Info@razdar.com
شماره مقاله 189
93. از واقعه اى تو را خبر خواهم كرد
وانرا به دو حرف مختصر خواهم كرد
بـا عشق تـو در خاك فـرو خواهم شد
وز مهر تو سر ز خاك بر خواهم كـرد
خطاب به خدا است چه شيرين خطابى كه غير خيام ننموده مبتكر است و به او منحصر ،بويژه مصرع دوم كه چقدر شيرين و دلنشين افتاده اگر براى همين رباعى تنها هم شده خدا خيّام را مى آمرزد و مى نوازد اگرچه براستى شرابهاى دنيا را همه را او تنها خورده باشد ،و حال آنكه يا هيچ نخورده يا كمتر از آنچه مردم مى پندارند خورده هنيئاً له .عشق تو اضافه مصدر است به مفعولش و مهر تو اضافه مصدر است به فاعلش ،زيرا مهر را به هر طرف مى توان نسبت داد و به طرف عالى كه معشوق باشد سزاوارتر است ،اما عشق را نبايد به معشوق نسبت داد زيرا جسارت مى شود چونكه لازمه عشق افتاده فناء و لازمه معشوق بقاء است.
درباره عشق خدا نكته ايست كه تاكنون براى همه مغفول عنه مانده و من مفتخرم به اظهارش و آن آنست كه عمده مطلوبية عشق به خدا از بنده كه سرمايه عرفان و تصوّف است از جهت لازم مهيت عشق است نه خود مهيّة عشق كه هم جسارت است و هم گزاف دعويست و هم انانية بزرگ طولانى ،و لازم مهية عشق فناء تام است كه فناء با عدم التفات به فناء باشد و در ذات و هويّة همه اشياء اين فناء تام هست و در انسان كه اعلى و اكمل است بايد روشنتر از همه باشد،لذا حق انسانست عشق به خدا و دعوى و اظهار عشق به خدا يگانه كمال و بهترين حال انسان است يعنى لازمه عشق را كه فناء عاشق است در حضرت معشوق بايد داشته باشد نه خود عشق را كه طرفِ مهر و محبت بودن است و لذّت از دوستى بردن است ،زيرا اين خود جسارتى است و انانيّتى و اظهار وجودى ،و اين منحصر به عشق نيست بلكه در هر نسبتى ميان بنده و خدا كه تصور و ادعاء شود بايد مراد لازم مهيت و لازم وجود خارجى آن صفت باشد نه خود مهيّت موجوده ،و همچنين در دعا و چيز خواستنها كه لازم مهيت دعا فقد و فقر داعى است نه طَلَبُ الشئي .
موسى(ع) بعد از چند روز گرسنگى باز خواهش رزق نمى كند فقط اظهار حاجتش را به معنى مصدرى مىكند ربّ انى لِما اَنزَلتَ اِلَىَّ فقيرٌ (من خير) و مانند عيسى نمىگويد ربّنا اَنزِل علينا مائدة من السماء تكون لنا عبداً لاوّلنا و آخرنا كه از چند جهت خودخواهى شده ،ادب عبوديت موسى خيلى كامل است.
كثرت بينى كه روح نشاه موسوية است آداب دانيست و رفتار مؤدّب است اَدَّبَنى رَبّى فَاَحسَنَ تَربِيَتى ،و من در اين باب شرحى در كتاب ثمرالحيوة نوشته ام بر حديث اسئلك لذّة النظر الى وجهك در صفحه 81 .
و وحدتبينى كه روح نشاه عيسوية است لازم دارد خلوِّ از آداب را و جسارت و گستاخى را و لفظ روح الله و ابن الله و پدر ملكوتى همه الفاظ گستاخانه است.
و مصرع سوم اشاره به لازم مهيّةِ عشق است كه در خاك مذلّت فرو شدن و مرگ باشد و شايد باء سببيّة است يعنى به سبب عشق چنين فناء تامّى برايم دست خواهد داد.و چون نتيجه و لازمه فناء كه لازم اللّازم عشق باشد بقاء بالله است از باب بودن فانى در حكم مفنّى فيه و مفدىّ له در مصرع چهارم نام بقاء و سر برداشتن را مى برد كه از خود و از غير فانى و مرده ام و به تو فقط باقى و زنده ام.
من كيستم من چيستم
هستى توئى من نيست ام
من در عهد قطب بودنم كه گاهى ذكر فارسى به مريدان تلقين مى نمودم يكى هم اين دو جمله بود كه چهل روز هر روز 21 بار و هر بار 21 بار تكرار كنندگان و قهراً حال خوشى مى يافتند كه در اواخر بى اختيار از دلشان سر مى زد و نيز اين دو جمله به همان دستور :
اگر هستى توئى من نيست باشم –
اگر تو در ميان من بركنارم –
اگر تو در دلى دل خالى از من .
همه سلاسل تصوّف مقيدند به اذكار و اوراد عربى چه قلبى و چه لسانى و چه نفسى و چه خيالى و من در هر چهار مقام خوش داشتم الفاظ فارسى را زيرا لغتى مخصوص به خدا نيست ،لغت طبيعى بنده لغت مخصوص خداست كه اصدق اقوال و احسن احوالست ،و به مريدان ترك زبان اذكار تركى تلقين مى دادم اللّه جان من سنى هارده ناپارم اورگمده اورگمده اورگم ،و غالباً اذكار را در وقت خواب كه خلوت با خدا است دستور مى دادم كه تا بيدار است ذكر كند آهسته بطور مناجات كه كسى نشنود تا آنكه خواب او را فرو گيرد كه ذكر در زبانش باشد تا زبان از كار افتد تا شايد آن دم كه اين زبان از كام ديگر برآيد همين ذكر را سرايد.
من در كتاب استوار كه حاوى عقايد و اعمال همه سلاسل صوفيانست اذكار مخصوصه اى كه رسم خودم بود به مريدان مى دادم نوشته ام كه غرض ايجاد حال خوش است در دل و خلوص توجه به خدا و انقطاع از ماسوى به هر وسيله كه باشد .در كاملين اثر از دل بر زبانست و در ناقصين از زبان به دل بطور قهقرى و اين تدبيريست از اول سلوك براى مبتدئين چونكه زبان به اختيار است و دل به اختيار نيست.
عباس کیوان قزوینی
رباعیات خیام