Info@razdar.com
شماره مقاله767
پس فلسفه آمرزش گناهان كه صحیح است خدا همه گناهان را بیامرزد همین بهجتى است كه خدا دارد از دیدن حال غرور و استغناء در وجود بندگان كه عطاءِ او چنان سرمستشان كرده كه به روى مُعطى[24] هم شمشیر استغناء در مى كشند و اقرار به پستى خود نمى كنند.
اینها نمىدانند اما حضرتِ مُعطى مىداند كه این آثار از عطاى خود اوست و هر معطى مبتهج است به رؤیت آثار خود و اگر این ابتهاج[25] نبود متصّور نبود كه یك گنه كار آمرزیده شود.
لذا در بعضى ادعیه و مناجاتها این مضمون هست كه خدایا روامدار ابلیس خرسند شود زیرا اگر ما گنهكاران را عذاب كنى ابلیس خرسند خواهد شد. خدایا خرسندى خود را بخواه و خرسندى ابلیس را مخواه.
یكى دیگر از معانى اختلاف معنى لغوى آن است كه چیزى جاى چیز دیگر بنشیند. و مطالب مختلفه همه این طورند كه هر یكى جاى دیگر مىنشیند.
این سلسله جانشینى پایان ندارد و اجزاءِ عالم همه جانشین یكدیگرند گر چه هر كدام هم در واقع جاى خودند.
یك معنى دیگر براى اختلاف آمد و شد است كه دیدن دو نفر یكدیگر را تكرار پیدا كند یك دفعه این نزد او برود و یك دفعه او نزد این بیاید.
و اختلاف در هر وادى همین معنى لغوى را در بردارد كه اطراف اختلاف جاى یكدیگر مىنشینند اما به رقابت یعنى هر یك گردن كشیده تا نفى آن دیگر كند و جاى او نشیند.
حالا باید بدانیم كه در امور دینیه چگونه باید با اختلافات دینیه رفتار كرد آیا باید زیر بار همه اطراف اختلافات رفت و همه را پذیرفت یعنى هر یك را به جاى خود یا آنكه یكى از وجوه اختلاف را باید انتخاب نمود و مسلك دائمى خود ساخت و سایر وجوه را بكلى دور انداخت.
اینجا مقامى است كه هوشمندان به حیرتند و جرأت نمىكنند كه وجوه اختلاف را بكلّى پشت سر اندازند و توانایى جمع هم ندارند كه یكباره تن به زیر بار همه بدهند.
وسعت نظر و همّت بلندىِ دیندار در همین مقام امتحان كرده مىشود اگر توانست همه اطراف اختلاف را وجهه دیانت خود قرار داد كه همه را یكسان بهبیند، او بلند نظر است.
و اگر نتوانست و این وسعتِ نظر دل او را آرام نكرد و به لرزش دل افتاد تكلیف موقتى او همان محدود كردن نظر خود و قناعت نمودن به یكى از وجوه است و زیاده بر آن را باید از نظر بیاندازد و اگر خواست با تكلّف[26] دعوى[27] صلح كلّ و بلندنظرى نماید در محكمه وجدان بزرگ پذیرفته نخواهد شد بلكه ناگاه امتحان شگفتى براى او دست مىدهد تا كوچكى و محدودى باطن او برخلاف دعویش آشكار شود و رسوا گردد (بازى چرخ بشكندش بیضه در كلاه).
چنانكه اغلب كوتهنظران كه نام خود را صوفى و درویش و اهلِباطن نهادهاند به تقلید دم از صلح كل مىزنند و از این دعوى مىلافند و ملتفت نیستند كه دعوى صلح كلّ نه در خور هر كوتهنگر است بلكه هر كس مكلّف است به عمل كردن به نهاد و فطرت خودش.
آن كه كوتاه مىبیند باید به همان قانع شود و دم از بلندنظرى نزند زیرا كه مطلب به گفت راست نمىآید تا آنكه تفاوت طبقات مردم از گفتارآنها معین شود و افسوس كه اغلب مردم تشخیص طبقات را فقط به گفتار مىدانند و فرق نمىگذارند میان لفظ با معنى و لفظِ خالى از معنى.آنكه زیاده از حدّ خود دعوى مىكند لفظ او خالى از معنى است و مهمل است.لفظ باید قالب معنى باشد كه معنى لفظ را ایجاد كند نه لفظ معنى را.پس معلوم شد كه تن به اختلافات دینیه دادن تكلیف همه دینداران نیست.
[24] . مُعطى = عطاكننده.
[25] . ابتهاج = سرور و خوشى.
[26] . تكلّف = خودنمائى.
[27] . دعوى = ادّعاء.
عباس کیوان قزوینی – کتاب اختلافیه