Info@razdar.com
شماره مقاله 500
نظرِ ايرانى به نوروز متدرّجاً كم شده و كمتر خواهد شد و اين در اثر هوش است كه مردم كره بويژه ايرانى دارند هوش فطرىِ خود را كه در اثرِ عقيده به موهومات متنوِّعه گم كرده بودند پيدا مى كنند به اندازه دلسرد شدن از موهومات .
سابقاً آخر سال را مانند آخر عمر و دمِ مرگ مى دانسته تفريغ حساب و تجديد انواع كارها بطور عجله مى نمودند و از يك هفته به نوروز مانده هر روز را روز آخرِ سال مى شمردند بويژه 4شنبه آخر كه هر كسى در آن شب و روز يك نذرِ خوراكى يا عملى داشت .مادرِ نگارنده آش برنج و شيره و روغن (كه در قزوين آش شيرين) و در تهران (شُلّه زَرد) نامند مى پخت .
و مىبايست شيرينى هاى عيد تا آن وقت پخته و تمام شده باشد چونكه مقيد بودند كه شيرينى را در خانه بپزند و از بازار خريدن را ننگ مىدانستند و نشانه بى علمى و بى چيزى و بخل و بى اعتنائى به مهمان مى دانستند مثل غذا از بازار خريدن بويژه براى مهمان كه خيلى ننگ و شرم آور بود .
و هر جا تعارفِ عيدى مى خواستند بفرستند در آن 4شنبه مى فرستادند مانند عروس معقوده زفاف نشده ،يا به خانه علماء و معلّمين كه يك خرج سنگينى را حسب الرسم و به ناچار تشكيل مى داد و هيچ عذرى در اين موارد پذيرفته نبود و بچه ها فشار به مادر مىآوردند كه شيرينى كاملى براى معلّم ببرند تا مرخص شوند و ديگر تا سيزدهم نوروز به مكتب نروند .نگارنده به ياد دارد كه سالى 3شنبه از مكتب به خانه آمده ديد كه هنوز شيرينى پخته نشده آنقدر فشار به مادر آورد كه همان شب تا صبح نخوابيده 3 جور شيرينى (نان برنجى) (نان قندى) (پادرازى) پخت و صبح برد براى معلّم و مرخص شده آمد به خانه شادان و بچه هاى ديگر كه شيرينى نياورده بودند در مكتب محبوس بودند .
و خانهها و خانوادهها با هم تفاخر داشتند در زياد پختن شيرينى و در اختراع قسم تازهاى از شيرينى و شهرها نيز ،چنانكه هنوز نان برنجى قزوين و غرابىِ تبريز و پشمك و باقلواى يزد معروفند و آنچه در شهرهاى ديگر خواستند تقليد كنند نتوانستهاند .
و هر عالمى توقع داشت كه مردم روز اول نوروز به ديدنش بروند و فقط آب دعايى بىشيرينى به مردم بخوراند ،مگر استادِ نگارنده حاج ملّا آقا خوئينى كه نبات در وسط مجلس گذارده بود كه هر كس يك حب بردارد ديگر آب دعا كه از تصنّعات ملّاها است نداشت .و پدرِ نگارنده كه يك درجه پستتر از او بود (شكر پنير) كه حالا متروك است مىگذارد و مىگفت من شرم دارم كه بگويم آبِ دعاءِ من متبرك است .
و اگر كسى دوم نوروز به ديدنِ عالِمى مىرفت او مى رنجيد و آن شخص ناچار بود كه يك عذر باور شدنى بگويد براى نيامدنِ روزِ اول، و روز سيم كه به كلّى مقصر بود و عذرى پذيرفته نمىشد و كينه در دل گرفته مىشد .
پس اهلِ هر شهرى به ناچار قرار داده بودند كه روز اوّل به ديدنِ علماء روند الاعلم فالاعلم يعنى از هر يك كه بيشتر مىترسند زودتر پيش از ظهر بروند .
و روز دوم به ديدنِ اعيانِ دولتى :
(1- وزير – 2 – نائبالصدر – 3 – امينالرعايا – 4 – وكيل الرعايا 5 – كلانتر 6 – شيخالأسلام – 7- امام جمعه) كه اين 7 طبقه در شهر از جانبِ دولت منصوب و صاحب منصب بودند و بيشتر از اينها اختراعِ صفويه است .
و روز سيم به ديدنِ اعيانِ ملّى مانند :
1- ارباب ملك و 2- رئيس اصناف و 3- تاجرباشى و 4- ريش سفيد محله كه اين 4 طبقه هم در هر شهر بودند .
و روز چهارم ديگر ساقط از عنوان بود هر كس هر جا ديدن مىرفت خالى از شرم نبود و محتاج به عذر بود .و روز چهارم روز بازديد رفتن بود تا دوازدهم به ترتيبِ شأنِ مردم و به ترتيبِ زودتر به ديدن رفتن ، چونكه علماء و وزرا و اعيان دفترى داشتند كه نوشته مىشد به ترتيب نمره و روز و ساعت اسماء ديدن كنندگان مثلاً علماء به بازديدِ علماء و وزراء و اعيان مىبايست روز سيم بروند و هر چه ديرتر مىشد شرمنده و محتاج به عذر بودند .و بعد از آن بازديد تجّار را مقدّم مىداشتند بعد كسبه را و زبان داران را و بىزبانان مىماندند براى بعد از 13 چون كه روز 13 جائز نبود رفتن به يك خانه ،هم صاحبخانه به فال بد مىگرفت و مىگفت نحوست را به خانه من آوردند و هم رونده با خود مىگفت چرا جاى كوچك تنگنا بروم و مبتلا به نحوست آن خانه شوم ،بايد به صحرا رفت و شلنگ زد و قدمها را گشاد برداشت ، زيرا آنچه بلا در اين سال بيايد امروز مقدر و تقسيم مىشود پس خوب است ما در شهر و در خانه خود نباشيم شايد در تقسيم بلا فراموش شده از قلم بيفتيم .
و بعضِ علماء صرفهجو مقدارِ مُهمّى از بازديدهاى بىزبانان را ذخيره مىنمودند براى ايامِ سال كه صبح يك جا بروند و حرف مناسب به ميان آرند تا نزديكِ ظهر بمانند شايد صاحبخانه از شرم ناچار به تعارف شود و استحباب اجابتِ مؤمن مصداق يابد و عصر هم يك جا و از همانجا به مسجد روند شايد صاحبخانه ناچار به همراه آمدن شود و يك مأموم زياد شده شوكت اسلام افزوده گردد كه علماء به هر وسيله ترويج دين مىنمايند .
و در تبريز (هم شهر هم دهات به تفاوت بزرگ و كوچك و به تفاوت نزديكتر بودن به شهر) دوازده روز عيد را تقسيم كرده بودند به 12 محله كه يك روز معين بايد همه اهل آن محلّه در خانه بمانند با تداركها (شيرينى و نهار) و تمام 11 محله ديگر بيايند به آن محلّه و روزهاى ديگر اهل آن محله آسودهاند و بايد بروند به محله ديگر .
و اين تقسيم از اين جهت خوب بود كه تكليف همه معلوم بود و هيچ رونده هم مأيوس نمىشد و ديدنها كاملاً واقع مىشد .و البته در اولِ اين تقسيم كه تاريخش معلوم نيست نزاع در ترتيب محلهها شده و شايد چند سال به نزاع و جدال گذشته تا به مضمون الحَقُ لِمَن غَلبَ هر زورمندى از پيش برده و مسلّم شده و ديگر اعقابِ آنها نتوانستهاند كه بر هم زنند، حالا هر محله كه نوبتش زودتر بود تفاخر بر ديگران مىنمود .
امّا اين تقسيم باعث افلاس تهيدستان آبرومند شد كه به خرجِ گزافِ ناگزير مبتلا شدند سالها و يكباره از پا در آمدند و از دست شدند و ناله درونىِ آنها به فلك بر شد و شكايت به امناء دولت و مصادر امور بردند و توسّل به علماء و امناء شرع جستند ،تا آنكه به صدور احكام شرع و عرف اين قاعده مقرّره موروثه منحلّ شده غائلهها فرو نشست و فتنه خوابيد و بخت فرومايگان بيدار و آزادى برقرار و حديث خَيرُالزّيارة فُقدانُ المَزوُرِ استوار شد درهاى بهانه باز و درهاى خانهها به روى مهمانهاى نوروزى بسته شد .
بسا كه مهمانها از بام تا شام راهِ كوچه و محله را عرضاً و طولاً مىپيمودند و از هر درى كه سر مىزدند جز (نيست و ببخشيد) نمىشنيدند و جز نام خود و لفظ (سلام برسانيد انشاالله قبول خواهند فرمود) نمىگفتند و آرامگاهى براى خود نمىيافتند و غذايى نخورده شام تنگ با دلى تنگتر از شام به وسعت گاهِ خانه خود مىرسيدند و شام را تا بام به دفع و رفع خستگى مىپرداختند و شدند چون اهل ساير بلاد كه همه ساله در ايّام نوروز چنيناند كه در خانه خود نمىنشينند و علاج واقعه ناگوار مهمان را پيش از وقوع مىنمايند[3[ .
به طور (صدق سالبه به انتفاء موضوع) در قزوين رسم بود كه مجموعههاى متعدد پر از ظرفها كه هر ظرفى يك رنگ شيرينى بود در اطاق گذارده بود ،اما اگر صاحبخانه راضى به خوردن بود خودش مىآمد و شيرينىهاى درست را مىشكست ،پس مهمان مىفهميد كه قدرى كه شكسته شده مىتوان خورد نه بيشتر و اگر نمىشكست و زبان اصرار به خوردن مىنمود مهمان نمىخورد و جواب تعارفى مىداد بويژه در مجلس زنانهاى كه اگر كسى از مهمان مىپرسيد كه فلان جا شيرينى خورديد يا نه مىگفت :نشكست تا ما بخوريم و منتهى احترام آن بود كه صاحبخانه پشمك را (كه آن وقتها قالبى مربع مكعب مىساختند) بشكند و بسا بود كه يك قالب پشمك تمام 12 روز عيد نوروز را بسر مىرسانيد و خودش سالم مانده بود و شايد تا سال ديگر هم مىماند .
روزى نگارنده با پدرش كه از فقهاى بزرگ قزوين بود به خانه رفت كه صاحبخانه خواست پشمك را بشكند ،يكى از مهمانها ظرف پشمك را برداشت و زير عبا گرفت و گفت تو را به خدا مشكن كه خدا را خوش نمىآيد ،شاعرى قصيده خوبى ساخته بود در مطايبه زبان حال شيرينىها و فرش و گلاب كه از باطن صاحبخانه با مهمان حرف مىزنند و در خيلى مجلسها آن قصيده خوانده مىشد و حظى بهتر از خوردن مىبردند و به نفع صاحبخانه تمام مىشد و گاهى بعكس بود كه در اثر خواندن قصيده حال مزاح پيدا مىشد و به مزاح مىخوردند چند شعر از آن قصيده نوشته مىشود:
ز قالى و سرانداز و كناره
ندا آيد كه از ما جو كناره
همى گويد گلاب و بيدمشكم
كه بو از من مجو من آب مشكم
بهاران كه درآيد در سخن تيز
همى گويد كه صد رحمت به پاييز
ز ديدار تو صاحبخانه سير است
مخور ظالم مگر شكر پنير است
نزاكت را مخور كت با نزاع است
اگر خوردى ديگر وقت وداع است
به مهمان مىزند بشقاب چشمك
كه جانا چشم مىپوشان ز پشمك
بكن كوتاه دست از پادرازى
كه صاحبخانه اصلا نيست راضى
نوشته بر سر نان برنجم
كه هر كس بشكند از آن برنجم
چنين ناقل كند از نقل هر نقل
كه مرگ از من خورد مىكاهدش عقل
طمع هرگز مكن در نقل بادام
كه هر يك دانهاش دانى است بادام
ولى خشخاش گويد ز آن ميانه
بخور از من وليكن دانه دانه
اگر چه خوردنم دور از صواب است
ولى اكرام مهمان هم ثواب است
اما در بعض خانهها روزى دو سه بار همه ظرفها خالى و تجديد مىشد و نوكر مهمان كه در اطاق نوكرها مىنشست براى او چند دانه شيرينى مىبردند و او مىبرد به خانهاش و تا آخر مقدار مهمى شيرينى جمع كرده بود كه تا مدتى تنقل مىكرد و نوكرهاى فقها آنقدر زياد مىآوردند كه مىفروختند و اگر آقا دقت كرده بود ، مىتوانست كه از مواجبش حساب كند .
و نوكرهاى متعدد موقتى در ايام عيد پيدا مىشدند و نيز اشخاصى در آن ايام خود را مىبستند به فقها و كرك براق آنها مىشدند و اسباب چينى ناهار و شام و غيره مىنمودند و دخلى وافر از اين راه مىبردند و با آقا در خلوت قسمت مىكردند و اكنون اين كارها متروك شده به طور ديگر مشغول تدبير مال و جاهند ،نفس بوقلمون را هر لحظه شكلى و رنگى است .
و لباس اغلب مردم همان بود كه در نوروز مىدوختند و تا آخر سال با همان بسر مىبردند .
——————————————————————————-
[3] . تا اينجا يعنى تا كلمه مىنمايند مطابق نسخه خطى كيوان نامه (نسخه فتوكپى از متن خطى) مقابله و ارائه گشت از اين پس مطلب از صفحه 210 نسخه چاپى (چاپ زمان مؤلف) مقابله گشته و از نظر خواننده ارجمند مىگذرد. (مدرسى چهاردهى(
کیوان نامه جلد 1
عباس کیوان قزوینی