Info@razdar.com
شماره مقاله740
[علم الروح از قاره آمريكا به اروپا و سپس به ديگر بلاد كره ارض راه يافت و در ايام سلطنت مظفرالدين شاه، دكتر خليل خان ثقفى (اعلم الدوله) طبيب مخصوص شاه قاجار، آن را از پاريس به تهران ارمغان آورد و در طول نيم قرن در كليه شهرهاى ايران گسترش يافته و با آراء مختلف و به منظورهاى متفاوت جلساتى متضاد و متغاير هم به وجود آمد كه به ضرس قاطع توان گفت، فقط همان اجتماعِ اوليه اعلم الدوله، آلوده به اغراض نبوده و عقايدشان عيناً منطبق با آراء و نظريات دانشمندان غرب بود كه عيناً شباهت تام به اعمال كيمياگران داشت.
در سفر اول خودم، در شهر بهبهان بيش از ده تن به كيمياگرى عامل بودند و تنى چند در شهر دزفول بدين كار اشتغال داشتند و يك تن در سوسنگرد بدين امر مىپرداخت و در شهر رشت نيز عده اى انگشت شمار عمر و مال خود را در اين راه مصروف مىداشتند و اكثر آنان اعتقاد راسخ داشتند كه وقتى به نور سياه دست يافتند به كليه اسرار جهان دست خواهند يافت. نور در تاريكى است، از اصطلاحات كيمياگرى است، كه در تركيب اوليه رنگ آن سياه شده و پس از طى هفت رنگ براى بار ثانى به لون سياه در آيد و آب حيات در ظلمات است كه مراد آنست كه نور سياه شكفته شده و روشنى پديد مىآيد. ترقى الوان از يك رنگ به رنگ ديگر موجب خواهد شد كه نفس انسان مبدل شده كه شمسى (طلاسازى) همعنان و همپايه انسان كامل است، يعنى كسى كه به ساختن كيميا موفق شد در طول اين ايام قوه او به فعليت در آمده و انسان برگزيده خواهد شد.
افرادى كه به معرفت الروح تجربتى معتقد و عامل هستند بر اين باورند كه نيازى به رهبر دينى اعم از پيامبر و امام و استاد طريقت نداشته، و در ضمن جلساتِ ارتباط روحى به تدريج تهذيب اخلاق يافته و تحت تربيت ارواح و روح حامى به درجاتِ عاليه روحى ارتقاء مىيابند و به مرور ايام به اسرار بُعد چهارم و اسرار و خباياى عالَم هستى پى مىبرند، و ايشان ضمن اينكه در دنياى سه بعدى بسر مىبرند به بعد چهارم راه خواهند يافت.
علم ديگرى كه از اواخر قرن دوم و ابتداى قرن سوم در اثر ترجمه كتب فلاسفه يونان و كتب نو افلاطونيان اسكندريه و كتب هنديان و السنه پهلوى، به زبان عربى در بين طوايف صوفيه و اسماعيليه پديد آمد به زبان عامه تسخير كواكب و به زبان خواص ارتباط با روحانيت ستارگان ناميده شد. و فصل مشبعى در كتاب نفايس الفنون وجود دارد كه كليات و بدايات اين علوم را در بردارد. كتابى چاپ هند در همين زمينه منسوب به ناصر خسرو (حجت خراسان) مشاهده كردهام و شرح حالى مجعول كه تلخيص آن تذكره آتشكده راجع به ناصرخسرو در همين كتاب در صفحات قبل ذكر شده است.
اين علم در بين بزرگان شيخيه و باب و حروف حى (هيجده تن از گرويدگان اوليه به بابيت كه با شخص باب نوزده تن بودند، حروف حى ناميده مىشوند) و ازلىها به عنوان علم ارتباط با روحانيت هر كوكب مطمح نظر بود و براى نيل به اين دانش، عامل مىبايست كه ثروتى وافر با رياضات صعبه به كار بَرَد و تلمذ نزد استاد فن را بپذيرد. يكى از رسالههاى چهارگانه ودا كه در علم سحر تدوين شده، در تسخير كواكب يا ارتباط با آن نيز دستورالعمل داده است.
اما اين روشها كه در اين فنون نوشته شده مانند كتاب اسرار قاسمى و رسالهاى در مفتاح غوامضِ ابواب، آنكه به قلم ملاحسين كاشفى است ،خواننده را گذشته از آنكه به مقصد نمىرساند موجب تفويت عمر و ثروت وى نيز مىشود. و ملاك عمل و حصولِ آن به يد استاد بيدار دل است لاغير.
اهم علوم غريبه آن چنانكه در صحايف گذشته ذكر شده پنجاه و دو علم است و اساس آن پنج دانش كلى است كه (كُلّهُ سِرّ) ناميده شده كه هر يك از حروف «كله سر» مبنى بر يك علم غامض و دور از دسترس همگان است مانند كاف كه مرادش كيميا و لام كه منظور نظرش ليميا مىباشد و قس عليهذا و طب و كيمياى بدن، كه اين علوم در كتب مسطور نبوده بلكه مستور بوده و سينه به سينه مشافهتاً مىبايست ياد گرفت و سپس به كار بست.
عدهاى بسيار از صوفيه را ديدار كردم كه سالها از ايام حيات خود را مصروفِ آشنايى به علم جفر نمودند و راه به سر منزل مقصود نبردند و در نتيجه باد به دست بودند. به زعم عاملين كه در صدد اكتساب جفر بودند و به غلط مىپنداشتند كه هر مسئله غامضى را از جمله اسم اعظم و دست يابى به كنوز باستان و رؤيت ابدال و اوتاد و قائم آل محمد (ص) و شرفيابى به حضور حضرت خضر و الياس نبى (ع) همه و همه را در پرتو جفر مىتوان يافت، در صورتى كه حداكثر نتيجه جفر پاسخ يك پرسش است.
فائز شدن بدين مقامات و حصول به اين علوم براى سالك در سلوكِ روحى در مرتبه ابتدايى بوده و اينها سالك راستين را از مشى در طريقت روحى باز داشته و در اكثر موارد اين امر مشاهده شده است، چون سالك از جهت عدم دسترسى به استاد واقعى به بيراهه كشانده شده و حاضر نيست كه به اقرار به اشتباه تن در دهد، به علوم غريبه گام مىنهد تا اين كمبود را جبران كند و آگاه بودن به علوم غريبه را نتيجه سلوك روحى قلمداد مىنمايد. سير و سلوك روحى در وادى عشق بوده و فوق علم و عقل مىباشد كه بعضى به كار بردن اصطلاحات و قوانين و آداب خاصه را منوط به راهيابى به بُعد چهارم دانسته و چنين الفاظى را حقيقت عوالم روحى پنداشته و بدين شيوه گام بر مىدارند، عاشقان را مذهب و آيين خدا است.
در بين طوايف اهل حق (على اللهى) عدهاى هستند كه پيروان شيطان بوده و شيطان را مَلِك طاووس نامند. اما از جادوگرى دور و از خدعه و فريبِ اشخاص، سخت اجتناب مىورزند. ولى در بين درويشان خاكسارند كه در ضمنِ سير و سفر به هر شهرى وارد مىشدند، در مقابل منازلِ بزرگان آن شهر چادرى برپا داشته و به اصطلاح خود به خانه طلب مىنشستند و با موم شمايل بزرگِ خانه را درست نموده تا آن فرد پولى به اين درويش گستاخ داده والا به طريق جادو و نواختن نفير چپ يكى از افراد ساكن خانه منظور، فوت كرده يا به بيمارى مبتلا مىشد.
اين بى مقدار در كتاب خاكسار و اهل حق در باره فرقه ملك طاووسى و اين اعمال مشايخ خاكسار توضيح دادهام.
صبىها يا صائبين كه آنان را مغتسله نيز گويند به زعم اين ناچيز در قرون سالفه شعبهاى از مانويت بودند. مانى در شوش مدفون است، وى از جادوگرى بيزارى مىجست. اينك صبىها يعنى بعضى از آنان نقره سازى و طلاسازى مىكنند و اين بهانهاى بيش نبوده و در خفا به جادوگرى اشتغال ورزيده و به پستترين اعمال دست مىزنند.
علماى معرفت الروح تجربتى در جلسات ارتباط گويند از جهت ارتباط با روحى، عاملِ جلسه هميشه از يك روح به عنوانِ (روح حامى) بهره جسته و توسط او هر روحى را كه خواستار حضور يا عدم حضور وى باشد روح حامى به كمك و معاضدت عامل اقدام مىورزد و در عودهاى بعدى عامل، روح حامى تغيير يافته و در بُعد چهارم نيز راهنماى وى خواهد بود، مگر روح حامى خود براى تكميل خود به دنيا آيد، آن زمان روح ديگر حامى خواهد شد.
اما علماى روحى شرق بالاخص افرادى كه به طريق اويسى (منظور شيوه اويسى است نه سلسله اويسى) سلوك مىنمايند در دشوارىهاى زندگى و نيز براى پيشرفت و ارتقاءِ روحىِ خود، به روحى كه استادى و تربيتِ مريد را پذيرفته متمسك و متوسل شده استمداد مىجويند و به روح حامى به نحوى كه علماى روحى غرب قائلند اعتقادى ندارند.
علماى روحى مشرق گويند در كره ارض هر سيصد و شصت هزار سال كه بگذرد، تمامى مخلوقات را مرگ فرا رسد و بعد در بارگاه الله تعالى، بار عام داده شود و تمامى افراد بشر در آن هنگام حضور به هم رسانند و پس از گذشتن ايامى، مجدداً اراده حق به خلقتِ انسان تعلق گيرد و دور و كور ديگر پديدار شود و حضور همه در ساحت بارى عزاسمه را به زبان شرع، روز قيامت نامند.
وقتى هر فردى پس از طى دوران عديده، از مرتبه جمادى به نبات و حيوان و بعد مرحله انسانى ارتقاء يابد، نادر افتد كه در يك بار به دنيا آمده به حد كمال رسد و كم اتفاق افتاده كه در سه بار يا هفت بار تكامل يابد. و بعضى گويند بايد هزار و يك مرتبه به كره ارض آمده، تا انسان كامل شود و در محشر كبرا روحش را با ابدان جمادى تا انسانى و انسان كامل مشاهده كند و روحش در بدنهاى جمادى تا انسانى، هر يك جداگانه عرض وجود كند و مرتبه آخرين نيز عليحده نمودار شده كه ضمناً يك روح است و هر يك از ابدانهاى گذشته ظاهر شده و به روح كلى كه روح كيهانى نيز نامند ملحق مىشود كه قبلاً كسرى در روح كلى به وجود نيامده و در هنگام الحاق به روح كلى بر آن روح كيهانى اضافه نمىشود، بعد با جسدى ديگر و قالب مثالى ديگر به يك ستاره ديگر رفته اما سختى نبيند و به رياضت ،جهت تكميل روح نيازى ندارد و در سرور و لذت بسر بَرَد و به همين نهج از اين منظومه به منظومه ديگر وارد شود و از يك كهكشان به كهكشان والاترى رود. در حد كمال نيز مراتبى است و ترقى روحى حديقف ندارد.
علماى علوم غريبه گويند در قرون ماضيه عدهاى نادر قادر بودند كه روح خود را از جسد خارج ساخته و در اجساد ديگر انسانها و حيوانها داخل شوند و هر زمان كه اراده كنند به جسد خود ملحق شوند. و عدهاى كه پيرو آئين هوشنگ مىباشند اعتقاد راسخ دارند كه كيخسرو شاه در سال، شش ماه در كوههاى الوند بسر برده و شش ماه ديگر را در كوههاى پتنه بسر مىبرد، و هر صد سال جسد را انداخته و جسد نوى ايجاد مىكند و پشوتن و رستم دستان در قيد حيات بوده و در وقت ظهور (كيوان ورجاوند) آشكار مىشوند و گفتار بالا در ضمن داستان سرائى در كتاب هزار و يك شب بسيار نقل گرديده است.
يكى از اعمالى كه قاطبه خواص اين سرزمين براى اوتاد و اولياء درگاه حق تعالى قائلند «طى الارض» است. اگر كسى قادر به انجام اين عمل باشد از دو طريق احتمال وقوعش امكانپذير است يا غير مقدور است. طريق اول آن است كه فردى اراده كند به قصد زيارت به مكه رود، بايد سطح كره زمين را به هم بپيچد كه لازمهاش تخريب منازل و دكاكين و جاده و مرگ افراد بوده تا بتواند يك گام برداشته گام ديگر در زمين مكه نهد و اين عمل امكانپذير نمىباشد، يا پاهاى وى به درازى فاصله تهران و مكه باشد و اين نيز مردود است.
طريق دوم آن است كه جسد عنصرى را تبديل به موج كرده و در مكان مورد نظر آن امواج را جمع كرده به تجسد در آورد. اين عمل ثانى نيز امكانپذير نمىباشد زيرا چگونه امواج جسد خود را در بين امواج ديگر حفظ كند و اگر زمان را متوقف سازد آن هم غير مقدور و نشدنى است.
اين ناچيز گويد نادر اتفاق افتد كه بزرگ مردى از جهت انجام منظور خاصى به دستور حق تعالى دست به اقدام طى الارض زند و آن بدين نحو است كه روح او انوارى ايجاد نمايد و جسد را در لفافه نور پيچد و در مكان مورد نظر آشكار سازد و بيش از لمحهاى به طول نينجامد و اين عمل فوق علم بشرى است.
برخى گويند اولياء حق توانند مرگ مقدر خود را عقب اندازند تا به شاگردان روحى خود يا يك تن كه در سفر است تا وقتى كه از مسافرت رجعت كند دستوراتى دهد كه خارج از امور دنيوى است و از فرش به عرش طيران كند، تا پانزده روزِ اين ايام را گوينده مشاهده نموده و نيازى به تغذيه ندارد.
جسد مىبايست متناسب با روح باشد زيرا بدن مركوب روح است و در طى هفت سال تمامى ذرات بدن تعويض شود و بر اين قاعده است. بودائيان وقتى (دائى لاما) رهبر بودائيان جهان در گذرد، نوزادى كه در بدنش سى و دو نشانه باشد به جانشينى وى برمىگزينند.
و علم قيافه بدين جهت منظور نظر است كه از علائمى در بدن شخص پى به مرتبه روحىِ وى برند، از رنگ البسه و نوع لباس و سائيدگى آستين و شلوار و نحوه راه رفتن و ساييدگى كفش كه لااقل دو ماه استفاده كرده باشد و طرز سخن گفتن و حركت دستها و سر در وقت گفتار و كتابت وى و كليه نشانهها و علائم در بدن. نه فقط كف بينى كه محدود است و محل اعتبار نمىباشد و حركات بدن در راه رفتن و چشمان و چهره و سر بيش از ديگر نقاط بدن محل اعتبار بوده و اعتماد را مىشايد. قايف پس از آشنايى و آگهى بدين علوم و توجه تام به نكات دقيقه مدتها مىبايست تمرين كند تا مسلط شود و مجاز نمىباشد كه علوم غريبه را به كسى تعليم دهد و يا دست به تأليف زند. بايد محرمى ،راد پاك نهادى يافت تا براى بقاى اين علوم يك يا چند تن را تحت تربيت قرار دهد. بزرگانى كه در گذشته به تأليف رو آوردند فقط به اين علوم اشارهاى كرده و كسى توسط كتب راه به مقصود نبرده بلكه از مقصد نهائى دور افتادهاند. دارنده اين علوم نمىبايست هدف رياست يا مال اندوزى و اطفاء شهوات نفسانى را مطمح نظر قرار دهد و اگر در تأمين معاش در مضيقه است به حداقل مادى قانع شود و اگر اين نكات را در نظر نگيرد آرامش خاطر به دست نياورَد و پريشان احوال گردد و عمرش كوتاه شود و به بيمارى ضعف مبتلا گردد و به سختى با مرگ دست به گريبان شود.
در هند يوگىهايى بودند كه با خواندن آوازى باران يا برف يا تگرگ پديد مىآوردند يا آوازى كه توليد آتش كند مىخواندند. اكبر شاه هندى روزى با ندماى خود به عزم شكار از حاشيه جنگلى عبور مىكرد، درويشى بديد كه آواز آتش مىدانست، او را ملزم به اجراى آواز آتش نمود، تضرع آن دل سوخته در قلب اكبر اثر ننمود تا آن مردِ عزلت گزيده بسوخت و از آن پس كسى عنوان مطلب نكرد.
در دوران قبل از اسلام سالكين سلوك الى الله كه پيرو آئين هوشنگ بودند و مؤبد مؤبدان در ايام ساسانيان و نيز عدهاى انگشت شمار از صوفيه واقف به اين علوم بودند.
شيخ اشراق و ميرداماد و ميرفندرسكى و شيخ بهائى اين علوم را سينه به سينه فرا گرفته بودند و به آن آگهى داشتند.
توسط دو تار كه در ايران در جلسات ذكرِ طوايف يازدهگانه «اهل حق» مىنوازند مىتوان با اصوات دست به اعمالى زد.
در آيين مانوى علوم غريبه سخت مورد نكوهش قرار گرفته است اما اين بىمقدار درويشان خاكسار را كه در خفيه، عقايد مانوى يا مزدكى داشتند و كسوت خاكسار براى استتار اعتقادات آنان بود را ديدم كه كم و بيش به علوم غريبه واقف بودند و بعدها دريافتم عدهاى از بزرگان مانويت و مزدكى براى تحصيل اين فنون رنج برده تا در اشاعه مرام خود از آن استفاده كنند.
افرادى از پيروان اسماعيليه كه در مرتبه داعى يا حجت بودند به اين گونه از علوم واقف بودند. المقنع كه مكتب (مبيضه) را بنا نهاد و چهره ديگرى از آيينِ مانوى و مزدكى را عرضه داشت «ماه نخشب» را ابداع كرد. فلاسفه بزرگ بالاخص فلاسفه اشراق و اخوان الصفا به اين علوم آگهى داشتند.
آنچه دانشمندانِ بيدار دلِ پاك نهاد و آن عده قليلِ آزاد انديش كه از هر گونه وابستگى مبرا مىباشند با كوششى خستگىناپذير از طريق (معرفت الروح تجربتى) دريافتهاند، سه اصل اساسى است:
1- توحيد 2- روح 3- بقاى روح و نحوه دريافت ايشان ابتدايى است كه خودشان علمى مىخوانند و سخت بدان سه اصل اعتقاد راسخ دارند، اما آنچه بدان برخوردهاند قالب مثالى بوده نه روح. و شعور كه از خواص روح است، روح و شعور كل ذات الاهى نيست، بلكه از خواص روح كلى است و اميد است از بعضى لغزشها رهائى يافته و با نيت پاك و اراده ذات حق به مرور و به تدريج با راهنمايى و معاضدت سالكينِ الى الله ايران به حقايق عاليه واقف شوند و بُرقع[1] به يك سو افكنده شود.
اين آرزو و زبان اميد است و رجاء واثق دارد كه ابرهاى مظلم سياست استثمارى از بين رفته و ظهور كلى چهره جهانتاب خود را آشكار سازد.
هر فردى مىبايست عبادات شرعى را با دل و جان انجام دهد و ملكات اخلاقى را دريابد و عدهاى با همت والا غير از وظايف شرعى، سلوك راه حق و حقيقت را وجهه همت خود قرار دهند. در ابتدا در نوم روياهاى صادقه را مشاهده كند كه ارواح با قالب مثالى بر او ظاهر شوند بعد به مرور ايام بدون آنكه اراده او مدخليت داشته باشد انسلاخ بدن برايش دست دهد، اصوات غيبى و انوار غيبى مشاهده كند كه رنگ در آن نباشد و بهجتى غير عادى بر او طارى شود كه چند روز در سكر بسر بَرَد تا با اراده خود انسلاخ يابد و پوست عوض كند و تحت تعليم دريا دلى قرار گيرد وعمل خود از همه پوشيده دارد. برادر طريق نداشته باشد، از نام طريقت و زاويه و مصطبه و لنگر و تكيه و خانقاه و پير طريقت و پير صحبت و پير عشق و پير ارشاد و شيخ المشايخ و قطب و پنج وصله و پنج غسل اجتناب ورزد و خود هم عامل باشد و هم معمول. پس از فوت استاد، با روح آن بزرگ مرد در ارتباط باشد تا به اراده الهى توفيق رفيقش گردد و به سر منزل مقصود رسد.
اما نادر افتد و در آن حال در خلوت سر به جيب تفكر فرو برد و با ارواح شامخه ارتباط پديد آورد نه احضار كه احضار ارواح مردود و مطرود است. مكاشفه و مشاهدات خود را عرضه ندارد زيرا هر كه را اسرار حق آموختند مُهر كردند و دهانش دوختند.
مانيه تيزم و هيپنوتيزم در قرون گذشته جزو علوم غريبه بوده و در عصر حاضر نيز عموميت نداشته لذا توان گفت كه امروزه نيز جزو علوم خفيه مىباشند.
دانشمندان غرب از قرن نوزدهم ميلادى به فراگيرى اديان و مذاهب و آراء و افكار و علوم غريبه شرق رو آوردند و نتيجه تتبعات و تحقيقاتِ خود را تدوين نموده و منتشر ساختند و اكثر اين دانشمندان در استخدام پليس خفيه بودند. اين ارمغانها از شرق به غرب دستاويز امناى دستگاههاى اروپا و امريكا از جهت استثمار مردمان پاكدل خطه آسيا و افريقا قرار گرفت و هنوز هم معمول مىباشد. عده قليلى پاك نهاد از آنان براى دريافت حقايق نيز به علوم روحى رو آوردند كه روى سخن با آنان نيست هر چند نتيجه امرشان تئوسوفى است و دارا شدن ملكات فاضله اخلاقى كه پوست مطلب است نه مغز، اما اميد است چهره واقعى از پرده برون آيد. اما بايد گفته شود كه اين زبان اميد است: چ].
دانشمند بىبديل ابن خلدون در مجلد اول مقدمه خود كه به همت فرزانه فقيد پروين گنابادى به فارسى برگردانده شده است در صفحه 213 مىفرمايد:
گروهى هم از پيشگويان و غيب بينان هستند كه براى استخراج امور غيبى قوانينى وضع كردهاند كه نه مانند دسته نخستين از جمله ادراكات نفس روحانىاند نه بر حسب نظر بطلميوس در شمار حدسيات مبتنى بر تأثير ستارگان مىباشند و نه جزء گمان و تخمينى كه كاهنان و فالگيران از آن استفاده مىكنند هستند بلكه عمل ايشان نوعى غلط كارىهاى فريبنده است كه آن را دام مردمان نادان و كم خرد مىسازند.
و بعد ابن خلدون نحوه عملكرد اين گونه افراد را تشريح نمودهاند.
ابن خلدون در جلد دوم صفحه 1039 مرقوم داشتهاند كه: علوم ساحرى و طلسمات، آگاهى به چگونگى استعدادهائى است كه نفوس بشرى به وسيله آنها بر تأثير كردن در عالم عناصر توانا مىشود، خواه مستقيم و بى واسطه باشد يا به وسيله ياريگرى از امور آسمانى. گونه نخستين ساحرى و گونه دوم طلسمات است و چون اين دانشها در شرايع متروكاند از اين رو كه زيان بخش هستند و بدان سبب كه مشروط به وجههاى جز خدا از قبيل ستاره يا جز آن مىباشند اين است كه كتب آنها همچون گمشدهاى در ميان مردم مىباشد و مسائل علوم مزبور را جز آنچه از كتب ملتهاى قديم پيش از نبوت موسى (ع) مانند نبطيان و كلدانيان يافت شده نمىتوان به دست آورد.
با نقل جملات بالا نظريه دانشمند بلند پايه ابن خلدون روشن گرديد. از شرح نحوه عملكرد آنان خوددارى مىنمايد.
گفتيم كه در كتاب نفايس الفنون محمود آملى مختصرى از سحر و نحوه اجمالى ارتباط با روح ستاره آمده كه ابتداء از قمر شروع به عمل كرده تا با كمك ارواح سه ستاره به شمس اشتغال يابند.
خوشبختانه قرب بيست سال است كه كسى را كه در صدد كيمياگرى بر آيد نديدهام، در عصر حاضر كيمياگرى رخت بر بسته و به جاى آن فال ورق و فال قهوه و چاى متداول شده و اقل قليلى كه در گمنامى بسر مىبرند به رمل و فال نخود به اخاذى و اغفال اين و آن اشتغال دارند.
سلوك روحى با علوم خفيه متغاير و متباين مىباشد و كسى كه به علوم غريبه گرايش دارد امكان ندارد كه در تزكيه نفس خود پيشرفتى حاصل نمايد مگر آنكه در ابتداء اقدام ورزد كه نيروى نهانى خود را به فعليت در آورده و بعد كوشش در دريافت علوم غريبه نمايد آن هم براى آگهى افراد باشد كه آنان را از دام دام گستران رهائى بخشد. علم روحى هيچ گونه ارتباطى با علوم غريبه ندارد.
اين ناچيز مخالفتى بدين امر نداشته كه كسى مانيه تيزم و هيپنوتيزم فرا گيرد و چه بسا در تداوى بيماران روانى سودمند افتد، اما اگر مانيه تيزم را به زعم خود وسيله ارتباط با ارواح بداند عملش فريب ساده لوحان و فعلش شيادى است.
هنوز علماى معرفت الروح تجربتى روح را نشناخته و قالب مثالى را روح دانند. درجات روحى درگذشتگان را واقف نبوده هر سخنى كه در اثر تلقينات عامل و حاضرين در جلسه ارتباط و تلقين مديوم به خود باشد، افراد جلسه كتابت يا گفتار مديوم را روح و گفتار روح دانند.
روح شعور نبوده و شعور يكى از قواى روح است. شعور كل يكى از مختصات روح كلى بوده و ربطى به ذات بارى عزاسمه ندارد.
پيغمبر اكرم (ص) با آن روح عالى و شگرف فرمودهاند “ما عرفناك حق معرفتك”.
زيرا روح هر فردى در هر مقام و مرتبهاى باشد مخلوق الله تعالى است و با خالق خود سنخيت ندارد تا به ذات وى پى برد و هر انسانى هر چه سخن را بالا برد باز گفتارش مخلوق اوست نه خالق.
سعدى فرمايد:
اى برتر از خيال و گمان و وهم
وز هر چه گفتهاند و شنيديم و خواندهايم
حكيم سخن آفرين فردوسى طوسى فرمايد: ندانم چهاى هر چه هستى تويى.
اين ناچيز گويد هيچ خردمندى نمىتواند منكر علم باشد و عقل را ناديده گيرد، ولى نكتهاى در بين بوده كه ملحوظ نظر علماى روحى غرب قرار نگرفته است و آن اين است كه بعضى حقايق است كه علم هنوز بدان راه نيافته است و مرور زمان مىخواهد تا مكشوف شود و خلاف علم نبوده به عنوان مثال هر انسانى كه تنفس مىكند اكسيژن را داخل ريه كرده و كربن را خارج مىسازد، اگر كربن را خارج نسازد مىبايست مبتلا به بيمارى شود ولى مشاهده مىكنيم مرتاضان حبس نفس كرده و گذشته از اينكه بيمار نمىشوند طول عمر نيز مىيابند. علم بهداشت تاكنون حل مسئله نكرده اما روزى حل معما مىشود.
نادر افتد روحى براى مزيد اعتقاد حاضران جلسه در ارتباط ارواح، اندك مدتى حضور يابد و اين عمل نادر، ملاك حكم كلى نخواهد بود. اما اتفاق افتاده كسى مبتلا به بيمارى صعب بوده و از روح يكى از اولياء استمداد كند و بهبودى يابد يا روحى بزرگ و كامل، فردى را تحت تربيت روحى قرار دهد و ما مصاديق آن را مشاهده كردهايم، يا سالكى در حال ترانس (مراقبه) توجه خاص به يكى از افراد كامل كه در گذشتهاند نمايد و با اجازه ارواح شامخه در ملكوت، آن روح متعالى تربيت وى را به عهده گيرد و از خطرات و نشيب و فراز سلوك و جذبه مصونش دارد و اگر آن رونده چالاك را مديوم دانيم و بشناسيم در مفهومش تأثيرى ندارد. اما رونده طريق حق و حقيقت دلش را از همه گسسته و رو به حقايق عاليه گام برمىدارد تا يار كه را خواهد و ميلش به كه باشد.
کتاب اسپری تیسم
نورالدین چهاردهی
[1] . برقع = پرده.