Info@razdar.com
مقاله شماره 798
گلدزيهر در كتاب فرقه ها در صفحه 624 نوشته است:
محمد بن عبدالوهاب در سال 1201 هجرى 1787 م در نجد نوشته هاى ابن تيميه را با شور فراوان بررسى نمود و نفوذش به عراق رسيد تا تشكيل دولتى در ميان عربستان برپا گشت.
محمد بن سعود كه حمايت كننده او بود به جنگ پرداخت جنبش وهابيها پياده كننده انتقادهاى ابن تيميه و اعتراضهاى حنبليان بود.
مذهب وهابى در ريشه كنى هر گونه سرسخت مى بود او حتي دود تنباكو و قهوه نوشى را كه طبعاً نمى توان براى حلال بودنشان به سنتى از صحابه دسترسی پيدا كرد منع مىكرد دولت عثمانى هم از پس ايشان بر نمى آمد تا سپاهيان فرماندار مصر محمد على به فرياد فرمانروايان ترك رسيدند پيش از رسيدن سپاه مصر وهابيان بر مسجدهائى كه متعلق به سنى و شيعه بود تاخته ويران كردند و گفتند بزرگداشت تا مرز پرستش كه مسلمانان براى گور پيغمبر انجام مى دهند در شمار بت پرستى مى باشد.
عمر بن عبدالعزيز خليفه اموى هنگامى خواست آن را بسازد كه در سمت قبله گاه نباشد تا مبادا نماز را به سوى آن گزارند.
به ويژه گلدسته (مناره = آتشگاه) را بد دانستند محمل بسيار با شكوه از قاهره براى پوشش خانه خدا همراه داشت و تهديد كردند كه آنها را خواهند سوزانيد.
خواست آنها باز گردانيدن نخستين گونهى اسلام است كتاب مصايب (شرح حال حلاج) اثر لویی ماسينيون مستشرق شهير ترجمه دكتر دهشيرى در صفحه 390 نوشته است ابن تيميه كه به سال 728 ھ . ق درگذشت در باره حلاج نوشته است كه:
حلاج پيشگام زندقه بوده و شياطين در خدمت او بودند پيروانش را جن زدگان ناميده كه حلاج با عطاى معجزه آساى خود به آنان پاداش مى داده است.
و اگر كسى حلاج را بر حق بداند او زنديق است اين ناچيز ضمن مطالعه دقيق كتاب مصايب دريافت كه ماسينيون در تهيه مدارك كتاب رنج فراوان بر خود هموار ساخته است و مترجم دانشمند ترجمۀ روانى از آن ارائه داده است اما در بحث فناء فى الله و جمع الجمع و مباحث عمقى عرفان که مى رسد نتوانسته از عهده برآید و مؤلف مرتكب لغزش شده و كنه مطلب را در نيافته يا قصور از جانب مترجم دانشمند است و اين مبحث را در كتاب (تصوف در شرق)[1] ذكر خواهد كرد .
در كتاب فرائد اثر ميرزا ابوالفضل گلپايگانى چاپ قاهره در صفحه 217 در باره وهابيه مى نويسد:
محمد بن عبدالوهاب در مذهب ابى حنيفه نعمان بن ثابت در بلاد شام تلمذ كرده است.
گلپايگانى در باره مذهب محمد بن عبدالوهاب دچار لغزش گرديده زيرا كليه افراد مطلع كه در باره وهابيه بحث نموده اند او را حنبلى دانستهاند گلپايگانى سپس نوشته است:
كه محمد بن عبدالوهاب گفته كه غير از الله رجاى نفع و مدد شرك است انبياء و رسول و ائمه بنده حق بوده و قادر بر ايصال خير يا دفع ضرر نبوده اند گفتن يا رسول الله يا شيخ عبدالقادر و يا على (ع) و يا حسين (ع) و امثالها شرك و تعظيم قبور و مشاهد ايشان شرك و در حد عبادت اوثان[2] است.
و امير نجد ابن سعود دعوتش را پذيرفت و به سبب اين مذهب وهابى در سنه 1171 ھ . ق انتشار يافت قبائل احسا و بحرين و قطيف در حوزه اتباعش در آمدند و بعد از فوت ابن سعود فرزندش عبدالعزيز در نشر اين مذهب بر مكه و مدينه و بلاد يمن و عراق عرب استيلا يافته و احترام كنندگان مشاهد مشرفه را مشرك مى دانست لهذا در فتح مكه و مدينه و كربلا و نجف (ناگفته نماند چون نجف بارو داشت قشون سعودى نتوانست داخل نجف شود لذا به كربلا رو آورد .چهاردهى) اخيراً به شجاعت ابراهيم پاشا خديو[3] مصر منطفى[4] و به امارت نجد اكتفا ورزيد اهالى درعیه و ساير بلاد نجد به اين مذهب باقى مى باشند.
در تاريخ عرب تاليف فيليپ ك. حتى مى نويسد :
محمد بن عبدالوهاب بن سليمان سيد بوده است سليمان شبى خواب ديد كه آتشى از ناف او جستن كرده دين را روشن كرد.
معلوم نيست مؤلف كتاب تاريخ عرب سيادت محمد بن عبدالوهاب را از چه مأخذى بيان داشته است.
سرجان ملكم مأمور كمپانى هند شرقى به عنوان سفير انگليس در دربار فتحعليشاه قاجار در ايران به سر مى برد تاريخى در دو جلد که در يك مجلد انتشار یافته نوشته كه بعد از درگذشت وى در هند ترجمه شد و پس از طى يك قرن سرپرسى سايكس[5] تاريخ ديگرى نوشت در دو مجلد كه فخر داعى گيلانى (از دانشمندان گيلان و از اهالى يكى از قراء رودسر ) ترجمه كرد . در ايامى كه در رودسر اقامت داشتم مرحوم فخر داعى گيلانى در معيت مرحوم آيت الله شريف العلماء لنگرودى به رودسر تشريف آورده و يك هفته اقامت نمودند و از محضر هر دو دانشمند بهره جستم فخر داعى كتب ارزندهاى به فارسى برگردانده است و استاد بزرگوارم مرحوم پروفسور عباس شوشترى (مهرين) مرحوم فخر داعى گيلانى را تنها مترجم عصر خود مى دانسته است.
تاريخ سر جان ملكم اخيراً همزمان در سه قطع انتشار يافته است.
بارى سرجان ملكم در جلد دوم تاريخ ايران صفحه 517 مى نويسد:
شيخ محمد نامى عرب پسر عبدالوهاب كه اين طايفه منسوب به اويند قريب صد سال قبل از اين ،بنياد اين مذهب نهاد و در اعلاى مذهب خويش ابن سعود صاحب درعيه را كه پايتخت ممالك نجد است با خويش يار و به معاونت وى و پسرش عبدالعزيز چنان كه بايد كار ساخت چنان چه امروز مذهب وهابى در نزد عرب يكى از مذاهب مشتعله است.
اقرار به وحدانيت و رسالت محمد و اينكه نسبتى مابين خالق و مخلوق نيست [ از جمله عقايد ايشان است].
اعتقاد به اينكه پيغمبر يا ائمه يا اوليا به وجهى از وجوه تصرفى در امور انسان دارند يا بعد از فوت يا در آخرت منشاء اثر يا فايده هستند كفر است.
تأويل آيات قرآن كفر است و غزا[6] با ايشان را لازم شمارند القابى كه دلالت بر عزت و احترام دارند مكروه است محاربه با فِرَق اسلام لازم يا مانند كفار [ از ايشان ] جزيه گيرند.
لباس خشن پوشند بر اسب سوار نشوند.
ابنيه عاليه براى خود بنا نكنند.
هر خراجى را غير مشروع دانند به جز آنكه پيغمبر گرفته باشد سوگند به محمد و على را حرام دانند.
بر پا داشتن بنا بر سر قبور را بت پرستى شمرند.
بوسيدن مراقد را بت پرستى محسوب كنند.
تخريب قبور اولياى اسلام را در عربستان و ايران موجب رضاى خدا دانند.
تعزيت مردگان را حرام مىدانند.
قرآن را براى مسلمانان كافى دانسته و اخبار را جايز نشمرده و بدان عمل نكنند.
ختنه را روا مى دانند.
در كتاب مناظرات امام فخر رازى كه ذكر آن در صفحات قبل شد در باره عقايد وهابيها در صفحه 223 مى نويسد محمد بن عبدالوهاب زيارت قبور ائمه را نوعى شرك و بدعت مى شمرد.
و گويد محمد بن عبدالوهاب بن سليمان در 1111 ھ در قريه عينيه از قراء نجد متولد و در سال 1202 هجرى درگذشت.
در سن سى و دو سالگى به سال 1143 ھ . ق در بصره به مبارزه با خرافات برخاست و از بصره تبعيد گشت و به حريمله نجد برگشت پدرش كه از علماى حنبلى بود به مخالفت او برخاست و در سال 1153 هجرى فوت كرد محمد بن عبدالوهاب به عينيه برگشت و پيروانى يافت و عثمان بن احمد حاكم عينيه پيرو او شد.
اما سليمان بن محمد عزيز حميدى كه حاكم ولايت احساء قطيف بود با او به مخالفت برخاست.
محمد بن سعود حاكم شهر (الدرعيه) مريد او شد و با حمايت او با مخالفانش مبارزه کرد و نامه هائى به اهالى نجد و رؤساى قبايل عرب نوشت.
و محمد بن سعود را شاه نجد كرد و حاكمان آل سعود به دستور محمد بن سعود در پيشرفت وهابى كوشيدند و گنبد هائى كه بر زادگاه على و ابوبكر و بارگاه قبر خديجه و قبه چاه زمزم و گنبدهائى كه پيرامون كعبه و گنبد پيامبران قديم ساخته گشته بود الله اكبر گويان ويران ساختند.
و كتاب (كشف الشبهات) اثر محمد بن عبدالوهاب را دستور دادند علما تدريس نمايند.
در مكه در يك مسجد نماز صبح پشت سر پيشنماز شافعى و نماز ظهر را اقتدا به امام جماعت مالكى و عصر را به پيشنماز حنبلى و مغرب را با حنفى و نماز عشاء را با هر كه خواهند اقتدا كنند.
در سنه 1243 ھ . ق در مدينه مقبره عبدالله بن عباس و مقبره حمزه[7] و قبر خلفا و امامان را در بقيع از بين بردند و مقبره آمنه و عبدالله والدين پيغمبر را و عثمان و اسماعيل فرزندان جعفر و امام مالك بن انس را ويران ساختند.
اما به مقبره پيغمبر دست نزدند اما دست زدن به مقبره پيغمبر را نهى كردند.
مبناى اعتقادات وهابيه قرآن و چند حديث است.
هيچ فردى نمى تواند شفاعت كند.
توسل به ديگران جايز نمى باشد.
و از ابن عباس روايت كردند كه گفته است.
” لعن الله زائرات القبور “
زيارت قبرها و توسل به امامان و صاحبان قبرها را حرام دانند.
توحيد ذاتى ذات خدا را يكى دانند.
توحيد صفاتى همه صفات خدا را يكى دانستن يعنى عين ذات خدا است.
توحيد افعالى جز خدا مدبر ديگر نيست.
توحيد عبادى كسى را شريك در عبادت خدا قائل نشود و گنبد و بارگاه را بت پرستى دانند.
سفر كردن براى زيارت قبر پيغمبر حرام مى باشد استغاثه و درخواست شفاعت و قضاى حاجات همه شرك و كفر است.
كفر مطلق آنست كه آنچه پيغمبر آورده انكار كند .
كفر مقيد آنست كه بعضى از گفتار پيغمبر را منكر باشد و كفر مسلمانان كفر مقيد است و [ كفر مطلق ] با كفر مقيد را هر دو يكى دانند كفر مطلق را ارتداد و كفر مقيد را مرتد دانند.
محمد بن عبدالوهاب شفاعت پيامبر را با اجازه خدا جايز دانسته است.
با تزيين قبرها مخالف مىباشند.
به پيامبران و امامان توسل جستن و زيارت ِ قبور آنان را شرك دانند.
رساله اربع القواعد والشبهات تأليف محمد بن عبدالوهاب است .
رساله تطهير الاعتقاد تأليف سركانى از ياران محمد بن عبدالوهاب مى باشد.
اينك ديگر بار به كتاب كشف الارتياب سيد محسن الامين كه مترجم سيد ابراهيم سيد علوى با تعليقات خود (وهابى ها) ناميده است مى پردازيم.
در صفحه 3 مىنويسد:
محمد بن عبدالوهاب در سال 1111 ھ .ق زاده شد و در 1207 ھ . ق در گذشته است و نود و شش سال زيسته است نسبش به وهب تميمى مى رسد نزد علماى مكه و مدينه تلمذ نمود.
در صفحه 4 نقل كرده است:
از محمد بن عبدالوهاب چهار پسر باقى ماند عبدالله، حسن، حسين، على .عبدالله پسر بزرگتر برنامه پدر را دنبال كرد و بعد از وى پسرانش به ترتيب سليمان، عبدالرحمان، جانشينان وى شدند و سليمان در 1223 بدست ابراهيم پاشا مقتول شد و عبدالرحمان گرفتار شده به قطر تبعيد شده و در آن مكان درگذشت.
از حسن فرزند دوم محمد بن عبدالوهاب فرزندى باقى ماند به نام عبدالرحمان در تسلط وهابىها بر مكه متصدى پست قضاوت بود و يكصد سال بزيست و فرزندى به نام عبداللطيف از وى ماند.
از حسين و على فرزندانى باقى ماندند كه هنوز در شهر درعيه سكونت دارند و به فرزندان شيخ شهرت دارند.
نخستين كسانى كه محمد بن عبدالوهاب را يارى نمودند محمد بن سعود و فرزند و نواده او عبدالعزيز و سعود بودند.
سعود بن عبدالعزيز در عراق و حجاز جنگهائى به راه انداخته و مسلمانان را از زيارت خانه خدا منع نمود و در زمان او برنامه حج تعطيل شد.
محمد بن عبدالوهاب نخست مذهبش را پنهانى اظهار كرد و به شام سفر كرد و پس از سه سال اقامت مراجعت كرد و بعد وارد نجد شده و مذهبش را آشكار ساخت و سعود از وى تبعيت نمود.
سعود شهر درعيه را كه در جنوب شرقى بصره بود پايتخت خود قرار داد.
و از پيروان خود يك دهم از چهار پايان و نقدينه و اجناس دريافت مىكرد.
و با قرعه كشى يك دهم نيروى انسانى را به خدمت خود برگماشت و بدين وسيله توانست يك صد و بيست هزار جنگجو گرد خود جمع آورد.
ابتداى ظهور محمد بن عبدالوهاب به سال 1142 ھ . ق بود و پس از پنجاه سال عقاید او شهرت پيدا كرد و پدرش در سنه 1153 ھ . ق در گذشت.
محمد بن عبدالوهاب فقه حنبلى را نزد پدرش فرا گرفت.
بعد از سعود پسرش عبدالله جاى پدر را گرفت.
در صفحه 13 نوشته است شريف غالب امير مكه از سنه 1205 ھ ق تا سال 1220 ھ . ق پنجاه بار با وهابيان پيكار كرد.
در صفحه 17 نوشته است به سال 1216 ھ . ق سعود بن عبدالعزيز بن محمد بن سعود وهابى كربلا را محاصره مردم را از دم تيغ گذرانيد و به پناهندگان مرقد حسين (ع) امان نداد حرم حسينى را خراب كرد و ضريح روى قبر را از جاى خود در آورد و تمامى ذخائر و نفائس را چپاول كرد و اسبانش را در صحن بست و در حرم قهوه را كوبيده و دم كرد و مردان و كودكان را به قتل رساند و قبور ائمه را با خاك يكسان كرد و در نهم صفر سال 1221 ھ . ق قبل از طلوع صبح سعود وهابى به نجف حمله آورد و برخى از ديوار سور نجف بالا آمدند و مجدداً با بيست هزار نفر به نجف رو آورد چون طرفى نه بست به دجله عزيمت كرد و سپس به كربلا آمد.
در صفحه 29 نوشته است : وهابيان در مكه گنبد زادگاه رسول (ص) و ابوبكر و على (ع) و خديجه (ع) را با بيل و كلنگ با خاك يكسان كردند و تمام قليانها و ابزار لهو و لعب را بسوزانيدند.
در صفحه 45 نقل شده است كه در سال 1221 كليه جواهرات و اشياى گرانبهاى حرم پيغمبر (ص) را بردند و مردم را از زيارت قبر پيغمبر اكرم (ص) منع كردند.
در صفحه 46 نوشته شده است گنبد ائمه بقيع را در شهر مدينه با خاك يكسان ساختند.
در صفحه 77 مرقد عبدالله و آمنه پدر و مادر حضرت ختمى مرتبت (ص) را خراب كردند و سپس مزار همسران رسول اكرم (ص) و قبر عثمان و قبر اسماعيل بن جعفر و قبر مالك و حمزه و شهداى احد را با خاك يكسان ساختند.
دعا و شفاعت و توسل و مدد خواهى جز از خداى تعالى را جايز نمى شمارند.
در صفحه 80 ذكر شده است كه (يا محمد نبايستى بر زبان جارى شود).
ضريح و منبر در مسجد رسول الله (ص) را گويند آهن و چوب مى باشد.
در صفحه 81 نوشته شده : خوارج به ظاهر، مقدس و نسبت به انجام نماز و تلاوت قرآن اهتمام زياد مي ورزيدند و از كثرت اجراى سجده پيشانى آنان پينه بسته بود.
در صفحه 83 : خوارج جز خود بقيه مسلمانان را كافر مى پنداشتند.
در صفحه 85 : وهابيان معتقدند كه عبادت جز براى خدا جايز نبوده و شفاعت تنها بدست خدا است.
در صفحه 135 :وهابيان پيروان احمد بن حنبل مى باشند و تقليد يكى از مذاهب چهارگانه را لازم و ضرورى نمى شناسند.
در صفحه 150 نوشته شده است : وهابيان يارى خواستن از پيغمبر و شفاعت و توسل به او و گفتن جمله ” يا رسول الله (ص) ” و تبرك جستن به مزار پيغمبر و نماز خواندن در كنار آن و بزرگداشت او و قبر او را شرك و كفر دانسته و به منزله بت پرستى محسوب می دارند و معتقد بدين عقائد خون و مالش هدر مى باشد.
و سفر به عنوان زيارت قبر پيغمبر (ص) حرام است.
آثار محمد بن عبدالوهاب به شرح زير است :
رساله اربع قواعد.
التوحيد الذى هو حق على العبيد.
كشف الشبهات
و كتاب عقيدة الحمويه و عقيدة الواسطيه تأليف ابن تيميه است.
در صفحه 245 نوشته شده است : محمد بن عبدالوهاب در كتاب كشف الشبهات مىنويسد آنان كه فرشتگان و پيامبران و اولياء الله را شفيع قرار داده و به وسيله آنان نزد پروردگار تقرب مىجويند خونشان حلال و كشتن آنان جايز مى باشد.
در صفحه 257 نوشته شده است : وهابيان براى استناد گفتار خود به آيه ” و يعبدون من دون الله لاينفعهم و لا يضرهم ” استناد مىكنند.
در صفحه 273 نوشته است :
ابن تيميه و پسر عبدالوهاب هر دو تن بيان داشته اند كه طلب دعا از مردگان جايز نمى باشد.
در صفحه 280 متذكر شده است:
ابن تيميه و وهابيان معتقدند كه اگر كسى از پيامبر يا از هر مرد صالحى استمداد كند كه بيمارى او شفا يابد و يا وامش را ادا كند چنين كسى اگر توبه ننمايد مى بايست كشته شود.
در صفحه 289 آمده است : ذبح از جهت نذر و هر گونه نذور حرام است.
صفحه 309 :
سوگند خوردن آن چنان كه گوئيم خدايا تو را به محمد بن عبدالله (ص) قسم مى دهم يا آن كه بگويد به حق فلان قسم و يا آن كه بر زبان راند خدايا به احترام فلان كه در درگاهت قرب و منزلت دارد از ساحت تو مسئلت دارم كه فلان خواسته ام جامه عمل بپوشد حرام است.
و در صفحه 317 آمده است : سوگند خوردن به غير نام خداى تعالى شرك است.
صفحه 323 همان کتاب : عنوان سيد، سرور، مولا، آقا را بر غير خدا ناميدن جايز نباشد.
ساختمان بر سر قبور حرام است.
صفحه 326: ذبح و قربانى براى غير خدا كفر و شرك است.
صفحه 331 : ابن تيميه متذكر شده است : براى مساجد، تكاياِ ، و نيز مشايخ كه در قيد حيات هستند يا در گذشته اند پول اهداء كنند يا شتر يا گوسفند بدهند و يا شمع برافروزند و روغن در مجمرها بريزند و نذر نمايند هيچيك از اين موارد جايز نمى باشد.
صفحه 335 : ساختن مقبره و احداث گنبد يا گلدسته و نصب ضريح و گچكارى براى مقبره بالكليه همه اين اقسام حرام بوده و تخريب آن واجب و ضرورى است و انجام چنين اعمالى شرك و كفر است.
صفحه 385 : نوشتن روى قبر و مسجد قرار دادن در مزار يا مزارات و چراغ بر روى مقابر (معابر) روشن كردن و دعا و نيايش در كنار مقابر حرام و بايست از اين افعال جلوگيرى به عمل آيد.
در صفحه 400 چنین آمده است : وهابيان به استناد حديث زير «لعن الله زائرات القبور » برافروختن چراغ را در مقابر ممانعت كنند.
در سال 1341 هجرى قمرى از روشن كردن چراغ در روضه رضوى ممانعت به عمل آوردند.
صفحه 407 : بزرگداشت مشاهد مشرفه و تبرك جستن از تربت آنها يا بوسيدن و طواف كردن و لمس بر مقابر را حرام دانند.
صفحه 424 : آراستن و تزيين مشاهد با طلا و نقره و ديگر اشياى زينتى و آويختن لوستر را حرام دانند.
صفحه 434 : گماردن خدمتكار و نگهبان براى مشاهد انبيا و اوليا و برگزارى جشن در آن امكنه شرك و كفر محض است و به منزله پرستش قبر محسوب مى گردد.
صفحه 456 : از مسافرت زائران به قصد زيارت مزار پاك پيغمبر اكرم (ص) ممانعت به عمل مى آورند.
در صفحه 467 آمده است : در روزنامه ” الراى العام شماره 4061 منتشره در ماه ذيقعده سال 1345 هجرى قمرى چاپ دمشق ” نوشته شده كه چهارده تن از علماى نجد فتوا داده اند اين فتوا در قبال پرسشهائى است كه از علماى وهابى نجد استفتا كرده و پاسخ علماى وهابى نجد سئوالات را روشن ساخته و تلخيص آن را از نظر خوانندگان ارجمند مى گذراند :
نظريه 14 تن از علماى وهابى نجد :
تلگراف امرى است جديد و حقيقت آن را نمى دانيم لذا در بيان حكم آن توقف نموده و چيزى نمىگوئيم در مورد رافضى ها فتوا داديم كه آنان را مجبور به قبول اسلام و از اظهار شعائر مذهب باطلشان باز بدارند و سلطان بر نماينده خود در احساء بنويسد كه همه رافضىها را نزد شيخ بن بشر حاضر كنند و ترك شرك و دعای صالحانى از اهل بيت و ديگران و بقيه بدعتها مانند جمع شدن در مجالس سوگوارى و بيعت بگيرد كه در موقع نمازهاى پنجگانه در مساجد جمع شوند و از زيارت مشاهد خوددارى كنند و به ترك شعائر مذهب باطلشان مجبور گردند و رساله ” الثلاثة الاصول ” را آموزش يابند و جاهائى را كه آنان براى بر پا داشتن بدعتهاى خود ساخته اند ويران سازد و سلطان بايد رافضى هاى عراق را كه با صحرانشينان آميخته اند از ورود به سرزمين اسلام باز بدارد و گرفتن گمرك و ماليات هم از نظر ما حرام آشكار است ولى اگر سلطان مرتكب اين عمل حرام شد نبايد با او به مخالفت برخاست و اختلاف ميان مسلمانان ايجاد كرد و به سبب اين كار حرام از فرمان او سر بر تافت.
اين فتوا به تاريخ هشتم شعبان سنه 1345 هجرى قمرى نوشته شده است.
و در صفحه 472 می خوانیم : پسر دوم محمد بن عبدالوهاب در رساله دوم خود از رسائل پنجگانه اش مسمىٰ به ” الهدية السنيه ” كه بارها در مصر به طبع رسيده است مى نويسد :
« ما كتابى را از ميان نمى بريم مگر كتابهائى را كه مردم را به عقائد شركآميز گرفتار سازد مانند كتاب روض الرياحين و يا انسان را در عقائدش دچار شك و ترديد كند كتابهاى علم منطق كه اين گونه كتابها را جمعى از علما تحريم كرده اند و كتابهائى مانند دلائل الخيرات كه كتابى مشهور و بزرگ و مشتمل بر دعاها و اورادى است مى بايست از ميان برداشته شود.
نورالدین چهاردهی
بر گرفته از کتاب وهابیت و ریشه های آن نشر آفرینش سال 1394 تهران چاپ دوم به تصحیح و ویرایش مسعود رضا مدرسی چهاردهی
[1] . این کتاب به نام سیری در تصوف اثر نورالدين چهاردهي به چاپ رسید تهران انتشارات اشراقی چاپ سوم سال 1389.به شماره ثبت 110203 و 110286 کتابخانه مجلس شورای اسلامی ایران.
[2] اوثان = بت ها.
[3] خدیو = پادشاه.
[4] .منطفی = خاموش شده – فرو نشانده.
[5] سر پرسی مولس ورث سایکس (sir percy molesworth sykes) ژنرال نویسنده و جغرافیدان انگلیسی .
[6] . غزا = جنگ .
[7] حمزة بن عبدالمطلب سیدالشهدا عموی حضرت محمد ص.