Info@razdar.com
شماره مقاله 126
از نیمه دوم قرن دوم هجرى به نام صوفى و تصوف برخورد مى كنیم كه پس از طى یك قرن سلسله هاى تصوف به نام هاى مختلف عرض وجود كردند و نسبت بهم متباعد و متباغض بودند و آداب و رسومى پدید آمد و مشایخ براى خود القابى عنوان كردند و به علت كثرت مریدان هزار و یك روز خدمت براى ورود به تصوف قرار دادند و خانقاهها ساخته شد و موقوفات بسیار تهیه گردید و صوفى به شغلى اشتغال نمىورزید و در ابتدا به قرآن و حدیث تمسك جستند اما پس از اندك مدتى اصطلاح شطح و طامات و جذبه دین را خوار شمردند و سخنان كفرآمیز و الحاد كه غلبه حالات است بر زبان راندند و دین را حاجب طریقت دانستند و مشایخ داعیه خدائى نمودند و گفتند الصوفى لامذهب له و طریقت را باطن شریعت دانستند و دعاوى شگرف و شگفت بیان داشتند و ادعا به بام فلك رسانیدند تا عنایت ازلى بزرگ مردى را عرضه جهان هستى نمود و در تصوف به مقام قطبیت رسید و هفده سال در این مقام جالس بود تا به بارقه الهى دامن فرو چید و در منابر خود و مجالس درسى و آثار جاودانى خود پرده به یك سو افكند و كلیه خبایا را آشكار نمود و دامى كه در دوازده قرن افراد بشر را به بند كشیده بودند پاره كرد و حقایق را با قلمى سحار و ساده به بشریت ارمغان آورد اینك براى آشنا ساختن خوانندگان شرح حال وى را بطور ایجاز نوشته و اگر كسى بدون تعصب طالب گفتارش باشد مىبایست به كتب كیوان رو آورد تا گمشده هزار و دویست ساله را كه در پرده هاى بسیار پنهان شده بود دریابد و از ننگ دام رهائى جوید و اگر طالب حقایق است كه بكار گیرد مى بایست به تفسیر كیوان قزوینى مراجعه كند .
عباس بن ملا اسمعیل (كیوان قزوینى) در عصر روز چهارشنبه بیست و چهارم ذیحجه سنه 1277 ه.ق برابر دوازدهم تیرماه سنه 1240 ه.ش مطابق سوم ژوئیه 1862 م و 1230 یزدگردى در قزوین پا بعرصه وجود نهاد پدرش از علماى آن سامان بود و كتابى در نبوت خاصه مسمى به (انباء الانبیاء) تألیف نمود كه نسخه خطى آن در نجف اشرف در كتابخانه آیت الله اصفهانى موجود میباشد كیوان قزوینى از سن پنجسالگى بمكتب رفت و در سن نه سالگى بفراگرفتن علوم اسلامى روى آورد و در مدرسه التفاتیه قزوین حجره اى داشت و روزانه چندین درس تلمذ میكرد و تا سن بیست و دو سالگى مقدمات و سطح و چهار ماه درس خارج را فراگرفت و در سنه 1300 ه.ق بتهران آمد و علم اخلاق و ریاضیات و هیئت و نجوم و عرفان و فلسفه را آموخت و براى تامین معاش خود بمنبر روى آورد و به (واعظ قزوینى) شهره گردید و براى آنكه از درس و تدریس باز نماند سوگند یاد كرد فقط در محرم و رمضان بمنبر رود و بقیه ایام را بدرس پردازد و در این ایام دست ارادت به آقا تقى (صمد علیشاه) جانشین (جنت علیشاه) پسر (كوثر على شاه) داد و بعد از مدتى در زمره مریدان (صفى علیشاه) درآمد و از جانب هر دو تن شیخ سیار گردید و در سنه 1306 ه.ق به بین النهرین عزیمت كرد و نزد (میرزاى شیرازى) و (حاج میرزا حبیب الله رشتى) و حاج شیخ زینالعابدین مازندرانى) تلمذ كرد و از طریق اخبارى و اصولى اجازه اجتهاد یافت و در سن بیست و نه سالگى رساله عملى بفارسى و عربى نگاشت فارسى را منتشر ساخت و در سنه 1309 ه.ق بمكه سفر كرد و در مدت اقامت در عتبات عالیات در چند سلسله تصوفى داخل گشت و در سنه 1312 ه.ق از كربلا به بیدخت رفت و دست ارادت (به ملاسلطان گنابادى) داد و با وجود آنكه قزوینى بود به گنابادى شهره گردید و پس از طى سالها ریاضت طاقت فرسا دور از باور عموم بدرجه ارشاد رسید و بر اثر مساعى و خدمات كیوان (ملاسلطان) بلند آوازه گردید و از جانب وى باجازه ارشاد نائل گشت و ملقب بلقب منصور على گردید و در سنه 1329 ه.ق از طرف ملاعلى گنابادى (نورعلیشاه ثانى) فرزند ملاسلطان در منزل ملاعلى در بیدخت دیگجوش داد و بمقام قطبیت رسید و لقب منصور علیشاه بوى داده شد و هزار نفر بهزینه كیوان اطعام گردید این ناچیز یك روز در آن منزل میهمان پسر ملاعلى بودم .
كیوان قزوینى در سنه 1324 ه.ق بسیاحت بلاد اسلامى بمدت بیست سال در ایران و بین النهرین و هند و عربستان و خطه قفقاز و تركستان روس رو آورد و تمامى علوم اسلامى و علوم غریبه را فراگرفت و برموز و كنه ادیان و مذاهب و مسالك واقف گردید هفده سال در مقام قطبیت بسر برد و سه هزار مرید بنده وار گرد او جمع آمدند و از اغلب سلاسل تصوف اسلامى اعم از شیعه و سنى اجازه ارشاد یافت و بزبان فارسى و تركى و عربى به نثر و نظم تسلط داشت و به زبان عبرى نیز احاطه كامل داشت و در سن شصت سالگى ببارقه الهى از مناصب شریعتى و طریقتى دست شست و هشتاد روز بدون آنكه بانى بپذیرد در مدرسه سپهسالار قدیم و جدید در اثبات دیانت حقه اسلام و شیعه و مسلك روحى داد سخن داد و سى و دو تن از فضلاء و مدرسین علوم اسلامى منابر ایشان را بكتابت آوردند و بعد طى سه سال علوم اسلامى را بفضلاء عصر بدون كتاب بإ؛اا ظظ تقریرات خود در منزلش تدریس نمود كه اگر این جزوات و تقریرات منبرى اخیرش بدست آید بالغ بر سى مجلد كتاب بر آثارشان افزوده میگردد كیوان قزوینى از سن چهارده سالگى به نثر و نظم دست به تالیف و تصنیف زد كه آثار ایشان از ایام تحصیل تا پایان مدت ارشاد بشرح زیر معرفى مى گردد :
1- حواشى بر بیان السعادة كه نسخه دیگرى از همین كتاب در كتابخانه آخوند در همدان بدست آمد كه 75 صفحه بیش از نسخه چاپى اول حواشى داشت .
2- حواشى بر كتاب توضیح ملاسلطان
3- حواشى بر كتاب ایضاح ملاسلطان
4- تصنیف كتاب صالحیه و شرح حال ابواسعید ابوالخیر و تاریخچه مزار شاه نعمةالله كه بنام ملاعلى گنابادى شهره یافت .
5- حواشى بر كتاب بحیره تألیف (فزونى استرآبادى).
6- رساله محمدیه در فقه كه بنام ملاعلى گنابادى منتشر گردید.
7- رساله شهیدیه
8- مقالات فلسفى در مجله عرفان چاپ اصفهان در سنه 1303 ه.ش .
9- مقالات اجتماعى و دینى در روزنامه نصیحت چاپ قزوین در سنه 1304 ه.ش .
10 مقالات عرفانى در مجله عنقا چاپ اصفهان در سنه 1305 .
11- كنوزالفرائد شش مجلد.
12- شرح حدیث نیةالمؤمن خیر من عمله .
13- فضایل اعمال شب و روز جمعه به عربى .
14- شرح حدیث كمیل ماءالحقیقة
15- توشیح القواعد دو جلد در نحو .
16- تقریب الغرائب در دو جلد در نحو.
17- اسرارالمیزان در منطق .
18- هدیةالاخوان .
19- آفات المعرفة به عربى .
20- بئراعظم.
21- جامع التفاسیر.
22- مفاتیح الغیب مجلسى
23. علم تجوید منظوم با شرح عربى.
24- اسرارالصلوة.
25- قضا و شهادات شرایع
26- شرح عدیله كبرى .
27- شرح دعاء صباح .
28- شرح حدیث خصال .
29- ذخیرةالمومنین .
30- تاریخچه تدوین فقه جعفرى كه بوسیله این ناچیز بدست آمده با مقدمه این بیمقدار در مهنامه وحید بطبع رسید.
31- چهار منبر از منابر ایشان كه بدست این ناچیز رسیده است .
32- رساله اى از منابر چاپ نشده كه بدست آورده ام .
33- مواعظ.
34- فریاد بشر.
35- حواشى بر دبستان المذاهب .
36- حواشى بر اشعةاللمعات .
37- حواشى بر زینةالمجالس .
كیوان قزوینى پس از سه سال تدریس بطور كلى درب منزل بسوى خودى و بیگانه بست و تا سه روز قبل از درگذشتش به تألیف دست زد و از فروش زمین و خانه تعدادى از كتبش را بچاپ رسانید و در تصحیح حروف مطبعه كسى ویرا یارى ننمود اینك كتبى را كه با هزینه شخصى و مباشرت خود بطبع رسانید به ذكر اسامى آنها مى پردازد:
1- میوه زندگانى .
2- شرح رباعیات خیام .
3- حج نامه .
4- كیوان نامه در دو جلد .
5- عرفان نامه .
6- ثمرالحیاة.
7- استوار .
8- راز گشا.
9- بهین سخن.
10- اختلافیه جلد اول و دوم .
11- تفسیر كیوان پنج جلد .
12- نه پرسش كه با مقدمه و حواشى این بى مقدار در مجله وحید سنه 1351 ه.ش منتشر گردید و تلخیص این رساله در مجله خواندنیها بطبع رسید.
كیوان قزوینى در دو نوبت بار اول یازده ماه و دفعه ثانى در خانه منجم باشى كه مقابل باغ ملى لنگرود است یك ماه اقامت نمود و براى مداواى خود به رشت آمده در بیمارستان بسترى گردید و سه روز و دو شب مدت بسترى شدن او بطول انجامید و در ساعت ده صبح روز جمعه نوزدهم شعبان 1357 ه.ق برابر بیست و دوم مهر 1317 ه.ش و مطابق چهاردهم اكتبر 1938 م. دیده از جهان خاكى بشست و به ابدیت پیوست و در محل مدیریه تغسیل گردید و در سلیمان داراب رشت مدفون گردید و مزارش زیارتگاه صاحبدلان است و زمین مزارش كه یك هزار و نود و شش مترمربع است خریدارى كرده و سند مالكیت گرفتم .
كتب چاپ نشده به اسامى زیر است
1- كیوان نامه جلد سوم .
2- شرح رباعیات خیام به سیاق دیگر.
3- تفسیر كیوان جلد ششم .
4- حواشى بر شرح رباعیات خیام .
5- ترجمه قرآن.
6- سرانجام .
7- روشن روش .
8- ذوالیسار فى القصار.
9- اختلافیه جلد دوم .
10-هزار و یك كلمه .
11-دوره كیوان.
12-مكاتیب كه بسعى این ناچیز گردآورى شده است.
كیوان قزوینى كلیه اسرار و آداب تصوف را در كتب زیر بروشنى مرقوم داشته اند.
1- استوار.
2- رازگشا.
3- بهین سخن .
4- كیوان نامه جلد دوم .
5- نه پرسش .
كیوان قزوینى عرفان را به عرفان علمى و عملى تقسیم نمود و تصوف را به تصوف مرسوم (مرید و مرادى) و تصوف انفرادى منقسم كرد و تصوف مرید و مرادى را مردود و باطل شمرده و تصوف حقیقى یا انفرادى را كه وابسته بخانقاه و پیر و مراد نمى باشد تایید مى فرمود این ناچیز قبل از عزیمت كیوان به گیلان بمحضرش راه یافتم و تا آخرین لحظه حیاتش شرف حضور داشتم.
كیوان قزوینى تنى چند انگشت شمار از مردان آزاده و پاكنهاد را تحت تربیت روحى خود قرار داد تا مكتب تصوف حقیقى را دریافته و بدان طریق گام نهند كه كمترین آنها این بیمقدار مى باشد.
كیوان قزوینى در كتاب میوه زندگانى در فریده 29 گفته است :
«هر كه دعوى كند بیخبرتر از دیگرانست مغز سر از سر بیان بى خبر است تا چه رسد به استخوان و بشر در اندام جهان بزرگ اگر به كمال نرسد استخوان خورده لاى زخم را ماند كه تا بیرونش نیاورند آن زخم بهبودى ندارد و عجب آنكه هنوز بشر پندارد كه خود مرهم بلكه جراح زخم جهانست بلى اگر خدمت صادقانه كند و دعوى سرى و بهى نكند جزء جهانست و جهان را بدو نظر عنایت والا كرم معده است كه باید بدواهاى قوى سمى رفع شود» و در باره كیفیت (حیرت در حقایق) مرقوم داشتهاند كه :
«اگر كسى پندارد و دعوى كند كه رفته و علم یافته بایدش گفت بى راهه رفتى رو بحقائق نرفتى آن آثار و خواص و طبایع بود كه حقایق پنداشتى و از آنها نقشه علم برداشتى در بزم حقایق راه یافتگان را نواله حیرتست و صدر نشینى بفزونى حیرتست.
كیوان قزوینى هیچكس را اعم از مرد و زن و خرد و كلان بهیچ عنوانى نه اجازه مناصب شریعتى و نه طریقتى نه شفاهاً نه كتباً و نه مقام جانشینى نداد بلكه در سن شصت سالگى ببارقه الهى از كلیه مناصب دست كشیده و در این باب در منابر و در مكاتیب خود و در آثار چاپى و خطى خویش بكرات بدون هیچ ابهامى به روشنى یاد كرده و كلیه مناصب طریقتى را در هر درجه و مقامى، مردود دانسته است .
در كیوان نامه جلد سوم نیز در این باره فرموده: «آدم عاقل قى كرده خود را نمى خورد»! در میوه زندگانى در فریده 19 در صفحه 107 چنین مرقوم داشته اند:
«مرید و مرادى یك طرفه بازى است كه چه ببرى و چه ببازى عمر گرانمایه را به بمفت باخته اى»!…و مجدداً مى فرماید: «اما تو پس از دیده حال و قال من، اگر عبرت نبرى و ببازى درافتى عمداً عمرت را بمفت باختهاى كه من حجت را بر همه تمام كردم ،گفتم و نمودم و گویا براى همین بدنیا آمده بودم».
اینك چند بیت از اشعار كیوان كه هنوز بطبع نرسیده است ذكر مى گردد:
زبون گشتم ز ترك سرورى را
كه هنگام تصوف بود بر پا
كسانیكه بخاكم مىفتادند
كنون خاكم بسر پاشند فردا
خداوند بصیرم هر دو را دید
جزاى هر دو خواهد داد فردا
چه دانستم كه او بیناست بركار
كشیدم دست از آن سرورى ها
خدایا شاهدى بر قصد و كارم
بدیدارت بیارزد آن بلاها
تو را دیدم كه از هر كس بریدم
تو پر دادى كه تا كویت پریدم
چنین نعمت كه من دارم كه دارد
كه پا بر روى نفس خود گذارد
مجدداً بعنوان نمونه دو بیت دیگرنقل میگردد:
چونكه آخر بفنا مىرود این هستى ما
گو كز اول برود تا كه به آخر نرسد
عیب جان است تن و مرگ بود ساتر عیب
پیشتر این عیب ز جان تا كه به ساتر نرسد
«كیوان قزوینى» فرماید :
تصوف حقیقى مرید و مراد ندارد قطب و استاد ندارد.
تصوف حقیقى یك مفهوم مقدس صعبالتصور است و تا چه رسد به عملى شدنش كه محال عادیست! و دائم غیر موقت ،مطلق بیك دینى و سیاستى و نه باعمال خاصه ایست بلكه اجزاء آن مفهوم همه عدمیاتند و انفرادیست كه دسته بندى ندارد و قابل موسسه بودن و مدیر و ناظم داشتن نیست و یك امر غیر عادیست كه توده از تصورش عاجزند تا چه رسد بعمل و نادرالمصداقست اگر بخواهد براى خود همدمى و همكارى و مددى بیابد باز اجراء دلخواه مى شود و اساس این مفهوم بر نفى دلخواه است .
و در این مورد فرموده است :
صوفى حقیقى مانند وجود حاضر و غائب است كه نه زنده است و نه مرده تن بشرى دارد و جانش با افراد بشر بهیچوجه جامع بشرى ندارد .
و در جاى دیگر مرقوم داشته است .
صوفى جسمى است ظاهر و روح مجرد است در باطن صوفى نه دانا نه نادان نه توانا نه ناتوان نه دوست با كسى و نه دشمن نه خواهان چیزى و نه گریزان از چیزى !
و درباره اصالت تصوف حقیقى چنین اظهار نظر كرده است .
تصوف حقیقى آخر درجه بندگى و از خود سیرى است هر كس به تصوف حقیقى رسید تازه لذت بندگى را میچشد و دعوى خدائى و قطبیت و مرادى را سمى مهلك مى داند و اجتناب را از آن لازمتر از هر لازمى مى بیند.
تصوف هوالاعراض عن الاعتراض است .
تصوف هوالاعراض عن الاغراض است .
تصوف سل الروح عنالطبع است یعنى كشیدن نفس منطبعه انسان است از میان قواى طبیعیه كه با آنها متحد شده است.
تصوف علت غائیه همه ادیان و در طى لسان همه پیغمبرانست نه صریح ولى منطوق .
در كتاب عرفان نامه فرموده اند:
زهد على (ع) كه نخوردن و نخفتن و نپوشیدن و با مردم نجوشیدن و همه لذائذ طبیعى و نفسانى را برخود حرام كردن باشد و مانع دخول و خروج تن و دل گردد یعنى نگذارد چیزى از دهنش برآید جز كلام حق بشكمش در نرود مگر بقدر ضرورت از حلال واقعى كه پاسبان زبان و شكم خود باشد.
كیوان قزوینى نسبت به این بیمقدار كمال عنایت و مرحمت داشتند و رابطه این ناچیز با وى گذشته از شاگردى و استادى محبت پدرى با فرزند بود كتب چاپى ایشان را این ذره بیمقدار منتشر ساخت و آثارشان را به كتابخانه هاى عمومى اغلب شهرهاى ایران و چند كشور خارج اهداء نمود و قرب نه سال درباره سلاسل صوفیه ایران مقالاتى به مهنامه وحید فرستاد كه منتشر گردید و به آثار حضرت استادى در تمامى مباحث استناد جسته و شرح حال و بعضى آثار قلمى ایشان را بطبع رسانیدم شرح حال كامل كیوان قزوینى بضمیمه مقالات و مكاتیب و اشعار و یادداشتهاى پراكنده حضرتش را طى سالها تحمل رنج گرد آوردهام و امید است بزودى از نظر تیزبین وقاد شما بگذرد.
چون آگاهى از عرفان براى هر صوفى لازم است تا در ضمن سلوك به تشتت آراء دچار نگردد ملزم است كه علم عرفان را فرا گیرد و پس از آن در طریقت گام نهد و یكى از اصول اولیه عارفان اعتقاد بوحدت وجود است و هر گروهى بطریقى در این باب داد سخن دادهاند ،گفتار كیوان قزوینى را در این مبحث كه منطبق با آیات قرآن كریم است نقل مىنماید. در ابتداء كتاب (میوه زندگانى )بشرح زیر مرقوم داشتهاند: «پاكست خداى شش جهت و پنج حضرت و چهار طبیعت و سه مولود و دو ضد و یك حقیقت»! كه بطور ایجاز بشرح آن مىپردازد :
فلاسفه بزرگ و عرفاء شامخین در این قول متفقند كه هر چیز در عالم هستى شش جهت دارد مانند جهات هر اطاق و جعبه كبریت و هر شیئى دیگرى و پنج حضرت عبارتست از عالم (ناسوت – ملكوت – جبروت – لاهوت یا مقام انسان كامل یا بزبان دیگر هاهوت یا گوئیم مقام نقطه و عالم ناسوت عالم شهود مىباشد یا گوئیم عالم طبیعت و ملكوت عالم غیب است و هر یك از عوالم در تصرف عالم بالاتر از خود مىباشند و چهار طبیعت كه آب باد – خاك -آتش میباشد و سه مولود – مراتب (جماد – نبات – حیوان) است دو ضد شب و روز یا گوئیم ظلمت و نور یا بعبارت دیگر عالم شهود كه به چشم ظاهر توان دید و عالم غیب یا ملكوت است و نیز یك حقیقت مطلقه هست و پس از معانى جملات اینك به تفسیرش مى پردازیم كه پاك و مطهر است تمامى ذرات عالم هستى كه هر ذره داراى شش جهت در ناسوت و شش جهت در ملكوت هست و این ذرات با دارا بودن شش جهت و پاكى آنان در پنج حضرت كه ذكر گردید وجود دارند و با تمامى این اوصاف در چهار طبیعتش سارى و جارى است و عوالم هستى پاكست در هر شش جهت و در پنج حضرت و چهار طبیعتش و در سه مرحله از مراحل هستى با تمامى دارا بودن این شئون در شهود (ناسوت) و (ملكوت) و در مراتب زشت و زیبا یك حقیقة مطلقه است كه در تمامى شئون و ذرات بطفیل وجودش هستى یافت و آن حقیقة از مقام خود صرفیت بحث بسیط را حفظ كرد» و مجدداً این بحث را در تفسیر كیوان در جلد چهارم در دو سطر با عباراتى زیبا و دلنشین و كوتاه و پر مایه وحدت وجود را بیان داشته كه اینك عین گفتار نقل میگردد:
«چهار حرف وجود (كه بیش از سه نبود) با دو عنوان غیب و شهود بیك نهضت شش جهت را از خود پر نمود بى آنكه مقام عالى اطلاقش را از خود خالى نماید» اینك به تفسیر آن پرداخته تا خواننده به نیكوترین وجهى سخن وحدت وجود را به درستى دریابد و عمرش را براى دریافت این مبحث ماهها صرف ننماید .
چهار حرف وجود عبارتست از واو و جیم و واو و دال یا بزبان دیگر زبور-تورات -انجیل – قرآن یا بگوئیم مفاهیم عالیه قرآن كه درتفسیر اول و جلد دوم و جلد سوم و جلد چهارم برشته تحریر درآمده است این چهار حرف كه وجود عالم هستى كه در این مفاهیم سارى و جارى است در مراتب (جماد- نبات – حیوان) را از خود پر ساخته است و تمامى مفاهیم عالیه وجود كه اشاره گردید در مرتبه جماد و باطن آن شهود و در غیب نبات و در عالم شهود حیوان و غیب آن با یك اراده ازلى دریاى بیكران حقیقت از جهت استغناى كامله بخود توجه نمود كه فیض اقدس است و این فیض اقدس فیض مقدس را بوجود آورد و فیض مقدس موجب كثرات گردید بدون آنكه ذرهاى از ذرات ربوبى كاسته شود یا اندكى در وى خلاء بوجود آید برهمنان هند خدا را تشبیه به اقیانوس بیكران كردهاند و گویند اقیانوس بخود توجه نمود قطرهاى از اقیانوس صعود كرد و بصورت چكه در دل كوه چكید و جوى تشكیل گردید و سپس جوى رود گردید و رود بدریا و دریا به اقیانوس پیوست این مثل نارساست و مثل با ممثل تطبیق نمىكند زیرا امروزه توان با وسائل علمى طول و عرض و عمق اقیانوس را محاسبه كرد و قطرهاى از اقیانوس جدا شود بهمان نسبت و اندازه خلاء در اقیانوس پدید میگردد پس توان گفت عالم هستى شكل حباب است كه شكل حباب نه آبست بلكه بطفیل وجود موج آب شكل گرفته است .
دیگر در وحدت وجود اصطلاح ظل و ذى ظل است عبارت از فروغ و اشعه خورشید است و ذى ظل كره زمین است كه از نور خورشید روشنى میگیرد یا بعبارت دیگر قرص خورشید صاحب ظل و یا نور خورشید از قرص خورشید تابد ظل است و سایه و نور خورشید بزمین تابد ذى ظل است .
خداى تعالى در زمان سرمدى خلقت ایجاد كرد و سرمد جان دهر و دهر جان زمان است كیوان قزوینى در كتاب میوه زندگانى فرموده كه: دهر حركت قطعیه اجزاء كلیه عالم ملكوت كه ارواح باشند میباشد كه حكماء نفوس كلیه نامند و سرمد حركت قطعیه اجزاء عالم جبروتست كه عقول باشند چه طولیه كه حكما مىگویند ده تا است و چه عرضیه كه بى پایانست .
در كتاب مثنوى ضمن شرح داستان (حضرت موسى ع) و (خضرع) نقل گردیده است كه زمانى كه طفلى را خضر سر مىبرد (موسى ع) زبان باعتراض مىگشاید (خضر) پاسخ مىدهد این بچه در سنین بلوغ مرتكب قتل مىگردد(حضرت موسىع) در پاسخ زبان اعتراض گشوده و میفرماید بر فرض صحت قصاص قبل از جنایت جرم است (خضر) در جواب گوید اى (موسى ع) تو در دنیاى تفكرات خود چنین تصور میكنى كه این بچه در سنین اولیه حیات خود بسر مىبرد اما در دنیاى من این طفل بزرگ شده و مرتكب قتل گشته است! و حیات حقیقى با روح است و با كشتن هر شخص دسترسى بروح كشته شده امكان پذیرنیست بلكه جسد را نهاده نه اینكه حیات را از دست داده باشد و مولوى در این مورد فرموده است صد هزاران سال و یك ساعت یكى است مدت یك ساعت براى اهل عالم طبیعت كه دروعا(ظرف) زمان واقعند متفاوت است و حجم یك كره با یك مورچه در عالم جسمانیت متفاوت است اما در عالم مجردات كه وعا وجودشان دهر و سرمد است مجرد از بعد و ابعاد است و در عالم مجردات كمیت زمانى و نه كیفیت ابعاد اجسام هیچیك در آن عوالم وجود خارجى ندارند و حركت مجرد بعد ندارد.
کتاب سیری درتصوف
اثر نورالدین چهاردهی