Info@razdar.com
شماره مقاله573
نوعآ استاد طريقت طالب راه حق و حقيقت را در سنين جوانى تحت تربيت خود قرار مى دهد، و استثنائآ افرادى را كه در سنين كهولت يا پيرى بسر مى برند، هنگامى شيخ طريقت او را تحت تربيت روحى خود قرار مى دهد كه قبلا به سلاسل صوفيه يكى پس از ديگرى طى طريق نموده و طرفى نبسته است و با حالت حيرت و پريشانى احوال دست به گريبان است.
قواى رئيسه بدن طالب بايستى سالم بوده، و به بيماريهاى ناشنوائى، نابينائى، برص، جذام و غيره مبتلا نباشد. نخست بايد با گياهان طبى در تقويت قواى رئيسه طالب بكوشد، و سپس وى را تحت تعليم علم عرفان قرار داده، تا از تشتت فكرى رهايى يابد به وى دستورات لسانى و ذكر انفسى و قلبى تعليم دهد.
ذكر لسانى و انفسى را اگر مصلحت ديد به طور موقت آموزش دهد تا پس از آمادگى، ذكر قلبى بياموزد، و در تمامى اين ادوار و اين حالات ملاك عمل قلب صنوبرى است تا باطن قلب را كه ورود به ملكوت است دريابد كه آن را به اصطلاح صوفيه فتح باب گويند.
توجه به قلب در تمامى اوقات سلوك، حد نهايى آن مكاشفه است.
سالك پس از آن كه به ذكر انس گرفت و حالت صعب و عدم تمايل قلبى پيش آمد بايد مداومت به ذكر نموده تا با ترسيم اذكار قلبى نشئهاى بر وى دست دهد.
ابتدا تصور كند كسى در سمت راست وى ايستاده يا فشار دست وى را بر شانه راست حس كند انوارى مشاهده كند كه اين انوار به رنگهاى مختلف بوده و چون به لونهاى متفاوت جلوهگر مى شود لطيف تر از الوان مادى است. تجلى چهره استاد را در قلب خود به صورت بديعى كه حالت تبسم و گيرايى خاص دارد، ببيند و شيفته گردد. گاهى آن چهره ظهورش امتداد يابد و زمانى مانند برق از نظاره وى بگذرد. در چنين كيفيتى سالك خوابهايى مشاهده كند كه هيچ مشابهتى به خوابهاى مادى طبيعى ندارد به عنوان مثال اگر باغ يا بوستان يا جنگل يا ساختمانى را رؤيت كند ظاهرآ ابنيه اى است، ولى قابل سنجش با ساختمانهاى دنياى خاكى نيست و تأثير چنين رؤياهايى در سالك آن است كه سرور و نشاط بى حدى تمامى وجودش را در بر گيرد، و هنگامى كه راه مى رود، تصور مى نمايد كه وزن بدنش كاسته شده و به ارتفاع پنجاه سانتى متر فوق سطح زمين گام بر مى دارد، غم به دل او راه نمى يابد، مداومت به ذكر قلبى رويدادهايى در قلب پديد مى آورد كه آن را اصطلاحآ مكاشفه نامند.
براى روشن شدن صحت مكاشفه عرضه مى دارد: كه سالك در ضمن سلوك، استاد را به كيفيتى مشاهده مى كند، كه حقانيت و قدرت بى حدّ شيخ طريقت را دريافته و اعتقاد به امور روحى راسخ تر مى گردد، و انوار را بى رنگ مى بيند. به زعم اين ذرّه نادار خوابهاى روحى را توان گفت همپايه مكاشفه است.
آنچه در طى ساليان دراز تحقيق نموده، و در آثار بزرگان سلاسل صوفيه تدبر نموده ام، مشايخ سلف، حدّنهايى روحى آنان در مكاشفه بوده، و تنى انگشت شمار چون عطار و سنايى را مى توان فوق اين مرتبت دانست.
مشاهده
اغلب سلولهاى مغزى بعضى افراد بالاخص سالكين به خواب گران غنوده و اگر سالك تندرو با استاد راستين با تمامى شش جهت وجود خود گام بردارد، بعضى از سلولها كه گويى مرده اند، حيات تازه اى يافته، و فعاليت بس شگرفى را شروع مى نمايند و از ميدان امواج جاذبه گذشته، و امواج كواكب ديگر را دريافت مى كنند. حتى توان گفت از منظومه شمسى خارج گشته، بلكه به ضرس قاطع رأى مى دهد كه مكالمه و ارتباط با امواج موج آفرين كه صفت خلاقيت دارد برقرار شده، نيازى به ارتباط با عالَم ملكوت و عوالم حضرات خمسه نداشته، هزاران سال ماضيه، همچنين قرون آتيه را به رأى العين مشاهده نموده، اصوات منظم زيباى جذاب كه در نهاد نبات و باران موجود است در تماس بوده، مى شنود و مى شنواند. ذرات بدن وى تغيير كرده، لذا با همين ديده ظاهرى مادى، عوالم عاليه روحى را به روشنى مشاهده و توان گفت لمس مى نمايد. اين حالت و اين كيفيت مشاهده است در چنين مقامى است كه عيسى نبى الله (ع) مردى در چند سده ماضى را كه درگذشته است و تار و پود وجودش از هم گسسته و خاك گشته، به حكم آيه وافى هدايه، «و نفخت فيه من روحى» اراده مى فرمايد و جان مى بخشد. در بعضى از مباحث اين كتاب عرضه داشته ايم، كه يك مفهوم خاتميت حضرت ختمى مرتبت (ص) ولايت كليه است، و على مرتضى كه فرمود « انا عبد من عبيد محمداً» اولين فردى است كه مصداق خارجى ولايت كليه در وجود مظهر العجايبش بروز نمود و رادان جهان كه دست به فتراك خاندان عترت زدند مصداق اين مفهوم عالى را در وجود خود پياده نمودند.
زمانى كه به زيارت مزار پاك عطار و بعد توفيق زيارت حجة الحق عمر خيام دست داد در هنگام برگزارى نماز مغرب، آن حكيم سترگ شرف حضور بخشيد و با ديده ظاهر سيماى دلآرايش را زيارت نمودم انسلاخ امتداد يافت گريه شوق دامن گيرم شد دامن از دست بدادم. زمانى ديگر در قوچان در منتهى اليه باغى كه در مجاورت مزار امامزاده اى بود به زيارت قبر فقير محمد خبوشانى توفيق يافتم باز از خود گسستم انسلاخ دست داد، و مشاهده روى داد. چون به سرور شهيدان جهان حسين بن على (ع) عشق مى ورزم و در مجاورت آن حاير پاك، پا به عرصه وجود نهادم در بيست سال پيش در جمعى كه عده اى از ذاكرين به ذكر محامد آن حضرت سخن مى راندند انقلاب حالى به اين ذره ناچيز دست داد كه دنباله سخن ذاكرين را به عهده گرفتم حالتى رفت، كه محراب به فرياد آمد سر مطهر با شعشعه نورانيت بى سابقهاى حضور يافت انوارى كه داراى قدرت بى حدّ و حصر بود، پرتو افكن شد.
مشابه اين مشاهده در حرم حضرت ثامن الائمه (ع) بر اين بى مقدار دست داد و پيوندم را با خاندان عترت بيش از پيش ساخت و به اين ريسمان ناگسستنى استحكام بيشتر بخشيد كه از ذكر كيفيت اين حالات اگر بيان دارم بيم آن است كه عدهاى تصور كنند اين ناچيز اظهار انانيت نموده و خود را شايسته مقاماتى مى داند در صورتى كه اين همه تفضل بود نه استحقاق فقط قصدم آن بود كه خواننده دريابد كه حيات و ممات براى اولياى حق منتفى است.
خواه به ديده قبول بنگرى يا به طاق نسيان بسپارى خود مسئول وجدان خويش مى باشى، لازمه دريافت و مشاهده اين نوع مشاهدات روحى به استعداد و آمادگى و سير در عوالم روحى مى باشد.
اغلب عرفا، مكاشفه را با مشاهده يكى دانند ولى تفاوت بسيار است سالك مى بايست پس از ادامه سلوك و نيل به مكاشفات، تازه آماده دريافت مشاهدات شود، و از هزاران فرد كه به مقام مكاشفه نائل شدند يك تن امكان دارد كه به مقام مشاهده نايل آيد و هر كس با داشتن عنوان سلوك محق نيست كه داعيه مشاهده به هم زند زيرا اين ناچيز مشاهده را با چشم عنصرى مناط اعتبار مى دهد. و براى تنى چند امكان مشاهده با سلول مغزى وجود دارد. تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.
گلبانگ مغز
نورالدین چهاردهی