Info@razdar.com
شماره مقاله732
آلان كاردك روح شناس فرانسوى حجابِ جان را شبح روح نام گذارد و گفت شبح، رابطى است بين تن و روحِ انسان كه احساسات و ادراكات وجود را به روح و دستور و فرمانهاى روح را به تن مى رساند.
اين شبح هنگام مرگ از تن جدا مىشود چون علاقه اش با روح ناگسستنى است. شبحِ روح، پيكره سيال و فوق العاده لطيف و دقيقى است كه با حواس ظاهرى فعلى ما ديده مىشود.
شبح روح را فروهر مى ناميدند.
[دليلى بر اين گفته در دست نمىباشد: چ].
تن، روح، شبح اين سه عنصر ماده و خرد و شعور كه از ذرات هستى و نخستين ماده جهان هستى و آفرينشند به نام نظام عالم خلقت يكديگر را يافته و گرد هم بر آمدهاند.
هر اندازه رشتههاى شبح، روح و جسد به هم محكم باشند، جان كندن مشكل و طولانىتر خواهد بود.
[انسانهايى كه اعتقاد مادى دارند و دلبستگى به دنياى فانى دارند مرگ و حالت احتضار براى آنان مشكل و دردآور است: چ].
پارهاى از بدكاران پس از فوت، روح در كالبدشان مانده و زجر مىكشند.
[اين گونه افراد پس از مرگ به زودى درگذشت خود را درك نكرده و تصور مىكنند در قيد حيات هستند و عدم توجه نزديكانشان به ايشان، آنها را در رنج و عذاب مىاندازد: چ].
كفار و منكرين الوهيت زمان احتضارشان طولانى بوده و سعى مىنمايند كه از چنگال مرگ رهايى يابند.
[همان طور كه قبلاً گفته شد اگر اين افراد تعلق مادى داشته باشند به سختى جان مىسپارند: چ].
اگر افرادى اقدام به خودكشى كنند به حالت دهشتناكى مبتلا مىشوند.
[به زعم اين ناچيز افرادى كه دست به انتحار مىزنند به عينه بمنزله آن است كه مرتكب قتل نفس شدهاند و ايشان بعد از مرگ زجرهاى بسيارى را متحمل مىشوند: چ].
مرگ آنهايى كه سالها بيمار بودهاند سخت و دردناك نيست.
[اين امر در صورتى امكان دارد كه بيمار به تدريج تعلقش به زندگانى كاسته شود و آماده مرگ باشد: چ].
روح گناه كاران در مجاورت كره زمين باقى مىماند.
[افراد گناه كار اغلب بعد از فوت، مرگ را درك نكرده و باز در حول و حوش تعلقات مادى اتراق مىكنند اما اين مسئله زياد به طول نمىانجامد و ارواح ديگر مرگ را بر آنان تفهيم مىكنند: چ].
در فضا و دنياهاى علوى ماده به حالت جوهر و اتر مىباشد.
[اتر نيز ماده است و در ماوراى دنياى مادى، ماده وجود خارجى ندارد: چ].
كروكس گويد ذرات اتمهاى جسم مانند اورانيوم از هم مجزا مىباشد، اتمها باقى مانده پاك و لطيف گشته به حالت تشعشع در آمده و قابل لمس كردن نمىباشند.
[علت آن است كه ديگر ماده نمىباشند: چ].
خيرات و حسنات براى آرامش روح درگذشتگان مؤثر است.
[اگر متوفى در زندگى از چيزى دلخوش بوده، خيرات آن موجب خشنودى روح وى مىشود و عدهاى معتقدند كه باعث ترقى و ارتقاى روحش خواهد شد: چ].
ارواح متناسب گرد هم جمع آمده گروه متجانس و متشابهى را تشكيل مىدهند.
[به اصطلاح علم الروح گرد هم آيى نامند: چ].
حلول روح از سكرات تن مشكلتر اشت.
[روح به هر اندازه كه ناآگاه باشد باز تعلق مادى را به اكراه مىپذيرد: چ].
نيكوكارى و دريافت حقيقت عامل مؤثرى براى رسيدن به كمال مىباشد.
مقالهاى ترجمه از آقاى حسين ثقفى اعزاز
(آلان كاردك) ناشر مجله روحى، اولين پيشواى روحيون فرانسه بود و در كتاب خود از يك دختر پانزده ساله نام مىبرد كه مديوم بود و مىتوانست به صورت و به هيكل و حجم چند تن از درگذشتگان تجسد يافته، مخصوصاً به كرّات به شكل برادر متوفاى خود در آمده بود.
[مديوم تحت تأثير القاء و تلقين عامل است و آلت بى اراده عامل بوده، نخواهد توانست حجم بدن و قد و ديگر خصوصيات ديگران را با جسد عنصرى خود مطابقت دهد، فقط احتمال دارد آن هم به ندرت، صدا و چهره خود را شبيه اسپرى نفر ديگر نشان دهد و اين نظريه شبيه به عمل حلول است و حلول آن است كه روح يك نفر كه در گذشته است به روح يك انسانى كه در قيد حيات است داخل شده و متصرف در جسد و انديشه او شود، ولى تاكنون كسى مدعى حلول مديوم در روح مردگان نشده است. نظر مؤلف محترم اشتباه محض است: چ].
مادام كروكس همسر كروكس، يك شب چهرهاش تغيير نمود. داماد اين بانو به جاى مادام كروكس پدر متوفاى خود را ديد و مديوم احساسات خود را از دست نداد فقط در تمام بدنش تكانهاى شديد برقى احساس مىنمود.
[احتمال مىتوان داد كه داماد كروكس همان لحظه پدرش در ذهن وى پديد آمده و مديوم چون در حال خلسه بود، فكر دامادش به ذهن وى خطور كرد و آن جوان تحت تأثير محيط جلسه واقع شد: چ].
[جن از ارواح خبيثه نيست. ارواح كه در كرات ديگر وجود دارند به دنياى خاكى ما توجه ندارند و اگر توجه نمايند دال بر آن است كه شايسته توقف در آن كره نيستند. و ارواحى كه در عالَمِ روح بسر مىبرند اگر در درجات عاليه باشند به دنياى خاكى توجهى ندارند و نادراً در جلسه ارتباط ظاهر مىشوند و مدت ارتباط آنان بسيار كم خواهد بود و راهنمائى آنها نسبت به افرادى كه در كره خاكى هستند بسيار ناچيز است. اما ارواحى كه نه بد هستند، نه بسيار خوب اگر در جلسات روحى كسى را راهنمايى كنند، پريسپرى آنان قوىتر مىشود. و نتوان با افرادى كه در كرات ديگر بسر مىبرند چه در عالم رؤيا و چه در جلسه ارتباط، ارتباط برقرار نمود: چ].
علماى معرفت ارواح گويند اگر يك دانشمند در زمان حيات كتابى نوشته و هنوز به طبع نرسيده باشد، روح وى به شخصى القاء مىكند و وضعى پيش مىآورد كه كتابش منتشر شود.
اگر كسى در تصادف درگذشت و چهرهاى كريه پيدا نمود، در جلسه ارتباط با صورتى كه در زمان حيات داشته است ظاهر مىشود. جلسه ارتباط اگر مديوم داراى استقامت باشد، ممكن است تا چهار ساعت ادامه يابد.
روح حامى متناسب با روح تازه در گذشته است.
روح تيمور تاش تا سه الى چهار ماه حاضر نبود در جلسه ارتباط حاضر شود.
ارواح ساكنان كرات ديگر در سه بعدى هستند و سه بعدى آنها باز هفت طبقه مىباشد اگر چه در منظومه ديگر باشند.
[اين گفته از روى قياس و حدسيات است و مبناى درستى ندارد: چ].
سه بُعد كرات پستتر ثقالتشان بيشتر است.
ارواح افرادى كه دچار مرگ ناگهانى شده يا در فوت خود دور از عزيزان خود بودهاند، براى خداحافظى و تكميل امور زندگىِ عائله خود و نشان دادن اسناد و مدارك و تكميل كتاب و مقاله و رفع تكدر از عزيزان در جلسه ارتباط حاضر مىشوند.
دانشمند روحى بعد از مرگ بعد چهارم را روشنتر مىبيند.
آنى ميسم فكر مادى است كه در آدم زنده موجود است و در مديوم دخالت مىكند و هشتاد در صد جلسات روحى، آنى ميسم است.
فكر آزادى از فراماسونرى مصر اخذ شده و فراماسونرى به پريسپرى معتقد بودند. سه اصل اساسى فراماسونرى به شرح زير است:
1 – پاترنيته كه پدرى نامند.
2 – ماترنيته يعنى مادرى.
3 – فراترنيته به مفهوم برادرى.
اصل اين سه جمله بر روى پايه آزادى قرار گرفته است و علت پيدايش آن بر اثر مظالمى بوده است كه از جانب يكى از فراعنه مصر با كارگران به خصوص بنايان و معماران ساختمانهاى اهرام ثلاثه انجام مىگرفت. اين كارگران در پنهانى در پناهگاههاى همان اهرام، گرد هم جمع آمده، يك اتحاد قومى به وجود آورده، هم قسم شدند و اين اتحاديه را (بنايان يا معماران آزاد) نام نهادند كه به زبان فرانسه فراماسونرى به معناى (آزاد معماران) شناخته شدند.
ماسون به مفهوم بنا و معمار و (گراند ماسون) را بزرگ معمار لقب دادند.
[دوست ارجمندم آقاى ثقفى اعزاز نامهاى براى اين ناچيز مرقوم داشتهاند كه متذكر شدهاند كه فراماسونها نيز به علوم روحى توجه خاصى دارند: چ].
اسپرىتيسم اكسپرى مانتال يعنى احضار روح است. آم يعنى روح در جسم انسان زنده و تبديل روح انسان زنده به عالم ارواح را (رانكرناسيون) نامند.
آم داراى يك قالب مىباشد كه آن را (اكتوپلاسم) مىنامند و بعد از مرگ اسپريتيسم گويند. و مديوم قوى را (دزانكرنه) مىنامند كه جسم مديوم به روح مرتبط مىگردد.
آنى ميسم موقعى است كه توجه مديوم يا حضار به خودشان مىباشد نه به روح.
اسپرى به معناى روح و پريسپرى غشاء اسپرى است و در هر دو شعور وجود دارد.
اسپريتها دو نوعند: اسپريت روحى و قسم دوم مذهبى.
آم از لحاظ مفهوم طبى يعنى جان ،وقتى كه روح در جسم است. فكر مديوم بايد قوى باشد كه بتواند (فانتوم) سايه پريسپرى را گرفته و وسيله احضار شود.
هر چيزى كه وجود دارد داراى اتم است و هر اتمى شعور داشته و از بين نمىرود.
در لجن زارها و مردابها، اتمها به واسطه تأثير برق، شكل گرفته همچون اشباحى ديده مىشوند. افراد در جلسه ارتباط بايد حداقل يك يا دو نفر باشند. حركت اجسام در جلسه ارتباط به واسطه سه چيز است: عامل و معمول و روحى كه ارتباط با وى برقرار شده است.
روح در عالم برزخى جسم ندارد تا احساس آتش كند، بلكه احساس روح مىكند.
[روح در عالم برزخ جسم دارد كه قالب مثالى است اما از ماده كره ارض لطيفتر است: چ].
در اسپرىتيسم مستقيماً معرفت الروح دخالت دارد.
بالاى بعد چهارم مىتوان احتمال بعد پنجم و ششم را نيز داد.
در خواب روحى، ما را به عالم ارواح كشانده يا ارواح به ما رو مىآورند. ارواح گاهى ما را در هنگام خطر حفظ و حراست مىكنند. طلب مغفرت براى ارواح آنان را شاد مىسازد.
ما در اتمسفر و هواى جو غوطهوريم. تمامى موجودات و دنياهاى فلكى در اثير و مواد سياله فضا شناورند.
نيكوكارى موجب ارتقاء روح است. مديوم قادر نيست آتيه را پيش بينى كند. شبح زائيده روح انسانى است. كسى كه به اروپا سفر نكرده، نمىتواند با ارواح غرب تماس برقرار نمايد.
احتمال دارد كه مديوم به حالت ترانس رفته نتواند به حالت طبيعى برگردد.
ارواحى كه در كرات ديگر مىباشند از جنبه روحى بالاتر از ما مىباشند و قادر هستند به ما القاء كنند.
بعد از مرگ اتم وجود ندارد.
اعمال دكتر مسمر بيشتر جنبه تلقينى داشت. مراتب عالم پريسپرى درجاتى دارد. هر روحى مرتبه بالا را درك نمىكند اما مرتبه والا، پائين را مشاهده مىكند. مرتبه آخرين (حد نازله) قادر نيست نور كلى را ادراك نمايد.
اتر گاز رقيق بى وزنى است كه در فضا پر شده و در تمامى اجسام نفوذ دارد. اتر نيز داراى شعور مىباشد.
بزانو دانشمند ايتاليايى گويد روح حيوانات قادر است به حيوانات القاء كند، چنانچه به سگ القاء مىشود كه به ياد صاحبش افتد.
بعد چهارم در همين سه بعد وجود دارد، اما ما حس نمىكنيم. مكانش در شعور ارواح است، و بعد چهارم در همه جا است. اكسيژن و هيدروژن در زمين و فضاى محاط است. شعور كل در بعد چهارم است و در كرات ديگر نيز هست.
عقل ارواح در حيات و ممات يكى است و ممكن است ارواح مجاز نباشند بعضى حقايق را بيان دارند.
در تاريكى و در شب ارتباط بهتر انجام مىپذيرد زيرا بهتر مىتوان تمركز داد.
در كتاب عالم پس از مرگ تأليف لئون دنيس آمده: ريون ايكس دستگاه پشت پرده سياه است. كسى مابين پرده و دستگاه ايستاده، ريون يعنى شعاع بدن را جلب و مشاهده مىكند و از قوس و قزح به دست مىآيد.
در صفحه 2 نوشته است: آفتاب تابش خورشيد است و مركزيت خورشيد از اتمها است كه داراى جسم و خورشيد است. و شعور كم و كوچك در كليه اجسام تحت شعور كل است.
عامل را مانيه تيزور نامند. در جلسه ارتباط ميز مرتعش مىشود، سر هر حرفى ميز متوقف مىشود. افراد دور ميز نشسته، اطاق در تاريكى بوده و دستها را روى ميز قرار مىدهند. وقتى ميز تكان خورد، روح حاضر شده و جواب مثبت است، اگر ميز چند بار تكان خورد پاسخ منفى است.
در صفحه 122 نوشته است: ميز وسيلهاى است كه شعور باطنى اشخاص به وسيله آن با هم مرتبط مىشوند.
در صفحه 124 گويد: اشخاصى كه دور ميز نشستهاند، چشمها را مىبندند، فلوئيدهاى ذرات انسانى كسب قدرت نموده، ميز مرتعش مىگردد.
علماى معرفت الروح گويند: اتر ذرات فرّارى است كه از بين نمىرود، اتر نيز ماده است، فكر ماده يا بعد ماده است و به بعد چهارم راه نيافته است.
سؤالاتى كه از روح مىشود مىبايست طورى باشد كه موجب رنجش روح فراهم نشود و نبايست روح را ريشخند يا تمسخر كنند.
ارواح شرير آن نيرو را ندارند كه در جلسات حاضر شوند.
در هنگام مرگ مدت هيجان و ارتعاشات كه تروبل نامند در افراد فرق مىكند. اگر كسى با زجر يا خفه شدن فوت كند مدت تروبل وى فرق مىكند.
تروبل پريشانى و اضطراب و هيجان است. دوزخ در عالم ارواح، آشفتگى روح است كه چند سال ادامه يافته و مبناى دوزخ تصور روح در دنياى خاكى بوده است.
روحى كه در جلسات ارتباط حاضر مىشود، رنگ ندارد اما اگر قوى باشد به شكل كم رنگى ظاهر مىشود. ارواح در بعد چهارم از اقيانوس و ديوار بُتُنىِ ماده رد شده و ربطى به ابعاد ديگر ندارد.
ارواح اول به صورت شبح ظاهر مىشوند. پريسپرى به هر صورتى فكر كند به همان صورت ظاهر مىگردد. از 720 نوع ارواح كه ظاهر شدهاند به وسيله دانشگاه كمبريج عكس بردارى شدهاست.
خدا شعور كل بوده و پريسپرى ندارد. اسپرى روح است و پريسپرى غشاء اسپرى بوده و داراى شعور است. حركت روح سريعتر از برق است. هر وقت تصور كند جاى ديگر است، آناً در آنجا حاضر مىشود.
فرمان دهنده تمامى قسمتهاى مغز شعور است. ابعاد مافوق بعد چهارم وجود دارد. درك آن عوالم بعد از مرگ است. هر قدر شعور قوى باشد و اخلاقش منزه باشد، بهتر درك مىكند.
در بعد چهارم روح از ضخامت ديوار عبور مىكند.
الكتريسته مانع عبور بعد چهارم نيست. ذرات ديگر كه غير از الكترون و پروتون هستند جزء اتم بوده و لطيفتر مىباشند.
ستون فقرات را توان محور ناميد، اتمها نيز داراى محور بوده و الكترون و پروتون با نظم و دقت بدون تصادم با هم، حول اين محور مىچرخند و عدم برخورد آنها در حين چرخش، نشانه شعور اتمى بوده كه شعور مخصوصى است كه شعور آتميستيكى است، كه همان شعور موجب عدم تصادم مىشود. اين اتم از بدو وجود كائنات به طريقى كه ذكر شد به طور ثابت وجود داشته است، منتها فرمولى به وسيله انشتين كاشف شكست اتم وجود دارد.
روح به وسيله مديوم سخن مىگويد چون آلتِ گوش ندارد، صداى خود را درك مىكند.
ارواح بيشتر از موسيقى نشاطانگيز خوششان مىآيد. پريسپرى وصل است به روح مانند گوشت و پوست بدن. پريسپرى پردهاى بوده كه داراى نيرو است و اسپرى را حفظ مىكند در حيات اكتوپلاسم و بعد از مرگ پريسپرى و شعور هميشه وجود دارند.
اسپرى بدون شعور مفهوم ندارد. بعد از فوت، شعور (عقل) بيشتر شده و آزاد مىگردد. افراد تبه كار شعورشان در گيجى و ناراحتى بسر مىبرد.
اشعه (ويدا) همان پريسپرى است.
الوان تماماً از موادى هستند كه از خورشيد به دست مىآيد. و اگر الوانى غير از الوان هفتگانه باشند، به واسطه معادن فلزهاى گداخته شده از شموس ديگر است.
در جلسه ارتباط استفاده از ميز و حروف براى آزمايش روحى تجربتى است. روانشناسى جسمانى در واقع همان روحشناسى است كه روح در بدن به وسيله مركز خود (مغز سر) به فعاليت حياتى خود ادامه داده و تا پايان زندگانى در بدن باقى مانده و آن را روح هادى سه بعدى دانند، ولى پس از مرگ از مغز خارج شده، ارتباط مغز را موقتاً قطع كرده به بعد چهارم رهائى مىيابد و در يكى از درجات روحى قرار مىگيرد و براى شرح بيشتر اين تحول روحى بايد به روانشناسى ماوراء طبيعت مراجعه نمود.
افرادى كه در بيدارى قوى مىباشند در خواب مغناطيسى ضعيف هستند و آنانى كه در بيدارى ضعيف بوده، در خواب مغناطيسى قوىتر مىباشند و بعضى از مجهولات ماوراءالطبيعه را حل مىكنند.
ژول ورن يكى از نويسندگان غرب در 1875 ميلادى داستانها مىنوشت و ضمن نقل افسانهها، اوضاع جهان را تا پايان قرن بيستم ذكر مىكرد.
اين پيش بينى ممكن است در اثر تمرين در تمركز به دست آيد و اگر كاملاً پيشگويىها بدون نقص به وقوع پيوندد، توان گفت در اثر القاء يكى از ارواح است.
نخستين شخصى كه در اوايل قرن نوزدهم بيشتر عمر خود را مصروف به اسپرىتيسم نمود آلان كاردك معروف به پيامبر روشن ضمير بوده است و نام ديگرش (هيپوليت لئون ريويال) بوده، وى در سال 1804 متولد و در سال 1869 درگذشت.
آلان كاردك نخستين ناشر مجلات روحى در پاريس بوده است. افكار روحيش در اوايل آميخته به آيين كليسا بوده است ولى رفته رفته مذهب و ديانت را با علم الروح جدا دانسته هر يك را جداگانه محترم مىداشت.
[علماى معرفتالروح امروزه اصلاً به ديانت توجهى نداشته و خود را بىنياز از مذهب و دين مىدانند و معتقدند اسپرىتيسم (معرفتالروح) پاسخگوى انسان در دو جهان است: چ].
اينك انجمن و افكار گابريل دلان را مورد بحث قرار مىدهيم.
انجمن دلان در سال 1905 معروف به انجمن فرانكو بلژ در ويلاى با شكوه ژنرال نوئل و همسر ژنرال و دكتر دوكركى و يكى از صاحبان سواره نظام فرانسه و چند نفر از گماشتگان ژنرال و شارل ريشه كه بعدها به اخذ جايزه نوبل نايل گرديد تشكيل مىشد. در حقيقت اين مهمترين جلسه روحى آغاز قرن بيستم بوده است.
گابريل دلان و پروفسور ريشه، از پاريس به ويلاى ژنرال آمده بودند تا در جلسات ژنرال شركت جويند و صحت و سقم ارتباط آنان را با ارواح بررسى نمايند.
در آن تاريخ چنانكه در حال حاضر مرسوم مىباشد به وسيله مديوم (رابط) ارتباط انجام مىگرفت، مديومِ انجمنِ مزبور، بانويى جوان به نام مارت برود بود.
انجمن مذكور در شهر الژر تشكيل مىگرديد و شهرتش منجر به سر و صداى زيادى در الژر گشته بود، پيوسته در باره مديوم مذكور به كنجكاوى و گفت و شنود مىپرداختند.
شارل ريشه كه شيفته و مجذوب اين تجمع روحى شده بود همواره اعضاء انجمن را به ادامه ارتباط با ارواح تشويق و با خلوص نيت وجود ارواح و ارتباطشان را توصيه مىنمود. و وجود جن و پرى و يا شيطان و ابليس را كه از موهومات و مسائل خرافاتى بوده است بديشان گوشزد مىنمود.
در همان اوقات بوده است كه گابريل دلان پرده از روى حقايق برداشته و كاملاً به عود ارواح به عالم جسمانى پى برده بود، همكاران را نيز بدان معتقد نموده بود چه همكاران معتقد بودند كه روح انسان به انسان و روح حيوان به حيوان عودت مىكند، اين عودهاى متوالى فقط به منظور تكامل و ترقى و تعالى اجسام در كره خاكى است و بازگشت و انحطاط آن به جسم پستتر به هيچ روى قابل قبول نمىباشد.
[مراد نويسنده محترم آن است كه سير نزولى روح امكان پذير نبوده، چنانچه در عالم شهود (ناسوت، طبيعت) سير قهقرايى محال بوده و حتى مواد مادى عالم هستى رو به تكامل گام مىنهند: چ].
گابريل دلان كتاب مشهورش را تحت عنوان «عود ارواح» در پاريس منتشر ساخت. اين كتاب را رضا قلى خان صمصامى (رفيعالملك) به معاضدت دكتر خليل ثقفى اعلم الدوله ترجمه نمود كه در تهران منتشر گرديده است.
هم زمان با تأسيس انجمن روحى دلان، انجمن روحى ديگرى نيز موسوم به تجسسات معرفتالروحى (research Society for psychical) در لندن تشكيل يافته بود.
هم مرام و نظير همين انجمنِ لندن نيز انجمنى در پاريس تشكيل گرديده بود كه مديومش به نام اوا (Eva) بسيار معروف بوده است. دانشمندى آلمانى موسوم به شرنك زيت رينگ براى تفحصات علمى خود در باره تشكلات روحى، چندى اوقاتِ خود را در پاريس گذراند و مدتى به اعمال مديومى اوا پرداخت و در پايان، هر دو طريق فيزيكى و روانى او را صحه گذارد و به اصطلاح امروزى (جسمى و روحى Animisme,Spiritisme) و انجمن را ترك نمود.
پروفسور زيت رينگ آثارى به زبان آلمانى دارد از جمله ترجمه يكى از آنها به فرانسه نزد آقاى ثقفى اعزاز موجود مىباشد كه مربوط به تجسم روحى است بدين معنى كه ارواح به كمك سياله (Fluide) اشخاص زنده كه مخلوط با سياله روحى خودشان مىشود متجسم مىشوند و در مجالس روحى گه گاه مىتوان آنان را با چشم مادى خود مشاهده نمود، از آن سهلتر به وسيله دوربين عكاسى مخصوص، دوربين ماوراء الطبيعه مىشود از ارواح عكس بردارى نمود.
اين نكته را خاطرنشان مىنمايد كه در طول مدت جنگ اول بينالمللى اعمال فيزيكى كه از آنى ميسم (Animisme) سرچشمه مىگيرد [به واسطه اثرات جنگ بود: چ] چون قادر به ارتباط صحيح و واقعى با ارواح نبودند علاقه مندان به ارتباط با ارواح رفته رفته از آن قبيل انجمنها روگردان گشته بودند. به طورى كه در خود ايران هم اين عمليات كم و بيش در حال وقفه مانده به نتيجه كاملاً مطلوبى منجر نمىگرديد. هر كس به احضار ارواح مىپرداخت در صورتى كه همين كلمه متداول «احضار» در ايران غلط رواج يافته است.
لئون دنيس محرّر و يار و هم مسلك آلان كاردك (پيامبر روشن ضمير) بود وى در روز اول ژانويه 1846 در ايالت لورن متولد گرديده بود. پدرش كارگر راه آهن بوده است. وى در خردسالى به واسطه فقر خانوادگى نتوانست آنطور كه بايد به تحصيل ادامه دهد. ولى در هر صورت دست از كتاب خوانى بر نمىداشت و من غير رسم به علوم فلسفى و مذهبى به يارى معلمش آلان كاردك به تحصيل علمى مىپرداخت و با هوش و فراستى كه داشت به حقايق كائنات و علوم ماوراء الطبيعه پى برده بود.
در سن بيست و چهار سالگى همزمان با جنگ 1870 با سمت ستوانى به دسته گارد امپراطورى پيوست و مشغول خدمات نظامى گرديد و از مجروحين پرستارى مىكرد و از همان اوقات بود كه با تجارب حاصله از همان ارتباطش با معلمش آغاز به روانكاوى فيزيكى و روحى و حتى ارتباط با ارواح نموده بود و در جريان همين جنگ يكى از سرجوخهها را به وسيله هيپنوتيسم، مديوم قرار داده و به وسيله او كم و بيش ارتباطاتى انجام مىداد و يكى از خانههاى قديمى و متروكه را براى انجام تجارب روحى خود انتخاب نموده بود.
لئون دنيس در اوان كهولت آثار گرانبهايى به خصوص كتاب «پس از مرگ» را از خود باقى گذارد. اين كتاب را فرزند مرحوم منصور الحكماء از فرانسه ترجمه كرده و اعلم الدوله او را يارى نمود و تقريظى نيز بر آن نوشت. (توضيح آنكه مؤلف در درياى مانش غرق شد).
در جريان بين 1918 – 1916 به پاريس رفت و به توصيه دكتر ريشه به رياست (Institut Metapsychique International) انجمن علمى معرفتالروحى و روانى بينالمللى منصوب گرديد.
در مجله روحيون كاميل فلاماريون كه بيشتر اوقات خود را مصروف به نجوم و ستاره شناسى كرده بود در عين حال به علوم ماوراء الطبيعه روحى نيز پرداخته بود و كتابهاى روحى نسبتاً خوبى دارد كه اغلب آنها به فارسى ترجمه شده است.
در يكى از انجمنهاى روحى كه با روحش تماس گرفته بودند اظهار ندامت مىكرد كه در علوم معرفتالروحى كمتر از نجوم دست داشته در صورتى كه زحمات و رنجى كه در نجوم كشيدم هر چند تا اندازهاى مثمر ثمر بوده است ولى از علوم معرفتالروحى كه موجب تذهيب اخلاق است قصور ورزيدم و به همين جهت تكامل روحيم چندان پيشرفت ننموده است.
در مجله روح شناسان و معتقدان به آن كه تأليفاتى هم دارند مىتوان:
ژلى (Geley)، درويل (Durvile )، پاپرس (Papurs) و ويليام كروكس (William Krookes) را نام برد.
كروكس به وسيله آمپول كروكس به گوستاو لوبن وجود روح را ثابت نمود و گوستاو لوبن در آخرين اثرش به آن اعتراف نموده است.
از مشهورترين دانشمندان روحى اروپا ارنستو بزانر ايتاليايى مىباشد كه آثارش بسيار مفصل و بيشتر آنها به فرانسه ترجمه شده است. مهمترين آنها راجع به عود ارواح عمومى است و معتقد است روح انسان به انسان و روح حيوان به حيوان و پرنده به پرنده به طور متمادى تا سر حد تكامل عودت مىكند، دائماً مىميرند و به عالم خاكى باز مىگردند.
دكتر استارك (Starke) نيز از دانشمندان روح شناسى مىباشد كه بيشتر آثارش مربوط به عكاسى از ارواح مىباشد و شرحش بسيار جالب است.
از برجستگان معرفتالروحى فرانسه: آقاى آشيل بورگنيس (Borgnis Achille) مىباشد كه يكى از آثار مصورش در 1924 به چاپ رسيد. اين دانشمند را در سال 1928 – 1927 كه با پدرم اعلمالدوله در پاريس بودم دو بار ملاقات نمودم و شرح اين ملاقات به قرار زير است:
در صفحه سفيد كتاب معروف آشيل برگنيس موجود در كتابخانهام شرح ذيل را نوشتهام:
اينجانب حسين ثقفى اعزاز پسر آقاى اعلم الدوله ثقفى عامرى كه در بيست سال واپسين حياتش رئيس انجمن معرفتالروح تجربتى ايران گرديده بود و در خانه پدر رزم آراء و كلنل محمد باقر پدر امير موثق و بعد در منزل وحيدالدوله سعد در حضور اسپريتهاى ايران شركت مىجست. ما هم عازم پاريس گشته بوديم، چند ماهى به تقويت ديدگانم پرداخته بودم نزد محال آقاى معروف به معالجه مىپرداختم تا آنكه پس از فراغت و بهبود ديدگان به كمك آقاى محال اماى و برادرش از اندكس موجوده در مهمانخانه واقع در خيابان مدارس نشانى آقاى آشيل برگنيس را يافتم و با پدرم به ملاقاتش رفتم و او با كمال خوشرويى از ما پذيرايى نمود و بار دوم به وسيله مديوم خود كه يك بانوى فرانسوى بود ارتباط با روحى فرانسوى كه هميشه به جلسه ايشان حاضر مىكرد تماس حاصل شد. متد اين ارتباط بدين صورت بود كه ابتدا آقاى اشيل برگنيس خانم را هيپنوتيزه مىكرد و پس از آنكه خانم به حال خلسه (ترانس) مىرفت، پروفسور به وسيله هر دو دست خود پاس مانيه تيك مىداد يعنى سيالههاى نامرئى او را با سيالههاى بدن جسمانى خود ممزوج مىنمود به جانب مدادى كه روى كاغذى كه به وسط ميز به وسيله چهار پونز نصب شده بود، دفعتاً مداد را در روى كاغذ بلند مىكرد و هر گاه فلوئيدها كم و كمتر مىشد مداد مىافتاد و در مواقعى كه پاس مانيه تيك خوب انجام مىگرفت مداد مطالب خاصه روح فوقالذكر را بر كاغذ منعكس مىنمود. نوشتار روى كاغذ به خط فرانسه يعنى به خط زندگانى بدن جسمانى روح تحرير يافته بود كه واقعاً موجب تعجب پدرم و من گشته بود.
در اينجا مقاله آقاى ثقفى اعزاز به پايان رسيد.
بورنيكل و ترجمه آقاى ثقفى
دوست دانشمندم آقاى حسين ثقفى اعزاز كتابِ ارتباط با ارواح تأليف بورنيكل را كه از علماى علم اسپرىتيسم در جهان غرب است از سالها پيش دست به ترجمه آن زدند. اينك بخش مهم آن كه بخش سوم است 24 صفحه از آن را به قطع وزيرى ترجمه كردهاند كه با سعه صدر قبل از انتشار كتاب در اختيارم قرار دادند كه از لطف خاصه ايشان سپاسگزارم.
بورنيكل در بخش سوم نوشته است كه وجود ارواح حقيقت دارد و گويد توانستم به وسيله خواب مغناطيسى، مديوم را تحت قدرت خود در آورم و مديوم توانست با خانواده و همدرسان خود در ايام گذشته ارتباط برقرار سازد.
در صفحه 9 به كتابت آقاى ثقفى، بورنيكل نوشته است كه خانمى از اينكه ارواح موجب ناراحتىاش را فراهم مىسازند شاكى بود. مديوم به محض ورود در جلسه به عكس پيرمردى خيره شده و بعد گفت اين عكس جد اين خانم مىباشد و اضافه كرد جد شما از اعمالتان ناراضى است.
و در باب دهم صفحه 12 نوشته است: آيا مىدانيد روح چيست؟ روح از بين نمىرود بلكه تبديل به انرژىهاى مختلف شده و معدودى از ارواح تبديل به انرژىهاى نور و گرما و رنگ و صوت و موج و مغناطيس مىشوند.
جن موجودى است با ساختمان بدنى متفاوت و وجودى نبوده كه بتوان تحت پرسش قرار گيرد. روح در مرحله تكامل به نور و حرارت تبديل شده و زمانى كه به تكامل مطلق رسيد نور مطلق خواهد شد.
جن شعله بى دود است و منظور الكتريسته است و از مرحله انسانى مادونتر است و سرعت حركت آنان با سرعت نور برابر است و به آسانى مىتوانند تغيير مكان بدهند.
و هفت درجه مراتب روحى از هفت درجه قوس و قزح متأثر شده است.
رسالهاى از كتاب معرفتالروحى مولدن و كارنيكتن ترجمه آقاى حسين ثقفى اعزاز در شش صفحه مىنويسد: در خصوص شبحِ انسانِ زنده كه به اصطلاح علمىِ روحى همان روح زندگان (اكتوپلاسم سيانس) مىباشد و درباره انتقالش به مسافتهاى مختلفه دور و نزديك چنين آمده است كه در ايالات متحده امريكا شخصى وجود داشت موسوم به پلى (pelly) كه بارها به آزمايش عجيبى پرداخته بود و توانسته بود با فكر عميق خود بدون كمك عامل هيپنوتيزى، سياله (فلوئيد اكتوپلاسمى) نامرئىِ خود را به محيط نامرئىِ ارواح انتقال دهد و مدت هفت دقيقه به تحقيقات و تفحصات ماوراء الطبيعه عالم جسمانى خود بپردازد، اين حالت انتقالى روح جسمانى را به اصطلاح روحيون اكستريوريراسيون گويند.
و بدين ترتيب عاملين معرفتالروح كه هر چه بيشتر و بهتر بتوانند به علم الروح واقف گردند خواهند توانست با ارواحى كه تصادفاً در حول و حوش خود حضور داشته باشند و مايل به تماس با اين عالم جسمانى باشند، ارتباط دو جانبه حاصل نمايند و با يكديگر به گفتگوى غير سماعى بپردازند و گه گاه چنانچه قوه مديومى عامل جسمانى قوى و ورزيده باشد مىتوان گفتگوى آنان را به خوبى استماع نمود.
ولى بايد دانست كه پاسخهاى روح مورد بحث به وسيله حنجره عامل جسمانى با تفاوت محسوسى است و معلوم گشته است كه يكى از حضار در جلسه به خوبى صداى زمان حيات آن روح را تشخيص داده است.
آقاى پلى (pelly) نُه عمل تجربى انتقال سياله روحى خود را در روزنامهاش منتشر نموده بود و پس از انتشار وى شرحى از جانب علماى معرفتالروح مبنى بر صحت عمل وى منتشر شد.
يكى ديگر از آثار يازده گانه (مولدون و كارنيكتن) بحث از فعل و انفعالات روحى ماوراء الطبيعه و انفعالات فلوئيدى مىباشد كه موسوم است به:
(Phenomena of Astral projection) كه به زبان فرانسه نيز برگردانده شده است و در سال 1966 در پاريس منتشر گرديد.
بخشى از اين كتاب مربوط به اشخاصى مىباشد كه در عين زمان حاضر توانستهاند سيالههاى (فلوئيدهاى اكتوپلاسمى) خود را از بدنهاى فيزيكى خود بدون انقطاع از جسم مادى خود خارج نموده و با پريسپرى بدن غير جسمانى يا بهتر بگوييم بدن سيال و غير مرئى ارواح تماس گيرند و حتى موقتاً با پريسپرى روح و اكتوپلاسم انسان جسمانى در هم آميخته با همديگر تماس گيرند، اين عمل چه در خواب طبيعى و يا خواب مصنوعى و يا در حالت غشوه (ترانس،خلسه) انجام مىپذيرد.
مهمترين تحقيقى كه از ارواح به عمل آمده همان مسئله عود مكرر روح و تكامل روح جسمانى بشر است تا هر چه بيشتر به تكامل پرداخته از آلودگىهاى بدن جسمى رها گشته و به عالم اصلى ارواح بشتابد.
مولدون در كتاب خود مىنويسد كه چند تن از بانوان عضو انجمن اسپرىتيسم وجود داشتند كه با كمال ملاطفت و بدون واهمه و كراهت با معاضدت عامل هر يك به نوبه خود توانسته بودند كه به حال غشوه (ترانس) در آمده و با خارج نمودن سياله (فلوئيد اكتوپلاسمى) خود به هزاران كيلومتر دورتر از محيط خود بروند و در عين حال در اتاق جلسه تا مسافتى را كه چشم دوربين كار مىكند به وضع راه پيمايى و كنترل روح سيال، از سيال مذكور عكس بردارى كنند.
ايشان همچنين در كتاب خود كه موسوم به كتاب عجايب و غرايب مىباشد عكسبردارىهايى از اين نوع امتدادهاى فلوئيدى برداشتهاند كه بسى قابل توجه مىباشد. يكى از اين مديومها كه نيروى مديومى او از سايرين قوىتر بود توانسته بود به كمك عامل خود رشته اكتوپلاسمى سيال خود را هزاران هزار كيلومتر گسترش داده و تا به سرحدات فضا برساند. ميزان افزايش گسترش را از تحقيقات روحى كسب نموده بودند.
فلاماريون ستاره شناس و روح شناس فرانسوى در يكى از آثار خود مىنويسد كه رشته سيال روحى انسان جسمانى مىتواند تا سه دور سيم به دور خط استوا كشيده شود و در ان واحد تجسم مديومى كه در حال ترانس (مراقبه) بسر مىبرد باز گردد.
[ترانس شبيه مراقبه است زيرا در مراقبه، مكاشفاتى كه براى سالك رخ مىدهد اراده وى دخالت نداشته، فرد در ترانس و مراقبه، منسلخ از خود شده و از ماديات گسسته مىشود، اما در حالت ترانس كشف مطلب خاصى مطمح نظر است لذا ترانس و مراقبه شبيه هم بوده اما يك مفهوم را در بر ندارند: چ].
مولدون در اثر ديگرش موسوم به (projection Ares u.s.t The base for Astral) چنين مىنويسد: بانويى امريكايى بوده است كه غالباً روزهاى يكشنبه در منزل مىماند و بدون كمك عامل خودش به تنهايى قادر بود كه نيروى مديومى خود را به كار انداخته به حالت غشوه در آيد و سياله (اكتوپلاسمى) بدن خود را بدون انقطاع از بدن جسمانى خود رهانده به مسافتهاى بسيار دور و سرزمينهاى كره مادى خود امتداد داده و به سير و سياحت پردازد و آثار و علايم آنجاها را كه هيچگاه مشاهده ننموده بود به طور واضح ببيند و در بيدارى تعريف كند و پس از تحقيقات، كاملاً صحت اظهارات مشاراليها به ثبوت رسيده است.
[به نظر اين بىمقدار امكان درستىِ چنين رخدادى در صورتى مىباشد كه اين بانو در دور قبلى كه در كره خاكى مىزيسته اين سرزمينها را ديده و يا در قسمتى از آن امكنه مقيم بوده و به ديگر نقاط سفر كرده باشد و نيز آنكه در اين نقاط واقعهاى كه در روحش اثر بگذارد به وقوع پيوسته باشد: چ].
با داشتن نيروى مديومى مخصوص، آنانى كه قابليت عمل خروج سياله روحى را داشته با ديگر اشخاصى كه فاقد نيروى قوى مىباشند و از معرفتالروح و اعمال جسمانى و روحى آن بىاطلاع هستند تفاوتى بسيار وجود دارد.
نيروى مديومى قوى بر اثر معتقدات كامل به معرفتالروح و آگاهى از تقسيمات علمالروح از قبيل مغناطيس حيوانى، هيپنوتيسم، تله پاتى، تله تيزى، سومنامبوليسم و امثال آنها و تمرينات بسيار مىباشد تا بتوان نيروى مديومى را قوى نمود بديهى است بعضى نكات بهداشتى و طرز تغذيه را هم بايد رعايت كرد.
[هم چنانكه آقاى ثقفى اعزاز در ترجمه خود متذكر شده البته بين دانا و نادان تفاوت فاحش محسوس است، در ثانى هر آن كس كه به معرفتالروح گراييد و عامل آن شد از خيلى امور بايد اجتناب ورزد از قبيل البسه نرم مانند حرير و ابريشم و غذاهاى لذيذ و امور جنسى و از تكبر و اظهار فضل نمودن و نمايش دادن دورى گزيند: چ].
براى حصول به نيروى مديومى قوى بايستى به آزمايشهاى روحى فوقالذكر پرداخت و اعتقاد كامل به معرفتالروح داشت. اين قواى اشخاص نيرومند مديومى كه در عالم خاكى در حالت عادى و بيدارى، بيناى ماديات بوده در حالت غشوه و خواب غير عادى و عادى، چشم بسته بيناى عالم ارواح مىباشند. اين عمل بينايىِ چشم بسته را به اصطلاح روحيون به زبان فرانسه (Televoyant) گويند كه مىتواند به عالم ارواح رفته و ارواح را مشاهده نمايد و به خوبى ببيند. و حالت مديومى كه در حالت ترانس فقط خصوصيات عالم مادى را ببيند بينا (voyant) گويند.
اين حالت تماس با عالم ارواح در مواقعى بروز مىنمايد كه بدواً ضمير باطنى و يا به اصطلاح امروزى (ناخودآگاه) در هدايت متفكرانه سياله اكتوپلاسمى بدن هادى كاملاً متمركز و مدديار فعل و انفعال سياله بوده باشد. اين عمل چه در خواب مصنوعى و چه در خواب طبيعى يكسان و غير متفاوت مىباشد مگر آنكه عمل هيپنوتيسم (خواب مصنوعى) نارسا و غير قابل عمل بوده باشد و يا در خواب طبيعى در حالت غير عادى و سلامت مزاج نبوده باشد.
[رساله فوق كه ترجمه آقاى ثقفى اعزاز است قبلاً منتشر نشده بود و از جناب ايشان تشكر دارد: چ].
طرز عكسبردارى براى فلسفه عاليه و فوق طبيعت از تجسد ارواح در جلسات ارتباط را ترانس ساندان تاليسم مىنامند.
كروكس هنگام آزمايشهاى معرفت الروح توانسته 35 عكس از تجسد ارواح بگيرد. عود ارواح را راهكار نياسيون نامند. مديوم حالت مديوميته دارد يعنى تحت اعمال روح حامى است. يك قسمت از قواى مديوم و قسمتى از روح ممزوج شده كه دوبل اتريك نام گذاردهاند، به عبارتى ديگر اكتوپلاسم و پريسپرى كه ممزوج شود دوبل اتريك شده و هر دو متفقاً كار مىكنند. عقل همان شعور است كه انسان سالم را به مسائل مادى و غير مادى راهنمايى مىنمايد. عقلى كه انسان را به ملكات فاضله رهنمون شود به درجات بهتر ارتقاء مىيابد.
آقاى ثقفى اعزاز مقالهاى ديگر را از فرانسه به فارسى ترجمه كرده كه اهم مندرجات آن را نقل مىنمايد.
كروكس گويد گوستاو لوبون در كتابش تحت عنوان تبدّل، تطور ماده چنين پنداشته است كه ذرات گاز منبسط شده به مجرد برخورد با قطب منفى قوه، برق فقط برق توليد نموده بدون آنكه تركيب و ماهيت آن تغيير يابد.
در آن زمان مىپنداشتند كه اتم گسيخته و قابل تجزيه خواهد بود و تصور مىكردند كه اتمهاى از هم جدا شده ظاهراً همان خاصيت فراهم شده مادّى خود را در بر دارند اما اين فرضيه در برابر آزمايش متفاوتترين گازهاى درونى آمپول كروكس مردود گرديد، چه فعل و انفعالات موادّ محتوى آن همان نشان داده شد، بدون آنكه هيچ يك از اجسام توليد شده را در بر گرفته و قابل تفكيك بوده باشد.
پس به آسانى مىتوان نتيجه گرفت كه اتمها نيز بر خصيصه خارج از مواد استوار مىباشند.
برتالو شيميدان شهير فرانسوى نظريه كيمياگران گذشته را صحيح دانسته و تأييد نموده است و اعلام داشته است محال است كسى مدعى شود كه كوچكترين اجسام متعارفى (حتى ذرات اتمى) بالبداهه ايجاد شده باشند. متفكران و با شعوران مىتوانند درك نمايند كه مقصود از بالبداهه چه مىباشد؟!
اكتوپلاسم در مطالب فيزيكى است و اسپرى (روح) است، وقتى در جسم بوده اسپرى (آم) است.
فلوئيد (ذرات) اكتوپلاسم وابستگى به جسم دارد و خوى و حالت جسمى دارد. الكتريك ماده است و در هوا نيز وجود دارد اما ما مشاهده نمىكنيم، ولى در دستگاه اثرات آن را مىبينيم و وابستگى به اجسام دارد. (مقاله تمام شد).
كتابى به زبان فرانسه تأليف (ژ – بورنيكل) مسمى به گفتگو با درگذشتگان در شهر پاريس در سال 1921 منتشر شد و آقاى حسين ثقفى آن را در سنه 1321 ه’ ش شروع به ترجمه نمود. ايشان دو مبحث و چند صفحهاى از بخش سوم را ترجمه كردهاند و با لطف و مهر خاصى كه به اين ناچيز دارند اجازه دادند تا آنجائى كه ترجمه نمودهاند زيراكس كنم. از اين همه محبت سپاسگزار است.
اصل كتاب سه بخش است. فصل اول ناباورىها، بخش دوم در حال ترديد و قسمت سوم كشف معرفت الروح و تشخيص ارواح و دلايل تجربتى زندگانى متوالى است. افراد مبتلا به بيمارى هيستريك و حافظه، ابتلاء به مرض خود را حفظ نموده و قادر نمىباشند با ارواح تماس برقرار كنند، زيرا از ضمير نهانى خود سود جسته و آنى ميسم بوده و نمىتوانند با ارواح گفتگو كنند.
قسمت اول كتاب: وجود ارواح دروغ بوده و از خواب مصنوعى تا روح شناسى را شامل است.
مؤلف گويد مرتباً در سر كلاس تدريس مدرسه عالى تولوز كه تحت نظر (ارماندسيل وستر) بود حضور به هم رسانيده و به تصوف آشنا شدم و با قالب مثالى (كارما) آشنا شدم.
[(كارما يا كرمه) به مفهوم تناسخ است و هيچ گونه وجه مشابهتى به قالب مثالى ندارد. قالب مثالى را جسد برزخى يا قالب فلكى يا به عقيده علماى معرفت الروح در ايام حيات اكتوپلاسم و بعد از مرگ پريسپرى نامند.
اما كرمه به زبان سانسكريت، گردش چرخ حيات است كه يكى از اصول اوليه اديان هند و دين بودايى مىباشد: چ].
تأليفات فابردوليوه و اليفاس توى و استانيدس و گرابتا و پايوس و كيمياگران و جادوگران و ساحران را مطالعه نمودم.
كروكس آمپولى اختراع نمود كه محتوى متفاوتترين گازها بود.
(برتلو) گويد فرضيه كيمياگران را كه مىگويند اجسامى كه مفرد و بسيط بوده نمىتوان ساخت.
[فلاسفه گويند قلب ماهيت امكانپذير نبوده و محال است، اما عرفاء و علماى علوم غريبه مدعى مىباشند قلب ماهيت نكرده بلكه فلزات را معالجه مىكنيم: چ].
فصل دوم: در جلسه احضار ارواح دريافتم انتقال فكر مغز سر دو نفر را به جاى تظاهر پس از مرگ فرض مىنمايند. تمام از خودمان ظاهر و در خودمان مىباشد و در خارج از ما چيزى وجود ندارد. ميزهاى متحرك، مكاتبه خودكار و حالات غشوه، تماماً حركات غير معلوم و نتايج سبك مغزى و خيالات باطل است. ما مىميريم، تمام مىشويم، از بين مىرويم و هيچ وقت وجود نخواهيم داشت.
اينك به فصل سوم كتاب گفتگو با درگذشتگان مراجعه نموده، بورنيكل گويد ارواح وجود دارند.
در جلسه ارتباط وقتى روحى متوجه شد كه مديوم قادر نبوده كه واسطه قرار گيرد تذكر مىدهد.
[وقتى مديوم نتوانست و روحاً در حدى نبود كه با يك روح كه در مرتبه بالا است تماس برقرار سازد، روح امكان ندارد حاضر شود: چ] .
غصه خوردن براى جسم است.
[غصه و تألمات مربوط به بدن نبوده بلكه در روح مؤثر است وقتى چنين حالتى دست داد و اناً برطرف نشد و ادامه يافت در جسم نيز اثر مىگذارد كه گويند بيمارى اعصاب دارد: چ] .
مديوم اگر در برقرارى ارتباط ناتوان باشد روح عصبانى شده ميز را واژگون مىسازد كه جلسه ختم مىگردد.
[هم چنانكه گفته شد ارواح عاليه ابداً حضور نيافته و ارواح ديگر امكان دارد دست به چنين اعمالى زنند: چ].
انجمنى تحت رهبرى بانويى جليل القدر موسوم به (مادام پونر) تشكيل مىشد، سى تن گرد هم جمع مىشدند.
توسل به دعا در آغاز تشكيل جلسه به خاطر تحكيم موقعيت افراد حاضر در جلسه مؤثر مىباشد.
پى بردن به حشر و نشرهاى ارواح هنگام ارتباط با آنان بسيار مرموز و شگفتى آور و باور نكردنى به نظر مىآيد. درك آن بدون داشتن يك قريحه ذاتى و مستعد هنگام وقوع ارتباط ميسر نبوده، تا كسى با كمال دقت غور و يا كاوش ننمايد و ارواح را با ديدگان خود مشاهده نكند و از روى ايمان و اعتقاد قلبى عمل ننمايد صحت عمل و ارتباط را نتوان پذيرفت.
در هر رخدادى كه در مورد يك نفر كه فوت كرده و در جلسه ارتباط راجع به خود مطالبى عرضه مىدارد، مىبايست تحقيق كافى از شهردارى محل سكونت ايام حيات روح و بيمارستانى كه بسترى شده بود و محل قبر كتباً از ثبت احوال پرسش شود تا اگر اظهارات روح با تحقيقات منطبق بود بتوان به صحت ارتباط اعتماد نمود.
مديوم مىبايست داراى استعداد بسيار بوده و دراكهاى قوى داشته باشد. گاهى مختصر لغزشى در گفتار مديوم ديده مىشود.
مديومى كه ضعف مزاج داشته و سالخورده باشد نمىبايست در جلسه ارتباط شركت كند.
بعضى تحت تأثير گفتار وعاظ كاتوليك معتقد شدند كه حركت ميز در جلسه ارتباط به وسيله شيطان صورت مىگيرد.
[اين نظريه اشتباه محض است: چ].
[علماى روحى گويند مديوم بايستى توانائى جسمى داشته باشد. و دخترها كه مديوم مىشوند اگر داراى آلودگى نباشند تا سن 24 سالگى بهتر مىتوانند به حالت ترانس در آيند: چ].
خدا مقصد مشتركى است كه تمام موجودات با التفات يا بدون التفات به طرف او روانه مىشوند. در تمامى كرات مجامع ديگر بشرى سكونت دارند.
روحى كه به حد كمال رسيده از عود به عالم خاكى معاف مىشود. پريسپرى ماده سيال بسيار لطيفى است كه منتها درجه رقت و لطافت را دارا مىباشد.
روح يا به كرات پستتر رفته كه پر از اغتشاش و عوالم دردناك است و رنج كشيده تا اعمال زشت خود را جبران نموده و از آن وضع رهايى يابد.
روح عاليه به طرف كرات عالىتر رفته كه تسلط ماده در آنجا كمتر و سعادت بيشترى شامل حالش مىشود.
عالم روح خارج از اين عالم جسمانى نيست و در فضاى بى پايان بوده و به قدرى لطيف مىباشد كه با چشم ديده نمىشود. تمامى اعمال انسان در ايام حيات در پريسپرى ثبت گرديده و همين موجب خوشى يا عذاب روح در عالم ارواح مىشود.
معرفت الروح اسپرىتيسم است و اسپرى روح مىباشد و عامل علم را (اسپريت) نامند.
مركز روح مغز است و داخل و خارج بدن است و بدن ما در وسط آن واقع شده است. اسپرىتيسم از لغت اسپرى (روح) گرفته شده است، تيسم به معناى علم بوده و اسپرىتيسم علم الروح مىباشد. روح را تا ايامى كه انسان زنده مىباشد اسپرى نمىگويند بلكه آم مىنامند. وقتى كه شخص فوت نمود اسمش عوض شده اسپرى مىشود و غشاء آن پريسپرى است.
آم لغتى است مذهبى يعنى تا ايامى كه حقيقت روح و علم معرفت الروح كه اسپرىتيسم باشد هنوز به طور قاطع مكشوف نشده بود، نام (آم) را ذكر مىكردند. و پس از اينكه معرفت الروح كشف شد نام روح را وقتى از بدن جدا مىشود اسپرى نهادند، و كلمه اسپرى در لغت فرانسه به مفهوم ديگر نيز اطلاق مىشد مثل اسپرى دولووا كه اين كلمه به معناى فشرده و باطن و حقيقت قوانين به كار برده مىشد، بعد آم به جان، روح، روان، وجدان، ضمير، درون، باطن، ساكن، محرك اطلاق گرديد.
قالب مثالى تا ايامى كه در قيد حيات هستيم به زعم فلاسفه، قالب مثالى است و به نظريه علماى فرانسه اكتوپلاسم است. روح را در زمان حيات يك غشاء نامرئى احاطه كرده كه قالب مثالى يا اكتوپلاسم گويند. علماى روح گويند غشاء قابل رؤيت نبوده به مجرد فوت، اكتوپلاسم كه آم را احاطه كرده از مغز خارج مىگردد. در علم اسپرىتيسم نام هر دو تغيير مىكند آم را اسپرى گويند و اكتوپلاسم كه قالب مثالى باشد پريسپرى نامند.
بعد از مرگ، جسد به طور كلى بى مصرف شده و پريسپرى همانطور كه قالب مثالى آم را احاطه كرده بود، پس از خروج از بدن، پريسپرى (قالب مثالى روحى) اسپرى را احاطه مىكند و فناناپذير و جاودان خواهد بود تا زمانى كه دگر بار به دنياى خاكى عود نمايد. و يك عامل بسيار قوى و شايان توجه در اسپرى و پريسپرى وجود دارد كه آن نيروى نيرومند شعور مىباشد، به عبارت ديگر پس از فوت فيمابين اسپرى و پريسپرى يك عامل ثالثى وجود دارد كه شعور است و اين شعور ذرهاى است كه قابل تجزيه نبوده و از شعور كل پديد آمده است.
اين ذره بدون تجزيه كه از شعور كل به دست آمده در اشكال متفاوت در كليه موجودات ذى حيات در عالم هستى وجود خارجى داشته و اتمها نيز داراى شعور هستند و اين شعورها با شعور كل اتصال دارد و در هر انى رو به سوى تكامل مىروند. اما راجع به شعور كل نمىتوان اظهار نظر نمود، شعور در دوران حيات انسانها در مغزشان بوده و مرگ بر آن راه نمىيابد.
در عالم خواب پريسپرى كه ذرات روحى او خشنتر از ذرات اسپرى است تا قادر باشد ذرات لطيف اسپرى را نگهدارى كند، به وسيله شعور كل وجود داشته و شعور افراد بشر به منزله بنزين در ماشين است كه آن را به حركت واداشته و از اين آثار شعور توان درك نمود كه شعور كل وجود دارد.
به واسطه قدرت و نيروى (اسپرى) و نيروى عامل ارتباط برقرار مىگردد.
(عامل) اگر داراى نيروى قوى باشد قادر خواهد بود به تنهائى با اكتوپلاسم حاضرين در جلسه ارتباط، وجود خود و پريسپرى كسى كه منظور نظر است ارتباط حاصل كند بدين ترتيب كه از اسپرى متوفى و ذرات اكتوپلاسم حاضران در جلسه ارتباط، همه ذرات را جذب نموده و پس از آن اين ذرات را با هم مخلوط كرده عكسى از متوفى بگيرد و عكاسى، ذرات مافوق الطبيعه را كه تجسد يافته ظاهر مىسازد.
اين عكاسى عالى مافوق الطبيعه بى صدا و خاموش و در خلوت و آسوده خاطر انجام مىگيرد كه عامل اصلى آن ويليام كروكس فيزيكدان مشهور انگليسى بود كه در اواخر قرن 19 ميلادى كشف شد. اين عكاسى را فتوگرافى ترانس ساندانتال ناميدند.
هر چه نيروى جاذبه شخصِ عامل قوىتر باشد با كمك دوربين كه شامل عدسىهاى قوى و كمك گرفتن از نيروى جاذبه افراد حاضر در جلسه ارتباط و كمك گرفتن از اسپرى و پريسپرى باشد، عكس حضور ارواح به خوبى نمايان خواهد شد. [روحيون گويند اگر پيانو داراى پايههاى چرخدار باشد مىشود روح آن را به حركت در آورد. براى تاريكى شب نيست كه جلسات ارتباط با ارواح در شب تشكيل مىشود بلكه براى تمركز فكر افراد است والا تاريكى و روشنايى ذى مدخل نيست. اين بىمقدار با دوست ارجمندم آقاى ثقفى اعزاز در منزل ايشان ساعت چهار بعد از ظهر توانستيم با ارواح ارتباط برقرار سازيم: چ].
مايع سياله پريسپرى در ارتباط، اجسام را به حركت وا مىدارد. اگر در جلسه ارتباط، افرادى حضور داشته باشند، عامل از اكتوپلاسم حاضرين بهره مىگيرد. اما اگر عامل در اطاقى تنها بوده و قصد ارتباط دارد مىبايست پريسپرى او بسيار قوى باشد تا ارتباط به عمل آيد والا غير ممكن است.
اگر شعور افراد در جلسه قوى باشد در ارتباط مؤثر است نه تعداد نفرات. مديوم در ارتباط خيلى مؤثر مىباشد.
تماشاچيان در جلسه اگر معتقد به ارتباط باشند خوب بوده و مؤثر است. اگر باور نداشته باشند ارتباط مشكل بوده و حتى امكان دارد كه ارتباط حاصل نشود.
مانيه تيزم ابزار كار در ارتباط مىباشد. يك فرد اگر قوى باشد قادر خواهد بود كه ارتباط برقرار سازد.
بعضى ارواح بدون آنكه از آنان خواسته شده باشد، خودشان در جلسه حاضر شده و گاهى پيامى براى دوستان و خويشاوندان خود دارند.
روح فردى كه در دوره حيات خود خبيث و بد كردار بوده احتمال دارد كه به شكل حيوانات ظاهر شود. در عالم رؤيا اگر افرادى را كه درگذشتهاند مشاهده كنيم يك نوع ارتباط است.
خورشيد مركز و مخزن بزرگترين اتمها است.
[بعضى از روحيون گويند كه روح به برق و حرارت و نور تبديل مىگردد، اين نظريه صحيح نبوده و نادرست مىباشد: چ].
(فلوئيد) ذرات بسيار لطيف است.
اينك ترجمه آقاى ثقفى اعزاز از كتاب بورنيكل را به پايان رسانده و اهم نظريات علماى معرفت الروح را نقل نموديم.
دوست دانشمندم آقاى حسين ثقفى اعزاز شرح حال نوسترآداموس را از فرانسه به زبان فارسى براى اين ناچيز ترجمه نموده كه تلخيص آن را ذيلاً نقل مىكند.
ميشل نوستر آداموس در سال 1503 ميلادى در قصبه سن رمى در كشور فرانسه در خاندانى يهودى متولد گرديد و به سال 1566 درگذشت.
وى پس از فرا گرفتن معلومات مقدماتى عازم شهر مونت پليه گرديد، چندى در اين شهرِ فرانسه اقامت گزيد تا به علم طب بپردازد سپس عازم كشور ايتاليا و شهر قديمى سالن گرديد و در همان جا بماند و به شغل طبابت پرداخت، آنگاه به واسطه شيوع امراض مسرى و وبا او را به شهرهاى اكس و ليون فرستادند، در همين موقع بود كه وى با كمال زيركى و زبردستى توانست با داروهاى ابتكارى خود مرض را كاملاً برطرف كند ،اين عمل موجب شهرت بسيار و حتى حسد همكارانش گرديد.
وى بر اثر رشك آنان مجبور به ترك كارش گرديد. همين كاميابى و موفقيتش در بر طرف شدن اين مرض مهلك باعث شد غرورى به او دست دهد و گمان كرد كه از سوى پروردگار به مقام پيغمبرى رسيده است.
پس با اين قريحه و استعداد خدادادى بايستى آن را توسعه دهد. آنگاه دست به تأليف رسالهاى تحت عنوان سنطوريس centuries زد كه مورد تحريك و توجه بسيار زياد خوانندگانش قرار گرفت.
در همين اثناء كاترين دومديسى ملكه فرانسه وى را به حضور طلبيد تا پيشگويىهاى خود را اجابت نموده، طالع فرزندانش را بگيرد.
نخستين و كاملترين آثار برگزيده ميشل نوستر آداموس در شهرهاى ليون و تريس فرانسه چاپ و منتشر گرديد.
يكى از پسرهاى نوستر آداموس كه معروف به همان نام پدر (نوستر آداموس جوان) بوده است ادعاى پيامبرى نموده بود و در باره ويران شدن شهرك قديمى پوزين به غلط و اشتباه پيشگويى كرده بود كه مورد سرزنش و نفرت عموم گشته و به قتل رسيد.
پسر ديگر نوستر آداموس موسوم به سزار تاريخ پرووانس را تأليف نمود و در سال 1614 در شهر ليون به چاپ رسانيد و قبلاً هم در سال 1608 قطعاتى شعر سروده و منتشر نموده بود. او در سال 1555 متولد و در سال 1631 در گذشت.
ژان دونستر آدام برادر ميشل نوستر آداموس نماينده شوراى جامعه اكس بوده است كه در سال 1590 درگذشت. وى مؤلف تاريخ قديمىترين شعراى مشهور شهر پرووانس بوده است، اين تاريخ در سال 1555 در شهر ليون چاپ و منتشر گرديد.
دويست سال پس از نوستر آداموس شخصى به نام كاگليوسترو به عنوان دارا بودن علوم غريبه شهرت يافت. الكساندر كاگليوسترو معروفترين ستاره شناس و به اصطلاح زمان خود اختر شناس و متبحّر در علوم غريبه بوده است. نام اصلى او (ژوزف بالزامو) بوده است.
اين شخص در شهر پالرمو سيسيل در خانواده گمنامى تولد يافته بود و از هنگام بلوغ كشورش را ترك گفته و به واسطه نيرنگ بازىهاى خود كه اثر نامطلوبى در سيسيل از خود باقى گذارده بود با اسامى مختلف به سرزمينهاى ديگر از قبيل يونان، مصر، عربستان، ايران به مسافرت پرداخت.
در هيچ يك از اين كشورها نتيجه مفيدى كه با افكار پليدش وفق دهد حاصل ننمود و تصميم گرفت كه به ايتاليا برود و از ناپل روم ديدن نموده سپس به جزيره مالت برود و بعد هم به ساير ممالك اروپا سفر كند تا به اسرار علوم مختلف از قبيل علوم غريبه پى بَرَد.
كاگليوسترو پس از سير و سياحت خود از مسافرتهاى طاقت فرسا، اطلاعات بسيارى از علوم فوق را كسب نموده حتى كيمياگرى را نيز به طرز زمان خود آموخته بود، اكثر اوقات در اجتماع كيمياگران و حتى در شوراى اطباء حضور مىيافت و حتى در برابر همكارانش نفوذ و محبوبيت وافرى كسب نموده بود كه موجب شهرتش گشته و كارش به حدى پيشرفت كرده بود كه ادعاى ارتباط با ارواح مردگان مىنمود.
وى در سال 1780 وارد فرانسه شد و در پاريس اقامت گزيد كه در بحبوحه سلطنت نافرجام لويى شانزدهم بوده است و در اين موقع كمترين توجهى به كاگليوسترو ننمودند و در هيچ يك از انجمنهاى وابسته به علوم از حرفه و اعمالش استقبال ننمودند.
از آن پس كليه ابزار و احتياجات سحر و افسونگرىِ خود را چون اكسير و مهرههاى محكوك و منقوش و جدول بندى شده و طلسمات خود را به فروش رساند و پس از آن از حرفه خود كناره گيرى نموده و مدعى تسخير و ارتباط با ارواح مردگان گرديد. كاگليوسترو به مناسبت دخالتى كه در مسئلهاى با كاردينال دوروهان نموده بود در سال 1786 به زندان باستيل افتاد و پس از آن به انگستان و سوئيس و ايتاليا سفر كرد.
در سال 1789 همان سال انقلاب كبير فرانسه وارد شهر رم شد و به واسطه گرايش به رفتار و اعمال مسلك فراماسونى مورد سوءظن واقع گشت و به محاكمه كشيده شد و در سال 1790 به زندان با اعمال شاقه محكوم گرديد و در 1793 (مطابق سال پنجم انقلاب كبير فرانسه) درگذشت. در آن زمان و حتى در ادوار بعد، مردم او را فردى محيل و شياد مىپنداشتند و بعضى بر خلاف آنان او را شخصيتى خارقالعاده و واجبالاحترام مىدانستند.
م. پ. ادوارد شرح حال نوستر آداموس را به رشته تحرير در آورده كه به فارسى ترجمه شد. مؤلف مىنويسد نوستر آداموس در كليساى (كوردوليه) مدفون شد و گويد مورد توجه هانرى دوم و فرانسواى دوم و شارل نهم و كاترين دومديسى قرار گرفت.
وى اشعارى گفته كه به رمز و اشاره و اعداد، جريان وقايع سلطنت فرانسواى دوم و هانرى چهارم و انقلاب فرانسه و كشته شدن لوئى شانزدهم و ملكه مارى آنتوانت را پيش گويى كرده است.
الكساندر دوما پدر در كتاب ژوزف بالزامو دخالت او را در ايجاد انقلاب فرانسه به طور تفصيل نوشته كه در سه مجلد به فارسى ترجمه شد.
در كتاب سفرى به دنياى اسرارآميز ناشناخته ترجمه سيروس گنجوى آمده: ادراك ما فوق احساس از راه دور و حواس به جاى چشم با انگشتان مىبيند كه تلهپاتى نامند.
مارها ناشنوا بوده و ارتعاشات صدا را از زمين گرفته و از هوا صداها را نمىشنوند. تله يعنى دور احساس كردن، پاتى يعنى درك كردن. احساس از راه نزديك (كلرواينس) و كلر يعنى روشن و (واينس) يعنى ديدن كه مجموعِ آن روشن بينى است.
روح همان بنزين مغز است. روح در مرگ از مغز خارج مىشود.
[علماى غرب گويند آينده وجود خارجى ندارد و آينده ان به ان به وجود آمده و مىگذرد و جزو گذشته محسوب مىشود فقط ارواح ذى شعور در بعد چهارم از آينده آگاهند: چ].
در كتاب جهان پس از مرگ تأليف (آرتور كنان دويل) ترجمه سيد جلالالدين كزازى مىنويسد: در يازدهم دسامبر 1847 ميلادى در مزرعهاى در هيدسويل كه در نزديكى نيويورك مىباشد در منزل خواهران فوكس ضرباتى پى در پى بر ديوار و اثاثيه منزل نواخته مىشد. اين دو خواهر به اسامى مارگريت و كاتى خوانده مىشدند، خواهر كوچكتر كاتى ضربههائى نواخت و مخاطب نهانى او پاسخ داد.
كاتى به روح گفت اگر انسان هستى يك ضربه و اگر روحى دو ضربه اعلام كن، كه دو ضربه مسموع شد و بدين وسيله الفبائى جهت ارتباط با ارواح معمول گرديد. كليساى متديست اين دو خواهر را از ده (هيد سويل) خارج ساخت. لذا ايشان به (روچستر) مهاجرت كردند.
كالبدهاى بعدى را مثالى، عقلى، نورى دانستهاند. كالبد عقلى شعورى است كه از خدا به وجود آمده، و كالبد نورى بعد چهارم است. روح اگر اراده كند اشياء سنگين را حركت مىدهد.
مسمريسم از نام دانشمند فرانسوى مسمر اخذ شده. ارواح رنج نمىكشند و ثروتمند و بينوا مفهومى ندارد. ارواح به خواب نياز ندارند. ارواح شرير مايل به ارتباط نيستند و ارواح شرير به زندگان ايذاء مىرسانند در صورتى كه آن افراد نيز شرير باشند.
[نويسنده براى جلسه ارتباط ارواح ميزهاى چرخان و طبل ذكر كرده كه مرتكب اشتباه فاحش شده است، در صورتى كه طبل مفهومى ندارد و كلمه تيبل (table) است كه به معناى ميز مىباشد. مترجم طبل درك كرده است. اين گونه مترجمين موجب انحراف فكرى افراد مىشوند: چ].
ارواح از موسيقى لذت مىبرند. پس از مرگ و شروع زندگى جديد دوره فراموشى در پيش خواهد بود.
[توضيحاً بيان مىدارد علماى غرب گويند ارواحى كه تعلق مادى را با جهان خاكى نگسستهاند در لحظات احتضار، انديشهاى ايشان را به خود مشغول داشته و تعلق مادى با آنها هست، مدتى در چنين حالتى بسر مىبرند و اين حالت را تروبل به معناى آشفتگى نامند: چ].
احضار روح در نزد يونانيان رواج داشته است.
در كتاب آراء و عقايد تأليف دكتر گوستاو لوبن ترجمه (عباس شوقى) در صفحه 254 مىنويسد: يك مذهب روحانى تازه يعنى مذهب تسخير ارواح را كه مانند اديان سابق داراى معجزات مىباشد، شاهد مثال خود قرار مىدهيم.
به وسيله تجربه براى ما واضح و مدلل خواهد شد كه عقل و هوش در تكوين عقايد، دستى ندارد و تنها عواملى كه در اين تكوين و پيدايش مؤثرند عناصر عاطفه و دين مىباشند.
در صفحه 255 نوشته است: علاقه به تقدير و سرنوشت انواع مختلف سحر را پديد آورد. تسخير اموات و سير در ستارگان و غيب گويى از جمله شاخههاى درخت تناور سحر است كه امروزه آنان را وسيطهاى (مديوم) عصر حاضر مىدانند.
در صفحه 256 مىنويسد: هيئت غيب گويان و تعبيركنندگان اخبار تا قرن چهارم در رم وجود داشتند. تلقين و سرايت روحى اثر به سزايى در حدوث آن داشته است.
در صفحه 259 گويد: سحر قديم بدون اينكه ماهيت او فرق كند اسم خود را عوض كرده با نام جديدى دوباره ظاهر شده است. اين سحر جديد مدعى تسخير روح مردگان و احضار ارواح است و عارفين آن را وسيط (مديوم) مىنامند.
لومبرزو اطمينان مىدهد كه ارواح مردگان را حاضر كرده و با آنان گفتگو كرده است. كروكس از علماى شيمى گويد كه ماههاى متوالى با روحى زندگى كرده است.
ريشه ادعا كرده كه يك جنگجو كه كلاهخود بر سر داشته، از بدنش يك دختر جوان خارج شده است.
[توضيحاً بيان مىدارد امكان آنكه از بدن كسى فرد ديگرى خارج شود وجود ندارد: چ].
دار سونوال از علماى معروف فيزيك گويد يك مديوم مىتوانست هر وقت كه بخواهد در ثقل وزن يكى از اشياء تصرف كند.
مسيوبونرو از فلاسفه از روح و امكان ارتباط آن صحبت مىكند.
در صفحه 260 چنين گويد: وهم در بعضى احوال به قدرى شدت پيدا مىكند كه با حقيقت مخلوط مىگردد.
در صفحه 261 متذكر شده است: در جسم مادى يك جسم آسمانى وجود دارد كه پس از مرگ از انسان جدا شده و با عاريه گرفتن عناصر مادى از يكى از اجسام زنده، مثلاً از جسم (مديوم) مىتواند تجسم مادى حاصل كند.
در صفحه 264 گويد: روحيون گويند كه نور مانع ظهور اشباح است و بعد چند نمونه حقه بازى را در باره اين مبحث بيان داشته است.
گوستاولوبن گويد: ارواح جسم ندارند تا احساس داشته باشند و چون احساس ندارند مورد تأثير لذت و الم واقع نمىشوند. انسان بدون تمايل قادر به زندگانى نيست.
عقل و هوش و دانش در تأثير عقايد ذى مدخل است. وهم با عقل اختلاطناپذير است. جسم آسمانى نيست و نور مانع ظهور اشباح نمىباشد. نور ماده است. روح قادر است از ديوار عبور نمايد. اسپرى روح بوده و پريسپرى جلد و قالب فشردهتر است.
ارواح در شفاى بيماران مؤثرند و بعضى تا اندازهاى دخالت دارند. يك ايرانى از روح يك چينى نمىتواند بهره برد مگر اينكه آن چينى از ارواح ديگر استمداد نمايد، در امور مادى ارواح كمتر راهنمايى يا كمك مىكنند. ارواح عاليه صفت خلاقيت دارند. در عالم ارواح زمان مدخليت ندارد. عود ارواح بنا به نظريه علماى روحى غرب و آمريك حداقل زمانى و حداكثر زمانى ندارند.
ارواح در مرتبه خوبى و بدى خود با ارواح هم سنخ خود مربوط مىباشند. در عالم ارواح نظم خاصى حكمفرما است. علماء گويند يك روح پس از طى ميلياردهاى بىشمار و تصفيه كامله مىتواند به شعور كل پيوند يابد.
اساس بناى ماديت اكل غذا و توليد نسل است.
مجله روح در مارس 1917 ميلادى به نقل يكى از روزنامههاى شهر (يارسكون) اسپانيا نوشت: بانويى به عكاسى رفت و عكس گرفت و پس از يك سال شوهرش به عكاسى مراجعه و گفته همسرش پنج سال پيش در گذشته است.
در 1920 ميلادى جمعيت بينالمللى روح خبر داد كه خواستند دست و پاى روح را در ديگ جوشان پر از پارافين مذاب فرو كنند. همزاد تنفس مىكند و هنگام تنفس اكسيژن مىگيرد.
[اين نظريه درست نيست: چ].
روح براى اينكه لباس مادى بپوشد از ذرات وجود مديوم يا واسطه، چيزى از او خارچ مىكند به اسم اكتوپلاسم كه صورت ابرى شكل به خود گرفته، خود نمايى مىكند.
ارواح ابتدا به صورت ابر رقيقى ظاهر و بعد شكل گرفته و در رفتن ناگهان پنهان مىشوند. سيال رقيق مواجى كه همه عالم و كائنات از آن ساخته شده و از آن به عنوان اتر يا اثير يا انرژى ياد مىكنند. اين سيال رقيق ملايمتر از اشعه نامرئى نور است. اين سياله در كل نباتات وجود دارد اما در انسان بيشتر است كه مركز اصلى آن مغز است و تا اطراف مغز احاطه دارد.
در كتاب از خرافات به حقايق آمده است: در يونان قديم راهب چند روز روزه گرفته و در معبد آپولون روى كرسى مخصوص مىنشست و منتظر الهام مىشد، حال خلسه به او دست مىداد و گاهى متشنج شده و كف به دهان مىآورد.
جادوگرهاى عرب در كف دست جوان معصومى نقطه سياهى گذاشته و نظرش را به آن نقطه معطوف مىكنند پس از اندكى پرده غيب باز مىشود.
در صفحه 7 نوشته است: روزهاى عيد مذهبى بيماران جلو كليسا جمع شده و منتظر شاه بودند. شاه بعد از نماز از كليسا خارج شده به سر و صورت بيماران دست زده، مىگفت شاه تو را دست مىزند، خدا شفايت مىدهد.
اين كرامت از قرن پنجم مخصوص سلاطين فرانسه بود به مرور ايام اين اعمال به شاهزادگان و نجباء و امراء و در قرن 12 حتى به كدخداى دهات نيز رسيد.
در صفحه 8 نوشته است: مسمر مىگفت ميان اجرام سماوى و زمين و موجودات جاندار سيالهاى وجود دارد و تمام كون را به هم متصل كرده است و مطابقت خواص آن با آهن مرا بر آن داشت كه آن را مغناطيس حيوانى بنامم. دانشگاه نظريه مسمر را مضر تشخيص داد.
در بابل معمول بود كه ارواح به منزل خود يا دوستان آمده در مىزنند. علماى يهود از ارواح استمداد مىكردند. در قرن چهارم عدهاى از دشمنان امپراطور رم (والانس) از ميزها جواب مىگرفتند.
نخستين بناى رابطه با ارواح شبى در سال 1847 بود. مسيو ويكمان ساكن قصبه (هايدس ويل) در آمريكا مىشنود كه در مىزنند، درب را گشوده كسى را نمىبيند، صداى درب دوباره شنيده مىشود، كسى پشت درب نبود. چند شب اين عمل تكرار مىشود، مسيو ويكمان منزل را تغيير مىدهد. بعد از او دكتر جون فوكس با زن و دو دختر 12 ساله و 15 ساله خود همين خانه را اجاره مىكند. از روز نخست صدا از در و ديوار بلند مىگردد. خواهر بزرگ چندين مرتبه به كف دست خود زده، اندكى بعد صدا از در و ديوار جواب مىدهد، بعد معلوم شده كسى به نام (شارل راين) در اين خانه كشته شده و همسرش دو سال پيش در گذشته و پنج طفل از خود باقى گذارده است.
خانواده فوكس به شهر روچستر مىروند. شارل راين با خانواده فوكس همسفر مىشود. پس از مدتى بنا به دعوت خانواده فوكس جمعى ديگر از ارواح در جلسه حاضر مىشوند. فاميل فوكس به نيويورك رفته بازارشان گرم مىشود.
در سال 1850 ميلادى ميزى كه حضار مجلس دور آن نشسته بودند بناى حركت را مىگذارد. افراد دور ميز انگشتهاى بنصر خود را با انگشتهاى بنصر طرفين چپ و راست خود وصل مىنمايند. مدادى به يك پايه ميز مىبندند و كاغذى زير آن مىگذارند و ميز به حركت در مىآيد، بعد رابط مداد را به دست مىگيرد و تحرير (مرابطهاى) مىكند و گاهى رابط در موقع نوشتن صحبت مىكند.
در صفحه 20 مىنويسد: در سال 1868 ارواح متجسد مىشدند و سر بدون بدن و بازو و گاهى انسان كامل ظاهر مىشد.
لوحى را در درون جعبهاى گذارده قفل مىكنند، موقع باز كردن جعبه لوح نوشته بيرون مىآيد، البته رابط بايد دخالت داشته باشد. ميز بايد از چوب سبك و بدون ميخ آهنى باشد.
دو لنگه پرده در يكى از گوشههاى اطاق به ديوار نصب كرده كه در پشت آن فضائى براى جا دادن يك صندلى فراهم شده، رابط در يك مترى پرده قرار گرفته در پشت پرده روح مجسم مىشود و تاريكى بايد باشد. براى جلوگيرى از تقلب از چراغ قرمز استفاده مىكنند.
كنت دوگاسپارن حركت اسبابها را در مجالس مرابطه ناشى از اراده حاضرين و ناشى از وجود سياله حاضرين مىداند.
[توضيحاً بيان مىدارد به عقيده علماى غرب، خلسه به مفهوم پرش غيبى است: چ] .
در بدايت امر دستها را به هم وصل مىكردند تا از مجموع قوا استفاده شود. خواباندن مديوم بهترين طريق ارتباط است. اگر كسى خود به حال ترانس برود مىبايست جسماً سالم و قوى و اكول نباشد. مديوم اگر دختر باشد بهتر خواهد بود. ميز هر چه سبكتر باشد بهتر است اما اگر ميخ داشته باشد مهم نيست. حركت وزنها مربوط به قدرت ارواح است. براى تمركز افكار سكوت باشد بهتر است. در تاريكى در مواضع بسيار خلوت روح با فكر و قوه مغناطيسى حاضرين گاهى گل پرتاب مىكند.
ريشباخ دانشمند اتريشى در سنه 1768 ميلادى اشعه (ويدا) را كشف نمود و ثابت كرد كه از سر تا قدم موجود زنده به خصوص انسان، اشعهاى خارج مىشود كه با چشم ظاهر نمىتوان ديد. ويدا از اكتوپلاسم ساطع مىشود، اگر به عنوان مثال گفته شود بخارى نفت دارد كه به منزله روح و جسم و حافظ اكتوپلاسم است و دست كه در مقابل بخارى قرار گيرد كه از اكتوپلاسم گرفته شده آن را (ويدا) توان ناميد. و انوار مربوط به قوس و قزح است كه گاهى قوس و قزح مشاهده مىشود و گاهى نه.
در فيزيك ثابت شده كه فاصله امواج نور در يك ثانيه بين بيست تا هشتاد و دو هزار ثانيه ارتعاش مىباشد، و باصره انسان مىتواند بعضى از امواج را كه اصول الوان هفتگانه (بنفش، نيلى، آبى، سبز، زرد، نارنجى، قرمز) را تشكيل مىدهند با برخى از الوان فرعى كه از تركيب اين اصول به دست مىآيد ثابت كند.
ريشباخ مدعى است كه در هر فرد يك اشعهاى به شكل نوار سانتى متر وجود دارد، طرف راست آبى رنگ و طرف چپ زرد مايل به قرمز است. طرف راست مثبت، سمت چپ منفى است.
[اين نظريه مردود شناخته شده ا ست: چ].
ويدا نه جسم است زيرا حرارت آن را تجزيه مىنمايد و نه روح است زيرا آثار حياتى در آن نيست. ويدا هاله برزخى است كه مانند خروج نور چراغ از لامپ، از بدن عنصرى خارج و در عين حال از نظر حس، مقيد، غير برزخى، نامرئى است.
در كتاب عود ارواح تأليف گابريل دلان ترجمه رفيع الملك آمده است: عقيده عود ارواح مانند يك تعليمات سرّى به منورالفكرهاى قوم يهود تعليم مىشد و اين تعليمات سرّى كه از عوام مستور بود در رسالههاى متعددى با هم جمع و كتاب كابال را تشكيل مىدادند. اشخاص زنده مىتوانند بدن مادى خود را ترك گفته، در مكان ديگر ظهور كنند.
[اين عمل براى كسى كه به حد كمال رسيده باشد امكان دارد اما آنقدر نادر است كه توان گفت اصلاً وجود ندارد: چ].
پريسپرى حافظ تمام خاطرات بدنى و روحى است. فيثاغورث پس از مسافرت به ايران و مصر معتقد به عود ارواح شد و اين عقيده را در يونان وارد نمود.
فروهر همان پريسپرى است. روح قبل از عود مىتواند بگويد كه وقتى عود مىكند در كدام شهر و در كدام خانواده، با چه نشانى متولد مىشود و چند مدت زندگى مىكند و سپس بار ديگر در چه كالبدى ظاهر مىشود.
[امكان دارد بار اول را تا اندازهاى بيان دارد آن هم در ايامى كه قصد انجام عود را دارد نه به تفصيل، اما بيان اين مطالب در مورد بار ثانى ابداً امكان پذير نمىباشد: چ].
دخترى در گذشته و در جلسه ارتباط با ارواح حاضر شده، او گفته با برادرش در دنياى خاكى ارتباط حسنه نداشته و از وى رنجش دارد. وى در دوره بعد به صورت دختر برادرش عود مىكند.
[اين نظريه نادرست بوده زيرا عود آن دختر به اراده خودش نمىباشد كه بر طبق دوستى و رنجش يا به طور كلى بر طبق تمايلات نفسانى عود كند و نتيجه اين تصور آن است كه فرزندان هر خانواده در ادوار قبل دشمن والدين خود بوده و به جهت گرفتن انتقام به دنيا عود مىنمايند، اگر چنين است چرا پدر و مادر غير عادى اولاد خود را دوست دارند: چ].
پريسپرى داراى قوايى است كه اصلاً به هيچ وجه با كيفيات و مقتضيات زمان و مكانى كه عالم مادى بر حسب آن اداره مىشود شباهتى ندارد و محل و جايگاه ارواح انسانى است.
زرتشتيان، بزرگان فوت شده خود را در دخمه، در وسط سنگ خارا كه مانند صندوقى بود قرار مىدادند و افراد عادى را در قلعه مىگذاشتند، اگر كلاغ چشم راست متوفى را مىخورد آن شخص بهشتى بود و اگر چشم چپ را در آورده بود مرده دوزخى بود، و نتيجه اعمال نيك به صورت دختر زيبائى جلوهگر شده، متوفى را راهنمايى كرده تا از پل چنوات (پل صراط) مىگذشت. اگر متوفى بدكار بود اعمال وى به چهره پيرزنى زشت رو متمثل مىشد و متوفى توسط وى به رودخانهاى كه پر از فلز مذاب بود راهنمايى مىشد و متوفى از پل به داخل رودخانه سقوط مىكرد.
در كتاب رياضيات زنده تأليف ى. پرلمان ترجمه ذبيح الله بشر دوست در صفحه 176 مؤلف بنا به اعتقاد يهوديان كشتى نوح را تشريح كرده و امكان وقوع طوفان نوح را مردود شناخته است.
جهان ابديت ترجمه و تأليف محمد عبادزاده كرمانى تا صفحه 71 كتاب شرح مبسوطى از آراء بزرگان و اديان و فلاسفه و عرفا را در ثبوت روح نوشته است.
در صفحه 76 نوشته است: فلاماريون گويد وجود انسان سه عامل اصلى دارد: 1 – جسم مادى. 2 – قالب فلكى. 3 – روح.
در صفحه 122 نوشته است: روح ممكن است به شكل نور يا شبح يا با لباس سفيد يا با لباس زمان حيات خود براى شناسائى و تجسم بر زندگان و بستگان خود ظاهر شود.
در صفحه 130 مىنويسد: محلههاى قديمى لندن و برج لندن را اهالى انگلستان محل آمد و شد ارواح دانند.
در صفحه 131 گويد: جسم مثالى فرم و شكل دارد و مثل كالبد انسانى سر و دست و پا دارد.
[اين ناچيز نتوانستم دريابم كه تأليف و ترجمه يعنى چه و كدام گفتار از مؤلف بوده و چه قسمتهائى ترجمه شده و ترجمه از اقوال چه شخصى انجام گرفته است: چ]
در كتاب مصايب حلاج تأليف لوئى ماسينيون ترجمه دكتر دهشيرى در صفحه 149 مىنويسد: در ايام حيات حلاج كه در بغداد بسر مىبرد، داستانهاى احضار ارواح و سرگذشت عشق آنها با آدميان در ميان عامه مردم بسى رونق داشت.
در كتاب اسرار خلقت اثر موريس مترلينگ در صفحه 99 نوشته است: روح ابدى و ناشناخته و نامفهوم در اصل خود واحد است و واحد تمام چيزها است آنچه كه به وجود مىآيد از او است.
در صفحه 118 نوشته است: اخيراً كشف شده كه كاهنان مصرى در علم هيپنوتيزم دست داشتهاند.
در صفحه 178 نوشته است: در اطراف ما ارواح مجردى گردش مىكنند كه از نظر ما نامرئى هستند.
مترلينگ ارتباط با ارواح را تأييد كرده است.
در كتاب بعد چهارم اثر موريس مترلينگ ترجمه منصور شريف زنديه گويد: از زمانهاى بسيار قديم فضا رمز بزرگى بود به خصوص قبل از كانت زمان داراى بعد چهارم شد و زمان برادر غير قابل شناسايى مكان شد و اتحاد عجيبى با مكان يافت.
براى درك بعد چهارم بايد حواس ديگر و مغز ديگرى غير از مغز ما باشد و بايد از اين لباس خاكى خارج شد.
انشتين گويد كه كره سه بعدى قطعهاى از فضاى چهار بعدى است.
پروفسور اوموف گويد در دنياى ما با همان تصورات كه داريم حجم اشغال شده توسط ماده نسبت به خلأ محيط آن از موجودات چهار بعدى نبايد گفت بلكه بايد گفت ارواح چهار بعدى هستند.
ابديت يعنى فضاى لايتناهى است. بعد چهارم ربطى به فضا ندارد يعنى قسمتى است كه از سه بعدى خارج مىشود.
اتر جزو فضاى سه بعدى است. اتر لطيفترين ماده است. خورشيد بزرگترين و قوىترين ماده است كه كوچكترين اتمهاى آن ذى شعور است.
انشتين گويد زمان بعد چهارم فضا است حقيقتاً نمىتوانيم بگوييم فضا بعد چهارم زمان است زيرا زمان براى ما سه بعد بيشتر ندارد حال، گذشته، آينده.
ابديت عبارت است از چهارمين بعد زمان و فضا، امواجى كه تمام اشياء را تشكيل و به آنها جان مىدهد متعلق به فضايى است در حال حركت و مىتوان گفت فضا عبارت است از اتر در حال سكون. فضا عبارت است از زمان حال مرئى و زمان عبارت است از فضا كه حركت مىكند كه جزء آينده و گذشته مىشود.
[سكون امكان پذير نمىباشد: چ].
وقتى در خواب مغز از قيد و بند آزاد شد به سير و سياحت مىپردازد.
[علماى روحى غرب و آمريك چنين گويند: در خواب به وسيله ارواح عاليه به انسان تلقين مىشود و خواب صحيح مشاهده مىكند: چ].
فضا محل نيست و بعد چهارم در همه جا بوده و در فضا نيز مىباشد. كره زمين سه بعدى است و جزئى از بعد چهارم است و بعد چهارم محيط است بر تمامى فضا و كرات. نسبت زمانى براى بعد سوم نسبت به بعد چهارم نتوان گرفت فقط نسبت فرضى بين آنها وجود دارد.
تمام حركات كرات لايتناهى است و برنمىگردد مانند طول مدت يك ثانيه نسبت به يك ميليون سال. اگر جهان يك كره محدود فرض شود اين كره در چه چيز شناور است و خارج از حدود آن چيست؟ آيا به وسيله فضا زمان را مىتوانيم مجسم كنيم يا اينكه فضا مكان لازم براى هر تجسم مىباشد. اجسام هر يك به نوعى با بعد چهارم مربوطند.
كسى كه بتواند بعد چهارم را به كار برد درون جسم مادى را خواهد ديد. وجود چهار بعدى در سه بعدى قرار نمىگيرد.
آلفرد تايلور سكوفيلد گويد تمامى الهامات و تظاهرات عهد عتيق و جديد از موجودات چهار بعدى است.
بعد چهارم (ديماسيون) به مفهوم بزرگى حجم، سعه وسعت، جهت، جهات، بعد ابعاد، مساحت مىباشد.
[اينك نگارنده عرضه مىدارد كه حجم عبارت است از سطح و خط و نقطه. و اساس و پايه حجم نقطه است.
نقطه و خط و سطح و حجم وجود ندارد. نقطه چيزى موهوم و فرضى است و از حركت و امتداد نقطه خط پديد آمده و به همين ترتيب سطح و حجم آشكار مىشود اما هيچ يك به تنهايى يا با هم وجود خارجى ندارند مگر جسمى مانند ميز را به كمك گرفته روى ميز را سطح و كناره آن را خط ناميم و هر يك از اين سه كلمه را بُعد شناسيم كه در اصل وهم و خيال است. اين ابعاد سه گانه كه فاقد حقيقت است و بُعد ماوراى ماده را بُعد چهارم ناميم در صورتى كه بُعد در دنياى خاكى به كار برده مىشود لذا اصطلاح بُعد چهارم درباره عالم ارواح به كار مىرود. در باب زمان و مكان در صفحات آتى سخن خواهيم راند: چ].
در كتاب فيزيك براى سرگرمى اثر ياكوب ايسيد و رويج پرلمان ترجمه احسان قوامزاده گويد: اجسام نيز يكديگر را جذب مىكنند.
در صفحه 100 مىنويسد: هارون اسكندرونى از علماى مكانيك يونان باستان نوشته است كه كاهنان مصر يك مذبح فلزى كه توخالى بوده و در زير آن دستگاهى در زير زمين پنهان بوده و درهاى دير را به حركت در مىآورد، داشتهاند.
مذبح در خارج دير ساخته شده بود وقتى آتش روشن مىكردند هواى داخل مذبح در نتيجه حرارت منبسط شده و به آب ظرفى كه زير مذبح پنهان بود بيشتر فشار مىآورد، آب از ظرف به ظرف لولهاى مىرفت و از لوله به سطلى مىريخت، سطل پايين مىآمد و دستگاهى را كه درب را مىچرخاند به حركت وا مىداشت. بينندگان هيچ گاه تصور نمىكردند كه در زير زمين چنين دستگاهى پنهان است و در را به حركت در مىآورد لذا اين عمل را معجزه مىپنداشتند.
همين كه آتش در مذبح شعله ور مىشد درهاى دير علىالظاهر به بركت دعاى كاهن خود به خود باز مىشد و طريق ديگر زمانى بود كه آتش در مذبح شعله ور مىشد هواى درون مذبح در نتيجه انبساط به روغن مخزن پايينى فشار مىآورد و روغن از مخزن به لولههايى كه در جوف مجسمه كاهنى مخفى بود مىريخت و بعد روغن به وضع غير عادى در آتش ريخته مىشد و همين كه كاهن مأمور مذبح به نحوى كه كسى اعمال وى را مشاهده نكند، درب پوش سر مخزن را برمىداشت، ريزش روغن قطع مىشد و هواى اضافى به آزادى از سوراخ بيرون مىرفت. كاهنان زمانى دست به اين حيله مىزدند كه پيشكشهاى عبادت كنندگان بيش از حد ناچيز بود.
[اين ناچيز گويد براى راه يافتن به باطن عالم هستى دو نحوه از دير زمانها معمول بوده و هنوز ادامه دارد كه يكى از اين دو وسيله علوم غريبه و ديگر سلوك روحى محض كه خدشه بردار نباشد.
براى بسيارى افراد، دست يافتن به علوم غريبه يا از جهت خودى نشان دادن و اخاذى و شهوترانى است كه با ابزار و اسباب است و گذشته از اين كه به حقيقت رو نياوردهاند بلكه خط بطلان بر ايشان كشيده شده، اما سالك به لذايذى برخورد مىكند كه دم فرو بسته و امر خود را كتمان داشته و نيازى به علوم غريبه ندارد.
از خود برون نيامده جانانت آرزوست.
يا به قول رند پاكباز همدان كه گويد:
تو كه ناخواندهاى علم سماوات
به ياران كى رسى هيهات هيهات
عارف و فيلسوف سترگ حجتالحق حكيم عمر خيام مىفرمايد:
آنان كه محيط فضل و آداب شدند
گفتند فسانهاى و در خواب شدند
در خانه اگر كس است يك حرف بس است: چ].
کتاب اسپری تیسم
نورالدین چهاردهی