Info@razdar.com
شماره مقاله579
نقل از تفسير كيوان جلد دوم نسخه خطى صفحه :114
«بدان كه عرفاء متفقند به هفت بودن مراتب جان، و آنها را لطايف سبعه مى نامند، اما در اسم و ترتيب آنها اندك اختلافى دارند، اسامى آنان به شرح زير است :
1ـ طبع 2ـ نفس 3ـ قلب 4ـ روح 5ـ سرّ 6ـ خفى 7ـ اخفاء
و اما در پنج و شش و هفت اختلافى نيست، و اين سه اخير (پنج و شش و هفت) را فنائات انسان است.
سرّ فنائش در عقل فعال است.
خفى فنائش در مرتبه واحديّت (الوهيت) است.
اخفاء فنائش در احديت است.
آن چهار اول (طبع – نفس – قلب – روح) است. انانيات و تعينات قبل از فنا است، كه خود را مستقل مىبيند.
طبع مبدأ حركت و سكون است.
نفس مبدأ ادراكات جزئيه است از صور و معانى.
قلب مبدأ ادراكات كليه است.
آن چهار اول كه تعبير به انانيات و تعينات گفتيم، سالك مستغرق انديشه خودى، و اينكه من، منم و تو، تو هستى، خود را مستقل دانسته و خداى را جداگانه تصور مى كند. مفهوم واقعى اين جملات آن است كه عملا ثنوى است، يا عملا به تثليث معتقد است، بدون آن كه متذكر باشد كه مشرك است، تثليث بدين مأخذ گفته شد، كه خود را مستقل و جهان شهود را مستقل، و جهان غيب را مستقل مى شمارد، هنوز علمآ نيز درك نكرده كه «كل الموجودات واحد» يعنى تجلى بى نهايت است، ترقى را نيز نهايت نباشد، و در هر مرتبه كمالى است و كمال مرتبه ترقى، عدم ترقى است، زيرا مقيد بدين مراتب. گشته، شماره مى كند، تعين مى بخشد، و وحدت را درك نكرده، و همه را كثرت مى بيند.
عارفى گفته است :
بشكستم هر بتى كه در راهم بود باقى است بت خدا پرستيدن من
اما درباره طبع كه گفتيم حركت و سكون است، ضمن اينكه عازم حركت گشته، باز عملا در سكون و بى تحركى گام بر مى دارد و نفس كه مبدأ ادراكات جزئيه است، بدايت امر است، و قلب ادراكات كليه گفته شده مقدمات مكاشفه است. قلب در ادراكات جزئيه غور نكند تا قابل فناء شود، و فناء در عقل فعال دشوارترين و والاترين فنائات است، دستهاى از عرفاء مرتبه سوّم كه قلب باشد، بدايت رهايى جان مى دانند و از مرتبه چهارم كه روح نامند، بدايت قدس و خلاص از شهود دانسته.
به زعم اين ناچيز تعبيرات مختلف حالات روحى سالك است، دانستن اسامى اين مراتب و آگاهى از اصطلاحات ضرورت دارد، اما دل بستن و به كار گرفتن زيبنده نيست. زيرا سالك بايستى توجه تام به سلوك داشته باشد.
نورالدین چهاردهی
گلبانگ مغز