Info@razdar.com
شماره مقاله 643
تقوای عملی – علمی – اخلاقی
تقوی به فارسی پرواست و پرهیز كه مشهور است در معنی تقوی معنی لفظ اجتناب است و اعم است از آن كه با ترس قلبی باشد یا نباشد و تقوی خصوص آن پرهیزی است كه مسبب از ترس قلبی باشد .
پس تقوی از صفات شمرده می شود و اجتناب از افعال و در پروا دل هم شریك و داخل در عمل است و در پرهیز شركت دل شرط نیست و گاهی تقوی و پروا گفته می شود بر نفس ترس و بیم دل ،بی آن كه عمل پرهیز ظهور یابد از اعضای بدن چنانكه گویند فلانی بی پروا داخل این كار شد ،یعنی دلش قبل از عمل بی پروا بود و همان بی پروایی سبب این كار شد . و متقی آن كسی است كه هماره در دلش پروا باشد و صفت پروا احاطه كرده باشد دل او را و دلش هماره پر از پروا باشد.
و پروا درجات بسیار دارد درجۀ تامه آن است كه در دل جا برای غیر این پروا نمانده باشد و هوس و اغوای شیطان و نمایشات دنیویه و احتیاجات و نسیان و غفلت نتوانند دفع این پروا یا آن را كم كنند و به اصطلاح شرع ،لفظ متقین منحصر به همین درجۀ تامه است كه تقوی متمركز در دل شده و همۀ خلل و فرج دل پر از تقوی و بیم شده باشد و خیال دیگر نتواند رخنه در دل كرده ،آن پروا را متزلزل و كم اثر نماید و هر صفتی تا با دل متخلخل نشده و با هم آمیخته نباشد ،هنوز آن صفت متمركز در دل نشده و آن شخص را كاملا دارای آن صفت نمی توان نامید بلكه فعل را باید نسبت به آن شخص داد نه صفت را و نتیجۀ دیانات و علت غاییۀ وجود بشر و غایت علم ،همین تمركز صفات حسنه است در دل و بیرون رفتن صفات بد از دل و چنین دل را خدا قلب سلیم نامیده یوم لاینفع مال و لابنون الا من اتی الله بقلب سلیم ،و تقوی در اینجا و درخیلی از آیات قرآن و اطلاقات مسلمین نسبت به ما یتقی منه مطلق است تا افادۀ عموم كند ،یا آن كه غرض تعلق به عموم یا تعیین ما یتقی منه نیافته و اصل غرض ،بودن پرواست در دل با تمركزش وقوۀ دفاع ،هر چه نالایق است ،چنانكه دل خود را به زبری و تلخی و ترشرویی معرفی كند و حاضر نبرد باشد و نمی خواهد طرف را بشناسد كه ،كه و چه است و هر چه و هر كه باشد ،دل هنوز آن را نشناخته ،از آن پروا دارد. چنانكه مجازاً توان گفت كه دل خود پرواست .محمّد (ص) فرمود:
لاتشتموا علیاً فانه خشن فی ذات الله ،یعنی علی (ع) دربارۀ خدا زبر است و با غیر خدا هر كه باشد نرم نمی شود و لذا شیعه ،علی (ع) را مولی المتقین نامیدند و پیغمبر فرمود : یا علی تو خود صراط مستقیمی و تو خود حقی و تو خود هدایتی یعنی تو به هدایت عرض اندام می كنی و هدایت هم در وجود تو عرض اندام می كند. و عرفا كه تقوی را یكی از منازل بدایتی راه خدا می دانند ،آن را نسبت به مایتقی منه سه قسم می كنند:
1 . عام یعنی پروا از قبایح محرمه
2 . خاص یعنی پروا از لذایذ مباحه
3 . اخص (خاص الخاص) یعنی پروا از ماسوی الله و از خودی خود.
و فقها نیز تقوی را سه قسم می كنند:
1 . پروا و پرهیز از هر دین جز اسلام و از عقاید فاسدۀ درشعب اسلامیه .
2 . پروا و پرهیز از گناهان كبیره و صغیره و این هردو واجب است ،اول به دلیل عقل و ضدش كفر است و دوم به دلیل نقل وضدش فسق است .
3 . پروا و پرهیز ازمكروهات و این مستحب است نه واجب و مسمی به قدس و نزاهت است .
و در اینجا می توان گفت كه مطلق نیست و اوصاف خمسۀ آن ،آن را مقید می كند به این قسم المتقین من الكفر بالغیب و ترك الصلاة و الزكوة و عدم الایمان بما انزل الله علی الانبیاء و عدم الیقین بالاخرة ،ولی نسبت به درجات این اوصاف مطلق می شود و قدر متقین درجۀ پست است به قدر حصول مسمی از ایمان به غیب و نماز و زكات تا آخر.امّا تلویح به عموم درجات است و به تطبیق و محاذات درجات تقوی در این پنج صفت با درجات هدایت كه به قدرتحقق تقوی ،هدایت تحقق می یابد و یا به قدر تحقق هدایت ،تقوی متحقق می شود بنابر آن كه هدایت مسبب از تقوی یا سبب حصول تقوی باشد و لام جاره در للمتقین صله برای عاملش است كه هدی یا ریب الكتاب است ،بنابر عمل كردن مصدر محلی به لام و یا مقدری است از افعال عامه یا از افعال خاصه و یا لام به معنی اختصاص است و دارای مفهوم است كه لالغیر المتقین باشد. واعراب للمتقين به پنج وجه است و به ترتيب ذكرظهور دارند :
1 . متعلق به هدی باشد و كلام از حیث اركان ختم شده باشد.
2 . متعلق به ریب باشد و یا به عامل مقدر و خبر لاریب باشد .
3 . متعلق به الكتاب و یا به مقدری كه خبر ذلك الكتاب یا حال از آن باشد.
4 . خبر الّم باشد كه به موجب معانی متعددۀ الّم ،تعدد معنی و طرز نسبت و تعدد عامل مقدر پیدا می شود .
5 . خبر مقدم و اول جملۀ آتیه باشد و مبتدایش محذوف به قرینۀ اولئك یا آن كه خود اولئك به تقدیر آن مصدریه مبتدای مؤخر آن باشد . پس ركن كلام ختم به للمتقین نشده ،بلكه آن اول جملۀ مستأنفۀ بیانیه است و جواب سؤال متولد از جملۀ سابقه است كه گویا كسی می پرسد :
فما بال الّم یا فما اثر الكتاب و الهدایة و جواب داده می شود كه للمتقین الموصوفین بهذه الخمسة ان اولئك علی هدی و انهم المفلحون. و باید دانست كه اقسام تقوی و هر صفتی غیر درجات ان است ،چنانكه می توان عدد اقسام را در عدد درجات ضرب نمود و حاصل ضرب را به دستور حذف مكرر و تمیز صحیح و سقیم تصفیه نموده ، موضوع بحث قرار داد ،پس به دو بیان گوییم :
بيان اول : در تقسيم تقوی به سه قسم
آن چیزی كه پروا به او تعلق بگیرد كه بگویند پروا از آن دارد یا از آن پروا می كند به سه احتمال است :
یا در اعمال است به درجات كثیره
یا در اخلاق است به درجات باطنه
یا در عقاید است به درجات معنویه و این منوط است به حس كردن قبح اعمال و رذالت اخلاق و منافات با واقع را در عقاید و معارف .
پس متقین بر سه قسمند :
یا در اعمال تنها متقین اند ،یعنی هر عملی را كه به عقیدۀ خود بد دانستند ،از آن پروا كنند كه قلباً از آن عمل خائف و منزجز و عملا تارك باشند . و یا در اخلاق یعنی هر خلقی را كه به نظر بصیرت و وجدان خود رذل و پست یافته اند از آن پروا كنند و نیز در عقاید و علوم و معلوم است كه ادراك قبح و رذالت و منافات واقع متدرجاً در شخص پیدا می شود و رو به تزاید و اشتداد است و به اندازۀ ادراك پروا و تقوی در تزاید و اشتداد خواهد بود.
پس بنابراین تقوی از صفات متدرجه است ،یعنی تدریجی الحصول و قابل شدت و ضعف و درجات كثیره بل غیر متناهیه است و نیز معلوم شد جواز انفكاك این سه قسم تقوی از یكدیگر مثلا شخصی در عمل متقی و در اخلاق ابداً تقوی ندارد و بالعكس . گرچه این عكس صعب التصور است و نیز ممكن است شخصی كه تقوای عملی او اكثر و اشدّ از تقوای اخلاقی او باشد یا این هر دو اكثر و اشدّ از تقوی علمی و معارفی او باشد و بالعكس . پس ممكن است كه شخص كامل التقوی در عمل و ناقص التقوی یا متوسط در اخلاق و ناقص التقوی یا متوسط در علوم و معارف و بالعكس باشد.
پس حاصل می شود از ضرب اقسام تقوی (سه ) عملی ،اخلاقی ،علمی دردرجات این سه :
1. فی الجمله
2. شدید
3. ضعیف (كامل – متوسط – ناقص ) نُه صورت قطع نظر از اشخاص و بالنسبه به اشخاص در وجدان و فقدان هر یك از این سه قسم تقوی صورت های بسیاری حاصل می شود .
پس در این آیه و در هر جا كه هدایت تعلق به تقوی یافته ،باید تطبیق درجات تقوی با درجات هدایت بشود ،یعنی به قدر درجۀ تقوی از این سه قسم درجه ای از هدایت را نصیب می برد.
چنانكه سابقاً معلوم شد كه هدایت نیز سه قسم است :
در اعمال به درجاتها و در اخلاق به درجاتها و در علوم و معارف به درجاتها. پس در هدی للمتقین جمعیت متقین را می توان اشاره به درجات تقوی گرفت نه تنها عده اشخاص .
آن گاه هدی را كه مصدر است به نحو اطلاق مقابل انداخت با درجات مفهومۀ از جمع بودن متقین . پس معنی چنین می شود كه ذلك الكتاب هدی لكل متقن به قدر تقواه فی العمل او فی الخلق او فی العلم. واین سه درجه متصاعداً متفاوتند به فنا و دوام ،كه تقوای عملی قابل زوال و فناست ،همچنین هدایت متعلقۀ به این تقوی و تقوای اخلاقی دائم و باقی و همچنین هدایت متعلقۀ به تقوای اخلاقی و تقوای علمی اتم و ادوم و ارواح از همه است . چنانكه توان گفت كه زوال برای آن متصور نیست . هم چنین هدایت متعلقۀ به تقوای علمی كه اشدّ و ادوم و اصفی و ارواح است زیرا كه نسبت آن به ذات است و نسبت تقوی و هدایت اخلاقی به صفات و نسبت تقوی و هدایت عملی به افعال كه به منزلۀ زمان غیر قارالذات است و غیر مجتمع الوجود فی الخارج و غیر مجتمع الاجزاء فی الوجود الخارجی . چنانكه در افعال محسوس است كه هر جزو فعل و عمل تا معدوم نشود ،جزو دیگر موجود نشود اما صفات ممكن است در آن واحد تمام اجزای آن حاضر و مجتمع باشند و ذات به طریق اولی.
بيان دوم : در تقسيم تقوی به نُه قسم
تقوی نسبت به متعلق كه متقی منه باشد و به غایت منظوره كه متقی له باشد ،اقسام پیدا می كند و نسبت به موضوع و موصوف كه متقی باشد و آن نفس ناطقه است درجات پیدا می كند. پس گوییم كه اقسام تقوی نُه است ،زیرا تقوی یا از افعال است و یا از احوال ردیۀ موجوده و یا مترقبۀ در اثر افعال است و یا از اشیا و اعیان موجودۀ در خارج است ، مانند ملذات و ملهیات و مصاحبین بانواعهم و یا از عذاب های روحی و جسمی آخرتی است كه قوای فكریۀ شخص دیندار به مناسبت دین و تدینش ،آن ها را در صفحۀ خیال خود منتقش می نمایند ،به درجه ای كه مانند یك محسوسی مهروب منه می شوند و یا از هیبت خدا و شرم از خداست ،آن هم در اثر دین و عقیده و معرفت بالله است و این قسم است كه مشتبه به درجات می شود خیلی زود و تفكیكش دشوار و دیر می شود و غایت منظورۀ تقوی ،یا شرف و عزت نفس است در دنیا نزد خلق و یا راحت و لذت موعودۀ مترقبۀ متیقنه است در دنیا ،مانند ریاضت های بدنی یا در آخرت مانند عبادت های شاقه و یا حصول كمال نفس ناطقه بی التفات به راحت ها و لذایذ متنوعه كه در اثر كمال نفس قهراً خواهند بود و یا حصول قرب خدا كه عرفا وصول و فنای بالله و فی الله نامند و این نُه قسم ،كلیات و اجناس تقوی هستند و در تحت هر قسمی ،جزئیات و اصناف بسیار صعب التعداد هست ،زیرا مراد از افعال ،جنس كردنی است ،خواه فعل متقی منه باشد و خواه ترك ،و مراد از احوال صفت و ملكه و خوی است خواه حب باشد خواه بغض . و مراد از اشخاص گیرندۀ وقت و متوجه سازنده و ربایندۀ فكر و هوش شخص مصاحب به سوی خودش است ،خواه جماد و نبات و حیوان و خواه انسان باشد[1] و مراد از عذاب ،آنچه نفس را از سادگی و راحت بیندازد و او را بفشارد ، خواه آن چیز وجود مولم باشد و خواه عدم مطلوب . و عدم نیز یا عدم اولی است و یا عدم لاحق ،مانند مرض و مرگ و گم شدن آنچه بود و مانند انقطاع لذایذ به تمام شدن قوۀ التذاذ یا شیئی لذیذ ،و مراد از هیبت ،رمیدن دوستانه است از فشار معنوی تجلی محبوب ،خواه تجلی جمال باشد ،خواه قهر و جلال و خواه محض خیال و نیز تعدد و تكثر جزئیات گاه از تفاوت جوهر تقوی است به حسب متعلق و غایت و گاه از تفاوت اشخاص متقین و یا احوال مختلفۀ شخص متقی است كه یك شخص به تفاوت احوال و اوقات عمرش كه انواع حركات و تجدد روحی دارد ،اشخاص بسیار می گردد . چنان كه بعض مفسرین اولئك ها و الذین های متضادۀ قرآن را تفسیر به شخص واحد سالك الی الله نموده كه سالك بوقلمون باغ تفرج خداست ،هر دم رنگی و شكلی باور ناپذیر به خود می گیرد از حب و بغض خدا و بیم و امید و یأس از خدا و قرب و بعد حقیقی یا موهوم و كفر و ایمان ممتد یا برقی و هر یك یا غربی است یا شرقی و چنین است اكثر جموع قرآن از هر ماده كه باشند ،اسم یا فعل كه مصداق آن ها مفرد و جمعیت آن ها به حسب عناوین است ،مثلاً كفار و مؤمنین و مفسدین و مصلحین یك نفر است كه گاهی كافر است و در كفرش به منزلۀ جمع كفار و گاهی مؤمن است و در ایمانش به منزلۀ جمع مؤمنین و مخاطب به همۀ خطابات متنوعۀ همۀ آیات متضادۀ قرآن یك نفر است و درجات تقوی مانند سایر منازل السایرین الی الله [دارای] درجه است : عام و خاص و اخص.
پس عام ،لله است و خاص ،فی الله است و اخص ،بالله عما سوی الله است و ضرب سه در نه تولید بیست و هفت می كند كه اجزای اسم اعظم است و مصداق یا مظهر اسم اعظم نفس ناطقۀ متقیۀ عمّا سوی الله و مطمئنۀ بالله و مخاطب به ارجعی الی الله و متصف به رضای عن الله است و می شود كه مراد از تقوی در اینجا و در هرآیه استعداد ذات شخص برای تقوی باشد و یا ارادۀ اختیاری تقوی و همه كس مكلف به این اراده است كه باید بخواهد از خودش تقوی را ،گرچه نتواند یا نكند و مراد از هدایت متعلقۀ به متقین ،رسانیدن استعداد تقوی به فعلیت باشد و امداد و توفیق برای مرید تقوی باشد به نشان دادن و تسهیل راه تقوی و دفع و رفع موانع آن و به زیاد كردن شوق او به تقوی متدرجاً . یعنی قرآن هدایت می كند مستعدین و مریدین تقوی را به سوی تقوی ،به فهمانیدن به آن ها كه متقی منه چیست و كدام است و متقی له برای هر متقی چه باید باشد ،و فراهم و آسان می كند اسباب تقوی را نسبت به حال هر متقی ،خصوصاً در باطن و عموماً نیز در ظاهر بیان می كند كه اسباب تقوی همین پنج صفت متقین است :
ایمان به غیب و اقامۀ صلاة و انفاق و ایمان بما انزل و یقین به آخرت ،و خدا در همین آیه و آیات دیگر ،متقین را موصوف به آن ها نموده ،برای اشاره به آن كه این پنج صفت در ذات هر متقی نهاده شده و اتمام حجت در ذات او بر او شده و به زبان شرع و دین گوییم كه نمی طلبد خدا از آن ها مگر اظهار و عدم كتمان آنچه را كه خودش به آن ها داده لایكلّف الله نفساً الا وسعها ای ما آتاها.
پس الذین یؤمنون تا یوقنون ،بیان طرز هدایت قرآن و اسباب تقوی است و اولئك تا مفلحون نتیجۀ هدایت و تقوی است ومراد از هدی درجۀ علیای هدایت است كه نسبت به خدا داده شده (مِن رَبّهـِم) و هدایت قرآن درجات ابتداییه و متوسطه است و مقدمۀ موصلۀ به هدایت الله است . پس قرآن باغی است كه در آن درخت های تقوی می روید و برومند می شود ،هریك به نام وكام یك متقی و یا قرآن باغبانی است كه درباغ وجود هر متقی ،درخت تقوی تربیت می نماید و یا آن كه خدا یا پیغمبر و یا ارادۀ خود متقی باغبان است و به هر حال درخت تقوی (و هر درخت كاملی) ،پنج طبقه و یك سایه دارد :
1 . ریشۀ ایمان به غیب
2 . تنۀ اقامۀ نماز و…
3 . شاخه ها (انفاق)
4 . برگ ها (ایمان بما انزل)
5 . میوه (یقین به آخرت) و صاحب این درخت درسایۀ هدایة الله و فلاح كامل خوش و خرم است .
پس این آیۀ اول سورۀ بقره كه بنابه قولی اول قرآن است خلاصه و نتیجۀ همۀ ادیان و مجمل همۀ قرآن است .
——————————————————————————–
[1] . چنان كه حضرت سلیمان اسب های خود را پی برید برای آن كه مشغول به تماشای آن ها شده ازیاد خدا بازمانده بود ،فطفق مسحاً بالسوق والاعناق ،ولی باید تأویل شود ،زیرا خود پی بریدن اسب های بی گناه خلاف تقوی است .
تفسير كيوان – سوره بقره
عباس کیوان قزوینی