Info@razdar.com
شماره مقاله 588
اكنون در پايان سخن، تذكر چند نكته ضرورى است :
1ـ همانطور كه در مقدمه گفته شد مباحث اين كتاب مربوط به يكديگر بوده و از جهت همين همبستگى بعضى از مطالب براى تذكر و بى نياز ساختن خواننده از مراجعه به مباحث ديگر چند مرتبه در فصلهاى مختلف تكرار شده است.
2ـ در مبحث اصطلاحات سخنى از ذكر و فكر رفت و گفته شد كه بهتر است فكر تجلى ملكوتى باشد، نه تمركز اختيارى، در اينجا لازم مى بيند كه اضافه نمايم كه سالك پس از فكر قرار دادن كلمه «الله» كه در جدار قلب منقوش ثابت ساخته و بدان نظر استغراقى مى كند چهره استاد را صورت فكريه قرار مى دهد و پس از سالها تمرين در بعضى از سلاسل صوفيه قديم كه متأثر از متد سلوكى هندو بودند، دستور مى دادند كه شبها به قمر و روزها به شمس تمركز داده و فكر خود مى ساختند و در انجام اين عمل حبس نفس را مرعى مى داشتند.
آرى خواننده عزيز مدعيان و مسند نشينان طريقت، خورشيد را حد والاى فكر دانند چرا كه مسند نشينان طريقت لافزنان عشقند نه رهروان طريق عشق و جاذبه بيكران آن، و غافلند از آن كه سالك پس از سالها سلوك بدان پايه رسد كه از تعلقات گسيخته و كثرات در مقابل وى رنگ وحدت يافته و در وجودش دوئيت رخت بربسته و هنگام فكر حقيقى فرا مى رسد كه صورت خودش مى باشد بدان معنى كه سالك صورت باطنى خود را (و نه كالبد جسدى) فكر ساخته و از باطن خود مدد مى گيرد.
بشكستم هر بتى كه در راهم بود باقى است بت خدا پرستيدن من
3ـ با لطف الاهى و تصويب ارواح شامخه سالك بدان پايه رسد كه از قلب گذشته و در سلوك سلولهاى مغزى را ابزار كار قرار داده و اذكار خاص و نشستهاى خاص (يكى از آن نشستها مُرده خُسْب است) به كار گيرد در اين هنگام تمامى اعمالش تحت نظر استاد توانا قرار گرفته و با سليقه خود حق نداشته كه به كار پردازد چرا كه سلوك با سلولهاى مغزى بسيار دشوار بوده و اگر بخواهد اراده و سليقه خود را مدخليت دهد با خطر جنون و يا مرگ دست به گريبان خواهد بود.
سلوك با سلولهاى مغزى حد والاى سلوك است كه نتيجه بيدار شدن چند سلول خفته مغزى سالك را در پى خواهد داشت، سالك اين راه امواج محاط بر كره زمين و قانون جاذبه را پشت سر مى نهد و در اثر انسلاخهاى متعدد به جايى رسد كه قادر خواهد بود در طى سلوك با سلولهاى مغزى جسد عنصرى را نهاده و با قدسيان ملأ اعلاء هم جليس شود كه اصطلاحآ خلع بدن گويند، اما سالك بايستى با اعتقاد راسخ تزلزل ناپذير در سلوك شتر حوصله، فيل طاقت، نهنگ شناور و پشه پرواز باشد تا مصداق اين عمل شود.
اين زمان اين عاشق از خود گسسته بى عشق نتواند به سر برد، از عوارض مادى بى نياز گردد، انسلاخها نزديك به هم رو آورد و طول هر انسلاخ نسبت به زمان انسلاخ گذشته، بيشتر و به اسرار ايام دهرى و سپس به سرمدى واقف شود.
در اين مرحله يك نوع خاصى از انسلاخ به سالك دست مى دهد كه ضمن اينكه در قيد جسد عنصرى بوده و داراى قالب مثالى و روح مى باشد، روحش با قالب مثالى در مقابلش قرار مى گيرد. اين نشانه از آن بود تا كيفيت اين حالت را متذكر باشد و كسى قبل از نگارنده پرده را آنچنان كه به يكسو افكنديم نه به صراحت، نه به اشارت متذكر نشده بود.
بر سفالين كاسه رندان به خوارى ننگريد
كاين حريفان خدمت جام جهانبين كرده اند
4ـ چند بار پيشنهاد هايى فريبنده بر اين ذره نادار عرضه داشته اند كه دست به احداث مذهب نوى غير از مذاهب موجود زده و يا سلسله اى جديد تصوفى تأسيس نمايم اذعان مى نمايد كه خلجانى در دل و جانم رخنه نمود كه با پذيرفتن اين پيشنهاد وسعتى غير عادى از جنبه مادى و اجتماعى براى افراد خانواده ام مهيا سازم، با خود خلوت نمودم، بر طبق قانون مكتب روحى، استاد راستين مى بايست تلميذ خود را از خطر باز دارد و وى را به كنه مطلب و پس پرده واقف سازد، خداى را سپاس كه نلغزيدم و به اعتقادى كه با تمامى ذرات وجودم به دست آورده بودم پشت پا نزدم.
هم خدا خواهى و هم دنياى دون اين جنون باشد جنون باشد جنون
5ـ اين بى مقدار كليه اديان و مذاهب و مكتبها و مشربها را، علمى و عملى تحقيق عميقانه نموده و انواع سلوك كه در اديان معمولٌ به است و در سلاسل صوفيه از بدايت تا نهايت همه و همه را با نوك مژگان و اعتقاد راسخ گام برداشته و به ضرس قاطع گويد:
چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند
6ـ قطب، كه سفره گسترده و بار عام داده و خود را مرد روحى معرفى نموده چرا مداواى امراض صعب غير قابل علاج را آشكار نمى سازد؟ يا به يك طبيب حاذق القاء كند تا به نام او كشفى رخ دهد امراض صعب مانند سرطان قبل از آن كه بيمارى گسترش يابد مى توان با اشعه خورشيد مداوا نمود و به همين نهج در صحت بدن و جلوگيرى از بروز بيماريها و طول عمر اقدام ورزيد.
خواننده لختى بينديشد و پس از آن انصاف دهد تا دام، دام گستران برچيده شود.
7ـ اين ذره نادار خواننده را به وادى عشق فرا مى خواند تا با ايمانى راسخ و گامى استوار و التجاء به ساحت جانان تقاضا و تمناى صدور امواج عشق نمايد. عشق افاضه الاهى است.
مكتب ما، مكتب عشق است، رونده راه حق و حقيقت عاشق، و در حقيقت معشوق است. حد اعلاى مرتبت عقل بدايت عشق است. دل و جان يكى ساز، به كانون عشق سر فرود آر، كه اينجا وادى طور سيناست و مقام حيرت و مجذوب عنايت ازلى شدن، عشق عطيه است و افاضه، نه استحقاق و شايستگى، تواضع است و مهر و محبت نه جاى غرور و گردن افرازى.
در مهريم با مهريم و شما را به مهر و محبت فرا مى خوانيم و از ساحت بارى تمنا داريم كه اين عطيه الاهى شامل حال خواننده شود و او را به حقايق عاليه روحى واقف سازد.
بينايى در اين ميدان با عشق است نه جاى گفتار است و چون و چرا، تو خود دانى با عشق، سكوت است و سرور.
سلامم در پيامم به عاشقان راستين ميدان عشق.
تا آفتاب باشد بر تو سلام بادا
تا شب به روز آيد روزت به كام بادا
نورالدين چهاردهى
گلبانگ مغز