلود ساخته به جان هم انداختهاند به حدى كه همه مردم عصبانى شده رو به يكديگر دائماً حملات شديده مىآورند و آتش روزافزون هستى سوزِ خاكستر ساز مىافروزند كه خود همان آتش افروزان هم در ميانه مىسوزند و عجبتر آنكه همين آتش افروزى را بهترين عبادت و محكم ترين ركن دين خود شمرده تبرى و لعن و دشمنى را بهتر از حب فى اللّه دانند. گويا هوش بشرى از آنها پريده و وجدان طبيعى واژگون شده كاسه سر آنها برگشته و آنچه از احساسات ذاتى داشته ريخته است اينك تهى مغز شدهاند يا آنكه از بس دانسته هاى بيهوده تزريق به كاسه سر نموده اند بر بديهيات جا تنگ شده اينك از علوم بديهيه هم تهيدستند ،بلكه عمداً منكر و گريزانند .
ناشايستههاى طبيعى شايسته و بالعكس شده .دين كه بايد بيفزايد كاسته و بايد بسازد شكسته و بايد بدوزد دريده و بايد بپيوندد بريده ،اين است اعمال دينيه تا چه شود جزاء و نتيجه اين اعمال كه هر كسى مشت مشت آتش جهنم را برداشته به ديگران مىپاشد و درهاى بهشت را بر خود باز و بر ديگرى فراز مىداند .
كيوان گفت در عموم بشر يك قوه خلاقيتى هست و از خواص نوع او است، اراده نافذه جازمهاش به هر وادى كه متوجه شود مناسباتى پيدا مىكند و خودش آنها را باور مىكند و تعجب مىكند از باور نكردن ديگران كه چرا امر به اين روشنى را نمىبينند .و همين آدم اگر ارادهاش از آن وادى برگردد و بر ضد آن متوجه شود مناسباتى بر ضد مناسبات سابق به نظرش مىرسد كه تعجب مى كند از باور سابق خودش و با جهانى پشيمانى خود را ملامت مى كند .
چنانكه شعراء و خطباء در اطراء[1] و افراط مدح و ذم يك موضوع با هم تفاخرها و خودنمايىها داشتند و دارند ،لبيد شاعر معروف مخضرمى اول امتحانى كه داد آن بود كه براى يك برگ گياه چند جمله نكوهش گفت و در حضور نعمان پادشاه حيره ربيع نام شوهر مادرش را كه نديم نعمان و در آن دم هم كاسه او بود چنان نكوهيد كه نعمان دلش به هم آمد و او را فوراً از حضورش راند و ديگر راهش نداد زيرا گفت كه حلقه دبر ربيع خارشى دايم دارد كه هماره با همين انگشت كه در كاسه تو مىكند چنانش مىخارد كه گويا پى گمشدهاى مىگردد و همه انگشتانش به زور خارش به سوراخ دبرش تا بند دست فرو مى روند .
و در كتاب ناسخ التواريخ است جلد خلفاء صفحه 761 كه خالد و فضل سوارى خر را بهتر از همه مراكب مى دانستند و يكى به يازده و يكى به ده جمله مبتكره خر را ستودند پس عربى شنيد و در رد آنها خر را به هفده جمله مبتكره نكوهيد و از قضا همه اين 38 جمله صحيح بود اما بر همه مردم مخفى بود وقتى كه ارادهاى در مغز سر آنها جوشيد خبايا را يافت و به هم بافت و طرح نوى در سخن انداخت و اين اعجاز اراده و فكر بشر است .
حالا شما چون مىخواهيد مفاسد تدين را بشماريد چيزهايى قوى به نظرتان مىرسد و مىشماريد من هم اگر بخواهم مفاسد عدم تدين را بشمارم مىتوانم شواهد قوىالدلالة پيدا كنم و نيز محسناتى براى تدين مىتوانم بشمارم كه هر بيغرض تصديق كند .
اولاً چون نظم جهان و آسايش بشر در اجتماع و كمك دادن به يكديگر است و مايه اجتماع دوستى است هر چه بيشتر باشد بهتر است و دين سبب بزرگ دوستى است فوق دوستى نژادى و هموطنى .
و ثانياً كارهاى هر كسى ناشى از خيال او است اگر خيال سر خود و رها باشد و بيم و اميد نداشته باشد هرزه كارىها خواهد كرد و بيم و اميد قانونى مفيد است و اگر بيم و اميد دينى هم باشد مفيدتر و محكمتر خواهد بود ،زيرا در قانون ممكن است كه كسى خلاف قانونى به پنهانى كند كه هيچ آشكار نشود و مورد بيم نگردد اما خلاف دين اگر آشكار هم نشود مورد بيم است .
و ثالثاً خيال هماره در كار است و دمى آرام نيست اگر اسير و تابع يك دينى نباشد توليد صور مولمه مضره مىكند و اندازه ندارد مانند اسب بىلگام و كشتى بى ناخدا. رياضتكشهاى هند براى خود يك دايرهاى در زمين مىكشند اول خيلى بزرگ و بتدريج كوچكتر مىكنند و از آنجا بيرون نمىروند اول به سختى است كمكم آسان مىشود به حدى كه ديگر دل هوس بيرون رفتن هم نمىكند و راحت ابدى مىشود. حالا دايره دين بهتر رياضتى است براى خيال و همه ناراحتى بشر از پريشانى خيال است .رئيس هر دينى از پيغمبر گرفته تا برسد به مسئلهگو زمامدار خيال اهل آن دين است و ناخداى كشتى خيالِ آنها است و خيال خود آن رئيس هم در اختيار مافوق خودش است به درجات و مافوق پيغمبر بزرگ خداى غيبى است (انما انا بشر مثلكم) يعنى من هم مانند همه شما خيال سركش دارم اما خيال خود را به تصرف يگانه خدايى دادهام چنان كه شما خيال خود را به تصرف من دادهايد (يوحى الى) يعنى همه كار و گفتار و انديشه من نمودار وحى الهى است و از خيال خودم هيچ نيست و خيالات شما هم اگر تابع اراده من شدند نمودار وحى الهى مىشوند و يگانه بدبختى و ناراحتى شما آنست كه خيالتان تابع خيال من نباشد .
و ائمه شيعه فرمودهاند «شيعتنا اخذون بحجزتنا و نحن اخذون بحجزة رسول اللّه و رسول اللّه اخذ بحجزة للّه و حجزةاللّه رحمتهالواسعة» حجزه به معنى كمربند است و رحمت واسعه دين خداست كه كمر خيال را مىبندد تا شكم (هوس) بزرگ نشود و لباس آويزان و كم نشود و دامن به كمر زدن (همت مردانه بستن) آسان گردد . بالجمله خيال در وجود بشر مانند ديوانهايست در شهر كه آسايش خود او و مردم از او در زنجير كردن او است تا وقتى كه عاقل شود و معاون و هم راى مردم گردد و قانون سياسى گر چه زنجير است اما دائم قوى نيست زيرا خود خيال تابع و شيفته آن نيست اما زنجير دين محبوب خيال است و خيال مجذوب دين است و خيلى فرق است ميان انجذاب شوقى دائم روزافزون كه در خيال است نسبت به دين و ميان جذب قاهر كه در قانون سياسى است نسبت به خيال .حكماء فرمودهاند [ما بالقسر لايدوم و مابالذات لايزول] سلطنت حقيقى ملك دلها را (خيالها) گرفتن است كه انبياء (رؤساء دين) دارند و سلطنت مجازى بى اعتبار ملك تن و افعال بدن را گرفتن است كه زمامداران سياسى دارند اگر خيال سركش در وجود بشر نبود دينى لازم نبود ،مكلف به دين خيال است از جهت استعدادش براى سكون و تبدل جوهرى و دشمن و مانع مدافع دين هم خيال است از جهت فعليتش كه حركات رديه غير منظمه است .خيال را بىزنجير دين گذاردن گرگى را به گله و شيرى را به شهر رها كردن است .در اسلام زمان بىدينى زمان جاهليت ناميده مىشود كه عربها پيش از پيغمبر داشتند و اكنون هم اطفال و ديوانهها دارند و شما كه دين را مىنكوهيد و آن را فساد مىشماريد از رها بودن خيال شما است كه سر داده و باز است و به زنجير دين بسته نيست و خود شما هم آرام نيستيد از شر همين خيال خود و احساس ناراحتى خود را مىكنيد اما نمىدانيد كه به سبب نداشتن دين است.
نفس اماره (نفس شوم لجوج) همين خيال است .مراد عوام از دل و دلخواه (من و تو) همين خيال است .
مراد عرفاء از شيطان متمرد همين خيال است .تفسير آيه فى قلوبهم مرض همين خيال است .حقيقت دوزخ خيال است تا مضطر است و حقيقت بهشت نيز اما وقتى كه آرام شود .عارف باللّه خيال است در آرامى و عاجز از معرفت خدا نيز خيال است در وقت اضطرابش زيرا متحرك بيقرار قادر بر ادراك هيچ چيز نيست تا چه رسد به ادراكِ يك ذاتِ ثابتِ بى آلايشِ ساكنِ محيط بر هر متحرك و ساكنى .
و رابعاً طريق احتياط به حكم عقل گرفتن يك دينى است براى خود چون كه دفع ضرر محتمل به احتمال عقلايى واجب است [نه به احتمال عقلى] اهل اديان بىدين بودن را مضر بعد از مرگ مىدانند و منكرين مضر نمىدانند نه آنكه وجودش را مضر دانند اما در دنيا براى نظم جامعه نسبت به شخص يك ضرر مهمى نيست كه احتمالش عقل را مضطرب سازد تا حكم به دفعش نمايد .
و خامساً هر كس بالطبع عاشق ترقى و كمال خود است و هر چيز رو به كمال مىرود بىآنكه خود بداند و احتمال ترقى و كمال در دين است نه در بىدينى .
و سادساً منكر ديانات ناچار است كه غايت وجود بشر را منحصر به همين دنيا داند و اين منافى است با كم عمرى بشر و ناكامىهايش و پر عمرى جماد و نبات و برّاقىِ احوال آنها .و مثبِت ديانات بسط و تعميم مىدهد غايت وجود بشر را به دنيا و آخرت پس جبران مىكند فقد دنيا را وجود آخرت ،«باعوض كل فائت» نام خدا است.
و سابعاً منكر ديانات محدود و منقطع مىداند فيض خدا را و مراتب وجود بشر را و اين منافى با عظمت معنى و جهت غيب است كه بايد اقلاً بزرگتر از ماده و جهت شهود باشد .
و ثامناً اكثر افراد بشر مثبت دينند اگر هيئت اديان را مجتمعاً به نظر آريم و عقل حكم ظنى مىكند به حقيّت اكثر ،گر چه حكم قطعى نمىكند و حكم ظنى مطاع است در صورت عدم حكم قطعى و رفتار ملل هم بر ترجيح اكثر است بر اقلّ در هر مورد .اگر چه نازك طبعان در امور معنويه خفيه اقلّ را ترجيح بر اكثر مىدهند و مدلول آيات قرآن هم اينست .
آنگاه خواهيم گفت كه حال و رفتار اكثر افراد بشر بر بىدينى است و اقل قليلند كه تامالعمل و دائم العمل به دين باشند و عمل نشانه باور حقيقى است .پس نادر كسى است كه به راستى باور حقيقى كرده باشد و اهميت انحصارى بدهد امر دين را و از بن دندان گويد و كند و داند .
و تاسعاً مقول قول اكثر منكرين لاادرى است نه ادرى لا و لاادرى معارضه نمىكند با ادرى كه مقول قول اكثر مثبتين ديانت است .
و عاشراً براى قائلين به بقاء روح كه اخيراً اكثريت يافته و روز افزون است لازم است مطلق ديانت يعنى البته يك روش قانونى را ملتزم مىشوند و همان دين است چون كه دين به معنى جزاء است .متدين كسى است كه معتقد موقن باشد كه همه كارهاى اختيارىِ او مجازات و مؤاخذه دارد و از ثروت حلالش هم حساب كشيده خواهد شد و بنابراين معنى نتوان يقين كرد كه در دنيا يك عاقلى بيدين باشد ،ولى بيشتر وقتها عقلاء غافل از اين معنى مىباشند و مراقب خود و كار خود نمى باشند .اما اگر همان دم يكى از آنها بپرسد فوراً به هوش آمده جواب اثبات خواهند داد نه نفى .و اين حالت را تذكر حكمى مىنامند در مقابل تذكر حقيقى چنانكه فقها مى گويند كه استمرار نيت در نماز و در هر عملى واجب است و شرط صحت است اما استمرار حقيقى واجب نيست و استمرار حكمى كافى است و آن همين است كه اگر كسى بپرسد چه مىكنى فوراً مىگويد نماز مىخوانم مثلاً گر چه بدون پرسيدن غافل بود به محض پرسش ملتفت و متذكر شد و اين نظير يا عين علم فطرى است كه در همه اشياء است نسبت به خدا كه اگر پرسند و او شاعر باشد فوراً خدا را نشان مىدهد و اينست معنى آيه قرآن «و لئن سئلتهم ليقولن اللّه» پس كسى اعتراض نكند كه اين آيه بر خلاف واقع است زيرا كفار صريحاً منكر خدا بودهاند ، مراد علم فطرى و سئوال فطرى و جواب فطرى است و عرفاء علم فطرى را علم بسيط و مفرد و اجمالى نامند و آن را مقابل مىاندازند با علم فكرى [در اثر فكر] (حاصل از فكر) كه آن را به سه اسم نامند :علم مركب – علم تفصيلى – علم به علم يعنى التفات و فهميدن علم فطرى .پس معلوم علم فكرى علم فطرى است نه اصل معلوم كه معلوم علم فطرى بود تا تحصيل حاصل لازم نيايد و مورد اعتراض حكيم نشود .
________________________________________
[1] . اطراء = مبالغه كردن در مدح كسى .
جلد دوم كيوان نامه
عباس کیوان قزوینی