Info@razdar.com
مقاله شماره 98
این ناچیز چند بار آقاى نورالهى را در اوایل ایام بازنشستگى وى ملاقات كردم و اظهار محبت به این بى مقدار مىفرمود و حاضر گردید كه شرح حال خود را نگاشته تا در این كتاب (سیرى در تصوف) منتشر سازم اما مسافرتهائى كه پیش آمد از این منظور غافلم ساخت و آدرس خود را بمن داد و دعوتم فرمود كه مشغله بسیار موجب عدم این توفیق گردید.
نورالهى مردى ساكت و كم سخن و متواضع بود و شاهنامه حقیقت از جانب انستیتوى فرانسه چاپ گردید .
پس از چندى از این و آن شنیدم كه نورالهى با سخنانى تازه بر حلاف گفتار اهل حق و سخنان والدش كتابى بنام برهان الحق با مقدمه دكتر تفضلى منتشر ساخته كه این مقدمه موجب شهرت نورالهى گردید آقاى معبودى از بزرگان این طایفه رسالهاى بر نادرستى سخنان نورالهى منتشر ساخت و باورم نمىشد كه مردى در سنین كهولت دام چیند و دانه ریزد و مدعى قطبیت شود و بنام اهل حق گفتارى تازه بر زبان راند كه مغایر شریعت اسلام و عقاید اهل طایفه باشد و از مریدان تعظیمات خدایانه بپذیرد و پس از مدت مدیدى آثارالحق را كه با كتاب اول از جهت ابراز دعاوى گزاف مغایر بود منتشر ساخت .
و مسلك تازهاى بنام اهل حق ابداع كرد و جاى شگفت است كه فردى در ایام پیرى دین تازه بنا نهد و بندگان خدا را به بیراهه كشاند و ثروت اندوزى كند و فرزندش پایه ادعار را به بام فلك رساند چه زمان مىبایست بخود آئیم چون مبناى این بى مقدار بر ایجاز سخن است گفتارى بطور خلاصه از دو اثر نورالهى نقل كرده و طوایف اهل حق گرد این دعاوى نمىگردند لذا اینك سخنانى كوتاه از نورالهى ذكر مىكند.
اهل حق
آثار الحق اثر نور على الهى گردآورنده دكتر بهرام الهى جلد اول صفحه 199 گفتار 699 مى نویسد:
این كه در اسلام این قدر در مورد نماز و روزه مرسومى سخت گرفته اند براى این است كه شعائر دینى از بین نرود و دین باقى بماند والا براى معنا همان حضور قلب و با هر زبانى راز و نیاز كردن كافى است .
یكبار نورالهى مى نویسد اهل حق پیرو شریعت مى باشند و در گفتار بالا ضد دین است.
در صفحه 322 گفتار 1056 چنین تقریر كرده است.
این كه گویند حوا از آدم آفریده شده من مخالفم خدا از اول اناث و ذكور را با هم ساخت كار به نوشته قرآن و كتاب و حدیث ندارم .
هیچ فرقهاى از فرق اهل حق اینگونه سخن بر زبان جارى نمىكنند و به تمام ادیان بنظر احترام مى نگرند و هیچگاه در دیانت این نحوه گفتارى نداشته اند و ابرازى ننموده اند نورالهى در صفحه 475 گفتار 1528 بیان مىدارد.
گفتارى در باره مولانا و شمس دارد و مظفر على شاه را ثانى مولانا دانسته است اما باید گفت شمس مرد دانشمندى بود و تقریرات او بوسیله دانشمند محترم آقاى خوش نویس منتشر گردید و نورالهى شمس را بى سواد دانسته كه اشتباه محض است و اضافه كرده مولوى را مجتهد جامع الشرایط معرفى كرده در صورتى كه تا كنون كسى به شیخ یا قطب به این عنوان معرفى ننموده است در صفحه 596 در گفتار 1859 مىنویسد بچه بودم هفت دم بز داشتم كه آنها را هفتن قرار داده بودم… یكى از آن دم بزها را كه سفید رنگ بود شیخ لقب داشت .
این سخن توهین به عقاید اهل حق است زیرا هفت تن را مقدس مى شمارند .
و در صفحه 591 در گفتار 1856 ابراز مى كند كه مخلص آن این است نورالهى مى گوید به بیمارى سرخك مبتلا شدم و به مزار سلطان اسحاق رفته فوت مى كند و اضافه مى كند كه روح او را تغییر دادهاند و بعد خود را سید معرفى مىكند و عمر دوباره یافته است سید شدن نورالهى مانند سید بودن صادق عنقا است و در تغییر روح در ایام حیات سخنى است كه تا كنون هیچ كسى این مطلب را بیان نكرده است.
جاى شگفت است كه این گفتار بر خلاف معتقدات طوایف اهل حق است.
عدهاى از پیروان نورالهى از مازندران و تهران و شهرهاى دیگر تلفنى با این بى مقدار تماس گرفتهاند و با اصرار در صدد بودند كه به این بى مقدار ثابت كنند كه درباره نورالهى آنچه در كتاب خاكسار و اهل حق نوشته ام مرتكب اشتباه شده ام .
براى روشن شدن خوانندگان آثارم عرضه مىدارد كه در طى پنجاه سال بطور كلى لااقل در شبانه روز به تحقیق علمى و عملى ده ساعت بدین كار پرداختم و دوستان بسیار در فرق مختلف دارم اما ابراز حقیقت را نمىتوانم نادیده گیرم و شیخ و قطبى نبود كه با آنان ملاقاتهاى مكرر نداشته باشم و نورالهى را به كرات برخورد نمودم و منظور نظرم افشاء اسرار است نه در صدد نفى كسى یا اثبات برخى نبوده و اگر درباره سلسلهاى مانند صفى على شاه بحث مى شود ناگزیر بوده كه نام صفى و جانشینان وى را ذكر كنم و از سیاست اطلاعى ندارم اما از این دسته كه در پشت پرده در صدد افتراق مسلكها مى باشد به دشمنى هاى ناجوانمردانه درباره خود و فرزندانم تحمل كرده و رنج فراوان دیده ام حتى یكى از آنان با این ذره نادار هم خون است در صفحه 128 گفتار 441 مى گوید:
اگر كسى به طیب خاطر بدون مزدكارى برایتان انجام داد او اجر خودش را مىبرد و بشما هم هیچگونه خیر معنوى نمى رسد.
همه مریدان معتقد چنین كنند و چگونه قطب مسئول نیست.
در صفحه 167 در گفتار 586 مریدان را از امور سیاست نهى كرده است زیرا نورالهى مى خواهد كه مردم مطیع زمامدارانى كه آلت دست ابر قدرتها مى باشند سكوت پیشه كنند.
صفحه 271 گفتار 596 فقط على و سلطان قطب هستند.
بابا نااوس و شاه خوشین ذات حق بودند .
چگونه یك انسان ذات حق مىباشد.
در صفحه 186 گفتار 655 گوید آب حیات حقیقت ندارد .
چرا نورالهى آب حیات را تفسیر نكرده و مطلبى را درك نكرده قضاوت نموده است .
در صفحه 198 گفتار 699 بر پا داشتن نماز را براى شعائر دینى شمرده است والا (حضور قلب و با هر زبانى راز و نیاز كردن كافى است) چه ضرورت داشت كه درباره اعمال شریعت سخن گوید و راز و نیاز را برتر از فرایض دینى داند عذر وى جهل اوست .
در صفحه 225 گفتار 816 گوید خسوف و كسوف به روح ارتباط دارد مفهوم این جمله نامعلوم است.
صفحه 257 گفتار 1147 گوید لباس ملائكه شبیه لباس عروس است و آسمانى رنگ است .
تصور مىشود كه انسان وقتى حشیش بكار برد چنین سخن مى گوید صفحه 272 گفتار 1221 گوید چمن براى تصفیه هوا خیلى موثر است سلول مغزى از كار مى افتد چنین سخن مىگوید :
صفحه 275 گفتار 1226 گوید حیوانات هم گاهى ممكن است مقدس باشند وقتى شیخ امیر گاو شد .
خواننده خود قضاوت فرماید:
صفحه 288 گفتار 1280 گوید در عتبات مشغول چله نشینى بود كه مولا تشریف آوردند فرمود ریاضت هر سال ختمش مصادف با روز عید فطر شود .
آیا سزاوار است براى اثبات مدعاى خود حضرت على (ع) را وسیله قرار دهد.
در صفحه 430 گوید در گفتار 1294
من دو شخص را بدون نقطه ضعف قبول دارم حضرت على و حضرت سلطان.
تمامى فرق اهل حق چنین مقایسهاى انجام نمى دهند مراد از سلطان سلطان اسحاق است كه زیارت مزار سلطان اسحق حج اهل حق است و هیچ فردى كه در زمره اهل حق باشد درباره عبادات دین اسلام سخنى بر زبان نمى رانند.
در صفحه 460 در گفتار 488 گوید نام زردشت در قرآن ذكر شده است و بودا را پیغمبر نامیده است .
در صفحه 496 گوید اهل حق بطون قرآن را به زبان كردى گفته اند .
در صفحه 511 گوید امام حسین با بابایادگار فرقى ندارند.
در صفحه 537 گوید ذات سلطان بعد از على است تكمیل تر از على است.
در صفحه 597 زندگانى من و على طابق النعل بالنعل یكى است من در خانه خدا (مرقد حضرت سلطان) به دنیا آمده ام .
در صفحه 644 گوید على (ع) در خواب بمن فرمود دین فقر ابداعى است .
اینك نظرى به كتاب برهان الحق كنیم .
در صفحه 262 مى گوید از ریاضت توان پیغمبر شد پاسخ مثبت مىدهد پرسش و پاسخ از نورالهى است.
در صفحه 657 وجه تسمیه نور على الهى را تفسیر كرده است .
نور (الله نورالسموات) على یعنى وان الله هوالعلى الكبیر.
الهى یعنى الله لااله الا هوالحى القیوم .
نورالهى در ساعت 11 روز شنبه 27 مهرماه 1353 ه.ش درگذشت و مزارش در هشت گرد در كوى نور قرار گرفته و گنبد و بارگاهى بر سر خاك آقاى نورالهى بر پا داشتند و آقاى دكتر بهرام الهى فرزند ایشان مدعى جانشینى پدر شدند و گویند پدرم از عالم معنا مورد خطاب (حضرت استادى) قرار گرفتند و آقاى دكتر در رشته طب تحصیلات دارند و بر طبق سیره دیگر سلاسل تصوف آقاى نورالهى فرزند خود را به جانشینى منصوب كردند.
خواننده با دیده عقل به این دعاوى بنگرد امید است فرزند نورالهى با خود حدیث نفس گویند و بخود آیند و مردم ساده دل را در راه خدا رها سازند.
پس از مراجعه و مداقه به گفتار آقاى نورالهى چنین دریافتم كه عقاید و آداب نوظهور و ابداعى ایشان هیچ گونه سنخیت و تشابه با معتقدات فرق اهل حق نداشته بلكه مغایر آراء و رسوم این طائفه مى باشد فقط توان گفت تحت تاثیر فرقه ملك طاووسى (شیطان پرستها) قرار گرفتهاند .
هنوز نمىتوانم درك كنم آنچه كه براىالعین از آقاى نورالهى مشافهة برخورد كردم این همه دگرگونى در ایام پیرى پدید آید و اگر عمرش وفا مىنمود چه اعمالى انجام میداد و زحمات دوران پیرى او موجب ریاست و اندوختن ثروت و آماده ساختن تعظیمات خدایانه براى فرزند خویش با تمهیدات بسیار آماده ساخت و مظلمه آنرا بدوش كشید و عیناً مانند كسروى كه در اواخر قدرت خزعل رئیس عدلیه خوزستان بود و در شوشتر سكونت داشت همسرش را براى زیارت به نجف فرستاد و خود نیز بزیارت رفته و در برگشت سه روز از قاطبه اهالى شوشتر پذیرائى كرد و بعد داعیه پیامبرى را عنوان نمود.
این ناچیز براى اولین بار در كتاب خاكسار و اهل حق در ضمن بحث سلسله عجم و داستان پردازى بابایان (مراشد) این مكتب درباره شاهنامه و هزار و یك شب از دیده عرفانى بطور ایجاز سخن راندم و اینك مجدداً كه در این باب مطالبى مى افزاید تا خوانندگان واقف گشته و مفتاحى بدست داده باشد و امیدوار است یكى از جوانان فاضل این مبحث را رساله دكترى خود قرار داده و به تفصیل نوشته و غور و بررسى كنند تا اهمیت این دو اثر بزرگ نمودار گردد اینك از شاهنامه سخن گوییم .
شاهنامه حكیم سخن آفرین فردوسى موجب بقاى زبان فارسى و حفظ ملیت ایران گردید.
مصر كه نژاد قبطى و تاریخ كهن دارد و آثار باستانى چون اهرام در دل خاك بر پا داشته و در قاره آفریقا چون الجزایر قرار گرفته و مراكش و سوریه و لبنان یا مثل عراق كه كلده و آشورى مى باشند و فلسطین همه این سرزمینها زبان ملى خود را از دست داده و بزبان عربى تكلم مىكنند و بنادر خلیج فارس و بحرین همه و همه خود را عرب شناخته و بواسطه نادیده گرفتن تاریخ گذشته خود نژاد خود را نیز گم كردهاند با توجه بدین نكات درخواهیم یافت كه زحمات و رنجى كه فردوسى بر خود هموار ساخته حد اعلاى سخن است و تا نام ایران و ایرانى و زبان فارسى پا بر جا است نام این حكیم بر زبانها جارى است و در دوران حیات فردوسى و تعصب شدید سلطان محمود غزنوى فردوسى آشكارا شیعى بودن خود را با زبانى رسا بیان مىدارد و اعتقاد به مذهب تشیع مخصوص خواص است اگر برهانى بر اثبات تشیع نداشتیم باز این گفتار حضرت ختمى مرتبت (ص) كه فرمودند انا مدینةالعلم و على بابها كه تمامى فرق اسلامى این حدیث را اعتبار نهند و همگى گویند كه رسول خدا(ص) امى بود پس این علوم ربانى بود و على مرتضى (ع) واجد این علوم بود و چگونه توان ابوتراب را نادیده گرفت و كنیه ابوتراب و مفاهیمى كه در این كلمه نهفته است براى برترى و والائى مقام على (ع) جاى ابهامى باقى نمى گذارد و همت یداللهى على (ع) كه از جهت حفظ وحدت جامعه اسلامى در صدد بدست آوردن حق خود برنیامد و بیست و پنج سال مهر سكوت بر لب نهاد صفات شگفت و شگرف مظهر العجائب (ع) راد مردان جهان را كه یكى از آنان فردوسى بود واداشت كه سر به آستان على (ع) و عتبه بوس آن بزرگمرد سایند و خاك تربت وى و سرور شهیدان حسین بن على (ع) را توتیاى چشم كنند و توجه به دعاى عرفه در كتاب اقبال ابن طاووس عظمت روحى آن حضرت حسین بن على (ع) را هویدا مى سازد .
فردوسى اشعارى كه در باب توحید سروده بالاتر و والاتر از سروده هاى سنائى و عطار است .
فردوسى درباره سلاطین كیان آنچه فرموده غیر از مفهوم ظاهر و عبارت مقصودش آنست كه هوشنگ و دیگر سلاطین رهبر روحى سالكین طریقت بوده اند.
و شاهنامه هم بستگى و پیوند ناگسستنى با مهابهارت دارد اخیراً مهابهارت شاهنامه هند به كوشش دكتر سید محمد رضا جلالى نائینى با اقدام ارزنده آقاى طهورى بطبع رسانیده شده و در چهار مجلد منتشر ساختند و این اقدام آقاى طهورى درخور تقریر و با ارج است اما آقاى جلالى نائینى به كنه فلسفه هند ناآشنا بوده اما انتشار آثار مكتبهاى هند از دیدگاه تاریخ ادیان پسندیده و در خور قدردانى است .
مهابهارت چندین بار ترجمه شده اما این مجموعه منتشر شده بهمت آقاى طهورى ترجمه میرغیاث الدین على قزوینى است در این شاهنامه ارجن مقام رستم دستان در شاهنامه فردوسى دارد در مهابهارت مبحثى را متضمن است كه گفتار ارجن باكرشنا است كه بنام بهگودگیتا نامیده شده كه دنباله رساله هاى چهارگانه ودا و اوپانیشاد است كه در هیجده فصل مبوب شده كه بهترین ترجمه آن بفارسى اثر دارشكوه و استاد با ارجم پروفسور عباس شوشترى (مهرین) است كه به نام نغمه ایزدى ترجمه و تفسیر گردید و مى باید یك یا تنى چند ؛ چند سال متوالى با آشنا بودن به عرفان اسلامى و تلمذ كردن نزد استادى فلسفه هند را فراگیرند و در صدد تحقیق و بررسى این دو شاهنامه برآیند امید وافر دارد تا این آرزو جامه عمل بپوشد و هرگاه این چند صباحى كه از حیاتم باقى مانده و تا زمانى كه مرگ گلویم نفشرده كه مشتاقانه آماده مرگ بوده مردى قدرادى و فتوت برافرازد از هر گونه كمك دریغ نمىورزم در خانه اگر كس است یك حرف بس است اینك به هزار و یك شب مى پردازد .
هزار و یك شب
هزار و یك شب از پهلوى بوسیله آذركیوان به عربى برگردانده شده و اضافاتى بر آن افزوده شده است و بعد به فارسى ترجمه گردید بزعم این ناچیز این كتاب خود یك دائرةالمعارف است كه در صورت داستان گوید جوانى بعد از مرگ پدر دست تطاول به مكنت پدر كشید تا فقط كنیزى بر وى باقى ماند كنیز را نزد خلیفه برد و صد هزار دینار فروش كنیز را بها قرار داد خلیفه افاضل عصر را گرد آورد و كنیز بر همه برترى یافت و بر آئین سخنورى بر هر یك تفوق مىیافت جامه او را دریافت مى كرد و اینك شمه اى از سخنان كنیز نقل مى شود.
كنیز گوید كه خداى تعالى با حضرت موسى (ع) هزار و پانصد و پانزده كلمه سخن گفت و باز گفت قرآن صد و چهارده سوره است مكى هفتاد سوره و مدنى چهل و چهار است و ششصد و بیست و یك عشر است و آیات ششهزار و دویست و سى و شش است وكلمات قرآن هفتاد و نه هزار و چهارصد و سى و نه مىباشد و حروف قرآن سیصد و بیست و بیست و نه هزار و ششصد و هفتاد است و سجده هاى قرآن چهارده مرتبه بوده و سوره بقره افضل است و از آیات افضل آن آیة اللكرسى است كه پنجاه كلمه است بعد در قرائت قرآن و نماز و ابواب فقه سخن رانده و گفتارى در ابواب طب سخن گفته است و در بدایت كتاب داستان هاى شیرین تقریر كرده و بتدریج حكایاتى كه بر بى پایگى دنیا و رغبت به ملكات فاضله و زهد و تقوى و سلوك و شرح حال عرفا داد سخن داده و حكایات كوچك و برزگ اظهار كرده كه تدوین مشابه آن امكانپذیر نیست یك دانشمند فرانسوى هزار و یك روز تالیف كرده كه بفارسى ترجمه شده و فرد دیگرى هزار روز نوشته و عمان سامانى هزار و یك شب را بنظم درآورده است. در پهلوى هزار دستان است .
این بى مقدار گوید در مطاوى سخن هر جا كه نام خلیفه برده شده مراد پیر طریقت است و یكى از القاب مشایخ خلیفه است هم چنان كه امروزه در كردستان مراشد سلسله قادریه را خلیفه نام نهند و اثرى كه از مطالعه این مجموعه بر خواننده ایجاد مىكند بهتر از تذكرةاولالیاء عطار و كشف المحجوب هجویرى و نفحات الانس جامى و رشحات و خزینة الاصفیاء مترتب است .
زیرا این تذكرهها براى مشایخ و اقطاب مقامى قائل شده اند كه قابل پذیرش عقل سلیم نیست و خدا را اختصاص به تنى چند داده اند كه دیگر محلى از اعراب براى بندگان خدا باقى نگذارده و راه وصول به حق را در انحصار عدهاى خاص قرر داده و روندگان راه حق را در انحصار عدهاى خاص قرار داده و روندگان راه حق و حقیقت را فتح باب جهة آنان مسدود ساخته و شرح حال مشایخ و كرامات دروغین ذكر كردن و معراج براى حلاج و بایزید ساختن بمنزله سند معجول براى املاك یتیم آماده كردن است و دام تزویر براى راد مردان حق نهادن است و سلسله هاى متباعده و متباعضه یكدیگر را صحه نهادن است و رونده را به شرك كشاندن باشد مرید مشرك است كه غیر حضرت بارى را وجهه همت خود قرار داده و قطب را بجاى خدا نشانده و قطب نیز از مرید مشركتر است كه خویش را خداى حقیقى معرفى كرده و به ادعا شش جهت وجود هستى را از خود پر كرده و بارى تعالى امكان دارد از هر گناهى بگذرد غیر از شرك كه بت پرستى محض است چگونه توان پذیرفت كه كسى به توحید و تجرد روح و بقاى روح اعتقاد داشته باشد و اینگونه یاوه سرائى كند و مدعى خدائى شود.
در كتاب هزار و یك شب در ضمن داستان ملكه ماران و بلوقا كه قبل از ظهور پیغمبر اكرم (ص) مشتاق دیدار لقاى آن حضرت بوده است كه مفاهیم عبارات داستان مفاهیم ولایت كلیه را بیان داشته است. و جلد پنجم حاوى مراتب سلوكى است .
اكنون روى سخنم با خوانندگان آثارم مىباشد كه این بى مقدار بهیچ دسته سیاسى دل نه بسته و از این گونه بندها گسسته و از دامها رسته و به سیاست ناآشنا و از كلمه ماسون فقط نامى شنیده و درصدد دریافت آن برنیامده نه در صدد اثباتش بوده و نه خط بطلان بر آن كشیده اما از جهت مسلك روحى از این نام و صاحب مفهوم این كلمه هزاران فرسنگ دور و از خداى بزرگ عاجزانه تمنا دارد این ذره نادار و فرزندانم را از محبت و دوستى و شر افراد ماسونى حفظ فرماید بحرمت خاصان درگاه الهى امید است این دعا و التجا در ساحت حضرت بارى مورد قبول افتد.
کتاب سیری درتصوف
اثر نورالدین چهاردهی