Info@razdar.com
شماره مقاله 556
فريده 36
در منافعِ مرگ
اگر مرگ در عالم نبودى معارف نبودى با آنكه مرگ كشنده شخصِ عارف است پس مقصود بقاءِ نوعِ معارف است نه شخصِ عارف ،به مرگِ عارف زندگىِ معارف زیادتر مى شود زیرا كه جلوه اى تازه پیدا مى كند و زندگى از سر مى گیرد و اگر همان عارفِ اوّل زنده مى ماند جلوه محدود بود ،به تعّددِ مجلّى جلوه متعدد مى شود و چون جلوه بى نهایت است باید مجلّى هم بى نهایت باشد و مستمرّاً در تجدّد و چون صاحبِ جلوه مستغنىِ بالذّات است مجلّى را فانى مى كند و چون مشتاق افاضه فیض است مجَلائى تازه با جلوه اى تازه ایجاد مى نماید مانندِ عباراتِ بسیار براىِ یك معنى كه گر چه همه عبارات براىِ همان یك معنى است امّا باز در هر عبارتى سرّى از اسرارِ آن معنى بروز مى كند كه در عبارتِ دیگر نبود چونكه میدان عبارت تنگ تر از آن است كه همه اسرارِ معنى را به خود بگنجاند با آن كه تمامِ اسرار به وجودِ جمعى در عبارت اولى گنجیده بود ،بلكه در هر عبارتى همین وجودِ جمعى نسبت به جمله اسرار هست امّا نسبت به بعضى از اسرار وجودِ تفصیلى هم هست و نسبت به باقى همان وجودِ جمعى است و باز در عبارتِ دیگر نسبت به یك سّرِ دیگر وجودِ تفصیلى است و نسبت به باقى وجودِ جمعى و هكذا تا اسرار تمام شود اماّ چون اسرار[1] نامتناهى است عبارت ها نیز نامتناهى است پس شخصِ عارف به نحوِ تبادل تكرار مى یابد تا اَبَد زیرا جزئیاتِ اسرارِ معارف تمام شدنى نیست با آنكه هیچ یك از اسرار دو بار وجودِ تفصیلى پیدا نكرده و نمى كند زیرا لاتِكرارَ فِى التَّجلَّى للِواحدِ بالّذاتِ اى فى التجلّىِ التّفصیلى و اما التجلّى اجل فهو ابداً متكرّر فى ضمن التجلّیات التفصیلیه یعنى باید دانست كه نفىِ تكرارِ تجلّى نسبت به وجودِ تفصیلى است فقط و امّا وجودِ جمعى هماره مكرّر مى شود در ضمنِ وجوداتِ تفصیلیه و توان گفت كه وجودِ جمعى مصداقِ تجلّى نیست تا تكرار شده باشد پس عموم نفى صحیح است و مطلقاً تجلّى تكرار ندارد زیرا تجلّى آن ظهورى است كه از هیچ جهت خفاء در آن نمانده باشد كه به توانش متّصف به خفاء نمود و وجودِ جمعى و اجمالى را توان متّصف به خفاء نمود ،پس اطلاقِ تجلّى بر آن به طورِ حقیقت نخواهد بود بلكه به نحوى از تجّوز باید باشد مگر آنكه بگوئیم هر وجود جمعى نسبت به خودش فى حدّ نفسه تفصیلى است امّا قدر متیقّن ،در تكرار منفى آن است كه تجلّىِ دوم چنان عینِ تجلّىِ اوّل باشد كه هر دو واحِد شخصى باشند پس نفیش از بابِ محالیتِ تصوّر است زیرا بنابر این دو تجلّى نیست تا تكرار باشد مگر آنكه گویى همان تجلّى معدوم شد باز دوباره به عینه موجود گردید .و این مستلزمِ تخلّل عدم است میانِ وجود با آنكه عدم نمى تواند وجود را پاره كند.
[1] . پس مجلى عبارت و صاحب جلوه معنى و هر جلوه سرّى از اسرار آن صاحب جلوه است .منه