Info@razdar.com
شماره مقاله 793
آقاى برقعى سالها پيش كتابى در رد صوفيه به نام «التفتيش»[1] نگاشت و چند بار آن را تجديد چاپ نمود كه بسيار شهرت يافت و عوض آن كه صوفيه به خود آيند و مندرجات كتاب را مطمح نظر قرار دهند به دشمنى و عناد با وي برخاستند و به تهمت و افترا دست زدند و صوفيه همواره كارشان بدين منوال بوده و هست و كتابى بر رد وى به نام ملك صالحى نوشتند اما در باطن ديگران در تدوين آن دست داشته اما پاسخ آقاى برقعى نبود تا مدتها گذشت و مسموع افتاد كه آ قاى برقعى تغيير مسلك داده و دست به تدريس و تأليف زده و جواناني كه سن آنان اقتضاى دريافت علوم اسلامى و حقايق حقه تشيع را دارا نمي باشند تحت عنوان نوگرائى و كشف حقايق اسلام گرد وى جمع آمدند حتى در نماز جماعت كه در منزل يكى از ياران آقاى برقعى در شميران روز جمعه برگزار مىشد دست به سينه نماز را برگزار مىكردند.
اينك آثار آقاى برقعى را مورد بررسى قرار مى دهيم يكى از كتب منتشره از جانب ايشان كتاب ” خرافات وفور در زيارات قبور ” است در مطلع كتاب دو بيت زير آورده شده كه بعينه نقل مى گردد:
خرافات ضد آيات الهى است ولى مذهب خرافت را پناهى است
خرافه نيست در دين الهــى ز مذهب باشد اين كفر و تباهى
يكى از بدعت ها كه هزاران بدعت در آن مندرج است و اكثر ملتها به آن مبتلا و دلخوش گرديده و عمر و اموال و نفوس خود را در آن صرف كرده اند زيارت قبور و توجه به آن است.
در صفحه 7 نوشته اند:
ارواح از دنيا دور و در عالم برزخ هستند.
در صفحه 9 نوشته شده است:
اگر صاحب قبر همه گرفتاريهاى زائران را بداند راحتى برزخ براى او دوزخ خواهد بود و انبيا و اوليا به كلى از دنيا بى خبرند و حتى از بدن خود اطلاعى ندارند.
گوش آنها پر از خاك شده و يا تبديل به خاك گرديده شنوائى ندارد و ارتباطش با دنيا قطع شده و از زائران خود بى خبرند ارواح اوليا مطيع زوار نيستند و به دنيا بر نمىگردند.
در صفحه 19 ذكر كرده اند:
على (ع) راضى نشد كسى بر او كرنش كند و خود را معصوم نمى دانست اتابك كه پول از اجانب گرفت صدهزار تومان خرج مقبره خود كرده است در اسلام نهى از زيارت قبور شده است احاديث در ذم تعمير و يا تجديد قبور بسيار است.
قبر امام را تو مكن بت چو بت پرست
دنبال كار باش نه در بارگاه باش
جملات زيارات موافق با كتاب خدا نيست.
در باب زيارت حضرت زهرا (ع) مطالب عجيبى آورده اند حضرت زهرا (ع) به على (ع) وصيت كرد قبر مرا مخفى نما.
آقاى برقعى كتب علامه مجلسى و ديگر كتب حديث را مورد انتقاد شديد قرار داده اند.
در صفحه 54 بيان داشته اند:
طواف جنازه ها بدعت است و حمل جنازه از اين شهر به آن شهر نهى شده است.
حضرت خضرى وجود ندارد.
در ايام حيات پيغمبر (ص) و امامان عيالات جنب حيض و نفاس مى شدند بعد اگر جنب و حيض سر قبر بروند حرام است.
آيه تطهير تشريعى است نه تكوينى .
مجلسى[2] زيارت امام حسين (ع) را واجب كرده در صورتى كه زمان رسول خدا نبوده است.
امامان غيب نمى دانند.
جابر انصارى در روز اربعين در سر مزار سيد الشهدا (ع) پس از سلام سه مرتبه گفت ” دوست جواب دوست را نمى دهد پس گفت چگونه مى توانى و كجا قدرت دارى در حالى كه رگهاى گردنت بريده و بين سر و بدنت جدا شده است.
در صفحه 102 ذكر نمودند:
رسول خدا (ص) لعنت كرده كسى را كه قبر او را قبله قرار دهد.
زمان ائمه صحن و ضريح نبوده است.
در صفحه 127 چنين بيان داشته اند:
در زمان سيد مرتضى و خليفه مقتدر عباسى فتاوى علما ،قضات را بر آن داشت كه از خليفه كسب تكليف كردند.
لذا گفتند هر كس از علما پيروانش بيشتر است فتاوى او را عمل كنند.
لذا اول ابوحنيفه[3] دوم مالك بن انس[4] سوم شافعــــــى[5]
چهارم احمد حنبلى[6] و قبلاً تمامى فرق نام مسلمان داشتند .
لذا فتاوى اين چهار رسمى شد سيد مرتضى خليفه را ملاقات كرد كه فتاوى امام صادق (ع) را رسمى كنند خليفه بررسى كرد ديد امام صادق (ع) پيروان بسيار كمتر دارد لذا شيعيان مذهب جعفرى را براى خود عنوان كردند.
در صفحه 254 متذكر شده اند:
رجال احاديث زيارت به دويست و هشتاد نفر مى رسد.
در صفحه 267 بيان داشته اند:
در سوره بقره آيه 259 عزير پيغمبر قريهاى ويران ديد گفت خدا چگونه زنده مىكند اينها را پس از موتش عزير مرد پس از صد سال زنده شد و تصور يك روز يا بعض از روز خوردنى و آشاميدنى او تغيير كرده و الاغش خاك شده دوباره زنده شد.
در كتاب خدا و سنت رسول (ص) دستور زيارت قبور نيست
حضرت امير (ع) كه در ساباط مدائن پياده شدند راضى نشدند ايرانيان بر او كرنش كنند و خود را معصوم نمى دانست.
شاه چراغ احمد بن موسى كه ادعاى امامت كرده و مردم را به كشتن داده مى توان براى او صحن و بارگاه ساخت و زيارت نامه ساخت.
پيغمبر (ص) را در حجره عايشه دفن كردند و تا پنجاه سال بعد كه عايشه زنده بود كسى به زيارت قبر نيامد.
به انبياء و اولياء اجازه شفاعت براى كسى داده نشده و هيچ آيهاى چنين صراحت ندارد.
منازل على (ع) و فاطمه (ع) كجا است كه زيارت شود. زيارت قبر پيغمبر (ص) گويند موجب بخشودگى گناهان مى شود در صورتى كه ديدار حضرت در آن ايام براى منافقين و مشركين دست داد.
اگر خلافت به على (ع) امر شده نبايد بى رغبتى نشان دهد.
مجلسى نوشته در منزل امام سجاد[7] (ع) و خانه امام صادق[8] (ع) خانه هاى ايشان درمدينه خراب شده و به ديگران منتقل شده است و حدود منازل آنان نامعلوم مى باشد.
صفوان[9] از قول امام صادق (ع) گويد چون به درب حائر رسيدى و چون به در گنبد رسيدى چنين بگو در آن ايام بر مزار امام حسين[10] (ع) گنبد وجود نداشته است.
***
در مشهد در خانه حميد بن قحطبه[11] مزار هارون الرشيد[12] قرار گرفته است. يكى از راويان خبر از امام صادق كه در كافى[13] از وى نقل شده است جعفر بن محمد بن الاشعث است كه برادرزاده قاتل امام حسن (ع) و از خواص دربار منصور عباسى بوده است.
جابر بن عبدالله انصارى[14] از اصحاب خوش نام رسول خدا (ص) بوده است. سفيان ثورى[15] نقل كرده كه او گفته است سى هزار حديث از قول جابر ساخته است.
جابر در 74 هجرى وفات يافته و امام صادق در 83 هجرى متولد شده و جابر نمى توانسته از امام خبرى ذكر كند.
آقاى برقعى بحثى مبسوط در باره روات دارد كه گفته اند كه عدهاى از راويان خبر بنا به قول علماى شيعه عده اى مجهول و برخى كاذب و بعضى از آنان از غلات بوده اند و جمعى از آنان واقفى[16] بوده كه بنا به اعتقادشان ختم امامت را به موسى بن جعفر[17] (ع) مى كنند.
موسى بن عمران النخعى برادرزاده حسين بن يزيد نخعى هر دو از غلات بوده اند.
زيارت جامعه ساخته موسى و همدستى عموى او است صدوق[18] در عيون[19] و ممقانى[20] در تنقيح المقال جلد اول گفته اند كه موسى از امام هادى (ع) روايت كرده است و مجلسى زيارت جامعه را نقل كرده است و بعضى موسى بن عبدالله[21] را راوى شناخته اند.
***
سيد مرتضى زيارتى فصيح ساخته كه مجلسى گويد كه ظاهراً از سيد مرتضى و شيخ مفيد[22] مى باشد از آن جمله عبارت زير است:
” و اياب الخلق اليكم و حسابهم عليكم و فصل الخطاب عندكم “. يعنى رجوع خلايق به تو است و حسابشان برعهده شما است و قرآن نزد شما است.
يك طواف مرقد سلطان على موسى الرضا (ع) هفت هزار و هفتصد و هفتاد حج اكبر است.
مزار حضرت امير (ع) تا ايام امام رضا (ع) معلوم نبود عده اى گويند در مسجد و بعضى گويند در خانه اش دفن نموده بودند و برخى در كوفه گفته اند و گويند هارون در شكارگاه آن محل را ديده زارعين گفتند نجف نام دارد خلافت هارون 170 هجرى بوده و فوت امام صادق148 هجرى بوده پس چگونه زيارت مزار على (ع) را بيان كرده است.
و گفته اند مزار نجف مزار مغيره بن شعبه[23] كه خطيب بغدادى[24] از ابى نعيم[25] نقل كرده است و همين شخص از ابى نعيم گويد كه حسين (ع) را در بقيع مدفون كردند نزد مزار حضرت زهرا (ع) و گويند بر شترى حمل كردند شتر گم شد و عده اى صندوقى محملى بر شتر يافته و نشناخته دفن كردند حافظ از ابن عساكر[26] نقل كرده كه در حجره اى از خانه هاى آل جعده دفن شد و گويند در خانه زيدين خالد بن عبدالله در بازار كوفه در باب الوراقين در خانه اسكاف و گويند شبانه در كوفه دفن كردند و محل را مستور داشتند.
آقاى برقعى ، محققى كه در يك امر تاريخى با چنين اهميتى كه كليه فرق شيعه حتى تمام فرق اسلامى بلكه كليه راد مردان جهان و روندگان چالاك عشق مزار پاك سرور عاشقان جهان را در كربلا مطاف داده و مى دهند و خواهند داد ،جنابعالى ترديد فرموده ايد حق آن بود مدتها بلكه سالها براى كشف قضيه بكوشيد و نظريه قطعى ابراز داريد.
حضرت عالى در يك جا آمدن جابر انصارى را پس از چهل روز از شهادت حسين بن على (ع) مطرح ساخته و بی ابراز دليل عدم قرائت زيارت نامه، بدون شك و ترديد مى پذيريد و در اغلب صفحات كتاب راويان اخبار را اعتبارى نمى دهيد و بعد در اخبار شك نموده و وقعى نمى نهيد و در مرحله سوم براى اثبات نظريه خود چند خبر ارائه داده و آن وقت در محل مزار پيغمبر (ص) و على مرتضى (ع) و سر حلقه جانبازان و راد مردان جهان با اين نحوه استدلال مى كنيد كه مزار پاك آنان در محل شناخته شده نيست پس به ضرس قاطع بگوئيد كجا است آقاى برقعى لختى بينديشيد و در حجره اى از حجرات منزل خود خلوت كرده و دو ركعت نماز به سوى درگاه با عظمت خداى تعالى به جا آوريد و پس از ذكر سلام نماز ده دقيقه با خود حديث نفس بگوئيد آنگاه به اشتباهات خود پي خواهيد برد.
آقاى برقعى شما در ايام پيرى بسر مى بريد به خود آئيد و از افتراق فيمابين پيروان دلباخته فتيان و مولاى عاشقان راستين حق و حقيقت دست باز داريد.
از خواننده پوزش مى طلبد كه عنان قلم از دست برفت اما خواننده نيز به گفتار كوتاه اين ناچيز با دقت و امعان نظر بنگرد.
آقاى برقعى دنباله سخنان خود را چنين بيان مى دارد:
در زيارت نامه در كتاب (مدينه المعاجز)[27] آمده كه اژدهائى در زمان خلافت حضرت به كوفه آمده و بيش از پنج مرتبه در حضور مردم آمده و با حضرت سخن گفته است. راوى يونس بن ظيبان بوده و گفته است حضرت با گرگ هاى بيابان سخن گفته و در زيارت نامه آمده است.
” السلام عليك يا من روت له الشمس “.
كتاب كافى برگشت شمس را از قول سهل بن زياد[28] از قول موسى بن جعفر (ع) ذكر كرده است.
” توضيحاً بيان مى دارد اصول كافى از امام كلينى[29] و از كتب اربعه است چهاردهى “.
رسول خدا (ص) در آخرين ساعات عمر خود گفته است:
اللهم لاتجعل قبرى و ثنابعبد “
لوسترى براى صحن حضرت رضا (ع) به بيست ميليون تومان خريدارى شده و جمعاً نود و پنج لوستر موجود است و اين لوستر هشتصد شاخه دارد.
روايات زيارات كه شيخ طوسى و ابن طاووس و شيخ مفيد و شيخ عباس قمى[30] و مجلسى نقل كرده اند اكثرش از كتاب (كامل الزياره)[31] كه مؤلف آن (ابن قولويه[32]) كاسب ساده و خوش باورى بوده است و مجلسى از كتاب مزار كبير[33] تأليف ابن المشهدى[34] نقل كرده است كه نويسنده آن شناخته نيست.
و مجلسى نقل كرد از يونس از صفوان جمال از امام صادق (ع) كه هر شب جمعه خدا با ملائك به زيارت مرقد حسين (ع) مىروند امام محمد تقى[35] (ع) داماد مأمون و چند سال در بغداد بود يك بار به زيارت قبر پدر يا حضرت على(ع) و يا امام حسين (ع) نرفته اند.
زيارات و نذورات باطله و گريه و زارى و دم گرفتن و دسته در آوردن از اعمال دينى و جهاد رو گردان شده و خلاف قرآن و سنت رسول خدا (ص) است.
اين كتاب را برقعى در پايانش متذكر شده است كه در طى يك ماه به پايان رسانيده اند و به طريق زير نام خود را آورده است:
سيد ابوالفضل بن الرضا علامه برقعى
***
قرآن (ترجمه و تفسير به فارسى) اثر حاج نوانديش در پنج جلد كه در چهار مجلد گنجانده شده است.
اين ناچيز جناب ايشان را ديدار كرده مردى پاك نهاد اما ساده دل مى باشند پس از تهيه اين مجلدات يكى از دوستان آقاى برقعى برايم گفت كه اين ترجمه و تفسير به قلم آقاى برقعى مى باشد از آقاى حاج نوانديش مصرانه خواستند براى انتشار آن اسمى از ايشان برده نشده و به قلم خود قلمداد نمايند آ قاى نوانديش نيز به پاس دوستى پذيرفته و با هزينه خود به طبع رساندند كتاب خوب به فروش رفت و آقاى برقعى براى اينكه سودى اندوزد خود به نام خويش مجدداً چاپ كرد و در اين عمل هم آقاى نوانديش متضرر شده و هم بد نام شدند كه دانسته شد اين اثر از ايشان نمى باشد و عمل آقاى برقعى قضاوتش با خوانندگان ارجمند است.
در بدايت ترجمه در جلد اول نوشته شده است:
ترجمه ساده و روان از قرآن مجيد با ذكر نكات و آيات و توضيح بيانات و كلمات الهى بدون آوردن خرافات و عقايد فرقه هاى مذهبى و خالى از تعصبات مسلكى و موهومات بشرى.
در صفحه 5 نوشته اند:
متقين حتى رسول خدا مؤمن به غيب مى باشند و عالم به غيب طبق صريح آيات قرآن فقط خدا است.
در صفحه 16 گفته اند:
مقصود از جمله جاعل فى الارض خليفه و اگر بگوئيم خليفه خدا است صحيح نيست زيرا خدا نه جا دارد و نه مكان تا كسى به جاى او جانشين شود و مقام او را ممكن نيست كسى احراز كند.
در صفحه 17 چنين بيان داشته است:
در باره سجده به آدم و سجده براى تعظيم عبادت است و براى غير خدا جائز نيست جواب گوئيم سجده در عرف متشرعه گذاشتن پيشانى بر زمين است ولى در لغت معنى فروتنى و نهايت كرنش است و اگر كسى به امر خدا براى كسى فروتنى كند اشكالى ندارد و اين شرك در عبادت نيست و فرشته پيشانى ندارد تا به عنوان عبادت بر زمين گذارد.
در صفحه 19 :
خدا نهى فرموده نزديك آن درخت نرويد و معين نكرده اند آن درخت چه بود و بر ما لازم نيست تعيين آن.
قرآن از خلقت حوا ساكت است.
در صفحه 25 متذكر شدند:
براى اثبات شفاعت كه يك حديث صحيح السند تام الدلالة در آن نيست.
در صفحه 79 گفته شده است:
در دعا غير خدا را بخواند در عبادت شرك آورده خصوصاً اگر غير خدا را حاضر و ناظر بداند و مانند خدا لامكان و مطلع بر كل مكان بداند يقيناً شرك است.
بسم الله الرحمن الرحيم
بنام خداى كامل الذات و الصفات رحمن رحيم.
در صفحه 1104 بيان داشته اند:
حمد مخصوص كه ستايش كامل است خاص خدا مى باشد و در اينجا حق تعالى كيفيت شكر و ستايش را به بندگان ياد مى دهد.
در صفحه 1176 گفته است:
دوزخى كه در آن درآيند كه بد جايگاهى است.
آن را كه آب جوشان و خونابه است.
در صفحه 1510 نوشته شده است:
جز قدرت الهى و الله ملجائى نيست جز خدا و به غير خدا نبايد پناه ببرد.
كتاب (اسلام و بتهاى غرب منهاى معنويت)[36] دو رساله از مصطفى حسينى طباطبائى است (وي از ياران آقاي برقعي است). آقاى طباطبائى كه از دانشمندان و در فلسفه رنج برده و اخلاقاً مرد پسنديده اى مى باشند باعث تعجب است با آگاهى در مباحث فلسفى كه ضمناً بدان معتقدند و دريافت مباحث فلسفى با ميزان عقل است و اقامه براهين به اعتبار دلايل عقلى است و از طرفى سخت به مسلك وهابى دل بسته و جمودت فكرى و تعصب شديد را نصب العين خود قرار داده است.
آقاى طباطبائى كتابى در باره عبده دانشمند شهير مصرى كه از تلامذه و ياران سرسخت سيد جمال الدين اسدآبادى بود منتشر ساخته و در آن كتاب فصلى در باره تصوف نگاشته اند كه لحن طرفدارى از تصوف را دربر دارد اگر اين كار يك بام و دو هوا نيست پس چيست؟
آقاى طباطبائى از ياران غار آقاى برقعى بوده و در مراتب دانش بيش از آقاى برقعى رنج برده اند. آقاى طباطبائى در بخش اول كتاب اعتراضات دانشمندان غرب را بيان كرده سپس در صدد پاسخ به آن بر آمده اند.
در بخش دوم كتاب در صفحه 20 نوشته اند :
موضوع مهدويت به غلط موجب عدم تحرك و فعاليت عده اى شده و درانتظار اصلاحات موعود با يأس تمام نشسته اند.
يكى ديگر از ياران آقاى برقعى رساله اى به نام (براى رفع اختلاف از اديان الهى و شناخت دين جهانى اسلام تأليف حاج عبدالمجيد صادق نوبرى) تدوين نموده اند كه اينك بعضى از نظريات مؤلف را ذيلاً نقل مىكند.
در صفحه 14 نوشته شده است:
ارتباط بشر با خدا صحف انبياء و كتب تورات و انجيل و قرآن كه به وحى به انبياء نازل شده و راهنماى بندگان بوده است راست مى باشند.
در صفحه 17 معناى اين جمله زير را :
” من مات و لم يعرف امام زمانه كميته الجاهليه ” چنين بيان داشته است:
على (ع) فرموده است قرآن را امام و پيشواى خود قرار دهيد.
در صفحه 24 نوشته اند:
كلمههاى سنى و شيعه حاصل دوگانگى است.
در صفحه 26 چنين گفته است:
اختلاف شيعه و سنى در ملل و نحل[37] شهرستانى[38] ده فقره بوده است، در حاشيه صفحه 27 نوشته شده است:
هر كسى بايد با مراجعه به قرآن حقايق را تشخيص دهد و آنچه را كه برخلاف قرآن و تعاليم الهى است دور بريزد.
اختلاف اول بين شيعه و سنى در موضع تعيين جانشين پيغمبر است.
در صفحه 29 چنين متذكر شده است:
مسئله جانشينى چرا حين الفوت مانده است.
در صفحه 30 نوشتهاند:
تعيين چنين مطلب ساختگى و مستحدثه است.
در صفحه 32 گفته شده است:
اختلاف دوم شيعه و سنى تعيين اسامه[39] به فرماندهى لشگر و تعيين عدهاى در موقع ارتحال پيغمبر (ص) كه در مدينه ماندند و از اين امر اختلاف ايجاد شد.
در صفحه 33 در باب اختلاف سوم نوشته است:
اختلاف سوم (فاروق حق و صواب عمر خطاب[40] گفت هر كه گويد رسول خدا (ص) فوت كرده با شمشير به قتل مىرسانم.
در صفحه 35 ذكر شده است :
صادق هدايت (مراد ابابكر است) كه گفت محمد (ص) فوت كرده و آفريدگار زنده و جاويد است.
اختلاف چهارم موضع دفن رسول خدا (ص) بود كه [مهاجرين] اهل مكه و [انصار] مدينه و [گروهي] بيت المقدس را پيشنهاد كردند.
هر مرده از هر مقام بايد در اولين قبرستان محل فوت دفن شود.
در صفحه 36 اختلاف پنجم را بيان داشته است:
اختلاف پنجم در امامت است كه بين مهاجر و انصار[41] اختلاف شد چون به سقيفه بنى ساعد[42] رسيد فاروق دينپرور [يعني جناب عمر] ابابكر را پيشنهاد كرد و بيعت انجام گرفت.
در صفحه 38 اختلاف در فدك بود.
آيا فاطمه (ع) مطالبه ارث كند باور كردنى نيست.
اختلاف هفتم موضوع مقابله با طايفهاى كه مانع اداى زكوة بودند.
در صفحه 42 اختلاف هشتم نقل شده است:
تعيين عمر از طرف ابابكر بود وعلى (ع) معلم قرآن اعتراض نفرموده اند.
اختلاف نهم درانتخاب عثمان به خلافت به وسيله شوراى شش نفرى بود.
در صفحه 44 گويد:
على (ع) فرزندان خود را براى حفظ جان عثمان مأمور نمود. در صفحه 45 اختلاف دهم را شرح داده است:
اختلاف دهم جنگ جمل[43] طلحه[44] و زبير[45] و بعد طلحه و زبير توبه كردند و زبير كشته شد و قاتلش مستحق عذاب نار شد.
در صفحه 65 در باره خمس گفته است :
خمس مقرر كه مربوط به انفال و غنائم و استحصالات طبيعى و مدنى است.
در صفحه 68 بيان داشته است:
در ترجمه خطبه حجة الوداع پيغمبر (ص) فرمودند: فرزندى كه از زن در خانه شوهر به دنيا مى آيد گر چه نامشروع باشد از آن شوهر مى باشد و براى زناكار رجم به عمل آيد.
رساله ديگرى منضم بدين جزوه به قلم (بديع الزمان كردستانى)[46] در يك مجلد منتشر شده كه از صفحه 68 رساله دوم آغاز مي شود.
در صفحه 68 نظريات جمال عبدالناصر را ذكر كرده است.
در صفحه 69 نوشته از قول عبدالناصر چنين بيان مى دارد:
اسلام ايمان دارد كه انسان آزاد است و خود او مسئول اقدامات خويش است و جبر با روح دين مبين اسلام منافات دارد دليل ديگرى از عدالت خداوندى است كه خداوند هنگامى مردم را به پاى ميز حساب مى كشد كه پيغمبران و واعظان و مرشدان و رهنمايان را براى هدايت بشر تعيين مىكند.
توضيحاً بيان مى دارد اولاً عبدالناصر در علم و دانش به پايهاى نمى باشد كه نظريات وى درخور آن باشد كه نقل قول گردد يا در رديف گفتار دانشمندان اسلامى مطرح گردد و در ثالث حضرت امام صادق (ع) گذشته از اين كه امام و معصوم و از ذريه رسول اكرم (ص) مى باشند به شخصه از دانشمندان نام آور و ممتاز عصر خويش بوده و در باب جبر و تفويض فرمودند ” لا جبرلا تفویض بل امر بين الامرين ” نه به طور كامل جبر مطلق است نه تفويض لذا در يك جمله كوتاه جنگ و جدال و معارضه طرفين اين دو نظريه را باطل شمرده اند.
در صفحه 72 در باب برده دارى گفته است.
در مورد بردگى بايد گفت كه دين مبين اسلام از مخالفان شديد آن است و بهترين دليل اين است كه خداوند توبه و دادن كفاره و استغفار از گناهان و آزاد كردن بردگان و بندگان را [ توصيه نموده است].
(بايست گفت در اين مبحث نيز دچار لغزش شده و ديانت اسلام بردگى راتعديل كرده تا به تدريج به قبح آن پى برند و از ارتكاب به عمل برده دارى اجتناب ورزند).
در صفحه 73 نوشته است.
مالكيت شخصى و حق ارث دو قانون ثابت در شريعت اسلامى است معهذا اسلام هميشه سعى كرده است يك نوع رژيم سوسياليستى بر اساس تعاون مشترك و وحدت ملت باشد.
چه نيازى است اصطلاحات مانند سوسياليستى را در مورد احكام اسلامى به كار برند و قوانين اسلام چه نارسائى دارد كه نويسنده الزام به بكار بردن اين گونه كلمات داشته باشد.
در صفحه آخر كتاب متذكر شده است :
با مطالعه رساله مسلم شد كه خداى واحد يگانه ” الله جل اسمه ” يك دين بيشتر ندارد كه آن هم به غير قرآن به دعاى حضرت ابراهيم ( ع) اسلام ناميده شده و تمام انبياء همه مسلمان بودند اگر بشر امروز به تعاليم الله و رسول او محمد (ص) به قرآن رفتار كند مانند اين است كه به سنت تمام پيغمبرانى كه از اول دنيا مبعوث شده اند رفتار كرده است.
در صفحه 79 بيان شده است:
آقاى بديع الزمان كردستانى دلبستگى خود را به آثار شريعت سنگلجى بدين نحو تقرير كرده است: خداى را به بهترين وجه سپاس مىگويم به تأليفاتش در هنگام چاپ رساله به مطالعه چاپ دوم كتاب (كليد فهم قرآن)[47] نوشته فقيد سعيد شريعت سنگلجى رهنمون شدم.
***
چون كتاب به انجام رسيد به يارى يكى از دوستان مشفق ،استاد آذربُد هشت مجلد ديگر از كتب وهابيه در دسترسم قرار گرفت لذا براى مزيد استحضار خوانندگان ارجمند فصلى ديگر به كتاب افزودم.
آقاى سيد ابوالفضل علامه برقعى كتابى به نام عقل و دين[48] در دو مجلد تدوين نمود.
جلد اول بر رد فلسفه مادى و رد عقايد شيخيه و صوفيه مطالبى نوشته بودند اما دلايل آن رسا نبود زيرا بحث در مباحث ملل و نحل خود شيوه اى خاص دارد كه مى بايست به آن نهج صورت پذيرد.
آقاى برقعى در جلد دوم در صفحه 3 نوشته اند:
«دين الهى را بايد از حجت الهى گرفت و به آنچه حق تعالى حجت نموده و مدركيت داده چنگ زد و حجت الهى منحصر است به عقل و وحى».
در صفحه 14 در باب معجزه نوشته شده است:
«از آيات قرآن و اخبار صحيحه استفاده شده كه معجزات انبيا از زنده كردن اموات و غيره كار خدا و فعل او است نه كار انبيا پيغمبر و يا امام دعا مىكند و از خدا درخواست مى كند و خداى تعالى در همان حال اجابت كرده و آن درخواست را ايجاد مىكند».
(اگر تصور شود پيامبر فقط يك فرستاده ساده بيش نمى باشد فقط دستگاه گيرنده اى است كه پيام الهى را رسانده است دال بر آن است كه گويندۀ كلام مقام رسالت را نشناخته زيرا رسالت خاصه بوده و سنخيت شامخه داشته كه قلب پاكش مهبط [49]وحى الهى بوده و گفتار و پيام الهى سخنانى است كه فوق كلام فلاسفه بوده و حقيقت نفس الامرى را به افراد بشر رسانده كه در طول اعصار و قرون ضرورتى براى تغيير و دگرگونى كلام پيش نيامده و وجودش فوق انديشه حكما است زيرا فيلسوف در پى راه يابى به حقيقت نفس الامرى است و پيغمبر پرده از ديدگان مباركش به يك سو افكنده شده و واقعيت را مشاهده مىكند و البته تمام قدرت وى با تفضل خدا به وى عنايت شده و معجزه را به وقت ضرورت ارائه مى دهد و معجزه انبيا سلف در همان زمان بروز كرده و براى ازمنه آتى حجت نيست اما قرآن به نفسه حجت باقيه است و تمامى ادوار آتيه را دربر گرفته و تحت سيطره خود در آورده است . چ).
وی در صفحه 25 در بيان امتياز معجزه و سحر گفته اند:
«معجزه معطلى ندارد و به صرف دعاى پيغمبر و اراده خدا مى باشد و محتاج به آلات و اسباب نيست.
معجزه محتاج به رياضت و زيج نشستن و چله ندارد.
معجزه محتاج به تحصيل علم و ديدن استاد نيست».
(توضيحاً بيان مى دارد معجزه جنبه خلاقيت دارد و سحر جنبه علمى داشته و نیازمند علم است .)
معجزه نيازى به اسباب و ابزار ندارد اما سحر بدون ابزار و آلات امكانپذير نيست.
معجزه پايدار است و سِحر مدت معينى مىپايد.
امروز اگر كسى معجزه انجام دهد و از آن عمل عكس گرفته شود وقتى عكس ظاهر شود آن كار در صفحه عكس ديده مى شود اما در مورد سِحر چيزى در عكس مشاهده نمى شود چ)
در صفحه 111 در مورد وحى نوشته اند:
انقطاع وحى بعد از رحلت خاتم انبيا است آن كه اجماع مسلمین بر اين است كه بعد از رسول خدا وحى منقطع شد و ديگر به كسى وحى نخواهد شد حتى به ائمه معصومين (ع).
(تا كنون كسى متذكر نشده است كه ائمه ،وحى بر آنان نازل شده و جبرئيل نزد آنان متجلى شده است.
اما على (ع) در مكتب محمدى (ص) پرورش يافته و ائمه يكى پس از ديگرى نزد پدران بزرگوار خود تربيت يافتهاند.
در صفحات قبل متذكر گشتيم نحوه سخنان على (ع) در نهج البلاغه و دعاى عديله و دعاى عرفه از سرور شهيدان (ع) و صحيفه سجاديه از امام سجاد (ع) و احتجاجات حضرت رضا (ع) خود برهانى است لامع[50] كه اين سخنان فوق قدرت افراد بشر و از سرچشمه اى ديگر آب حيات نوشيده و به جهان غيب دسترسى داشته و نيروئى ديگر داشته اند چ).
در صفحه 290 و 291 در باب شفاعت نوشته اند:
«آيات و روايات وارده در مسئله شفاعت بسيار است ما به ذكر چند آيه اكتفا مىكنيم بدان كه در بعضى از آيات صريحاً ذكر شده كه روز قيامت شفيع و ياور و ناصرى براى كسى نيست و جز عمل صالح و عقيده پاك چيز ديگرى نيست و در بعضى از آيات ديگر ذكر شده كه شفاعت به اذن پروردگار هست.
آيه 256 سوره بقره كه معنى آيه اين است كه قيامت روزى است كه در آن داد وستد و دوستى و شفاعتى نيست.
آيه 52 و آيه 70 سوره انعام و آيه 4 سوره سجده كه فرموده است نيست براى شما دوستى و نه شفيعى جز حق تعالى و براى مجرمين و يا منكرين اسلام و يا معاندين شفاعتى نخواهد بود اما آياتى كه مىگويد شفاعتى به اذن حق تعالى مىباشد و كسى نمى تواند بدون اذن و بدون رضايت پروردگار شفاعت كند و آيه 257 سوره بقره كيست آن كه نزد خدا جز به اذن او شفاعت كند يعنى چنين كسى نيست».
آقاى برقعى آيات شفاعت را دو نوع قلمداد كرده است در صورتى كه مفهوم شفاعت آن است كه شخصى در مرتبه اى باشد كه نزد فردى والاتر از خود واسطه قرار دهد خود را كه به احترام وى از سر تقصير كسى كه مورد توجه شفيع بوده بگذرد البته پيغمبر اكرم (ص) شفيع يك نفر مشرك و يا غير مسلمان يا جابر و متجاوز و مرتكب گناهان كبيره نخواهد شد.
و مفهوم شفاعت آن است كه شفيع خود نتواند ا ز تقصيرات بزه كار بگذرد و از مقامى والاتر يارى جويد لذا پيغمبر اكرم (ص) از ساحت پاك حضرت بارى عزاسمه درخواست كند و مقصر مى بايست اعمالش آن چنان باشد كه مورد توجه خاصه ختمى مرتبت (ص) قرار گيرد.
و آيات شفاعت مغاير هم نيست زيرا در كليه آيات منوط به اذن حق تعالى است.
و در سطور بالا عرضه شده كه مفهوم شفاعت همين است و شفاعت شامل همگان نبوده بلكه براى عده اى خاص است و كليت ندارد.
و كلام الهى مغاير عقل نيست مگر مواردى مخصوص كه هنوز عقل آحاد بشر بدان راه نيافته است و آيات قرآن مجيد منطبق با عقل سليم است.
در كتاب «حقايق عريان در اقتصاد قرآن زكات» جلد اول تأليف حاج نوانديش در صفحه 21 مى نويسد:
«راستى خنده و تعجب افزا است كه در اين مملكت فلان شاهسون بدبخت كه پنج شتر مردنى دارد كه با آن در بعضى ايام بار هيزمى به شهر مى آورد و يا جوال نمكى به ده مى برد بايد زكات بدهد (در حالى كه شترهايش معلوف[51] و عامل نباشد اما آن ميلياردرى كه صاحب كارخانه هاى بزرگ بوده و يا صدها دستگاه ماشين اتوبوس و تاكسى و غيره در جاده ها در شهرها بكار انداخته است از پرداخت زكات معاف است هر چند روزانه صدها هزار تومان درآمد آن باشد».
در صفحه 181 مىنويسد:
«در طى مباحث گذشته از آيات كتاب خدا و احاديث اهل بيت رسول خدا (ص) كه مبين سنت آن حضرت است از كتب معتبره فريقين به طريق تواتر معلوم و ثابت شد كه زكات درجميع اموال است و عقل و وجدان و مقتضيات تطور زمان هم آن را تصديق و تأييد مىكند پس چه شده است كه اكثر فقها و شيعه قائل به وجوب زكات در اشيا تسعه[52] با آن حدود و قيودى كه نتيجه اش آن مى شود كه كمتر كسى در ميان مسلمين امروز اموالش مشمول زكات مى شود.
احاديث چند است كه رسول خدا (ص) از نـُه چيز زكات گرفت و از بقيه عفو فرمود.
و هيچگاه حاكى از اين نيستند كه اشيا ديگر مشمول زكات نيست.
در صفحه 325 نوشته اند:
سخن ما در اين است كه كسانى كه شيخ و امثال او را آن چنان بزرگ و فوق العاده گرفته اند كه تصور كرده اند وى در اتخاذ نظر و فتوا مرتكب خطا و اشتباه نشده اند و على العميا او را متابعت مى كنند بدون آن كه صرف نظر از آراء ديگران كرده خودشان مستقيماً به كتاب و سنت مراجعه نمايند و با جهد و كوشش انتزاع حكم و استنباط رأى از آنها كنند فكرشان صائب نيست».
و در جلد ديگر كه به قطع رحلى و كتاب حروف چينى نشده و پلى كپى است و در صفحه (و) نوشته اند.
«ذات اقدس الهى دركتاب مجيد آسمانى مسلمانان بودجه زكات را براى تأمين هشت صنف از اقسام حوائج اجتماعى مسلمانان پيش بينى و دستور فرموده است.
كه با آن فقرا و مساكين در رفاه زندگى كنند و عاملين جمع آورى اين بودجه نيز از عمل خود بهره ور شوند.
اما دست فضول و بازيگر جهل و غرض اين بودجه عظيم را منحصر به نـُه چيز كرده است كه دراين زمان اكثر آن از دسترس ابناء بشر خارج شده و مى شود.
در صفحه (ز) نوشته اند:
هر گاه در كشورى مثل ايران كه از حيث درآمد چنين غنى نيست و از حيث وجود سادات غنىترين كشورها است اگر حقوق اموال خمسش پرداخته شود…. به هر سيدى روزانه يك هزار تومان مى رسد.
صريح فتواى فقهاء شيعه آن است كه آن را به جز اين طبقه به احدى نبايد داد و به هيچ امرى نمى توان مصرف نمود.
در صفحه 2 بيان داشته اند:
خمس غنائم در همان سال دوم هجرت صورت عمل به خود گرفت.
در صفحه 3 گفته اند:
خمس گرفتن از غنائم جنگ قبل از اسلام نيز معمول بوده است قرطبى[53] در تفسير خود جلد هشتم صفحه 12 مى نويسد :
در جاهليت معمول بوده كه يك چهارم غنيمت را مخصوص رئيس سپاه مى دانستند و قبل از آن كه آيه اى در باب اخذ خمس از غنائم نازل شود از غنيمت هائى كه در آن سرايا به دست آمده خمس آن را اخراج كرده به حضور رسول خدا (ص) آوردند.
در امم گذشته و هم در جاهليت اخذ خمس از غنائم جنگ و حتى ربع معمول بوده است و رؤسا قبائل و سران جنگ مقدارى از غنائم حرب را به خود اختصاص مى دادند.
در صفحه 9 نوشته است:
رسول خدا و پس از وى جانشينانش اگر مالى را مشمول خمس مى دانستند خود آن مال را اخذ مى فرمود.
در صفحه 11 گفته است:
آنچه از كلمه غنيمت متبادر است آن است كه آن غنيمت دارالحرب است و تفسير مفسرين آن را تأييد مى كند.
در صفحه 13 نوشته اند:
خمس غنائم دارالحرب را در زمان رسول خدا (ص) خود آن جناب و پس از رحلت آن حضرت خلفا مأخوذ مى داشتند.
در صفحه 16 چنين نظر داده اند:
بديهى است آنچه مربوط به خواب و خوراك و پوشاك و اعاشه و معاشرت آن جناب است پس از حضرتش حكم آن منقطع خواهد بود. پس حكم خمس غنيمت كه يك سهم آن متعلق به رسول خدا و يك سهم آن مال ذى القربى است نيز حكمش منقطع است».
در صفحه 33 دنباله گفتار قبلى خود افزوده است : «يتيمان و مساكين و ابن سبيلى از بنى هاشم نبودند بلكه عموم مسلمین هستند».
در صفحه 34 در دنباله گفتارش افزوده است:
«از آيات شريفه و احاديث مرويه از اهل بيت (ع) معلوم شد كه يتامى و ابن سبيل در آيه خمس يتيمان و مسكينان و ابن سبيلان عموم مسلمين اند نه فقط يتامى و مساكين و ابن سبيل فرزندان هاشم».
در صفحه 101 بر بيانات قبلى خود افزوده است:
«زكات منحصر در نـُه چيز و آن هم به نص صريح قرآن هشت صنف بايد از آن استفاده كند.
اين ادعا را كه خمس كذايى به جاى زكات براى فقراى بنى هاشم وضع كرده است هم عقل هم وجدان و هم سنت و هم قرآن و هم تاريخ و هم سيره پيغمبر آخرالزمان آن را تكذيب كند.
در صفحه 190 نوشته اند در باب:
«در مصرف خمس و سهم امام در زمان غيبت»
بر اهل تحقيق روشن و براى طالبان حقيقت معلوم گرديد كه موضوع خمس و حقيقت آن چه بوده است.
اصل خمس در ابتداى امر مخصوص دارالحرب بوده و بين ذى القربيٰ و مساكين و ابن سبيل عموم صرف مى شد و بنى هاشم نيز مانند ديگران سهمى داشتند كه آن تحت نظر رسول خدا بود كه آن حضرت به هر كه هر چه مى خواست مى داد.
در صفحه 191 دنباله سخن را چنين ابراز كردند.
دادن خمس را از اشيا مذكوره به علاوه غنائم دارالحرب واجب گرفتند».
در كتاب «مصباح الفقيه»[54] حاج آقا رضا همدانى (صفحه 158 جلد دوم) از قول سبزوارى آورده است كه آن مرحوم در ذخيره عبارتى به اين مضمون دارد.
«دليل بر ثبوت خمس در زمان غيبت نيست زيرا دليل خمس منحصر به آيه و اخبار است و در هيچ يك از اين دو سند براى پرداخت خمس دليلى وجود ندارد اما آيه از آن جهت كه خمس مخصوص غنائم دارالحرب است آن هم مختص به حال ظهور است نه غيبت».
بعد از صفحه 198 رساله ديگرى منضم كتاب است كه شامل بر 22 صفحه است.
در صفحه يك در مقدمه رساله خود در باره خود نوشته است.
در مسائل دين و مطالب آئين مستقيماً به كتاب و سنت رجوع كرده و حقايقى غير از آنچه رايج است بدست آورده است.
نويسندۀ نوشته جزوه هایى در باب خمس نوشته و يك نفر بدون اجازت وى به نشر آن دست زده و كسى رساله اى به نام «توضيحى پيرامون غنيمت در آيه خمس» منتشر كرده است.
در صفحه 7 (اشهد ان عليا ولى الله) را بدعت شمرده اند.
در صفحه 8 به نقل قول يكى از علما نوشته اند.
مراد از غنيمت در آيه شريفه غنيمت دارالحرب است.
در صفحه 10 به استناد قول يكى از علما شيعه نوشته اند غنيمت يا غنايم آن است كه انسان بدان دست يافته و به چنگ آورد بدون آنكه در مقابل بدست آوردن آن سرمايه اى صرف كند چنان كه در تجارت بايد صرف مال كند.
در صفحه 11 نوشته اند:
آنچه متن قرآن و سياق آيات نشان مى دهد اين آيه مربوط به غنيمت دارالحرب است و آنچه سيره رسول الله (ص) و مسلمانان صدر اسلام و السابقون الاولين من المهاجرين و الانصار گواه است اين آيه مربوط به غنيمت دارالحرب است و آنچه تاريخ اسلام آگاهى مى دهد هيچ روزى در ميان خلفاى حق و باطل سخن از اين كه اين آيه غير از غنيمت دارالحرب معنائى داشته باشد نبوده است تا پس از سيصد سال بعد از نزول قرآن هنگامى كه به دسيسه و فتنه انگيزى دشمنان اسلام اختلاف و جدائى در بين مسلمانان افتاد….
اين گونه سخنان پيش آمد.
در صفحه 13 نوشته اند:
ما مى گوئيم در كتاب خدا و سنت رسول الله از چنين خمسى كه تا كنون ادعا مى شود اثر و خبرى نيست.
در صفحه 15 گفته اند:
ولايت تكوينى است كه براى ائمه اثنا عشر (ع) قائلند اين عقيده كه در روزهاى نخست از غاليان بى دين و ايمان كه از دشمنان اسلام تأييد و تشويق مى شده نضج گرفته است ليكن در زمان خود ائمه (ع) تا آنجا كه دسترسى داشتند با آن به مبارزه پرداختند.
بفرموده مجلسى شيعيان معاصر ائمه ايشان را فقط علماى ابرارى مى دانستند.
در صفحه 16 نوشته است:
اگر مقصود از ولايت آن حضرت اين است كه او متصرف در كون و مكان مدبر زمين و آسمان است اين خود كفرى است صريح زيرا فرضاً كه آن جناب داراى ولايتى چنين باشد چه نفعى به حال ايشان دارد. زيرا چنين ولايتى بخشيدنى نيست.
در صفحه 17 نوشته است:
چنين عقيدهاى اگر شرك صريح نباشد حداقل شرك خفى است.
در صفحه 19 نوشته شده است:
(و من عنده علم الكتاب) على بن ابيطالب (ع) نيست و مراد از آن همان دانشمندان اهل كتابند.
در صفحه 20 بيان نمودند:
در خصوص اوليا كمترين دليلى وجود ندارد كه از ايشان معجزه اى صادر شده باشد زيرا به آن نيازى نبوده است على و اولاد طاهرينش مدعى چيزى نبودند و هيچ روزى در ملاء عام ادعاى هيچ مقامى از آنچه امروز به آن نسبت مى دهند نداشته اند
نويسنده اين رساله دست به تأليف جزوه اى ديگر موسوم به «پاسخى به اجمال در رد جزوه خمس پشتوانه استقلال بيت المال» زد و اين رساله ثانى را در 39 صفحه نوشت و منضم كتاب زكات نمود.
اينك به طور اجمال اهم آراء نويسنده محترم اين رساله را نقل مى كند.
در صفحه 2 ذكر كرده اند:
«از غنائمى كه در هنگام جهاد با كفار عائد مجاهدين اسلام مى شود و رئيس و سرپرست اسلام در هنگام تقسيم آن غنائم آن را براى مصرفى كه در آيه شريفه 41 سوره انفال تعيين شده به كنار مى نهند و تمام احاديثى كه از طرق فِرَق اسلامى در اين باب آمده ناظر به همين موضوع است».
در صفحه 7 نوشته است :
«زكات در سال نهم از هجرت صادر شد و خمس غنائم جنگ در سال دوم هجرت گرفته شد و انفال و خراج و جزيه هم بعداً صورت گرفت».
در صفحه 27 نوشته اند:
«در كتب شيعه احاديث بسيارى است كه از نظر دين اسلام كمترين ارزش را ندارد».
احاديث رجعت و زيارت و شفاعت و ثواب ادعيه و امثال آن را صحيح دانسته و حال آن كه خود اين نويسندگان نمى توانند به صحت آن اطمينان پيدا كنند».
نويسنده محترم در مطاوى سخنان خود در باره روايت و احاديث و اخبار دال بر اثبات رجعت و شفاعت و ديگر مباحث دلايلى اقامه نموده مبنى بر اينكه راويان اخبار گفتارشان سنديت ندارد.
نويسنده اين رساله سپس رساله اى مختصر به نام .” رد جزوه خمس آقاى سيد حسن امامى اصفهانى ” در 31 صفحه تدوين كرده اند كه جمعاً سه رساله منضم به كتاب زكات نموده اند.
و كتاب به نام زكات است اما در اصل در باب خمس بحث نموده و اشاره اى به زكات نموده ا ست اين دو مجلد به نام آقاى حاج نوانديش معرفى شده اما نحوه استدلال و سياق عبارت نشان مى دهد كه از آثار آقاى علامه برقعى است و تعجب در آن است كه بهاء كتب ارزان بوده اما فقط جلد كتاب چند برابر قيمت اصلى كتاب است كه به فروش مى رسد و بهاء پنج مجلد تفسير قرآن به همين نهج است.
آقاى برقعى سالها پيش كتاب «التفتيش» را نوشت و در چاپ هاى بعد نام كتاب «حقيقة العرفان» را بر رد سلاسل صوفيه منتشر ساخت و به كتب (كيوان قزوينى) بالاخص رازگشا و بهين سخن استناد جسته بدون آن كه مفاهيم گفتار (كيوان قزوينى) را دريابد.
آقاى علامه برقعى در آثار چاپ شده خود مخالفين را به عدم درك قرآن و علوم اسلامى معرفى نموده و عصبانيت و توهين و تمسخر در باره مخالفين گفتارش در صفحات هر يك از آثار قلمى وى مشهود است.
آقاى برقعى دانشمندانى را كه به زعم خود موجب بروز اختلافات در ساحت پاك اسلام شده اند به سختى مورد عتاب و خطاب و ريشخند و تمسخر و استهزا قرار داده اما خود نيز موجب افتراق در ديانت اسلام شده و در این راه اقدام مجدانه معمول داشته اند جاى تأسف و حيرت است كه عدهاى تحت عنوان فضيلت علمى بر عليه خرافات قيام كرده اند اما در نتيجه خود خرافه اى بزرگتر ارائه داده اند .بزرگترين دروغ آن است كه انسان به خود دروغ گويد و به مرور ايام آن دروغ را به خود بقبولاند و تصور كند در شاهراه حقيقت گام برداشته است و در اثر تجارب بسيار خود را منجى و راهنماى افراد عامه بداند و امر بر وى مشتبه شود و اگر در بين هزاران تن از زمره این افراد کسی به وسيله مردى راد و محقق به اشتباه خود آگاه شود و يا توسط كتبى ارزنده و غور و بررسى در مفاهيم مندرجات كتب با عنايت حق نارسائى انديشه خويش را دريابد از جهت تعلق خاطر به امور دنيوى و لذت ریاست و فرا رسيدن پيرى از باب پراكندگى مريدان آستانش جرأت آن ندارد كه با بانگ بلند بگويد در بيراهه بوده ام و اگر با ابداع نظم و ترتيب به مريدان صورت تشكيلات دهد يك مكتب به مذاهب اسلامى افزوده کرده و مسلماً بيم دارد كه در خلوت و در جلوت با خود حديث نفس گويد و خويش را در پيشگاه عقل به محاكمه كشاند و از خود بپرسد كه تأمين معاش از چه طريق به دست مى آيد و چه كسى هزينه انتشار كتب وى را به عهده گرفته که به نازل ترين بها به فروش مى رسد.
اگر فرضاً به راستى پنداشته كه در ابراز عقايدش محق بوده نبايستى در صدد جمع افرادى باشد و آنان را از هم بستگى ديگر برادران باز دارد كه مخالف آرا و استنباط علماى شيعه است .تحت عنوان اين عقاید كه اسلام راستين همين است كه وى دريافته و فحول علما در قرون متمادى در ازمنه ماضيه كفر سروده و به بيراهه رفته اند.
پيغمبر اسلام در مكه چون بدايت اسلام بود به تنوير افكار بشر اقدام فرمود و در مدينه حكومت اسلامى را بر طبق آيات قرآن تشكيل داد و به سلاطين نامهها نوشت و در اشاعه اسلام به جدّى وافر كوشيد و اساس علوم اسلامى را مولاى متقيان علی (ع) طرح ريزى فرمود و آيه (لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين) به مفهوم آنست كه هر مطلب و هر مبحثى كه دين براى پيروان ديانت اسلام ملزم است بيان دارد گفته كه پاسخگوى نيازمنديهاى هر انسان در دنيا و آخرت است و موضوعى را ناديده نگرفته و تمامى دوران آتى كره ارض را تحت سلطه خود قرار داده است و ديگر يك مسلم و مسلمه احتياجى به استاد و پير طريقت نداشته و نخواهد داشت و فقه اسلامى كه پنجاه و دو باب است از اواسط نيمه دوم قرن سوم علماى تشيع در آن غور و بررسى كرده اند و كتب ارزنده اى از خود به يادگار گذاشته اند ديانتي كه لواى خود را گسترده و از جهات مختلف داد سخن داده و عامل به عمل را ضامن سعادت دارین گشته است .
آيات مكى جنبههاى روحى دارد كه قوۀ نهانی ِ خواص افراد بشر به متابعت از آن در همين نشئه به فعليت در آمده و با وجود تقيد در دنياى خاكى طيران به ملكوت كرده و به جهان غيب راه يابند و امثال آنان در قرون متمادى به اين عنوان شناخته شده اند.
آقاى علامه از زمان ظهور ديانت مقدس اسلام تا كنون مى توان تعداد نوابغى را كه در دامن اسلام تربيت شده اند برشمرد.
پس چگونه حقايق اسلام همان صورت ظاهر آيات است و فقط اسلام جنبه فقهى دارد؟
آقاى علامه زمانى كه در باب بابيه تحقيق كردم برخوردم به افراد حروف حى كه هيجده تن از علما بودند كه جان خود را در راه باب از دست دادند به شگفتى فرو رفتم كه چگونه عدهاى پنجاه سال رنج تحصيل را بر خود هموار ساخته اند چرا به جوانى 26 ساله دل بسته شدند تا پس از فكرها و تحقيق عميق دريافتم كه ملاحسين بشرويه[55] و قرة العين[56] و ديگر افراد حروف حى فقط اسلام را از جنبه فقاهت نگريسته و وجوه ديگرى براى قرآن قائل نبودند اما نه اينكه فقه را بى اهميت تصور مى كردم بلكه اجرای احكام موجب سعادت هر فرد مسلمان است اما قرآن پيروانى از جنبه روحى نيز دارا بوده و هست.
آقاى علامه يا مى بايست بفرمائيد كه هيچ كس برايش امكان ندارد با قيد جسد عنصرى به جهان غيب راه يابد و اگر ممكن است كه راه يابند كه مسلماً چنين هست پس پيامبر اسلام با قدرت روحى سنخيت داشته كلام الهى بر دل پاكش نزول كند و منطوق آيه معراج چون مكان را ذكر كرده است با اين جسد خاكى طيران كرده است.
آقاى علامه عرب پنج گونه سخن دارد كه قرآن نه از پنج قسم سخن است نه قسم ششم است كه قابل تقليد باشد پس ظاهر آيات نيز معنويتى شگرف دارد.
در صفحات گذشته با استدلال آثار ائمه بر ما روشن شده كه ائمه با قيد جسد مادى از سرچشمه فياض الهى سيراب شدند و آقاى علامه آيا قبول نداريد كه علماى اسلام بالاتر و والاتر از انبياى اسرائيل بوده اند
اينك براى جلوگيرى از اطناب كلام گفتار را پايان داده و پس از نقل گفتار از تفسير بقيه سخنانم را عرضه مىدارد.
تفسير قرآن در پنج جلد كه اندكى بيش از ترجمه است به قلم آقاى حاج نوانديش هم چنان كه پيش از این گفته شد سياق عبارات دال بر آن است كه از اثر خامه آقاى علامه برقعى است.
در جلد اول صفحه 4 نوشته شده است:
«مقصود از غيب امامى است كه مدتى غايب باشد صحيح نيست زيرا اولاً آن امام ممكن است مشاهده گردد پس از مصاديق و معانى غيب نيست.
اگر از متقين باشد بنابراين بايد ايمان به غيب يعنى ايمان به خودش بياورد او چگونه از خودش غايب است تا ايمان به خودش بياورد».
در صفحه 5 نوشتهاند:
«حتى رسول خدا مؤمن به غيب مىباشد نه عالم به غيب و عالم به غيب طبق صريح آيات قرآن فقط خداست».
جاى تعجب است كه مؤلف محترم در كتاب «عقل و دين » در جلد اول فصلى در باب امام دوازدهم نوشته و اثبات وجود آن حضرت را كرده و سطور بالا مفهومش انكار امام زمان است.
هر فردى چيزى ابداع كند عالِمِ به آن نيز خواهد بود خداى بزرگ خالق غيب و لذا عالِمِ به آن خواهد بود.
اما امام و پيغمبر به هر درجه از درجات به جهان غيب راه يابد عالِمِ به آن درجه نيز مى باشد رسول خدا (ص) چون خاتم انبيا است لذا ضرورت دارد به آخرين درجه غيب گام نهاده و عالِم ِ به آن باشد و تمامى آيات كه بر دل پاكش نزول كرد به كنه مفاهيم آن پى برده و به نتيجه اجراى احكام نفس الامرى واقف است و ضامن اجرائى نتيجه احكام است و اين خود يك نوع شفاعت است .
آقاى علامه برقعى در جلد اول عقل و دين فصل مشبعى در رد علماى مادى نوشته اند.
اولاً نحوه استدلال بيانگر آن بود كه كنه عقايد فلاسفه مادى را در نيافته و دلايل ايشان بر رد سخنان علماى مادى نارسا است.
اين ناچيز عرضه مى دارد كه چون فلاسفه مادى غير از محسوسات و ملموسات را درك ننموده اند لذا منكر ماوراء ماده شدند.
لذا مىگويد چشم ما در يك حد مى بيند و در حد بالاى آن مشاهده نمىكند و همچنين گوش ما ، لذا وقتى در عالم طبيعت بدون ابزار علمى قادر نيست به بيند يا استماع كند چگونه انوار غيبى را با چشم ديدار كند لذا نيرويي ديگر مىخواهد و ما در طول حيات عاريتى خود به عده اى انگشت شمار برخورد كرده كه راه به عالم غيب يافته بودند و از آثار گذشتگان چون دعاى عديله و نهج البلاغه[57] و ديگر ائمه مي توان دريافت كه ائمه اطهار (ع) در ضمن اين كه روح تابناكشان متصرف در جسد عنصرى بودند به عالم غيب نيز راه يافته و واقف و عالِم به آن بودند و مولاى متقيان علي (ع) فرمودند كه به شهرهاى آسمان آگاه تر از جهان شهود بودند.
خاصان درگاه به تمامى ماوراء الطبيعه پى برده اند قدرت روحى پيامبر بود كه در مدت قليلى اسلام تا جبل الطارق پيشرفت كرد قدرت روحى نه آن چنان است كه به نمايش گذارده شود و كالاى بازارى نيست لذا هر بوالهوسى را راه بدين وادى نيست.
در صفحه 18 گفتهاند:
«كه عرفا شيطان را سلطان العارفين مى دانند».
(و عرفا شيطان را قوه واهمه مى دانند و با تمارين بسيار و تمركز تامه مىتوان پس از تحمل رياضات صعبه بر قوه واهمه مسلط گشته تا از تشتت فكرى رهائى يابند و واهمه به فکر مستقیم تبدیل شود. چ).
در صفحه 19 بيان داشته اند:
«اى بنى آدم فكر كن متذكر باشد خالقت تو را که خليفه در زمين نمود و به فرشتگان امر كرد در پيشگاه تو فروتن باشند».
(معناى خليفه خدا شدن و سجدۀ فرشتگان به آدم نه به معنای فروتنی ایشان بلکه به مفهوم ولايت كليه در انسان است. چ)
در صفحه 115 نوشته اند:
«پاره اى از آيات قرآن شفاعت را موكول به اذن خدا كرده است».
و در حاشيه همين صفحه گفته است:
«كه شفاعت همان استغفار است و آن هم در دنيا است».
(انبيا و خاتم پيامبران بدون اذن خدا به كارى دست نمى زنند و همانگونه كه گفته شد شفاعت به مفهوم آنست كه نزد كسى والاتر از خود خواستار عنايت خاصه شود و معناى آيات اين است كه پيامبر به دلخواه خود عملى انجام نداده و از ساحت بارى براى همه مسلمين يك درجه بخشش استدعا كند و يا جهت عده اى خاص كه واجد شرايطى باشند دل پر مهر آن سرور خواستار شفاعت شود چ).
در صفحه 152 در باب يهود كه بر دين خود افزوده اند گويد: «مانند علماى اسلام كه صدها حرام بر محرمات دين خود افزوده و دين مشكل بغرنجى براى مردم بوجود آورده اند». و در ادامه می افزاید :
«آقايان مراجع اسلامى هر كتابى را يعنى خواندن آن را طبق ميل خود حرام مىكنند».
(آقاى علامه شما خود آگاهيد كه بعضى از علما در جوامع بشرى از نوابغ بوده و عامه مردم محق نيستند هر كتابى بخوانند زيرا تزلزل فكرى و ايمانى در آنان رسوخ مى يابد اما براى دانشمندان ضرر ندارد و فتواى مراجع در مورد عامه بوده و محق نيز مى باشند چ).
در صفحه 261 نوشتهاند:
«حضرت عيسى (ع) را نكشتند و به دار نياويختند و مقصود آن است كه خدا او را به جائى برد يعنى به عالم آخرت كه كسى را در آنجا امر و نهى نيست».
در مجلد دوم صفحه 477 نقل مىكند:
«وساطت رسول بدون توبه فايده ندارد. دعاى رسول خدا در همه جا مستجاب نمى گردد».
(اگر گفتار چنين است ، و پيامبر در حد يك مرد عادى است ،و محق به پيامبرى نخواهد بود تا چه رسد تا به فرا رسيدن قيامت حكمش جارى باشد و خاتم انبيا باشد چ).
در صفحه 533 دنباله سخن را چنين بيان كرده است :
«از قول پيامبر من مدعى نيستم كه موجودى غير بشر و يا بشرى غير شما هستم ».
( پيامبر اكرم (ص) فرمود براى هدايت شما به پيغمبرى برگزيده شدم و از جنس بشر هستم ميان افراد عامه دانا بر نادان و عالِم بر جاهل فضيلت دارد كسى كه در باب آخرت سخن گفته و گفتارش بر موازين نفس الامرى است و در تمامى ادوار آتى حاكم و سيطره دارد مسلماً مى بايست به ماوراى جهان طبيعت راه داشته و به آن آگاه باشد والا دعوى خواهد بود غير واقع. چ).
در جلد سوم در صفحه 897 نوشته ا ند:
«كارهائى كه در مذهب معمول نشده انجام ندهد مثلاً عزادارى نكند و زيارت نرود و امام را نشناسد.
آنچه در زمان ما معلوم شده كه نشانه مؤمن مي دانند بر خلاف قرآن است».
(كسى از علما اجراى شعائر مذهبى را واجب ندانسته و كسى از علما تا كنون مشاهده نكرده كه قمه بزند.
براى ابراز وجود جامعه تشيع در قبال قدرت تامه همه جانبه اهل تسنن و خلفاى عباسى يكى از سلاطين آل بويه كه شيعه زيدى مذهب بودند (عضدالدوله ديلمى[58] در بغداد ) در محرم سوگوارى امام حسين (ع) را برپا داشت كه شيعيان همبستگى يابند و بعدها شاهان صفويه با اجراى اين مراسم وحدت مذهبى و ملى ايران را حفظ كردند و ضمناً تمرين جنگى بود اما هيچيك از علما نگفت كه اين مراسم از جمله واجبات است چ).
در جلد چهارم در صفحه 1172 در باب سليمان مؤلف محترم گويد : «كه نه براى سلاطين و نه براى آنها سزاوار نيست كه شياطين مسخر آنها باشند و يا باد و حيوانات مسخر كسى باشد».
(طوايف يهود سليمان را در زمره انبيا محسوب نمى دارند چ).
در صفحه 1183 نوشته اند:
«اينكه مردم ائمه اهل بيت را معصوم مى شمرند صحيح نيست چه اين كه ايشان. به طريق اولى معصوم نيستند و ادعاى عصمت هم نكرده اند و از طرفى در دعاهايشان هميشه خود را خطاكار مى شمرند تا مردم در حق ايشان غلو نكنند».
در صفحه 1191 آورده است:
شفاعت مخصوص خدا است. و چون بازگشت همه و مرجع تمام به سوى او است پس شفاعت نيز مخصوص او است.
(خواسته بخشش جهت مسلمين از جانب رسول خدا (ص) به بارگاه كبريائى و قبول استدعاى پيامبر از جانب خدا شفاعت انجام مى گيرد چ).
در جلد پنجم در صفحه 1305 گويد:
«در سوره الفتح اصحاب بيعت و مهاجر و انصار را تمجيد كرده است.
خدا اصحاب رسول را به شاخه هاى سبز گل و ريحان تشبيه و تمجيد كرده است.
در اين صورت بى انصافند غلات شيعه كه آنان را مذمت و طعن مى زنند».
در اينجا نقل قول بعضى از گفتارهای آقاى علامه برقعى را به پايان رسانيده و اظهار نظر خود را بطور ايجاز در لا به لای سطور بيان كرده و اميد وافر دارد كه خواننده تحت عنوان اينكه خرافه اى را دور مى افكند به خرافه ديگرى دل نبندد و پايبند آن نشود.
بسى جاى شگفت است كه آقاى برقعى در هيچ يك از آثار منتشره شده خويش نامى از شريعت سنگلجى نبرده است در صورتى كه آنچه مسلم است فضيلت علمى شريعت برتر از علامه برقعى بوده است.
در ثانى كليه مطالب و مباحثى كه شريعت در آن وادى گام نهاده است عيناً برقعى همان عناوين را مطمح نظر قرار داده و در كتب خود كه منتشر ساخته است مورد بحث قرار داده حتى آقاى طباطبائى نيز همين روش را بكار برده است اگر گويند در سرزمين ايران مبتكر مسلك وهابيت نبوده اند ، و اگر چنين تصورى نابجا است پس سكوت در نام نبردن شريعت و اقدامات مجدّانه شريعت در اين وادي از چه جهت است و توان گفت فعاليت اساسى وهابيت در ايران كه توان بر آن نام مكتب نهاد در دو مرحله انجام گرفته است:
مرحله اول كه با جديتى چشم گير و همه جانبه افكار نسل جوان را به سوى خود جلب نمود از جانب شريعت سنگلجي انجام گرفت .
مرحله دوم كه قرب پنجاه سال فاصله زمانى دارد ظهور آقاى سيد ابوالفضل برقعى (علامه برقعى) مى باشد اما از جنبه علمى هم پايه شريعت نبوده و آثار چاپ شده برقعى و يارانش قابل مقايسه با آثار قلمى شريعت نمى باشند.
اينك نظر كلى در باره سرچشمه وهابيت (خوارج)[59] و بعد وهابيت در عربستان سعودى و اعمال آنان در بين النهرين و اهانت آنان به اماكن مقدسه و سير وهابيت تا ابداع آن در ايران بدون توجه به مباحث سياسى آن افكنده و به طور موجز استنباط هاى خود را عرضه مى دارد:
1- به استناد كتب معتبر تاريخى على (ع) بيش از ديگر افراد در راه اسلام جان فشانى نمود و بيشتر از ديگران به پيغمبر اكرم (ص) نزديك بوده و تسليم بلا شرط دستورات حضرت ختمى مرتبت (ص) بود و فاضلتر از همگان بود و با وجودى كه در طى يك سده در بلاد اسلامى او را سب مى كردند كتاب جاودانى على (ع) پا برجا ماند آيا چنين كسى شايسته است كه مورد تكفير قرار گيرد و گفتار آن سرور راد مردان خود نشانه بارزى است كه آن پيشواى فتيان از منبع ديگرى استفاده كرده كه براى ديگر افراد دسترسي به آن منبع لايزال امكان پذير نبود.
2- دخالت ندادنِ خاندان پيغمبر در امور مسلمين از جانب خليفه دوم و دخالت دادن عشيره بنى اميه[60] از طرف خليفه سوم و جانبدارى او از اولاد ابوسفيان علت العلل صفين و نهروان و جمل و ابداع فِرَقِ خوارج و شهادع علي (ع) بود.
3- عدم توجه به مبانى اسلامى از طرف خليفه سوم و تقويت و اشاعه رسوم عشيرتى كه از رسوم اوليۀ عصر جاهليت بود و عدم امكان براي اقدامات على (ع). و آشنا ساختن وجوه مسلمانان به دستورات اسلاميه و نبودن نُسَخِ قرآن در دسترس همگان باعث بروز و ظهور خوارج گرديد.
4- خوارج نتيجه اسلامى بود كه طايفه بنى اميه اشاعه مى دادند و دسترسى خاندان پيغمبر (ص) به خطه شام ،اسلامى آميخته با تعصب نژادى و عشيره اى را تحت عنوان (خوارج) پديد آورد.
5- اگر خوارج بر مبانى ادعايي خود پا برجا بودند چرا در مدت قليلى به فِرَقِ متباغضه[61] جلوه گر شدند.
6- اگر خوارج حقانيت اسلام را دريافته بودند چرا همديگر را تكفير نموده و به نام اسلام با طوايف ديگر رفتارى معمول داشتند كه با پيروان ديگر اديان چنان مشى را روا نمى دانستند.
7- به چه دليل و برهانى عقايد خاص خود را اسلام واقعى معرفى كردند.
8- اگر سران خوارج هدف غائى خود را پيشبرد اسلام مى دانستند به بهانه هائى مانند اين كه چرا رؤساى قبائل ديگر از رئيس آنان تمكين ننموده است شمشير از نيام در نياورده و به فجيعترين اعمال دست نمي زدند.
9- حكايتى كه امثال آن را به كرات به رأى العين مشاهده كرده ام به طور اختصار از نظر خوانندگان ارجمند مىگذراند.
پير زنى در كناره رود كرخه خانه اى از نى ساخته و در آن سكونت داشت و حد فاصل خانه اش تا مطلع رود دو متر فاصله داشت كه محل عبور و مرور عابرين بود پيرزن ديگرى زنبيل در دست گرفته از اين جاده كم عرض فضولات گاوميش را جهت سوخت تنور نان جمع آورى مىكرد بانوى اول معترض مى شد كه حق ندارى در حريم منزل مسكونى من اين فضولات را تصرف كنى مشاجره لفظى اين دو تن پس از نيم ساعت به نزاع خونين دو عشيره منجر مى گرديد و با فالح (پنجه آهنى كه بر سر نى نصب شده) با هم به منازعه پرداخته بالنتيجه چند تن معيوب و عده اى كشته و گاهى پنجه آهنى از يك سمت صورت فردي فرو رفته و از سمت ديگر خارج مى شد و امكان بيرون كشيدن فالح از دهان امكانپذير نبود و طرفين بدون آن كه به علت نزاع آگاه باشند با یکدیگر می جنگیدند ، مانند اين جنگ ها در بين اعراب قبل از اسلام سابقه دارد ، چنين افرادى را پيغمبر اكرم (ص) بدان حد رسانيد كه برادري و اخوت را جايگزين دشمني و عناد و جهل را مردود و علم را مقبول دانسته و عده اى عريان و سر و پا برهنه كه فاقد اسلحه و نا آشنا به فنون جنگ بودند توانستند دو امپراطورى عظيم را از پا در آورند و تا قلب اسپانيا پيشرفت كردند و نحوه صف آورى سربازان اسلام به دستور نبى اكرم (ص) در فنون جنگى بي سابقه بود.
آيا اين رسول خدا يك فرد عادى بود.
سيطرۀ روحى اين بزرگ مرد ،عرب را از حضيض مذلت به اوج شهرت رسانيد.
آيا امثال فارابى[62]، ابن رشد[63]، محیى الدين عربى[64] ، ابوسعيد ابوالخير[65]
و ملاصدرا[66] و ميرداماد و ميرفندرسكى[67] و فيض[68] و بابا افضل كاشانى[69] و خيام[70] و
خواجه نصير[71] و حكيم سبزوارى[72] و شيخ طوسى[73] و مفيد و شيخ مرتضى انصارى[74] و دو برادر غزالى و هزاران افراد نامى ديگر كه تربيت شده مكتب محمدى مى باشند آيا از افراد عادى هستند و اذعان و اعتراف صريح آنان به مقام والاى پيغمبر اكرم (ص) آيا سزاوار است كه با جمودت فكرى و تعصب نژادى عربى پيغمبر را در حد دانيه تصور كنيم.
10- اگر به فرض آگاه به حالت وحى و آشنا به مرتبه پيامبرى نباشيم باز محق نبوده كه آن نبوغ شگرف و كارهاى انجام شده حضرتش و شايستگى آن حضرت را در ارائه قرآن ناديده انگاريم.
11- حالتى كه در هنگام بروز وحى بر وجود مبارك محمدى (ص) طارى ميشد خود برهان بارزى است كه آن حضرت منسلخ از ماديت صرف گشته و به جهان ديگر راه مى يافت.
و چون عايشه از ديگر همسران حضرت جوان تر بود و وقار و سكون ديگر بانوان را به اقتضاى سنى فاقد بود و از طرفى پيغمبر اداره امور مسلمانان و پيشبرد اهداف عاليه و تعاليم مسلمانان را به شخصه عهده دار بود . حضرتش در غلبه حال روحى که ارواح شامخه مبتهج از ديدار روحى وی مى شدند لذا براى اين كه يكسره از آن حال كه فقط نور و سرور و لذت شگفت آور است به اصطلاح مجذوب مطلق نگردد به عايشه مى فرمود (كلميني يا حميراء) كه با من سخن بدار و هر چه مى خواهد دل تنگت بگو تا از آن وضع روحى باز آيد و مسلمانان را آماده و شايسته دخول به جهان غيب كند.
12- يك برهان بر عظمت روحى آن حضرت آن بود كه با آن كه منافقين (افرادى كه به ظاهر اظهار مسلمانى كرده و به اصطلاح امروز ستون پنجم دشمن بودند) در تمامى ساعات شبانه روز در خلوت و در جلوت دسترسى بدان حضرت داشتند و ايادى دشمن از جمله ابولهب و ابوسفيان و سران عشاير عرب بالاخص طايفه بنى اميه با داشتن وسائل مادى و تعداد كثير نفرات و به راه انداختن جنگهاى (خندق) و (احد) و وعده و وعيد و تهديد طرفى نبستند و پس از تكميل سور و آيات قرآن و برگذارى حجة الوداع كسى موفق نشد كه رسالت الهى وى را ناتمام گذارد ضمن اين كه آن حضرت محافظ نداشت بلكه خود محافظ پيام آسمانى خود در ايام حياتش و در ادوار ديگر مى باشد چگونه چنين فردى كه مثل و مانند نداشته و نخواهد داشت يك فرد عادى بود.
13- گذشته از رسالت عام افرادى چون على (ع) و سلمان فارسى[75]
و مقداد[76] و امثالهم را در مكتب خاص خود تربيت فرمود كه هر يك در مقام مقايسه بالاتر و والاتر از عيسى و موسى بودند.
14- اگر ابن تيميه و محمد بن عبدالوهاب محق بوده و حقيقت اسلام را پس از طى قرون دريافت كرده اند مأخذ و سرچشمه استنباط آنان چه بود كه ديگران قادر به كشف آن نشدند و خود را نيز فرد غير عادى معرفى نكردند و در ثانى لازمه گفتارشان آن خواهد بود که كليه مسلمانان را كه در قرون قبل از زمان آنان بسر مى بردند گمراه و غير مسلمان دانيم.
15- چرا ابن تيميه سرزمين شام را جهت انتشار عقايد خود برگزيد كه اهالى آن سامان اكثراً اجدادشان با نحوه تفكر بنى اميه با اسلام آشنائى داشتند و از جانبى شام يكى از مراكز اسماعيليه و صوفيه بود و نیز خاخام هاى يهود و اساقفه مسيحى آزادانه به نشر عقايد خود اشتغال داشتند.
16- چرا محمد بن عبدالوهاب عربستان را محل و هسته مركزى تبليغات خود قرار داد و چرا طايفه سعودى را ابزار كار خود ساخت كه امروزه عربستان را عربستان سعودى مى نامند.
17- آيا نيت نهائى محمد بن عبدالوهاب اين نبود كه از وحدت و تمركز ملل اسلامى جلوگيرى كند و قبله مسلمانان و زادگاه و مزار پاك حضرت رسول و ياران پاك نهادش را دست آويز نيات خود قرار دهد تا آنجا را از مركزيت خلع كرده و دردى جان گداز بر دردها افزوده گرداند و موجب افتراق گردد اگر اين نبود تو خود گوى چه بود.
18- اگر محمد بن عبدالوهاب يك نظريه پاك براى اصلاح جامعه اسلامى داشت چرا دست به كشتار زد و بر جان و مال و ناموس مسلمانان تعدی نمود و رؤساى چنگيزى را رو سفيد گردانيد.
چرا به بهانۀ مراعات و اجراى قوانين اسلامى به مزار پاك شهداى فاجعه كربلا و قبور بزرگان كه هر يك جهانى بودند تاخته از نهب و غارت و قتل نفوس و هتك نواميس اهالى آن سامان خودداری نكرد و نامش را حفظ حدود و ثغور اسلامى ناميد و نام خود را به زشتى و ناپاكى در صفحات تاريخ به جا گذاشت.
19- آيا بايد ولايت كليه را براى خاتم انبياء و على مرتضى (ع) و اولادان پاكش ناممكن دانيم در صورتى كه همين امروزه با دلى پاك و روشن و بدون اغراضهاى متنوعه ره سپر طريق راد مردان گرديم و دست به فتراك خاندان عترت زنيم پاسخ گرفته و تصرف آنان و قدرت ولایت ایشان را در می یابیم .
20- اگر كسى گويد كه تمسك به روح پر فتوح نبى اكرم (ص) و ائمه گرام (ص) و علماى ربانى بمنزلۀ بت پرستی و شرک است گوئیم این گفتار وهابیان سفسطه است نه اقامۀ دلیل و برهان زیرا روح کامل چه در زمان حیات و چه بعد از مرگ متصرف در ماده بوده و حیات ابدی دارد و پیغمبر فرمود : علماء امتی کافضل انبیاء بنی اسرائیل.
مرحوم صدر عراقى از وعاظ معروف تهران كه داعيه قطبيت سلسله كوثرى ها را داشت براى اين ناچيز تقرير كرد :« در يك شب زمستانى كه برف مى باريد در يك اطاق با تنى چند از مريدانم واقع در خيابان رى گرد هم جمع آمده بوديم رو به مریدان گفتم فيض كاشانى نيز مانند من بود نه در علم و نه در سلوك گذشته از اين كه برتر نبود شايد هم پايه من بود ،شب در عالم رؤيا فيض به من پرخاش كرد كه آخوند، من شاگرد ملاصدرا و همدرس عبدالرزاق لاهيجى بودم سالها رنج سلوك را بر خود هموار كردم و آثارى از خود به يادگار گذاردم تو درب اطاق را بسته پس از صرف شام براى مزيد اعتقاد مريدان خود خويشتن را هم پايه من قرار مى دهي».
مسلماً توسل به روح پرفتوح اين بزرگ مردان نتيجه بخش است و جاى شك و شبهه باقى نمى گذارد.
21- اين ناچيز دو بار به روح پاك حضرت ثامن الائمه (ع) توسل جسته دو تن از فرزندانم معجزه آسا شفا يافته و يك بار به ساحت پاك سرور شهيدان متوسل شده و رأس مباركش را مشافهتاً توفيق زيارت يافتم .
22- پيرمرد عامى در بهبهان و مردى از اهل همدان كه مدت بيست و پنج سال در يكى از مساجد دزفول معتكف و عاشق حسين بن على (ع) بود و هر زمان كه نام آن حضرت برده مى شد اشك شوق از ديده بر رخسارش بى اختيار جارى مى شد آنچه از مرحوم محمد باباى شيرازى[77] در بهبهان و از مرحوم حشمتى در دزفول ديده و پس از درگذشتش واقعه اى برايم به رأی العین رويداد ،خداى بزرگ را گواه مىگيرم كه آنچه مشاهده كردم دليل روشنى بر قدرت روحى آنان بود ،چگونه سخنان ابن تيميه و محمد بن عبدالوهاب را كه جمودت فكرى آنان از خلال گفتارشان آشكار مىباشد را به ديده قبول بنگرم.
تو كه ناخوانده اى علم سماوات تو که نا برده ای ره در خرابات
به ياران كى رسی هيهات هيهات
24- در شهر قديم قوچان كه خبوشان مى ناميدند و در اثر زلزله ويران شد كه در پنج فرسنگى شهر قوچان فعلى واقع شده است در منتهى اليه باغى قبر فقير محمد علی خبوشانى قرار گرفته است كه اعتماد السلطنه در نوشته هاى خود از وى تمجيد كرده و نیز كيوان قزوينى نيز از وی نام برده و وى را ستوده است.
اين ناچيز با تنى چند از دوستان براى زيارت قبر اين عارف ِ سالك شتافتم پس از چند لحظه حالتى رفت كه محراب به فرياد آمد آن وقت گوئى دستى مرا بلند كرده بر مزارش افكند ، بيش از دو ساعت بى اختيار مى گريستم كه امكان آن كه خود را كنترل كنم نبود تمام يارانم بى اختيار از انقلاب حالم منقلب شده به سختى مى گريستند، به مشهد عزيمت كردم و تا فرداى آن روز به حالت طبيعى برنگشتم.
اين ذره نادار به هيچ وجه از انحاء مرتبتى براى خود قائل نبوده و سخن بدينجا كشيد و ذكر اين مطالب جهت اقامه برهان نيست فقط مزيد تذكر براى صاحب دلان است.
24- امروز على الظاهر دسترسى به ارواح شامخه امکان پذیر نیست اما توجه به آثار جاودان آنان دریچه ای بر جان و فکر جویندۀ حقیقت می گشاید.
براى سنجش گفتار و اقاويل خوارج و وهابيه تا عصر حاضر سعى شده آراء و نظريات بزرگان اين مكتب را به استناد آثار قلمى آنها بيان كرده تا خواننده به كنه دعاوى اين فِرَق پى برد و نيازى بر اقامه دليل بر بطلان آنها نمى باشد زيرا استدلال بر عوالم غيب امكانپذير نبوده بلكه استحقاق راد مردان جهان است كه از ماديت گسسته و به حقيقة الحقايق پيوسته اند و نمايشى نيست تا در انظار تماشاچيان عرضه نمايش شود.
طيران مرغ ديدى تو ز پاى بند شهوت بدر آى تا ببينى طيــران آدميــت
نورالدین چهاردهی
بر گرفته از کتاب وهابیت و ریشه های آن نشر آفرینش سال 1394 تهران چاپ دوم به تصحیح و ویرایش مسعود رضا مدرسی چهاردهی
[1] کتاب حقیقة العرفان (التفتیش در مسلک صوفی و درویش یا راهنمای گمشدگان) اثر ابوالفضل برقعی مجموعه به شماره ثبت 372386. «کتابخانه مجلس شورای اسلامی ایران » ودر کتابخانه ملی به شماره کتابشناسی ملی 1752920.«کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران ».
[2] . ملامحمد باقربن ملا محمد تقي مجلسي از بزرگترين و معروفترين علماي شيعه در عهد صفويه است که به سال 1307 ھ . ق . در اصفهان متولد شد و در سال 1111 يا 1110 در زمان سلطنت شاه سلطان حسين صفوي وفات يافت و در جامع عتيق اصفهان مدفون شد. وي در اواخر عهد شاه سليمان و قسمت عمده از عهد شاه سلطان حسين داراي رتبت شيخ الاسلامي و امام جمعه و صاحب اختيار امور ديني کل کشور بود و نيز حائز رياست علمي و سياسي گرديد. تعداد تاليفات مجلسي متجاوز از شصت مجلد است که معروفتر و مهمتر از همه به زبان عربي «بحارالانوار في اخبار الائمة الاطهار» است .«لغتنامه دهخدا»
[3] . ابوحنیفه :. ابن ثابت التيمي الکوفي ‚ مکني و معروف به ابوحنيفة‚ امام مذهب حنفي است. و لقب وي نزد عامه امام اعظم و صاحب المذهب و يکي از ائمه اربعه اهل سنت و جماعت است.«لغتنامه دهخدا».
[4] . مالک بن انس : ابن انس بن مالک الاصبحي الحميري مکني به ابي عبدالله (93-179 ھ . ق .) امام مدينه و پيشواي مذهب مالکي يکي از چهار مذهب اهل سنت و جماعت است .«لغتنامه دهخدا».
[5] . شافعی : محمدبن ادريس بن عباس بن عثمان بن شافع بن سائب بن عبيدبن يزيدبن هاشم بن عبدالمطلب بن عبدمناف قرشي مطلبي ‚ مکني به ابوعبدالله. و اين هاشم که در نسب شافعي است نياي پيامبر يعني هاشم بن مناف نيست بلکه برادرزاده اوست نسب وي از دو سو به عبدمناف مي رسد چنانکه از سوي پدر مطلبي و از سوي مادر هاشمي است. اصول اجتهاد در مذهب شافعي را مي توان در دو مذهب مالک و ابوحنيفه جست زيرا شافعي در شهر مدينه ديرزماني در ملازمت مالک بود و فقه و مذهب او را تحصيل کرد و پس از آن در سال 184 ھ . ق . به بغداد رفت و فقه حنفي را بوسيله اصحاب ابوحنيفه بياموخت . شافعي در آغاز امر از اتباع مالک بشمار مي رفت زيرا در نزد وي شاگردي کرده بود و علاوه بر اين موطاء را درس مي داد ولي پس از مسافرت به عراق و خواندن کتاب اوسط ابوحنيفه و تدريس مذهب او و يارانش و برخورد مسائلي که در حجاز نبود آراء نويني براي او پيدا شد که با نظريات سابقش مخالف بود. از اينرو رويه اهل حجاز را با طريقه اهل عراق ممزوج کرد و در مسائل بسياري با مذهب استادش مالک مخالفت کرد و در مدت چهار سال استنباطات جديدي براي او دست داد و مذهب قديمش را جرح و تعديل و خلاصه و تنقيح و مذهب جديدش را تحرير و مهذب ساخت . اصل در مدارک اجتهاد بمذهب شافعي قرآن و سنت است و اگر سنتي نبود بر وفق قرآن و سنت قياس بايد کرد. اگر حديثي متصل از رسول اکرم موجود باشد و آن صحيح بود سنت است .«لغتنامه دهخدا».
[6] . احمد حنبلی : حنبل . عطار در تذکرة الاولياء آرد: آن امام دين سنت آن مقتداي مذهب و ملت آن جهان درايت و عمل آن مکان کفايت بي بدل آن صاحب تبع زمانه آن صاحب ورع يگانه آن سني آخر و اول امام بحق احمد حنبل رضي الله عنه . شيخ سنت و جماعت بود و امام دين و دولت و هيچ کس را در علم احاديث آن حق نيست که او را در ورع و تقوي و رياضت و کرامت شأني عظيم داشت و صاحب فراست بود و مستجاب الدعوة و جمله فرق او را مبارک داشته اند از غايت انصاف و از آنچه بر او اقرار کردند مقدس و مبري است تا حديکه پسرش يک روز معني اين حديث مي گفت که : خمر طينة آدم بيده . و در اين معني گفتن دست از آستين بيرون کرده بود. احمد گفت : چون سخن يدالله گوئي بدست اشارت مکن . و بسي مشايخ کبار ديده بود چون ذوالنون و بشر حافي و سري سقطي و معروف کرخي و مانند ايشان . و بشر حافي گفت : احمد را سه خصلت است که مرا نيست حلال طلب کردن هم براي خود و هم براي عيال و من براي خود طلب کنم .«لغتنامه دهخدا»
[7] امام سجاد ع : علي بن حسين بن علي معروف به سجاد و مکني به ابوالحسن و ملقب به زين العابدين . امام چهارم شيعيانست .«لغتنامه دهخدا»
[8] امام صادق ع : جعفربن محمدبن علي بن حسين بن علي (ع ). ابن خلکان گويد: وي بر مذهب اماميه يکي از ائمه اثنا عشر است . از سادات اهل بيت بود و بخاطر صدق گفتار به صادق ملقب گشت . فضل او مشهورتر از آن است که گفته آيد و او را گفتاري است در صنعت کيميا و زجر و فال .« لغتنامه دهخدا».
[9] صفوان : صفوان جمال ابن مهران اسدي ‚ وي ثقه اي جليل و از گزيدگان اصحاب امام صادق و امام کاظم (ع ) است و بغايت نزد اين دو بزرگوار گرامي بود. (روضات الجنات چ اول ص 554 ذيل ترجمه محمدبن احمدبن عبداللهبن قضاعة)
[10] امام حسین ع : ابن علي بن ابيطالب هاشمي قرشي مکني به ابوعبدالله امام سوم شيعه اثناعشريه و پنجمين تن از اصحاب کساء.وي در مدينه به سال چهارم هجرت در سوم شعبان از فاطمه دختر پيغمبر(ص ) متولد گرديد و دومين پسر وي بود.«لغتنامه دهخدا».
[11] حمید بن قحطبه طایی .والی و سردار معروف خراسان در دوره خلافت هارون الرشید و مأمون خلفای عباسی.
[12] هارون الرشید خیلفه عباسی.
[13] اصول کافی از محمد بن یعقوب کلینی قرن 11 قمری شماره نسخه 15595 «کتابخانه مجلس شورای اسلامی».
[14] جابر بن عبدالله انصاری : ابن عبدالله بن عمروبن حرام انصاري . مکني به ابوعبدالله و ابوعبدالرحمان و ابومحمد‚ از کساني است که حديث بسيار از رسول اکرم (ص ) روايت کرده است .«لغتنامه دهخدا».
[15] سفیان ثوری : (97 – 161 ھ .ق .) ابوعبدالله‚ سفيان بن سعيدبن مسروق ثوري . از طايفه نصر. وي اميرالمومنين درحديث بود.«لغتنامه دهخدا».
[16] واقفیه : گروهي از شيعه که منکر رحلت موسي بن جعفر شدند و گفتند آخرين ائمه اوست و زنده مانده است .«لغتنامه دهخدا».
[17] امام موسی بن جعفر ع : موسي بن جعفربن علي بن حسين بن علي (ع ). امام هفتم شيعه اماميه اثناعشري .«لغتنامه دهخدا».
[18] شیخ صدوق : لقب ابوجعفر محمد بن بابويه قمي«لغتنامه دهخدا».
[19] عیون اخبار الرضا ع از شیخ صدوق (ابوجعفر محمد بن علی موسی بن بابویه) موضوع :حدیث اخبار .زبان :عربی .شماره نسخه 4248 .«کتابخانه دیجیتالی مجلس شورای اسلامی ».
[20] عبدالله بن محمد حسن مامقانی.
[21] موسی بن عبدالله نخعی .
[22] شیخ مفید : محمدبن محمدبن نعمان بغدادي معروف به ابن المعلم (ذيقعده سال 336 – 413 ھ . ق . در بغداد). وي استاد شيخ طوسي و سيد مرتضي بوده است و سيد مرتضي در ميدان اشنان بغداد بر جنازه او نماز گزارده . شيخ مفيد فقيه و متکلم اماميه اثناعشري است که در زمان خود بيشتر در علم کلام تبرز داشت و مکتب کلامي شيعه در عصر او به اوج کمال خود رسيد و کرسي علم کلام که درآن زمان يکي از بزرگترين مناصب علمي بشمار مي آمد به وي تعلق داشت .«لغتنامه دهخدا».
. [23] مغیرة بن شعبه : ابن شعبة بن ابي عامربن مسعود ثقفي (متوفي به سال 50 ه . ق ) و مکني به ابوعبدالله. يکي از سرداران و ولات ودهات عرب و از صحابه رسول (ص ) است .«لغتنامه دهخدا».
[24] . خطیب بغدادی : احمدبن علي بن ثابت بغدادي
[25] . ابن ابی نعیم : فضل بن دکين . او راست کتاب تفسير بر قرآن کريم . (ابن النديم).«لغتنامه دهخدا».
[26] . ابن عساکر : ابوالقاسم علي بن حسن . مورخ و محدث و سياح دمشقي . او به عراق و ايران سفر کرد و تا خراسان برفت واز علماي اين ممالک مانند اصحاب برمکي و تنوخي و جوهري حديث شنود و علوم و دانش هاي مختلف فراگرفت .«لغتنامه دهخدا».
[27] . کتاب مدینة المعاجر :از اسماعیل بحرانی به شماره ثبت 63503 کتابخانه مجلس شورای اسلامی ایران ..
[28] . ابوسعید سهل بن زیاد رازی.
[29] . کلینی : ابوجعفر محمدبن يعقوب بن اسحاق کليني رازي معروف به ثقة الاسلام شيخ مشايخ شيعه و رئيس محدثين علماي اماميه و اوثق و اعدل و اثبت و اضبط ايشان و مروج مذهب شيعه در غيبت امام (ع ) و ممدوح خاص و عام و مفتي طوايف اسلام و جلالت وي مسلم فريقين است و عامه و خاصه در فتاوي بدو مراجعه مي کردند و بدان جهت به ثقة الاسلام شهرت يافته است و او نخستين کسي است که در دوره اسلامي بدين لقب اختصاص داشته است . وي يکي از صاحبان کتب اربعه و صاحب کتاب کافي است که در عقايد حقه اسلاميه و استنباط احکام ديني مرجع اکابر و مورد استفاده فحول فقها و محدثين بزرگ است و به تصديق شيخ مفيد اجل کتب اسلامي و اعظم مصنفات شيعه و حاوي شانزده هزار و يکصد و نود و نه حديث و به نام اصول و فروع و روضه شامل سه قسمت است .«لغتنامه دهخدا».
[30] شیخ عباس قمی : عباس (حاج شيخ …) ابن محمدرضابن ابوالقاسم . از علما و محدثان معروف عصر حاضر بود. در قم متولد شد و معلومات ابتدائي را در آن شهر فراگرفت و به سال 1316 ھ . ق . به نجف رفت و از محضر درس حاج ميرزا حسين نوري محدث استفاده ها برد و در سال 1320 ھ . ق . پس از وفات استاد خود به قم مراجعت کرد آنگاه از قم به مشهد رفت و چندي در مشهد بسر برد و سرانجام به نجف رفت .«لغتنامه دهخدا»
[31] کتاب کامل الزیاره : اثر جعفر بن محمد ابن قولویه به شماره ثبت 1377 204214 ک 2 الف /271BP کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران.
[32] ابی القاسم جعفر بن محمد بن جعفر بن موسی ابن قولویه القمی .
[33] کتاب المزار الکبیر : اثر ابو عبدالله محمد بن جعفر المشهدی به شماره ثبت 4م 24الف /271BP کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران.
[34] ابو عبدالله محمد بن جعفر بن علی بن جعفر مشهدی معروف به ابن مشهدی از محدثان شیعه در اواخر سده ششم یا اوائل سده هفتم هجری.(اعیان الشیعه ریاض العلما) مرجع : سایت دانشنامه اسلامی .
[35] امام محمد تقی جواد الائمه ع امام نهم شیعیان .
[36] کتاب اسلام و بت های غرب منهای معنویت از مصطفی حسینی طباطبایی به شماره ثبت 447394 کتابخانه مجلس شورای اسلامی ایران .
[37] . کتاب ملل و نحل از ابوالفتح محمد بن عبدالکریم شهرستانی اوایل قرن 12 زبان عربی شماره نسخه 3295 «کتابخانه دیجیتالی مجلس شورای اسلامی».
[38] . شهرستانی : ابوالفتح محمدبن ابوالقاسم عبدالکريم . فقيه و متکلم و عالم اديان ‚ از دانشمندان اشعري ‚ متولد درشهرستان يا شهرستانه خراسان . متولد سال 479 و متوفي در 548 ھ . ق .«لغتنامه دهخدا».
[39] اسامة بن زید فرمانده لشکر.
[40] عمر بن خطاب : ابوحفص عمر بن الخطاب بن نقیل بن عبدالعزی ملقب به عمر فاروق.از خلفای راشدین.
[41] . مهاجر و انصار = مکيان که با حضرت پيغمبر(ص ) از مکه به مدينه آمدند و مقيم شدند مهاجر و مدنيان که در مدينه به حضرت پيوستند انصار مي باشند.
[42] . سقیفه بنی ساعد: جایگاه و ایوانی سرپوشیده مربوط به قبیله بنی ساعد و مردمان در مشاوره در آن گرد می آمدند پس از مرگ پیامبر اسلام عده ای از اصحاب که به انصار شهرت داشتند و اهل مدینه بودند در آن محل به دعوت سعد بن عباده رییس قبیله خزرج جمع شدند و ابوبکر را به عنوان خلیفه انتخاب کردند.«تاریخ کامل ابن اثیر ترجمه سید حسین روحانی جلد 3 ص 1199».
[43] . جنگ جمل : جنگي است که در ماه جمادي الاخري سال سي وشش هجري ميان عايشه و اتباع وي با اميرالمومنين علي عليه السلام اتفاق افتاد و چون عايشه بر شتري بنام عسکر سوار بود اين وقعه بنام وقعه جمل خوانده شد. خلاصه آن اينکه طلحه و زبيرنخست در مدينه با اميرالمومنين علي (ع ) بيعت کردند ولي چيزي نگذشت که بيعت خود را شکستند و بسوي مکه رهسپار شدند و با عايشه زوجه رسول خدا (ص ) ملاقات کردند و با همدستي يکديگر مردم را بخون خواهي عثمان فراخواندند و با سپاهي در حدود سه هزار تن بسوي بصره حرکت کردند. از آنطرف چون علي عليه السلام از ماجرا آگاه گشت تجهيز قوا فرمود و آنگاه خود بميان هر دو صف لشکر آمد و زبان بنصيحت عايشه و طلحه و زبير گشاد و عايشه را بر بيرون آمدن از حريم حرم و طلحه و زبير را بر شکستن بيعت ملامت فرمود و چون ديد که صلح امکان پذير نيست يکي از مسلمانان را با مصحف مجيد در ميان مخالفان فرستاد که آنان را بسوي حق دعوت نمايد ولي او را بقتل رسانيدند و با اين عمل آتش جنگ شعله ور شد. طلحه و زبير نيز کشته شدند و جنگ با پيروزي علي عليه السلام پايان پذيرفت .«لغتنامه دهخدا».
[44] . طلحه : ابن عبيدالله بن عثمان بن عمروبن کعب بن سعدبن تيم بن مرة القرشي التيمي ‚ معروف به طلحة الجواد يا طلحة الجود‚ مکني به ابومحمد. صحابي جليل و از کبار اصحاب رسول (ص ) و از عشره مبشره و يکي از اصحاب ششگانه شورا است و نسبت وي با پيغمبر اکرم در مرة به هم پيوندد. ابن نديم وي را يکي از خطباي عرب دانسته است.«لغتنامه دهخدا».
[45] . زبیر : ابن عوام . صحابي است . (از منتهي الارب ) (آنندراج ). زبيربن عوام قرشي اسدي مکني به ابوعبدالله ‚ حواري پيغمبر (ص ) است که به دست عميربن جرموز بقتل رسيد. زبير چهارمين يا پنجمين کس است که به دين اسلام گرويد. با نخستين مهاجران به حبشه و بار ديگر نيز به مدينه هجرت کرد. در همه نبردهاي مسلمانان تا گشودن مصر‚ شرکت جست . جزء عشره مبشره و اصحاب شوري بوده است . اما در روزسقيفه ‚ بطرفداري حضرت علي (ع ) برخاست و حق خود را در شورا بدو واگذار ساخت و پيوسته طرفدار او مي بود تا با طلحة جنگ جمل را آراست و به قتال با علي (ع ) برخاست ‚ اما پس از سخني که علي (ع ) با او گفت ميدان جنگ را ترک کرد. ابن جرموذ (که بعدها جزء خوارج گرديد) و دو تن از بني تميم به تعقيب او پرداختند و در وادي السباع بدو رسيدند و او را کشتند. حضرت علي (ع ) قاتل زبير را دوزخي خواند.«لغتنامه دهخدا».
[46] . عبدالحمید بدیع الزمان کردستانی (21دی 1283-5 آبان 1356 هجری شمسی) استاد ادبیات عربی محقق نویسنده و استاد دانشگاه تهران .
[47] . کتاب کلید فهم قرآن به انضمام براهین قرآن از محمد حسن شریعت سنگلجی نشر دانش 1345 شمسی تهران موضوع : بررسی و شناخت قرآن بشماره : 1345 8 ک 4ش BP65/4/ کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران.
[48] . کتاب عقل و دین 2 جلدی از ابوالفضل برقعی نشر اتحاد به شماره 1347 7 ع 37 ب BP211/5/ کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران.
[49] مهبط = جای فرود آمدن.
[50] لامع = روشن – درخشان.
[51] معلوف = فربه .
[52] تسعه = نُه .
[53] . .ابو عبدالله محمد بن احمد انصاری قرطبی مفسر و فقیه مالکی .تفسیر قرطبی تفسیری است مفصل با گرایش فقهی از قرن هفتم.
[54] کتاب مصباح الفقیه اثر رضا همدانی به شماره 182BP/م 3ش4029 1ج کتابخانه مجلس شورای اسلامی ایران.
[55] ملاحسین بشرویه (تولد 1229 هجري قمري و وفات 1265 هجري قمري) اولین مومن به باب (سید علی محمد باب بنیان گذار فرقه بابی) و اولین حروف حی است.(بانك اطلاعات رجال ايران)
[56] . فاطمه زرين تاج برغاني قزوینی ملقب به زكيه ام سلمه و مشهور به طاهره و قرة العين (تولد بين سالهاي 1230 و 1233 قمري – وفات 1268قمري) دختر حاج ملا صالح قزوینی برغانی (قرة العین)(ويكي پديا دانشنامه آزاد)
[57] نهج البلاغه : نام کتابي است مشتمل بر خطب و مکاتيب و کلمات قصار حضرت امام علي بن ابيطالب عليه السلام ‚فراهم کرده سيدرضي .«لغتنامه دهخدا».
[58] عضدالدوله دیلمی : ابوشعاع عضدالدوله یا فنا خسرو یا پناه خسرو یکی از امرای خاندان آل بویه .(تولد 324 هجري وفات 371هجري)
[59] . خوارج : نام فرقه اي است از مسلمانان که بعد از جنگ صفين و مساله حکميت بمخالفت خليفه وقت برخاستند و چون ازطرف علي (ع ) ابوموسي اشعري و از طرف معاويه عمروبن عاص به داوري معين شده بودند تا با مطالعه کتاب خدا و سنت رسول معلوم کنندکه از علي و معاويه کدام يک بر حقند همين که داور شام داور عراق را فريب داد و عراقيان دانستند از عمروبن عاص فريب خورده اند بر علي (ع ) اعتراض کردند که چرا به حکميت گردن نهاده اي و فرقه اي شدند و بمخالفت علي پرداختند. ابتدا اين عده اهميت چنداني نداشتند ولي روزبروز بر شمار آنان افزوده شد و سرانجام در حزورا‚ گرد آمدند. علي (ع ) با آنان جنگيد و خوارج شکستي سخت خوردند. ليکن بناي اعتقاد آنان در اسلام باقي ماند و رفته رفته براي خود مکتب خاصي تاسيس کردند و در مسائل اعتقادي نظر دادند. خوارج مخصوصا در دوره بني اميه قدرت بسيار بدست آوردند و به دو قسمت شدند‚ قسمتي در عراق و فارس و کرمان تسلط پيدا کردند و دسته اي در جزيرة العرب ‚ اين فرقه عظيم در عهد امويان يکي از مشکلات بزرگ دولت اسلامي بودند و در دوره بني عباسي هم تا چندي کر و فري داشتند ولي بتدريج از ميان رفتند..«لغتنامه دهخدا».
[60] بنی امیه : سلسله اي است از نسل امية بن عبد شمس قرشي که پس از خلفاي راشدين در سال 40 ھ .ق .660/ م . نخستين خليفه آنان معاوية بن ابي سفيان زمام حکومت کشورهاي اسلامي را در دست گرفت . با رسيدن خلافت به معاويه دوره جديدي در حکومت اسلامي آغاز شد و اين دوره تا سال 132 ھ .ق . 750/ م . که حکومت امويان به دست ابومسلم خراساني منقرض گرديد ادامه داشت .« لغتنامه دهخدا».
[61] . متباغض = دشمني كننده با يكديگر
[62] . فارابی : ابونصر ابن ابي اصيبعه در عيون الانباء گويد: محمدبن محمدبن اوزلغ بن طرخان . از شهر فاراب است و آن شهريست از بلاد ترک در زمين خراسان و پدر او قائد جيش بود و فارسي المنتسب است و مدتي در بغداد ميزيست سپس بشام شد و تا گاه وفات بدانجا ببود و او فيلسوفي کامل و امامي فاضل است .«لغتنامه دهخدا».(تولد 250 هجری در فاراب خراسان ترکمنستان امروزی وفات 339 هجری ).
[63] . ابو الولید محمد بن احمد بن رشد معروف به ابن رشد (تولد 520 هجری قمری در اندلس اسپانیا و وفات در ماه صفر 595 هجری در مراکش) .عالم اسلامی که در ریاضیات و طبیعیات و نجوم و منطق و فلسفه و طب مهارت داشت.تفسیری بر مابعد الطبیعه ارسطو نگاشت.(دانشنامه رشد)
[64] . محمد بن علی بن محمد بن احمد بن عبدالله بن حاتم طایی معروف به محی الدین ابن عربی و شیخ اکبر عارف مسلمان عرب اندلسی است .(تولد:560 هجری قمری در شهر مرسیه واقع در جنوب شرقی اندلس وفات : در 22 ربیع الاول 638هجری قمری)در دمشق .(دانشنامه آزاد ويكي پديا)
[65] . ابوسعید فضل الله بن احمد بن محمد بن ابراهیم مشهور به ابوسعید ابوالخیر (375-440 قمری) عارف و شاعر ایرانی قرن چهارم و پنجم در مرو و سرخس فقه و حدیث آموخت و در 40 سالگی به نیشابور رفت تمام عمر خود را به تربیت مریدانش سپری کرد در مهنه ناحیه ای بین سرخس و ابیورد که اکنون شهرکی در ترکمنستان جنوب شرقی عشق آباد است متولد و در زادگاهش دیده از جهان فروبست.آرامگاه وی در مهنه دشت خاوران در جمهوری ترکمنستان است.(دانشنامه آزاد ويكي پديا) ( شرح حال ابوسعید ابوالخیر به قلم حکیم عباس کیوان قزوینی با مقدمه و حواشی نورالدین چهاردهی انتشارات فتحی (نشر آفرینش ) سال 1371شمسی .تهران منتشر شده است.
[66] . صدرالدین محمد بن ابراهیم قوام شیرازی معروف به ملاصدرا و صدرالمتألهین .متأله و فیلسوف شیعه ایرانی سده یازدهم هجری و بنیان گذار حکمت متعالیه است .(تولد نهم جمادی الاول 980 قمری وفات 1050هجری قمری در شهر بصره ).
[67] . میرزا ابوالقاسم فندرسکی عارف و دانشمند عصر صفوی از شاگردان آذرکیوان بود . (تولد 970 قمری وفات 1050قمری) در فندرسک دهستان بخش رامیان دوازده فرسنگی گرگان کنونی از بخش های استرآباد بدنیا آمد.برای تحصیلات به مازندران و قزوین و هندوستان سفر کرده است .مزار او در قبرستان قدیمی اصفهان تخت فولاد معروف به تکیه میر می باشد.
[68] . ملا محمد محسن فیض کاشانی شاعر قرن یازدهم و معاصر با شاه عباس دوم. از شاگردان ملاصدرای شیرازی و داماد او بوده است .(1007هجری قمری تولد و 1090 هجری قمری وفات).
[69] . افضل الدین محمد بن حسین بن محمد مرقی کاشانی معروف به بابا افضل (تولد نیمه اول قرن ششم وفات : حدود 610هجری قمری) فیلسوف و حکیم ایرانی .
[70] . خیام : شهرت و لقب و تخلص ابوالفتح و بقولي ابوحفص غياث الدين عمربن ابراهيم نيشابوري است و او را خيامي نيز مي نامند [ متوفي بين 515 – 517 ھ . ق . ] . او حکيم و رياضي دان و شاعر معروف ايران در قرن پنجم و ششم هـ . ق. است . حکیم عباس کیوان قزوینی دو شرح بر رباعیات خیام نگاشته اند: (حکمت خیام)شرح رباعیات خیام با مقدمه و حواشی نورالدین چهاردهی و تفريظ عباس اقبال آشتیانی تهران نشر آفرینش به شماره 87ک /4626 PIR کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران و شرح رباعیات خیام جلد 2 نشر آفرینش تهران به اهتمام مسعود رضا مدرسی چهاردهی.1379شمسی.. به شماره 1379 9 ک PIR4626/ کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران و به شماره ثبت 224763 کتابخانه مجلس شورای اسلامی ایران.
[71] . ابوجعفر محمد بن محمد بن حسن طوسی مشهور به خواجه نصیرالدین فيلسوف ،متكلم ،فقيه ،دانشمند رياضيدان و منجم ايراني (تولد 11 جمادی الاول سال 597 هجری قمری وفات :18 ماه ذیحجه سال 672 هجری قمری) در شهر طوس خراسان متولد گردید .و در کاظمین دفن گردید.(دانشنامه آزاد ويكي پديا).
[72] . حکیم ملاهادی سبزواری (تولد:1212هجری قمری وفات:1289هجری قمری) دانشمند و فیلسوف و شاعر ایرانی .تخلص وی در شعر اسرار بود.آرامگاه او در شهر سبزوار ضلع جنوبی میدان کارگر واقع است.
[73] . محمد بن حسن طوسی معروف به شیخ طوسی ،شیخ الطایفه و شیخ از علمای شیعه ایرانی قرن پنجم قمری است. (تولد :رمضان 385 هجری قمری در توس وفات : در 22 محرم 460 هجری قمری در نجف).که اکنون به نام مسجد طوسی معروف است.
[74] . شیخ مرتضی انصاری (تولد 1214 هجری قمری دزفول و وفات 1281 هجری قمری نجف ).نصب وی به جابر بن عبدالله انصاری از صحابه محمد ص می رسد. در نسخ خطی موجود در کتابخانه مجلس شورای اسلامی نام وی شیخ مرتضی انصاری شوشتری ذکر گردیده است.
[75] . سلمان فارسی : يکي از مشاهير صحابه پيغمبر و از شخصيت هاي بسيار بزرگ اسلام است . وي فارسي و دهقانزاده اي از ناحيه »جي « اصفهان بود. بقولي ديگر از نواحي رامهرمز از مضافات خوزستان است . نام اصلي او »ماهو« يا روزبه است . در کودکي به دين عيسوي گرائيد و چون از کشيشان شنيده بود که ظهور پيغمبر تازه اي نزديک شده است ‚ خانه پدر را ترک گفت و در پي يافتن آن پيغمبر به سفر پرداخت . چون به سوريا رسيد چندي در شام و موصل و نصيبين اقامت جست تا آنکه در بلاد عرب به اسارت بني کلب افتاد و مردي از بني قريظه او را خريد و به يثرب برد. در اين شهر از ظهور پيغمبر آگاه شد و چون گفته ها و علائم و نشانه هايي که از کشيش و مراد خود شنيده بود در پيغمبر بديد بزودي اسلام آورد. رسول اکرم (ص ) او را از خواجه اش بخريد و آزاد کرد از آن موقع سلمان ملازم رسول (ص ) بود ونزد او منزلتي خاص يافت . گويند کندن خندق در جنگي که در تاريخ اسلام به غزوه خندق معروف است به اشارت سلمان بود. وفات او بسال 35 يا 36 ھ . ق . اتفاق افتاده است.«لغتنامه دهخدا».
[76] مقداد : ابن عمروبن اسود (تولد 37 سال پيش از هجرت – وفات 33 ھ . ق .). صحابي است بدري (منسوب به بدر) قديم الاسلام و او ابوسعيد مقدادبن عمروبن ثعلبة بن مالک بن ربيعة حليف عبدي غوث زهري بود. بدان جهت او را زهري هم گويند. پدرش عمروحليف کنده بود لهذا او را کندي هم نامند. (از يادداشت به خط مرحوم دهخدا). ابن الاسود الکندي البهراني الحضرمي از اصحاب رسول اکرم و يکي ازهفت نفري است که نخستين بار اظهار اسلام کردند.«لغتنامه دهخدا».
[77] . رجوع شود به كتاب «سيري در تصوف» اثر نورالدين چهاردهي نشر اشراقي تهران سال 1389 – در عقايد نقطويه.