Info@razdar.com
شماره مقاله 796
كتاب پر ارج “تاريخ فلسفه در جهان اسلامى ” حنا الفاخورى- خليل الجر” ترجمه عبدالمحمد آيتى در دو مجلد در جلد اول صفحه 111 نوشته اند:
وقتى اصحاب على (ع) از نتيجه حكميت آگاه شدند و اهل شام معاويه را اميرالمؤمنين خواندند گروهى از ياران على بر او خروج كردند و به حرورية پيوستند همه اينها را خوارج يا محكمه خوانند.
فرقه خوارج نخستين فرقه سياسى و دينى است كه در اسلام پديد آمده است تعريف مذهب خوارج امر دشوارى است چه آنها خود به بيست فرقه منقسم شده اند و نام همه اين فرق را صاحب “الفرق بين الفرق[1] ” آورده است .
ابوالحسن اشعرى[2] گويد: همه كسانى كه على و عثمان را و اصحاب جمل و حكمين و كسانى را كه به حكميت راضى شدند و يكى از دو حكم را يا هر دو آنها را تصويب كردند كافر شمارند و خروج بر سلطان ستمكار را واجب دانند از خوارج محسوبند خوارج اعمال را جزء مكمل ايمان مى دانند تا آنجا كه مرتكب گناه را مرتد و كافر شمارند .
ازرقيها (ازارقه) كه يكى از فرق خوارجند
ازارقه پيروان نافع بن ازرق هستند اينان معتقدند كه هر كس از مسلمانان با آنها مخالفت ورزد مشرك است و قتلش جايز است: پيروان نجد بن عامر نخعى[3] گويند قتل چنين كسى واجب است نه جايز.
عجارده ” عجرديها پيروان عبدالكريم بن عجرد ” معتقدند كه سوره يوسف از قرآن نيست چه در آن سخن از عشق رفته است ميمونيه پيروان ميمون بن عمران : براى مرد نكاح دخترانش را تجويز مى كردند.
صفريه[4] اتباع زياد بن اصفر: معتقد به تقيه در قول بودند نه در عمل، تقيه كتمان اعتقاد است در هنگام ضرورت و تظاهر به مذهبى است كه دستگاه حاكمه را پسند افتاده است به خاطر جلب منفعت يا فريب دستگاه.
مذهب خوارج از كتاب بيان الاديان
كتاب (بيان الاديان)[5] تأليف ابوالمعالى محمد الحسينى العلوى از اهم كتب در ملل و نحل مى باشد اين كتاب ارزنده در سال 485 ھ . ق تدوين يافته است و دانشمند پر ارج عباس اقبال آشتيانى به تصحيح اين كتاب همت گماشت و با وجودى كه مؤلف گرانقدر به اختصار كوشيده است باز به زعم اين ناچيز بعد از كتاب «دبستان المذاهب» اثر كيخسرو اسفنديار نسبت به آثار ديگرى كه در اين رشته نوشته شده است از اهميت بسيارى برخوردار مى باشد.
و در باب مبحث «خوارج» مطالبى را ذكر كرده ا ست كه ديگران متعرض نشدهاند لذا تلخيص آن را براى مزيد استحضار خوانندگان ارجمند كه ريشه عقايد وهابيه را در بر دارد از صفحه 44 نقل مى نمايد.
ابتداى مذهب خوارج و پيدا آمدن مقالت (ايشان) از گاه حرب صفين بود كه ميان اميرالمؤمنين على رضى الله عنه و معاويه بود و مدت آن حرب دراز كشيد و سبب دراز كشيدن حرب آن بود كه به حرب ،ايشان هرگز ابتدا نكردند و چون ايشان از حرب باز گشتند او نيز ياران را از حرب ايشان باز داشتى والا آن كار آن چنان دراز نكشيدى.
در صفحه 45 نوشته شده است (بعد از اين كه قرآن را لشگر معاويه بر سر نيزهها كردند) مالك[6] دست از حرب بداشت و آنجا آمد كه على (ع) بود و آن جماعت را ملامت كرد ايشان شمشيرها بكشيدند و روى بدو نهادند تا على (ع) در ميان رفت و آن فتنه را بنشاند.
در صفحه 46 مؤلف دانشمند متذكر شده است : كه بيــن عمرو عاص و ابوموسى[7] صحبت دو ماه به طول انجاميد و چون عمرو عاص ابوموسى را بفريفت و ابوموسى على را عزل كرد و عمرو عاص به خلافت معاويه رأى بداد. ” گفت و گوى در ميان قوم افتاد و با يكديگر عذر كردند و از يكديگر باز پراكندند و گروهى به خان و مان خويش باز رفتند و در آن باز رفتن گروهى از ياران على جمله شدند و گفتند على بر اين حكم حكمين چرا رضا داد و از حكم خداى چرا اعراض كرد بدين كه او كرد كافر گشت و ما را با او حرب بايد كرد تا ديگر باره مسلمان شود و از اين گناه توبه كند يا او را بكشيم بر اين سخن ايستادند و آن مذهب آن روز پديد آمد و آن چند تن كه ابتدا اين سخن كرده بودند و قاعده اين مذهب بنهادند و خلق را بدين مذهب دعوت مىكردند و علامت و شعار ميان ايشان اين بود ” لا حكم الا لله ” تا قوى گشتند و سه چهار هزار تن در اين بيعت جمله شدند.
در صفحه 48 مرقوم داشته است:
على (ع) حجت ها آورد تا هزار و پانصد مرد به رجعت باز آمدند و توبه كردند و ديگران بدان اعتقاد ِ بد خويش اصرار نمودند و به نهروان لشگرگاه ساختند و اعتقاد كردند كه:
بنده به گناه صغيره و كبيره كافر شود و هر مسلمانى را كه يافتندى زن و مرد و خرد و بزرگ بكشتندى.
اين مذهب از آنگاه باز در ميان خلق پيدا آمد و ايشان على را و هر كس را كه پس از او بوده است منكرند و به همه روزگارها طايفه {ای} از ايشان بودهاند و ايشان پانزده فرقت باشند.
در صفحه 49 صاحب بيان الاديان مرقوم داشته اند كه اين گروه خوارج و مذهب ايشان در اصل يكى است و هر يكى را از اين قوم كه ياد كرديم قضيه و خروج عظيم بوده است (و باز گفته اند كه) آنچه مجمل آن كه به صحت پيوسته بود مرقوم شد.
چون ريشه عقايد ابن تيميه و محمد بن عبدالوهاب و سير تاريخى عقايد وهابيه و اعمال سياسى آن و گفتار و آراء و وهابيه در ايران تا زمان حال آراء و نظريات خوارج بود لذا اين بى مقدار به استناد كتبى كه در خور اعتبار بود نقل كرده تا خواننده به كنه و سرچشمه معتقدات وهابيه كماهو حقه آگهى به هم رساند.
***
عقايد خوارج بنابر گفتار شهرستانى در ملل و نحل
اينك قبل از بحث درباره فرقه (وهابيه) ايران از كتاب ملل و نحل شهرستاني كه ازكتب معتبره در علم اديان بالاخص در فرق اسلامي است و مورد استناد محققين اديان است ترجمه خالقداد هاشمي با مقدمه و حواشي سيد محمد رضا جلالي نائيني ارائه مي دهد:
از جلد اول از صفحه 144 نقل مىكند:
اما خوارج اول كسى كه خروج كرد بر مرتضى على رضى الله عنه جماعتى بودند از كسانى كه در جنگ صفين با وى بودند و غليظ ترين سخت ترين آن طائفه اشعث بن قيس كندى بود و مسعر بن فدكى تميمى و زيد بن حصين طائى وقتى كه گفتند قوم ما را به كتاب خدا دعوت مىكنند و تو ما را به شمشير دعوت مىكنى و از اين طريق بى ادبى و دليريها نمودند تا آن كه مرتضى رضى الله عنه گفت من به آنچه در كتاب خداست داناترم و به سرزنش گفت كه برويد و با باقى گروهها از متمردان ملحق شويد كه تكذيب خدا و رسول خدا مى كنند با وجودى كه شما «صدق الله و رسوله» مىگوئيد و تمام آن گروه مبالغه و مزاحمت گفتند كه مالك اشتر را از جنگ مسلمانان منع كن والا، ما در بى آزرمى و قباحت به حدى كوشش نمائيم كه همان كار كه بر سر عثمان آورديم بر تو بياوريم اميرالمؤمنين على رضى الله عنه به ضرورت مالك اشتر را طلب فرموده و اشتر بعد از آنكه كمال اجتهاد و كوشش در شكست دادن مخالفان به ظهور آورده و انتظام احوال آنها را بر هم زده بود و باقى نمانده بود مگر اندكى از آن قوم اطاعت امر مرتضى نمود.
و مقرر شد كه دو حكم مقرر شود يكى از جانب مرتضى و يكى از طرف مخالفان تا بر رأى ايشان كار را قطع نمايند و خوارج در مقر فرمودن حكم مزاحم بودند مرتضى رضى الله عنه خواست كه (حبرا الائمة، مقتداء الائمة عبدالله بن عباس را رضى الله عنهما) حَكـَم سازد خوارج به فرستادن وى راضى نشدند و گفتند كه او از آن تو است و ابرام نمودند به فرستادن ابوموسى اشعرى كه بر حكم كتاب خداى حكم كند و مرتضى رضى الله عنه او را فرستاد و بعد از فرستادن ابوموسى چون احوال موافق رضاى مرتضى رضى الله عنه جارى نشد و به آن راضى نشد خوارج را ماده نزاع پخته شد و خروج ظاهر كردند و گفتند چرا رجال را بر ما حاكم مي گردانى حَكـَم نيست مگر خداى را جل و علا و آن خوارج طايفه مارقه اند آنان كه در نهروان جمع شده بودند و بزرگان فرقه هاى ايشان هشت طايفه اند:
محكمه، ازارقه، نجدات، بيهسية[8]، صفريه، عجارده اباصنيه، ثعالبه و باقى فروع اين طايفه اند.
و تمام خوارج بر تبرى از عثمان و على رضى الله عنهما اتفاق كردند و اين خصلت نكوهيده را بر تمام طاعت ها مقدم دارند و گويند منحاكحات[9] به غير اين خصلت مذموم درست نباشند و خروج كردن بر امام وقتى كه مخالفت سنت كند حقى واجب دانند.
***
صفحه 147:
و از ان جمله محكمه اولى اند كه وقتى بر اميرالمؤمنين على كه قضيه حكمين به وقوع آمد در موضوع حروراء قريه اى كه در دو ميلى كوفه است خوارج در آنجا گرد آمدند و بر على (ع) شوريدند.
و آن روز در ميان ايشان دوازده هزار نفر مردم نماز گذار و روزه نگهدار بودند و آن روز نهروان است.
و بناى خروج ايشان در زمان اول بر دو امر بود :
اول بدعت و فضيحتى اختراع كردند و گفتند مىتواند بود كه امام غير از قريش باشد.
و هر كس را كه ما بر رأى خود نصب كنيم و با خلايق به طريق عدالت معاش كند و از جور بپرهيزد امام باشد و هر كه بر وى خروج كند واجب شود با وى جنگ كردن و اگر امام از سيرت پسنديده عقل برگردد عزل كردن او واجب باشد يا قتل او.
صفحه 148:
و بدعت دوم آن است كه گفتند خطا كرد على در حكم گردانيدن مردان را حكم نيست مگر خداى تعالى شأنه و به على (ع) نسبت كفر گفتند و لعنت بر آن بزرگوار كردند.
پس مرتضى (ع) رضى الله عنه با ايشان كارزار كرد در نهروان كارزارى سخت و بيرون نرفتند از ايشان مگر اندكى از ده كس و از مسلمانان (مراد پيروان مولاى متقيان) كشته نشد الا كمتر از ده كس و جمعى از مخالفان كه منهزم شدند دو كس از ايشان گريخته به عمان رفتند و دو به كرمان و دو به جانب سجستان و دو به طرف جزيره و يكى به جانب تل مورون به يمن رفت.
صفحه 149 :
بدعتهاى خارجيان درين همه جاها به واسطه ايشان ظاهر شد و تا امروز باقى ماند.
و گفتهاند اول شمشيرى كه بر كشيده شد از شمشيرهاى خارجيان شمشير عروة بن جرير بود.
صفحه 150 :
و از آن جمله اند ازارقه اصحاب ابى راشد نافع بن ارزق مرتضى (ع) را كافر گفتند و رأى عبدالرحمن بن ملجم را صواب گفتند.
صفحه 153:
و عمران بن حطان كه مفتى و زاهد و شاعر ايشان بود در مدح ضربت ابن ملجم شعرى گفته و عمل او را ستوده است و عثمان و طلحه و زبير و عايشه و عبدالله بن عباس را كافر گفته و كسى كه در جنگ همراهى آنان نكرد و بديشان نگرويد و با ايشان هجرت نگزيد كافر خواندند و قتل كودكان و زنان مخالفان خود را مباح دانستند.
[ گويند ] سنگسار كردن زانى در زنای محصنه واجب نيست.
و تقيه را در قول و عمل روا نيست.
گويند جايز باشد حق تعالى كسى را كه در علم او كافر خواهد شد در آخر او را به پيغمبرى فرستد.
و از آن جمله اند «نجدات عاذريه» اند ياران نجدة بن عامر الحنفى و گفتند بقاى دين بر دو امر است :
اول معرفت خدا و شناختن پيغمبران او عليهم السلام و حرام داشتن خون مسلمانان و اقرار كردن به هر چه از حضرت حق تعالى آورده اند و جهل را در اين چيزها عذر نمى دانند.
دوم آن كه در غير اين امور مردم معذورند تا آن كه بر ايشان حجتى بياوردند و حلال و حرام.
و گويد هر كه نظر كند به حرام اندك نظرى يا دروغ بگويد و بر آن مـُصر باشد او مشرك است.
و گويد زانى و شرابخوار و دزد تا آن كه مصر نباشد مشرك نيستند.
مردم را به امام هيچ حاجت نيست بلكه بر ايشان واجب است كه در ميان خود به انصاف كار كنند و از انصاف در نگذرند و اگر دانند كه بى امام نتوان بسر بردن و امام تعيين كنند رواست.
صفحه 158: ميمون بن عمران، زواجِ[10] دخترِ دختر و دخترِ پسر (مراد نوه دخترى و نوه پسرى است) را روا شمرد و گويد كه سوره يوسف جزو قران نيست.
در صفحه 159 آمده است :
و بيهسية گويند اين چند چيز حرام است و غير آن همه حلال است:
مرده و خون مسفوح[11] كه در دم كشتن مي ريزد و گوشت خوك و آنچه در وقت ذبح كردن آن بسم الله نگويند و نام غير خدا ببرند.
صفحه 160:
مستى كه از شراب انگورى باشد كه آن حلال باشد آن مست هر چه گويد و كند بر وى گرفتى نباشد.
در صفحه 163 آمده است :
ميمونيه اصحاب ميمون بن خالداند
بنات اولاد خواهران و برادران را حرام نگردانيده است و انكار سوره يوسف كردند.
در صفحه 165 آورده :
خليفه اصحاب خلف[12] خارجى اند.
{که معتقدند} اگر حق تعالى عذاب كند بندگان را در افعالى كه تقدير كرده است بر ايشان ظالم باشد.
در ذکر شعب خوارج صفحه 166 ادامه می دهد :
شعيبيه[13] اصحاب شعيب بن محمد اند.
شعيب گويد: حق تعالى آفريننده افعال بندگانست.
صفحه 168:
رشيديه[14] اصحاب رشيد طوسى و ايشان را عشريه نيز گويند.
گويند در زراعتى كه از جوى و كاريز آب خورد (نصف عشر) مال يعنى بيستم حصه واجب مى شود.
صفحه 169: زياد بن عبدالرحمن شيبانى گويد كه خداى تعالى آگاه نيست در ذات خود به علم اشيائى كه هنوز نيافريده است و در هنگام خلقت هر چيز علم بدان را واقف است.
صفحه 171:
معلوميه[15] گويند آفريننده افعال بندگان هستند.
مجهوليه[16] گويند افعال بندگان آفريده آن الله تعالى است بدعيه اصحاب يحيى بن اصدم اند.
اين قول را ابداع كردند كه هر كه بر اعتقاد، اعتقاد كند اهل بهشت است پس، ما قطعاً اهل بهشتيم.
صفحه 174 :يزيديه[17] اصحاب يزيد بن انيسه اند.
بزعم وى : الله تعالى رسولى از عجم برانگيزد و فرستد بر وى كتابى كه در آسمان نوشته شده است و فرو فرستد آن را جمله به يك بار و ترك كند شريعت مصطفى (ص) را و باشد بر ملت صابيانى كه در قرآن مذكور شدهاند[18] و نيستند آنها اين صابيهاى كه در حرآن و واسط مى باشند.
و هر كس از اهل كتاب به پيغمبر محمد (ص) شهادت داده باشند بايد كه به دوستى يزيد بن انيسه مخصوص بود.
صفحه 175 : صفريه زياديه [19]
و از آن جمله خوارج باشند اصحاب زياد بن اصفر
تقيه رواست در قول نه در عمل.
زياد گفته است كه ما مؤمن مى باشيم پيش خويش و نمىدانيم شايد كه نزد خدا از ايمان بر آمده باشيم.
در صفحه 180 در ترجمه اقوال شهرستانى اسامى بزرگان خوارج را نام برده است و از قول افضل الدين تركه[20] گويد نوزده تن از شعراى خوارج بودند كه در باب آراء بزرگان خويش اشعارى به زبان عربى سرودند.
صفحه 178:
و آنانى كه گوشه گرفتند به يك جانبى و با مرتضى على (ع) در جنگ ها و نزاعها نبودند و نه با دشمنانش هم نبودند و گفتند داخل نمىشويم در فتنه اى از جمله صحابه افراد زير بودند :
1- عبدالله بن عمر
2- سعد بن ابى وقاص[21]
3- محمد بن مسلمة الانصارى
4- اسامة بن زيد بن حارثة الكلبى[22] .
حضرت على (ع) در جنگ صفين با افراد خود در باره خوارج فرمود: بگراييد به سوى باقى ماندگان لشگرها نگراييد به سوى كسانى كه تكذيب خدا و رسول او كرده اند و شما تصديق خدا و رسول او مىكنيد.
***
كتاب ” الملل و النحل ” شهرستانى از كتب معتبره در اين علم بوده و افضل الدين صدر تركه از بزرگان صوفيه بود كه دست به ترجمه آن زد كه به سعى آقاى جلالى نائينى منتشر شد چون اين كتاب درخور ارج است آراء او را در باب خوارج به طور ايجاز نقل مى نمايد.
” نظريه شهرستانى در باره خوارج از ترجمه افضل الدين صدر تركه “:
در صفحه 81 نوشته شده :
هر كه خروج كند بر امام به حق كه اتفاق كرده اند جماعت بر امامت او، آن را خارجى خوانند خواه كه خروج در آن ايام بر ائمه راشدين باشد يا بعد از ائمه برتابعين باشد.
صفحه 83 :
خوارج مارقه آنانند كه در نهروان مجتمع بودند بزرگان فرقههاى ايشان شش اند.
ازارقه – نجدات – صفريه – عجارده – اباضيه – ثعالبه.
بعد هر يك به فِرَق مختلف منقسم شدند از آن جمله فرقه عجارده بر چهارده شعبه منقسم شدند و اغلب با فرقه هاى ديگر بر يك رأى نبوده حتى به مخاصمت و نزاع بر عليه يكديگر برخاستند.
نقل اين عبارات كوتاه آشنا ساختن خوانندگان بر نسخه افضل الدين صدر تركه بود و منظور نظر نگارنده اين سطور شرح عقايد است و از اطاله كلام احتراز مى جوید.
***
در اينجا نقل قول از شهرستانى در باره مكتبهاى خوارج و نام بزرگانشان و آراء آنان به پايان مى رسد.
مزار شهرستانى در يكى از دهات شهرستان درگز است كه اين ناچيز قبر اين دانشمند بزرگ را ديدار كرده و فاتحه اى قرائت كردم درگز خراسان همان ابيورد است كه انورى و شهرستانــى و ابوسعيد ابوالخير از اين منطقه برخاسته اند ابيورد را مهنه نيز مى ناميدند در تقسيم سرحدات بين ايران و شوروى خانقاه و مزار ابوسعيد جزء خاك شوروى قرار گرفته است.
نورالدین چهاردهی
بر گرفته از کتاب وهابیت و ریشه های آن نشر آفرینش سال 1394 تهران چاپ دوم به تصحیح و ویرایش مسعود رضا مدرسی چهاردهی
[1] . کتاب الفرق بین الفرق از عبدالقاهر بن طاهر بغدادی به شماره ثبت 4.ف7ب/236BPکتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران.
[2] . ابوالحسن اشعری : علي بن اسماعيل بن ابي بشر اسحاق بن سالم بن اسماعيل بن عبدالله بن موسي بن هلال بن ابي برده عامربن ابي موسي الاشعري صحابي . او پيشواي اشعريان است و اشعريه بوي منسوبند. مولد او در سال 260 يا 270 ھ . ق . ببصره بوده است . وفات او به سال 330 يا 320 و اند بود و وي را در مشرع الزوايا (ظ. محلتي به بغداد) بخاک سپردند.«لغتنامه دهخدا».
[3] . نجد بن عامر نخعى یا( نجدة بن عامر الحنفى, پایه گذار گروه نجدات یا نجدیه فرقه ای از فرقه های خوارج است ).
[4] . صفریه : اصحاب زياد بن اصفر‚ يکي از پانزده فرقه خوارج . (بيان الاديان چ مرحوم اقبال ص 49). آنان را بدان جهت صفريه خواندند که رخسارشان زرد بود‚ و گفته اند از آن رو که اصحاب ابن صفارند. (عقدالفريد چ محمد سعيد عريان ج 1 ص 171 و ج 2ص 222).«لغتنامه دهخدا»
[5] کتاب بیان الادیان از ابوالمعالی محمد الحسینی العلوی به تصحیح عباس اقبال به شماره ثبت 12057 و 25296کتابخانه مجلس شورای اسلامی ایران.
[6] مالک اشتر نخعی .
[7] ابوموسی اشعری .
[8] . بیهسیة = گروهي از خوارج منسوب به هيصم بن جابر خارجي.
[9] . مناکحات = ازدواجها. عروسيها. (از ناظم الاطباء). ج مناکحة.
[10] .زواج = زناشویی
[11] . مسفوح = ریخته شده.
[12] . پيروان خلف خارجي بودند و آنان از خوارج کرمان و مکران بشمار مي رفتند که درباره قدر با وي بمخالفت برخاستند و در اين باره از مذهب اهل سنت پيروي مي کردند.
[13] . فرقه اي از خوارج عجارده است از ياران شعيب بن محمد و آنان جز در امر قدر در ساير بدعتها با فرقه ميمونيه موافقت دارند.
[14] . پيروان رشيد طوسي بودند که در اصل از ثعالبه بشمار مي رفتند و آنها را عشريه نيز مي خواندند وعلت انشعاب آنان از ثعالبه اين بود که ميان رشيد و زياد بن عبدالرحمن درباره گرفتن نيم عشر يا يک عشر از زمينهايي که با انهار وقنوات آبياري مي شدند اختلاف روي داد.
[15] . گروهي از خوارج عجارده که در اصول عقايد با فرقه حازميه يکسانند جز آنکه اين گروه گويند که مؤمن کسي است که خداي تعالي را به جميع اسماء و صفاتش بشناسد و چنانچه برخلاف اين باشد او را مؤمن نگويند بلکه بايد چنين کسي را جاهل ناميد وگويند افعال بندگان مخلوق آفريدگار جهان است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
[16] . گروهي از خوارج عجارده و کيش ايشان با آيين مذهب حازميه يکي باشد جزآنکه مجهوليه گويند معرفت الهي به معرفت پاره اي از نامهاي مبارکش کافي است و هر کس او را بدين نحو شناخت او را عارف بالله توان ناميد و مؤمن توان خواند. و نيز گويند افعال بندگان آفريده خود بندگان است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
[17] . يزيديه منسوب به يزيد بن انيسة و از پيروان او فرقه اي از خوارج . فرهنگ دهخدا.
[18] . جهت يافتن اطلاعات بيشتر بخوانيد كتاب شناخت صبي ها و بحث درباره جبر و اختيار اثر نورالدين چهاردهي تهران – نشر گوتنبرگ – سال 1363 شمسي.
[19] . اصحاب زياد بن اصفر‚ يکي از پانزده فرقه خوارج .(بيان الاديان چ مرحوم اقبال ص 49).
[20] . خواجه افضل الدین محمد ترکه اصفهانی حکیم قاضی شاعر فقیه و عارف قرن دهم هجری قمری دوران صفوی.
[21] . سعد وقاص . از سرداران معروف عرب که در جنگ قادسيه سردار لشکر اسلام بود.«فرهنگ دهخدا»
[22] . ابومحمد اسامة بن زید حارثه کلبی از صحابه حضرت محمد ص.