Info@razdar.com
شماره مقاله 594
عباس كيوان قزوينى فرزند ملااسماعيل قزوينى در عصر چهارشنبه بيست و چهارم ذيحجه 1277 هـ .ق در شهر قزوين پا به عرصه وجود نهاد.
پدرش ملااسماعيل امام مسجد در محله شيخ آباد قزوين بود، و كتابى به نام «ابناء الانبياء» در نبوت خاصه تدوين نمود، و به زبان فارسى و عربى و عبرى تسلط كامل داشت.
كيوان قزوينى از سن پنج سالگى به مكتب رفت، و در سن هفت سالگى در مدرسه التفاتيه قزوين به تحصيل علوم دينى پرداخت. وى تا بدايت 1300 ه.ق در قزوين مقدمات و سپس سطح و چهار ماه درس خارج را فرا گرفت.
در سن چهارده سالگى كتابى حاشيه بر صمديه نوشت، و پس از آن توشيح القواعد و تقريب الغرايب در نحو، و اسرار الميزان را در منطق تدوين نمود. و از سنه 1300 هـ .ق تا پايان سنه 1306 هـ .ق در تهران رحل اقامت افكند، و علم منطق و فلسفه و هيئت و نجوم و اخلاق و رياضيات را نزد اساتيد بنام آن عصر فرا گرفت. براى تأمين معاش خود به منبر رو آورد و در اندك مدتى شهره خاص و عام گرديد، و به واعظ قزوينى شهرت يافت، براى آن كه از ادامه تحصيل باز نماند، نذر كرد كه در طى سال فقط ماه محرم و رمضان به وعظ و خطابه پردازد، از جهت آشنا شدن به مباحث فلسفى به تصوف گرايش يافت، و پس از خدمت چند تن از مشايخ آن عصر نزد آخوند ملا محمد تقى صمد على شاه كه جانشين پسر كوثر مشهور به جنت عليشاه بود، دست ارادت بداد، و پس از آن مريد صفى عليشاه شد، و صفى بدو اجازه ارشاد بداد.
كيوان قزوينى به عتبات عاليات رو آورد، و يك سال به درس آيت الله ميرزاى شيرازى شركت جست، بعد به نجف عزيمت نموده، در جرگه تلامذه خاص حاجى ميرزا حبيب الله رشتى كه از اعاظم تلامذه شيخ انصارى بود در آمد و آيتالله رشتى به وى لقب آيت الله عنايت فرمود، در سنه 1309 از كربلا به زيارت بيت الله شرف حضور يافت، پس از اخذ چند اجازه ارشاد از اقطاب شيعه، و اهل سنت، در سنه 1312 هـ. ق به بيدخت نزد ملاسلطان گنابادى شتافت و ملاسلطان ذكر حيات به وى تلقين نمود. از جانب ملاسلطان شيخ سيار گرديد و ملقب به لقب طريقت منصور على شد، در سنه 1329 هـ .ق ملاعلى نور عليشاه ثانى كه فرزند و جانشين ملاسلطان بود، در منزل ملكى شخصى خود، از كيوان ديگجوش گرفت و كيوان ملقب به لقب منصور عليشاه شد.
كيوان در سنه 1324 هـ .ق با اجازه قطب سلسله به سياحت بلاد اسلامى پرداخت، و به اسرار كليه اديان و فرق و علوم اسلامى و دانشهاى وابسته به فلسفه و تصوف اسلامى آشنا و مسلط گرديد، و قسمتى از منابرش در بمبئى به حليه طبع در آمد، سه هزار مريد بنده وار سر به آستانش سودند، و كرامات دور از باور به وى نسبت دادند، و او را برتر از اقطاب سلف شمردند.
در سن شصت سالگى با عنايت خاصه الاهى دست از مناصب طريقتى بشست و در تهران رحل اقامت افكند، و طى هشتاد روز متوالى روزى سه ساعت در مدرسه سپهسالار قديم و جديد و ديگر مساجد، داد سخن بداد، و سى و دو تن از فضلاء و طلاب علوم دينى تقريرات او را به كتابت در آوردند، و صاحبان تمام مساند و اديان و مذاهب را فرا خواند و بيست و چهار ماده در برترى ديانت مقدس اسلام و مذهب تشيع اثنى عشرى به روشنى ياد نمود، و بانى براى منابر خود نپذيرفت و پس از آن در منزل عزلت پيشه ساخت، طى سه سال علوم اسلامى را بدون مراجعه به مأخذى به فضلاء عصر تدريس نمود كه از اين گروه شاگردان مى توان رشيد ياسمى، سعيد نفيسى، غلامرضا سميعى كرمانشاهى، على دشتى و عبدالله خان معظمى را نام برد. همچنين تنى چند از وعاظ را تحت تعليم قرار داد.
سيد رضا خراسانى معروف به حق اليقينى اجازت يافت كه منابر كيوان را حفظ نموده، و در منبر به كار برد، سيد رضا خراسانى قبلا نيز از مريدان تصوفى كيوان در زمان ارشاد بود.
كيوان پس از آن بى پايگى سلاسل تصوف اسلامى را در چهار كتاب كه شامل كليه آداب و مراسم و قوانين و اذكار خفى است به شرح زير تدوين و به طبع رسانيد :
1ـ رازگشا: پاسخ پنجاه پرسش است.
2ـ بهين سخن: پاسخ دوازده پرسش است.
3ـ كيوان نامه جلد دوم: مبحث مناظره كيوان با ملاسلطان گنابادى كه در دو جلسه با حضور جانشين ملاسلطان (ملاعلى نورعليشاه ثانى) صورت پذيرفت در بر دارد.
4ـ استوار (رازدار) كه درباره اسرار خفيه تصوف است.
اين ناچيز سالها پس از درگذشت آن بى بديل نسخه اى خطى به كتابت وى كه پاسخ نه پرسش را شامل بود، برخورد نموده و در دسترسم قرار گرفت، كه در مجله وحيد با مقدمه و حواشى اين بى مقدار منتشر گرديد.
كيوان قزوينى دو تفسير بر قرآن مجيد نوشت، كه يكى از اين دوره ها به شش مجلد بالغ گرديد، كه پنج مجلد آن به طبع رسيد.
كيوان قزوينى هر يك از كتب منتشره خود را به كتابخانه هاى عمومى و به وسيله علامه محمد قزوينى براى كتابخانه ملى پاريس و انجمن فلسفه ارسال داشتند، پروفسور بلوشه كتابدار السنه شرقيه كتابخانه پاريس نامه اى به وسيله علامه قزوينى براى كيوان ارسال داشته و ايشان را به تدوين ديگر آثارش ترغيب نمودند. علامه قزوينى كه از طرف كيوان به لقب فخرالزمان ملقب گرديده بود، پس از مطالعه كتب كيوان بر آن شد، كه كتب منتشره كيوان را به برلن براى كاظم زاده ايرانشهر و ديگر فضلاى مقيم برلن ارسال دارد كه بدين امر مبادرت ورزيد. يك مستشرق مشهور آلمانى كه به علم قيافه سلطه كامل داشت، با مشاهده عكس كيوان، با همسرش به ايران عزيمت نموده، و دو شبانه روز در منزل كيوان به سر بردند. وى در آثار خود بالاخص در تفسير خود كه به نام تفسيركيوان ناميده شده، تمامى اعتراضات احتمالى به ساحت مقدس اسلام را با براهين عقلى كه جاى ابهام و ترديد براى خواننده باقى نمى گذارد، به سبك خاصى ، قبلا بطلان آنان را به ثبوت رسانيده اند.
آن بزرگمرد به فارسى، عربى، تركى و تركى منطقه آسيايى اتحاد جماهير شوروى را به نظم و نثر مسلط بودند، و زبان عبرى را به خوبى فرا گرفته و در منابر خود آيات تورات را به زبان عبرى بر زبان رانده و بعد به فارسى برگردانده و برترى و اثبات ديانت اسلام را بر دين يهود و مسيحيت به روشنى ياد مىكردند.
كيوان قزوينى، آثار خود را بدون آن كه مسودّه اى بردارند به زبان خامه جارى ساخته، و نيازى به تصحيح نداشت، و بدون مراجعه به قرآن مجيد، آيات قرآن را كه حافظ آن بود، تفسير مى نمودند. اگر منابر و دروس علوم اسلامى را كه تلامذه وى به كتابت مى آوردند، در دسترس قرار گيرد، لااقل پنجاه مجلد بر آثار وى افزوده خواهد گرديد. كيوان شرح حال خود را در سه جلد به نام كيوان نامه نوشته كه دو جلد آن به طبع رسيد، و دو اثر به زبان عربى تصنيف فرموده اند، كه يكى به نام ثمرالحيوة منتشر گرديد، و كتاب ديگرى به نام ذواليسار فى القصار كه متأسفانه تا كنون منتشر نگشته است مى باشد.
اين ناچيز بار اول در رشت به وسيله دوست فرزانهام مرحوم محمد حسن علم الهدا كه يار غار اين ناچيز بود، با مرحوم انساندوست كارمند عالي رتبه استاندارى گيلان آشنا شدم، مرحوم انساندوست از اين ناچيز پرسشهايى به عمل آورد، پس از استماع پاسخهايم به من گفت، طرز تفكر شما مشابهت تامى با افكار كيوان قزوينى دارد، حيرت زده پرسيدم، كيوان كيست و سخنان او چيست؟ گفت با اين همه كه همّ خود را مصروف مطالعه كتب مى نمائيد، چگونه اين مرد بلند آوازه را نمى شناسيد، خلاصه كلام اظهار داشت، كه جلد دوّم كيوان نامه در كتابخانه ملى رشت موجود است، شب را با شوقى وافر بدون آن كه ديده بر هم نهم بسر بردم، فردا به مدرسه نرفتم، شتابان به كتابخانه رفته كيوان نامه را گرفته غرق مطالعه گرديدم، پس از سپرى شدن آن سال كه دسترسى به كيوان نامه پيدا نمودم براى ادامه تحصيل به تهران عزيمت نمودم.
در اين ايام تمامى ذرات وجودم شيفته تصوف بود و هر درويشى را از اولياى حق محسوب مى داشتم، و احتمال خلاف به استنباط خود نمى دادم، در اثر ممارست در مطالعه كتب صوفيه به استنباط شخصى به رياضات صعبه شرعى و تصوفى دست به گريبان بودم و به ديدار اقطاب عصر مى شتافتم، كيفيت روحى اين بى مقدار در حدّى بود كه قلم از تشريح آن عاجز و ناتوان است. عزم جزم نمودم كه به هند مسافرت كنم، چون فاقد قدرت مادى بودم، تصميم بر آن گرفتم، كه بدون اطلاع از بستگان و دوستان و معاشران خود پياده راه هند را در پيش گيرم.
مرحوم بهجت گنابادى كه از شعرا و از فضلا بود، در مدرسه مروى سكونت داشت، و در مدرسه عالى سپهسالار براى دريافت مدرك تحصيلى شركت مى جست كتاب ميوه زندگانى كيوان قزوينى را نزد وى مشاهده كرده، و مفاهيم مندرجات كتاب را در نمى يافتم، همه روزه طى چهار ماه تمنا و اصرار مى نمودم كه مرا با كيوان آشنا سازد، ملتجى به ائمه اطهار گشتم كه دل سخت بهجت را نرم نمايد، او در پاسخ اصرار و تمناهاى من پاسخ مى داد كه تو استعداد شگرفى در تصوف دارى و چون كيوان بسيار فاضل و استاد مسلم فلسفه و علوم اسلامى است، در اثر تماس با وى نسبت به تصوف بدبين و مخالف خواهى گشت، پدر بهجت از علما و مالكين قصبه كه در سه كيلومترى جويمند كه مركز شهرستان گناباد بود، اقامت داشت و با كيوان نيز مراوده داشت، فرزندش بهجت گنابادى كه جوانى فاضل بود توسط پدر با كيوان مراوده داشت در اين اوقات، چند فرم از تفسير قرآن كيوان جلد چهار نزد بهجت بود كه كيوان به وى پيام داده بود، كه اين چند فرم را بفرستيد تا پس از تجليد يك جلد به شما اهدا كنم، خوشبختانه بهجت مشغول دادن امتحانات بود، لذا چند فرم از تفسير را با يك كارت كه در آن مرا معرفى نموده بود به من داده، به كوچه ميرزا محمود وزير فرستاد، بعد از دو ساعت كه بيرون خانه انتظار بردم نوجوانى يكى از آثار استاد را به من داده و گفت آقا فرمودند كه اين كتاب را بخوانيد، و بعد پس از مطالعه مسترد داشته و كتاب ديگر دريافت كنيد، اما من شما را نمى پذيرم. تاريكى تمامى طول كوچه را فرا گرفته بود، تا به سراى امين حضور رسيدم، در روشنايى ديدم كتاب به عربى تدوين يافته، شرمنده گشتم و بر خود لعنت فرستادم، كه چرا به زبان عربى آشنا نيستم، بى اختيار اشكهايم سرازير گشت، و ارتعاشى سخت بر بدنم طارى گرديد، مانند كسى كه دل از دنيا كنده و قصد انتحار دارد، دو روز بعد كتاب را بردم و كتاب ديگرى خواستار شدم، چند لحظه بعد، نوجوانى خدمتگزار شتابان آمد، كه زود باش آقا شما را خواسته است، از پله هاى كم عرض پيچاپيچ به پشت بام خانه رفته، ديدم در كنج اتاق كرسى نهاده شده، و استاد خارج از كرسى دو كنده زانو نشسته و به كتابت اشتغال دارد، در گوشه ديگر اتاق سه نفر متواضعانه نشسته بودند، كه بعدها دريافتم كه يكى محمد عنقا است، كه در پيرانه سر به هوس قطبيت افتاد، و سلسله اويسى را كه مبدعش او بود، طرح ريزى كرده و نتيجه را صادق عنقا برد.
بر سر سخن باز آئيم، عرض ادب كردم و در عتبه درب جالس شدم، كيوان خطاب به آن سه تن مرا از جهت خانوادگى توصيف فرمود، بعد با تشدد رو به من فرمود و گفت ]من فرصتم كم است، و كسى در عصر من به اندازه من زحمت نكشيده و آنچه را كه مجاز به افشاى آن هستم در كتبم نوشته و به يادگار گذارده ام، ديگر فرصت پذيرفتن افراد و تعليم به آنان را ندارم، هر كس كه طالب گفتار من است به كتابم رو آورد من از نسل جوان نا اميد بودم، و برايم عجيب است كه شما برخلاف اقران خود دريافت مطلب را از جهت خود مطلب خواستاريد و اين امر در عصر حاضر در نسل جوان مشاهده نمى شود چون شما نيز با ديگر جوانان متمايز هستيد استثنائآ شما را مى پذيرم، كتب مرا مطالعه كنيد و هر پرسش كه داريد مفهوم آن را به شما تفهيم خواهم كرد و مجاز هستيد كه آراء مرا به ديگر افراد بدون آن كه نيازى به ذكر نامم باشد، در ميان نهيد[ . پس از آن هفتهاى چند روز به حضورش بار مى يافتم، و با آشنايى با كيوان طعم تلخ يتيمى از نهادم رخت بربست، گوئى پدرم دوباره به جهان شهود پا نهاده است. كيوان اواخر حيات به گيلان آمده، و در لنگرود رحل اقامت افكند، نامه اى از رشت به حضورش تقديم داشتم، در پاسخ چنين فرمود: «السلام عليكم خيلى خوشحال شدم، از آمدن شما به رشت، كه مى توانيد روزى چند به لنگرود آمده، با برادران حقيقى خود انس يابيد، آنانى كه از اُنس با اِنس گريزانند، در قرآن جن ناميده شده اند …»
به آستانش بار يافتم. كيوان پس از يازده ماه اقامت در لنگرود به تهران عزيمت فرمود، تاب دورى از وى نداشتم خانواده ام به شهربانى اطلاع دادند، كه از عزيمتم به تهران ممانعت به عمل آورند. چند جلد از كتبم را فروخته به لنگرود آمدم، و با قاطر كه مركوب راه بود به بويه شتافتم، و پس از دو شب توقف نزد برادر روحى خود مرحوم ميرزا محمد حسين آلبويه، با قاطر از بويه به قزوين حركت نمودم، در آن ايام با وجودى كه در طول يك شبانه روز با يك مشت نخود سرخ كرده كه تناول مى كردم به سر مى بردم، حالت روحى من اقتضاى آن نداشت، كه بر قاطر سوار شوم، لذا تمام منطقه كوهستانى از بويه تا قزوين را با سرورى زايد الوصف طى نمودم، از قزوين به تهران رفته و كيوان امر نمود، در منزلش سكونت گزينم. پس از يك ماه كيوان به لنگرود عودت فرمود .پس از يك شب قادر نبودم كه به توقف خود ادامه دهم، از تهران به رشت آمده، بدون آن كه به خانه روم، به لنگرود سفر كردم، كيوان پس از يك ماه به عنوان بيمارى دسانترى، در بيمارستان آمريكائى رشت در اتاق 26 طبقه فوقانى بسترى گرديد. اين ناچيز تمامى ساعات شبانهروز در حضورش قيام داشتم. كيوان در روز جمعه ساعت ده صبح روز 19 شعبان 1357 هـ .ق ديده از جهان خاكى بشست، در قبرستان مديريه رشت تغسيل و در سليمان داراب مدفون گرديد، و اين ناچيز براى جلوگيرى از تعرض صوفيان و دام گستران هزار مترمربع را ابتياع نموده و سند مالكيت گرفتم، و آثار چاپ شده استاد را منتشر ساختم، و با ابتياع آثارش، به كتابخانه هاى عمومى و دانشكده هاى ايران و كتابخانه هاى نامى غرب و شرق اهداء نمودم.
آثار كيوان، خواننده را به حقايق عاليه ديانت اسلام و مذهب تشيع اثنى عشرى آگاه ساخته و بطلان مكتبها و اديان منسوخه را با براهين عقلى و نقلى به ثبوت رسانيده است. تصوف در اثر مساعى ايرانيان كه تعصب ملى داشتند به وجود آمد و در مبارزه با اعراب دست به احداث فرق مختلفه مانند اسماعيليه و قرمطيان و تصوف زدند، و ندانستند كه اسلام دين مخصوص جزيرة العرب و نژاد عرب نيست، ديانت اسلام، دين آزادگان و پاكنهادان و بخردان و پاكدلان است.
توحيد اسلام بى شائبه است، و گوينده آن حضرت ختمى مرتبت (ص) كرامتى فرمود، تا انسان ناسوتى را آدم ملكوتى سازد.
لختى بيانديش، سپس در راه گام بنه.
کتاب گلبانگ مغز
اثر نورالدین چهاردهی