Info@razdar.com
شماره مقاله758
گرچه اصل دیانت اساساً یكى از مفاهیم عجیبه دنیاست كه از جهتى خیلى سهل التّصور است زیرا به نظر بدیهى مى آید،و از جهتى چنان تصوّرش دشوار است كه بعضى معتقدند كه هیچ تصوّر ندارد یعنى چون وجود خارجىِ دین را لازم و نافع به بشر نمىدانند پس چیزِقابلى هم از دین تصوّر نمى كنند و یك چنین مطلب راموهوم باید نامید كه موهوم در مقابل مفهوم است، یعنى هر چیزى كه قابل تصوّرِ عقلاء است مفهوم و هر چه نیست موهوم است.كه غیر عقلاء پندارند كه آن چیزى هست و عقلاء كه به نظر پاكبین و فكرِثاقب در آن مى نگرند مى بینند هیچ نیست.و از این معنى عقل و عقلاء نیز معلوم مى شود در مقابل وهم كه عقل عبارت است از ادراك شیئى كه واقعیت و اساس داشته باشد،خواه جوهر خواه عَرَض،و هر آن چیزى كه اساس و واقعیت ندارد اگر به نظر درآید مدرك او قوّه واهمه خواهد بود نه قوّه عاقله؛ واهمه به منزله غلط است در دایره عقل كه على التّحقیق یكى از درجاتِپست نزولیه عقل است و هر امر بزرگ كلّى كه صاحب درجات طولیه باشد آخر منتهى مى شود به یك درجه ضعیفه ردّیه اى كه نسبت آن به درجات عالیه،مانند نسبت غلط به صحیح و عضو زائد به عضو اصلى باشد.و ما در كتاب ثمرالحیوة در فریده وهمیه فنون بیاناتى در اطراف وهم موهوم كرده ایم كه سابقاً كسى از مصنّفین[3] در آن میدان قلم فرسایى ننموده و حاصل آن این است كه:
قوّه واهمه شبیه است در درجات عقلیه به عالم طبیعت و جسم در درجات وجودیه،یعنى مراتب وجود در تنازل پایین آمده منتهى مى شوند به عالم جسم و طبیعت واین عالم آنقدر ضعیف و پست است كه به منزله غلط است ؛و درجات مفهوم كلّى عقل هم متنازلاً منتهى مىشود به قوّه واهمه كه در عالم حیوانى قوّه واهمه ریشه وجود هر حیوانى است.امّا نسبت به عالم حقایق عالیه كونیه همین ریشه وجود به منزله خار و غلط و سمّ و موذى است.
پس بد بودنِ قوّه واهمه و پستى آن نسبت به درجات عالیه عقول است نه نسبت به سایر قواى جسمیه ،زیرا در قواى جسمیه قوّه واهمه به منزله مادر و مبدأ و اساس است و این عالم قائم است بر وى، قوّه واهمه كارهاى بزرگ حقیقى اساسى دارد ولى گاهى هم امور غیر متأصّله را تصوّر مىكند و آنها را موهوم باید نامید یعنى جز در تصوّر قوّه واهمه دیگر وجودى براى آن شئى نیست حتى منشاء انتزاع هم ندارد كه آن را امر اعتبارى بنامیم.و در مقابل موهوم، مفهوم است كه آن هم تصوّر شده همان قوّه واهمه است امّا وجود خارجى دارد یا بالفعل یا بالقوّه.
پس مفهوم آن است كه اهلیت وجود خارجى دارد و موهوم آن است كه شایسته وجود خارجى نیست. گرچه در وجود خارجى اغلاط بسیار است امّا همان اغلاط هم وقتى كه به تصوّر ذهن در آیند مفهوم نامیده مى شوند براى آن كه وجود در خارج دارند اگر چه وجودشان ردّى و سمّ و مضرّ و غلط باشد.و موهوم آن است كه همین وجود غلطى را هم ندارد.
پس جمعى از عقلاء كه مشارٌالیه[4] به بیان عظمتند منكرِ بقاءِ روح شده اند،پس منكر دیانات هم خواهند بود یعنى لازمه انكار بقاءِ روح،انكار لزوم دیانت است. گرچه خود آنها تصریح بهاین لازمه و فرع عقیده خود ننمایند،امّا این لازم،لازم قهرى عقیده آنها افتاده از باب [ثبت الارض “العرش” ثم انقش] یعنى اوّل زمینى ثابت كن یا تختى ثابت و برقرار كن بعد شروع به نقش و نگار كن.
پس بقاءِ روح ، زمین و تخت است و دین به منزله نقش و نگار است ،آن كسى كه بقاءِ روح را معتقد نیست چنان است كه زمین و تختى ندارد تا در آنها نقشى نگارد
کتاب اختلافیه
عباس کیوان قزوینی
————————————————————————-
[3] . مصنّفين = جمع مصنف:كسى كه كتابى تصنيف كند.
[4] . مشارٌاليه = در پيش ذكر شده،كسى كه به او اشاره شده.