Info@razdar.com
شماره مقاله778
بدان كه هركس به قصد تحصيل به جايى برود آنجا براى او دارالعلم خواهد بود اگر چه سواد اعظم نباشد مانند سبزوار كه از كوچكترين شهرها است خصوص در جنب تهران و مشهد و در زمان حاج ملا هادى از تهران و همه بلاد ايران فضلاء مىرفتند به سبزوار مانند حاج ملا على سمنانى كه بعد از اجتهاد رفت به سبزوار و بود تا فوت حاجى .
حالا گوييم كه اسلام كسى را تكليف به درس خواندن ننموده و لذا نه دارالعلمى و نه علمى مخصوص ننموده بلكه علم لازم اسلام فقط ياد گرفتن آيات قرآن است بقدر نماز و دانستن احكام لازمه هر كسى بقدر شغل او و آن هم از بر كردن ممكن است كه حاجت به خط نويسى هم نباشد و سوزاندن كتابهاى علمى به امر عمر دليل است بر آنكه اسلام نظر به هيچ علمى نداشته بلكه نظر نفى داشته .
اما يزيد و پسرش اول كسى هستند كه در اسلام به فكر علوم قديمه يونان افتادند و انقراض آنها و تجدد خانواده سلطنت روييدن آن تخم نظر را عقب انداخت ،باز گاهى حرفى بود بىآنكه نفى در مقابل داشته باشد تا اواخر بنى اميه جمعى از توده مسلمين و غيرهم در هر بلدى آگاه شده گردن مىكشيدند كه ببينند از چه سمتى طلوع و در چه شهرى اتراق مىكند ،تا آنكه مأمون به آگاهى طبيعى يا كسبى محرك پدرش هارون شد به تهيه و استقبال علوم يونان و دوازده فاضل مستعد را فرستادند به يونان و آنها در زمان مأمون با سوقات كتابهايى بقدر ضرورت در رياضى و طبيعى وارد شدند به بغداد و بناى ترجمه و اصلاح و نشر گذاشتند با نفقه دولت .پس زمامدارى كه تحفه علم از دست او به مسلمانان رسيد مأمون بود و شهرى كه اين تحفه آنجا نمودار شد بغداد بود .و تا آخر بنىعباس و قرنى هم بعد از آن دارالعلم نامى ممالك اسلاميه بغداد بود و نقل و ترحال رجال از همه جا بدانجا بود چه براى تعلم و چه براى تعليم كه اگر نابغهاى هم در جاى ديگر پيدا مىشد تا به بغداد نرفته مقيم و مدرس نمىشد شهرت و مسلميت نمىيافت .
در مصر هم به توجه خلفاء فاطمى اندك جنبشى شد اما هم بعد از بغداد بود و هم بقدر بغداد نبود تا رقيب بغداد شود و از زمان بناء مدارس نظاميه در پنج شهر كه معظمش بغداد است هيجان و ثوران و آتش فشانى براى كوه علم پيدا شد و روزافزون و خيلى به سرعت .پس اول مدرسه علميه كه در اسلام ساخته شد نظاميه بغداد است و اول بانى نظامالملك است كه پنج مدرسه در پنج شهر ساخت و اول دارالعلم بغداد است .و در هر شهرى كه مدرسهاى بزرگ براى هر علم ساخته شود آن شهر دارالعلم مطلق خواهد شد ،چنين مدرسه تا زمان ناصرالدين شاه در ايران نبود مدارس صفويه محدود به فقه و مقدمات بود و در وقف نامه آنها نوشته مىشد كه بايد در اين مدرسه حكمت خوانده نشود و اگر طلاب اين مدرسه ولو يك نفرشان بروند و در خارج حكمت بخوانند بايد آنها را از مدرسه اخراج نمود .
پس آن مدارس براى هر علم نبود ،تا آنكه ميرزا تقى خان اول وزير ناصرالدين شاه و اول دلسوز كاردان ايران دارالفنون را در تهران ساخت پس تهران اول شهرى از ايران است كه براى مطلق علوم حقيقت دارالعلم شد و پيش از آن شيراز را دارالعلم مىنوشتند در سكهها و قدرى هم در زمان آخوند ملاصدرا حقيقت يافت اما موقت كم عمر بود چنانكه هرات و جام هم در زمان فخر رازى و مولانا جامى موقتاً دارالعلم شدند و نسبت به خصوص علوم اسلاميه مدتها تا پيش از صفويه قزوين دارالعلم بود و در زمان صفويه هم از هزار هجرى اسپهان دارالعلم شد براى فقه و حديث تا سيصد سال و بيشتر هم نسبت به ادبيات زبان عرب دارالعلم بود
و بايد دانست كه دارالعلم هم مانند ساير مفاهيم دو قسم است مطلق و مضاف پس هر شهرى از آن كوچكتر نباشد دارالعلم است براى دهات اطراف خودش يعنى دهاتى اگر علم بخواهد بايد به آن شهر برود و نيز هر شهر بزرگى در هر مملكتى دارالعلم است براى همه بلاد و دهات آن مملكت مانند مشهد كنونى و نيشابور قديم و طوس قديمتر براى بلاد و دهات خراسان و كرمان حاليه (گواشير) براى بلاد خاك كرمان كه هشتاد فرسخ مضروبى است و شيراز حاليه براى بلاد فارس و ارباع چهارگانهاش و اسپهان حاليه براى خاك خودش يعنى ميانه تهران و شيراز و قزوين براى خاك خودش كه بيست فرسخ مضروبى است و تهران براى خاك خودش كه تقريباً سى فرسخ مضروبى است و از اين قاعده كليه خارج است .
بغداد از دو قرن تا كنون كه با بزرگترى شهريت آن باز دارالعلم بينالنهرين نجف بود تاكنون و تا بيست سال ديگر هم تقريباً دنبال پيدا مىكند كه متدرجاً تمام مىشود و باز بغداد خواهد شد كه از حالا هم كه مال انگليس شده زمزمه دارالعلمى دارد و نيز پنج سال است كه تهران خارج شده از اين قاعده كليه ،قم دارالعلم خصوص فقه و اصول شده بر اثر شهريه گزافى كه از تجار بلاد ايران به قم مىرود و هر وقت كه قطع شود به وجهى فضيع از دارالعلمى مىافتد و آن وجه فضيع مديون بودن طلبه است به كسبه و آخر به ضرر مالى كسبه و رسوايى نوع طلبه تمام مىشود .
و در هر دارالعلمى كه نسبت به خصوص فقه و حديث و اصول باشد همين خطر در آخر هست زيرا دارالعلم فقه و اصول در همه ممالك اسلاميه منعقد نمىشود مگر بإ؛تتظظ پول گزافى كه از خارج از سرمايه داران متنوع مختلف كه از حال و دادن يكدگر بىخبر باشند بريزد همه ساله به آن دارالعلم و يا يك پول گزاف حاضر معينى مانند پول هند كه صد سال متوالى به نجف آمد كه مال يك زن فاحشه هنديه بود و سبب نزاع و تحاسد و دشمنى فقهاء شيعه با يكديگر و رسوايى نوع شد – و حالا گويا مىخواهد قطع شود و به مصرف ديگر برسد و به چنين دارالعلم هر كه برود براى مؤنه حاضره مىرود و بدين اميد قرض از كسبه مىكند و كسبه هم به اميد مىدهند- و اگر ناگهان يك باره اين پولها قطع شود [مانند قم على الاحتمال القريب] خيلى ضرر به كسبه خواهد رسيد مگر آنكه كسبه آگاه شوند و از حالا ترك نسيه دادن نمايند و اگر بتدريج قطع شود مانند نجف بهتر است هم براى كسبه و هم براى طلبه و از اين قاعده پولى نيز سامره و نجف خارج شدند در بيست سال توقف ميرزاى شيرازى كه پولهاى بىحساب به سامره مىريخت با آنكه دارالعلم نبود و نشد و نجف در همان بيست سال هم دارالعلم بود اما بىپول – و تدبير ميرزاى شيرازى آن بود كه بقدر ضرورت پول به نجف و كربلا مىفرستاد هم براى مدرسين و هم براى طلاب (كيوان در اوقات درس خواندنش در نجف و كربلا خوب مستحضر بود و بعض موظفين از ميرزا را شخصاً مىشناخت) و آنها هم كه موظف نبودند باز سالى يكبار به نام زيارت مىرفتند به سامره و با دست پر از پول و دل پر از كين برمىگشتند و بعضى هم راستى دل پرمهرى به ميرزا داشتند .و اثر تدبير ميرزا اين بود كه اگر هيچ پول نمىفرستاد سامره دارالعلم مىشد و همه طلاب ناچار در آنجا جمع مىشدند و آن وقت سبب زحمت علمى ميرزاى شيرازى مىشد زيرا سرمايه حاضر بى نفاد كه نداشت پس ناچار مىشد كه با هزاران رنج شبها استخراج علم از كتب نموده روز درس را تنظيم نمايد پس زندگى ناگوارى مىداشت و به گمان كيوان در اين قرنهاى نزديك رئيسى خوش بختتر از ميرزاى شيرازى نبود كه كنج بيصداى رياست تامه مطلقه با خوش گذرانى و عافيت مطلقه داشت مثلاً در مدت عمر مريض سخت هم نشد قيافهاش نشانه مصحاحى داشت .
و اما به حقيقت علم تنها بى رياست كسى خوشبختتر از ميرزاى رشتى نبود اما تنها علم اصول نه تفسير و حديث و فقه كه هيچ نداشت لذا گاهى مزاحاً مىفرمود كه تفسير و حكمت مخوانيد كه كافر ناميده خواهيد شد و فقه و حديث هم مخوانيد كه بىفهم خواهيد شد اصول بخوانيد تا لذت و ثمر علم را بيابيد .و راست هم بود زيرا علم اصول خيلى لذيذ است و چون آن وقت مرغوب عوام هم بود ثمرهاى دنيوى هم داشت و خوشبختى او از آن بود كه در 23 سال تدريسش در نجف معارض علمى نداشت و مسلم بود و او هم نظرى به غير علم نداشت و در معاش خيلى سهل و ساده بود و اواخر شيخ هادى تهرانى پسر ملا امين پيشنماز مسجد حوض كه مقيم نجف و مدرس دهندار نجف بود و در اصول متخصص بود و مىگفت همه اصول راجع به مسئله مقتضى و مانع است خواست با او معارضه علمى نمايد ميرزا به يك شستن فنجان قهوه كه او خورده بود كار او را تمام و او را بىعنوان مطلق نمود و شرحش در جلد اول نوشته شد چاپ تهران صفحه 135 .
و يكى ديگر ملا على نهاوندى مؤلف تشريحات الاصول بود كه با مطالب شيخ انصارى ضد بود و مىگفت همه علم اصول جمع است در اراده و به يك زحمتى مىخواست تطبيق نمايد هر مسئله را با اراده و نمىتوانست اما ترك هم نمىكرد و معروف بود در نجف به نحو استهزاء (مقتضى و مانع شيخ هادى و اراده ملا على) و آن بيچاره از اول تا آخر قد علم نكرد تا بتواند معارضه نمايد نه درسش رونق داشت نه نمازش كه صبحها ميان حرم بالاى سر پيشنمازى مىكرد با چهار نفر مأموم و شاگردش هم از چهار نفر بيشتر نشد ،كيوان به درس او هم مكرر رفت و هيچ نفهميد اما زاهد و عابد بود و به ناچارى تارك دنيا .
يك وقت در حرم گفت كه اين صاحب قبر هم مثل ما بود به فرط عمل و عبادت مقام امامت را يافت پس مناط عمل است فقط .و فاضل ايروانى و سيد حسين كوكمرى هم كه اندك قابل معارضه علمى بودند زود مردند و نماندند .و ميرزا رشتى يك سفرى به مشهد رفت و برگشت و بلاد ايران را سير رياستى نمود اما مداخل نكرد چون كه اهلش نبود و سفر حج نرفت براى بىچيزى زيرا در سفر پر خرج بود و خوددارى نمىنمود .
ميرزاى شيرازى بضاعتش خيلى بيشتر از سفر حج و مشهد بود اما صلاح رياست خود را نمىدانست كه انى مركز سامره را خالى از خود بگذارد حتى در بيست سال رياستش به زيارت كربلا و نجف هم نرفت و در حرم سامره هم ديده نمىشد مگر سالهاى اول كه هنوز رياستش ريشه نكرده بود .و مرحوم شيخ زينالعابدين هم نه سفر مشهد كرد و نه سفر حج اما زيارت نجف را غالباً مىرفت و به سامره هم ديده نشد كه برود مگر اوايل رياست ميرزا ،اما در حرم كربلا هر روز سه بار حاضر مىشد و خيلى مىماند و هر صبح زيارت عاشورا را در حرم مىخواند و يكى از خصايص او نماز در آخر وقت بود خصوص صبح كه مقارن آفتاب بود و در آن وقت هيچ پيشنمازى جرأت نماز خواندن نداشت و گاهى مضمون مىگفتند كه زوار حرم اگر بخواهند طلوع شمس را يقين كنند ببينند كه شيخ كى به نماز صبح مىايستد و شبها دو ساعت و نيم از شب رفته و ظهرها دو به غروب مانده و آن را مىگفت براى ادراك فضيلت نماز عصر است با فضيلت جمع بين الصلوتين – و ميان مردم خيلى سخن بود كه چرا شيخ به اين ديرى نماز مىخواند خصوص زوار كه از بلاد دور مىآمدند بسى شگفت داشتند و جرأت جسارت نداشتند كه از خودش بپرسند از مردم مىپرسيدند و مردم مىگفتند چون كه شيخ قرض خيلى دارد به كسبه كربلا احتياط مىكند در اول وقت نمىخواند .پس سرمايه داران زوار به فكر اداء قرض شيخ افتاده پول هنگفتى به شيخ مىدادند و بعضى دقت كرده همه قرض شيخ را از روى سياهه به طلبكارها مىدادند اما باز فرداى همان روز شيخ نماز را در آخر وقت مىخواند و چاره نمىشد و بسا بود كه در يك ماه دو سه نفر پولدار بىاطلاع از دادن يكديگر قرض شيخ را مىدادند زيرا شيخ پر خرج بود و چهار پسر داشت كه هر يك مىخواستند جداگانه وضع اعيانى داشته باشند و خرج همه آنها با شيخ بود و از عجايب بود كه رياست عالمگير ميرزاى شيرازى كه گفته مىشد كه اگر امام زمان هم بيايد معلوم نيست كه رياست ميرزا منتقل به او شود . شيعيان هند همه مقلد و خير رسان به شيخ زينالعابدين بودند و ابداً به طرف ميرزاى شيرازى ميل نداشتند و شيخ را (قبله و كعبه) مىناميدند.
وقتى يكى از راجههاى هند به زيارت آمده بود بعد از پولهاى زيادى كه به شيخ داد به سامره رفت و آنجا هيچ نداد اما به ديدن ميرزا رفت و در اثناء كلام پرسيد كه شما هم تقليد قبله و كعبه را مىكنيد ؟
ميرزا فرمود بلى همه بايد تقليد قبله و كعبه را بكنند و اگر مىگفت نه به زحمت مىافتاد و منافى با تدبيرش بود .
كيوان تا در كربلا بود درس شيخ زينالعابدين مىرفت و به اخلاق و تدين و بىتزويرىِ او معتقد بود و خدمت ميرزاى شيرازى هم در سال اول رفتن به عتبات مفصلاً رسيد كه اول به سامره رفت و در سال 1312 كه آخر عمر ميرزا بود نيز رفت به سامره و مورد لطف ميرزا گرديد و شرح اين ملاقات اخير را در كتاب رازگشا نوشته طبع تهران صفحه 67 تا 69 .
مجملاً در طفلىِ كيوان دارالعلم و مركز فقاهت شيعه نجف و يك رتبه پستتر از آن اسپهان بود .
كيوان تا سنه 1300 در قزوين سطوح را با چهار ماه درس خارج خواند و چون پدر كيوان جز او پسرى نداشت و تا آخر هم پيدا نكرد لذا مىخواست كه اين يك پسر ذوفنون شود و مىدانست كه فنون حكمت در تهران رواج دارد لذا محض براى خواندن حكمت كيوان را در ماه رجب سنه 1300 به تهران فرستاد در مدرسه امامزاده زيد حجره گرفت و آن مدرسه آن وقت پر از طلبه بود و ميرزا حسن كرمانشاهى هم مىآمد آنجا شوارق را درس مىگفت و او در اواخر عمرش مدرس مدرسه سپهسالار قديم بود و در همانجا مرحوم شد و او دانشمند بيچيز بود تا آخر به سختى گذرانيد.
وقتى نزديك عيد نوروز بود و هر كسى به فكر تهيه عيد بود و پى پول مىگشت و هر متاعى از خود سراغ داشت مىفروخت و پول مهيا مىكرد شاگردان به او گفتند يك قدرى از علم خودتان را بفروشيد به حاج محمد حسن كمپانى ،قبول كرد و بعد پرسيد كه پس از فروختن حال من چه خواهد بود گفتند شما مىمانيد بىعلم و با پول و خريدار مىشود با علم و بى پول ،گفت اگر چنين است نمىفروشم .
در آن وقت اعلم و اقدم علماء تهران حاج ملا على كنى بود و معروف به داشتن ثروت بزرگى بود و نه درس مىگفت و نه قضاوت و پيشنمازى مىكرد مگر ماه رمضان در مسجد مدرسه مروى كه او در اثر اعلميت متولى آنجا بود (شرط متولى آنجا اعلم تهران بودن است) و نافذالحكم بود كه شاه از او ملاحظه داشت و مانع ساختن راه آهن ايران شد و آيا اين منع به فكر خودش بود يا پيشنهاد دولتى به رقابت آن دولتى كه امتياز راه آهن ايران را از شاه گرفته بود معلوم نشد و در پرده ماند و ساختن راه شوسه قزوين مقدمه راه آهن بود كه بىثمر ماند و خيلى از مقاصد مهمه دولتهاى ديگر در ايران نظر به مانعيت او مجرى نشد و علماء نجف هم تصديق علم او را داشتند و تدابير سياسى او كمتر از علمش نبود و تا او بود شاه خود را مختار مطلق نمىدانست و يكى از تدابيرش اين بود كه اجزاء و بستگان خود را سير و بى نياز نگاه مىداشت تا مجبور به ترك او نباشند و اسرار او را فاش ننمايند تا ابهت و عظمتش محفوظ ماند ،لذا اجزاء او نافذتر و فعالتر از اجزاء هر اداره بودند . يكى از احكام جاريه او تبعيد حاج ملا اسماعيل واعظ سبزوارى بود از تهران چون كه در منبر مسجد شاه تعريض به او كرده بود از جمله شعر :
(فقيه مدرسه دى مست بود و فتوا داد
كه مى حرام به ز مال اوقاف است)
يعنى تو وقفيات را ثروت خود قرار دادهاى پس او به شاه پيام داد كه واعظ بايد از تهران برود ،فوراً خارج كردند رفت به تبريز و تا او زنده بود واعظ نتوانست به تهران آيد ولو پنهانى ،همان كه او مرحوم شد تلگرافاً خبر به تبريز رفت واعظ خودش در منبر تلگراف را خواند و گفت :
دمى زيست كردن پس از بد سگال به از عمر هفتاد و هشتاد سال
و فوراً به تهران آمد .
و آن وقت در تهران آثار و شعائر دين خيلى رواج و نمايان بود به خلاف حالا كه هيچ نيست مثلاً تمام ماه محرم و صفر و رمضان هر شبى زياده از صد مجلس مهمانى اعيانى بود كه همه طلاب را دعوت نموده و به هر يك وقت رفتن پول مىدادند از دو قران تا يك تومان .و آن وقت دو قران بيش از دو تومان حالا بود زيرا نان يك من شش شاهى و گوشت چاركى شش شاهى و پنير يك من يك قران و برنج يك من يك قران و هلو و زردآلو و غيره يك من 4 شاهى و هندوانه و خربزه يك من دو شاهى و هكذا گاهى شبها ميوه ارزانتر ازين هم مىشد و طلاب مدارس هم وجه موقوفه مدرسه را داشتند و هم دخل خارجى از جمله براى هر ميتى شب اول قبرش مىبايست چهل نفر طلبه نماز وحشت بخواند يكى پنج شاهى و گاهى يك قران علاوه بر قرآن سر قبر كه البته تا سه شب بايد سر قبر چادر بزنند و دو نفر طلبه آنجا تا صبح قرآن بخوانند و هر يك يك تومان يا بيشتر بگيرند .و در تهران هر روز دو صد نفر مىميرد پس چهار صد نفر طلبه از اين ممر ارتزاق مىنمود و نيز معلم سرخانه يك مدى شده بود كه از اعيان تا ادنى تاجرى براى پسر يا دخترش يك نفر طلبه را به خانه مىآورد و كمال پذيرايى از او مىنمود و ماهى سه تومان تا سى تومان هم به او شهريه مىداد و لباس هم مىداد و از خيلى شهرها و دهات دور با اندك سواد و خطى مىآمدند تهران براى معلمى سر خانه و بعد از 5 سال با ثروت وافر برمىگشتند و مادامالعمر با همان اندوختهها معاش مىنمودند .وقتى كه مدارس جديده در ايران برقرار شد اين چشمه بزرگ كه شايد يك كرور مردم ارتزاق كامل داشتند بىآنكه سرمايه علمى داشته باشند خشكيد و نوع طلاب لطمه خورده تهيدست ماندند اما سبب ترقى علم شد زيرا طلاب به ناچار تلاش كردند و چيزى ياد گرفتند كه بتوانند معلم مدارس شوند و اندكى عرصه علم از ننگ خالى شود و تخم دانش در مزرع ايران هم بارور گردد .
اين امتحانهاى علمى كه در اين مدارس جديد مرسوم شده بود و تا شاگرد امتحان لايق ندهد داراى هيچ عنوان رسمى نخواهد شد و عنوانش منحصر به همان مورد امتحان است و سرايت به موارد ديگر نمىكند خوب است و آن وقت هيچ نبود و عناوين تابع زور و پيشرفت بود .
كيوان به ياد مىدهد كه در سنه 1292 در قزوين تازه امينىها از هم جدا شده و هر يك خانه عالى و نام بلند رقيبانه داشتند و در سه ماه مهمانىهاى سنگين مىنمودند به نام روضه خوانى ،يك شب پدر كيوان را كه پيشواى محله شيخ آباد بود دعوت كردند با پيشوايان و پيشنمازان ساير محلات قزوين و پدر كيوان بدل خود كيوان را كه 15 ساله بود فرستاد (رسم بود كه علماء گاهى در اين گونه مهمانىها به عذرى معتذر مىشدند مانند تعدد دعوتها و پسر خود را مىفرستادند با نوكر محترمى و فانوس بزرگى براى آنكه اين پسر هم معروف شود و به شمار آيد) كيوان رفت در يك تالار بزرگى در صدر نشست و پيشنمازان محلات يك يك آمده صدر را پر كردند و آخر پيشنماز مسجد جامع كه از اولاد ملا عبدالوهاب رقيب برغانىها كه در جلد اول صفحه 129 نامش برده شده بود آمد ديد در صدر جايى نمانده ترسيد كه اگر بيايد اينها كه صدر را گرفتهاند به او جا ندهند و او به ناچار پايينتر از آنها بنشيند ،لذا همان صف نعال كه نقطه مقابل صدر بود نشست و مورد توجه همه گرديد و صدرنشينان بعد از نشستن او به صداى بلند تعارف كردند كه چرا اينجا تشريف نياورديد ما به تقديم جاى خود به شما حاضر بوديم پس قليان آوردند و اول به او دادند و بعد به صدر آوردند اندكى صدرنشينان به دل گرفتند اما به زبان نياوردند .و آن زمان قليان نشانه رياست بود كه قليان اول به دست هر كه داده مىشد او رئيس مجلس مىشد و اگر دو نفر به يك اندازه بودند مىبايست دو قليان را پهلوى هم نگه دارند و يك دفعه به دست هر دو بدهند كه انى تقدم نباشد .و بعض مجتهدين تازه چپوق مىكشيدند مىبايست چپوق او جلوتر از قليان وارد مجلس شود .
مجملاً قليان و چپق حكم خود آقا را داشت اگر در مجلس يك نفر آقا بود مىبايست اول يك قليان به نام آن آقا وارد مجلس شود و پشت سر آن قليانهاى ديگر و تا آن قليان به دست آن آقا داده نشود جايز نبود كه قليانى به دست كسى داده شود و اگر دو آقاى همشأن در مجلس بود مىبايست دو قليان با هم وارد شوند و با هم بيايند بدون تقدم يك وجب تا برسند برابر آن دو آقا و آنجا بايستند و نگاه به يكديگر كنند به گوشه چشم و هر دو در يك ان حقيقى داده شوند .و يك بار در يك مجلس پر جمعيتى كه اطاق طولانى بود تا وسط مجلس هر دو قليان آمد و از آنجا يكى از قليانها خواست جلو افتد آن ديگرى سيلى زد و آن هم جواب سيلى داد و كتككارى شد و آتش قليانها ريخت روى فرش و نوكرها آمدند به آتش جمع كردن و چند نفر هم آمدند و آن دو نفر را بغل كرده بيرون بردند و همه قليانها را برگرداندند و بيرون بردند و به كسى ندادند و ساعتى ديگر يك رسته قليان آوردند با نظم و احتياط كه دو قليان اول هيچ از هم جلو نيفتند و برابر باشند – و بعد مصيبت در آخر مجلس بود كه آن دو آقا برخيزند براى رفتن بايد هر دو برابر هم راه بروند تا درب خروج و آن درب بايد به قدرى گشاد باشد كه هر دو با هم از در خارج شوند .
پس آن شب در خانه امينىها خواستند كه دوره ديگر قليان بيارند از طرف صدر مجلس در باز كردند كه طرف صدر شد صف نعال و دو آقا كه در وسط نشسته بودند شدند جنبين درب ورود كه بايد نوكرها قليان به دست وارد شوند و بروند و آن طرف كه اول صف نعال بود و درب بسته شد و شد صدر مجلس و وضع مجلس بكلى منقلب شد و يك دور قليان به اين شكل آمد و رفت رو به صدر جديد پس صدرنشينان قديم با رنگ متغير نجوا با هم كردند كه همه يك دفعه برخيزند و قهر كنند و بروند و مجلس را بشكنند و گويا همه حاضر رفتن نشدند مگر همان دو آقا كه پهلوى هم در وسط نشسته بودند غرش كنان برخاستند مانند مار غضبناك و رفتند رو به در سابق و حمله بر در آوردند و نوكرها از پشت در را گشودند و آنها با تغير و زمزمه خشم آلود رفتند ،صاحبخانه خبر شد آمد هر دو را بغل نموده بناى تضرع گذارد هر چه كرنش كرد ثمر نداشت پشت دستى به او زدند و رفتند .و در مجلس پس از رفتن آنها ولوله و نجوا خيلى شد ولى هيچ فرقى به حال مجلس رو نداد روضه خوانها آمدند و خواندند و سفره چيدند خيلى مفصل و آن وقت هنوز چيدن غذا در اطاق ديگر رسم نشده بود همان جا كه مهمانها نشسته بودند اول دو آفتابه لگن مانند دو قليان وارد مىشد و دفعةً واحدةً جلو آن دو آقا نهاده مىشد و دست مهمانها شسته مىشد تا آخر هر دو آفتابه از مجلس بيرون مىرفت ،پس سه پارچه سفره مىآمد يكى مانند فرش سرانداز كه پهن بود در صدر گسترده مىشد و دو تا مانند فرش كناره در دو طرف و يكى هم كم پهنا براى صف نعال و روى اين سفرهها نان چيده مىشد آنگاه دو مجموعه يا دو خوانچه چوبى با هم مىآمد به صدر مجلس برابر آن دو آقا و مىايستاد تا آن دو آقا با هم تعارف كنند اگر راضى مىشدند كه هر دو با هم هم غذا شوند يك مجموعه ميان هر دو نهاده مىشد والا يكى آن طرف و يكى اين طرف كه هر يك از اين دو آقا با يك نفر ديگر هم غذا شوند و بعد مجموعههاى ديگر مىآمد به توالى و جلو هر دو نفر يكى نهاده مىشد تا صف نعال و در اين مجموعهها فقط توابع غذا بود از شربتها و خربوزه و بورانىها و ترب منقش و نمك اما پلو و خورش هيچ نبود و كسى جرأت اشتغال به خوردن نداشت تا آن دو آقا مشغول و خم شوند روى مجموعه و آنها خم نمىشدند تا پلو مىآمد و اول به مجموعه آنها گذارده مىشد پس آنها خم مىشدند و اذن فعلى به ديگران مىدادند اما ديگران پلو نداشتند زيرا در اطاق بزرگ اقلاً ده دقيقه طول مىكشيد تا پلو به آخر اطاق برسد و اين ده دقيقه آقايان صدر مىخوردند و اهل صف نعال هنوز نداشتند و در آخر غذا همان كه آقايان صدر سر بلند كرده دست از غذا مىكشيدند لازم بود كه همه اهل مجلس فوراً دست بكشند و بعضى هنوز سير نشده بودند اما چاره نبود و بعد از پلو انواع خورشها را يك يك مىآوردند كه تا نزديك سير شدن خورش مىآمد و همان كه آقايان صدر دست مىكشيدند يك نفر خطيب مىبايست به صداى بلند دعاى آخر سفره را بخواند با اسم بردن آن يك آقا يا دو آقا طلب آمرزش اموات بانى و تمناى فاتحه كند كه لفظ فاتحه را خيلى بلند بگويد كه صدا از اطاق بيرون برود نوكرها بفهمند كه بايد بيايند و برچينند پس آن آقايان آن دو آقا يك دفعه فاتحه را بلند مىخواندند و ديگران آهسته و نوكرها آمده و ايستادهاند نگاه به آقا مىكنند و تا آقا اذن ندهد نمىتوانند كه مجموعه را بردارند پس آن يك آقا يا دو آقا هر دو با هم با دست اشاره به نوكرها نموده بلند مىگفتند جمع كنيد پس نوكرها از پايين مجلس مجموعهها را يك يك برمىداشتند از دو طرف كه هر طرفى يك نوكر نشسته مجموعه را بلند مىكرد تا بالاى سرش و نوكر ديگر از او گرفته بيرون مىبرد و مىبايست اين دو نوكر نشسته در دو طرف معادل يكديگر كار كنند و بالا بروند تا اينكه هر دو يكبار برسند به آن دو يا يك آقا اگر يك آقا بود يا دو آقا كه با هم هم غذا شده بودند تكليف نوكرها معلوم بود كه آن يك مجموعه (خوانچه) را آخر از همه برمىداشتند – و اگر دو آقا بودند كه هر يكى بإ؛چچظظ يك نفر ديگر هم غذا شده بودند همان كه آن دو نوكر از دو طرف مىرسيدند به اين دو مجموعه مىبايست هر دو به هم نگاه كنند و يك دفعه هر دو مجموعه را بردارند در ان واحد و اگر يك نوكر زودتر رسيده بود و مىخواست يك مجموعه را بردارد آن آقا مىچسبيد مجموعه را و نمىگذاشت تا نوكر ديگر هم از طرف برسد كه هر دو با هم برداشته شود .
يك دفعه كيوان شنيد از يك آقايى كه مجموعه را گرفت و بلند گفت كه (همين يك احترام براى ما مانده است آن را هم تو مىخواهى بشكنى) و همه اهل مجلس ديده و شنيدند و به روى هم نگاه كردند يكى خنديد و يكى قرقر كرد و رو را برگردانيد و يكى گفت (حقا كه احترام علما واجب است) و اين گونه امور عجيبه سبب شد كه رسم سفره آوردن بدل شد به اطاق ديگر كه سفره خانه باشد و دست كشيدن از غذا هم آزاد باشد و اهل صف نعال مجبور به متابعت آقا نباشند چون كه در هر مجلسى چهار مطلب نشانه آقايى و رياست بود .
کیوان نامه جلد 2
عباس کیوان قزوینی