Info@razdar.com
شماره مقاله191
رباعى يازدهم
آدم چو صراحى بِوَد و روح چو مَى
قالب چو نَيىِ بود صدائى در وَى
دانى چه بـود آدم خـاكى خيام
فانوس خيالىّ و چـراغى در وى
مناسب رباعى 207 متن است كه در جاى خود شرح شده. اضافه فانوس به خيال بيانيّه است يعنى خود خيال فانوس است و جان كه جوهر مجرّد ملكوتى عالى است چراغ است .و يا اضافه لاميّه است يعنى تن فانوس است براىِ خيال كه چراغِ آنست بنابر آنكه جانِ آدم همان خيال است و بجز خيال چيزى نيست پس ياءِ خيالى براىِ تشبيه است يا براىِ وحدت است.
پس تن با جان به سه چيز تشبيه شده (جام و مى) (نى و صدا) (فانوس و چراغ) و مى توان در هر تشبيه دو تشبيه پيدا كرد مُرَتَّباً تن جام و خيال مَىِ آن و خيال باز جام و جان مَىِ آن و هكذا نى و فانوس پس تن جام و نى و فانوس است مطلقاً و آن جان مجرد مَى و صدا و چراغست مطلقاً ،و خيال ذو وجهين است اگر آن را نسبت به تن دهى مَى و صدا و چراغ است و اگر نسبت به جانِ مجرّد دهى جام و نَى و فانوس است ،و آدم داراىِ سه نحوِ وجود است تنِ خاكى – جانِ پاك – خيالِ آلوده به هر دو در وسط (مشكوة و زجاجه و مصباح) (نور و ظلّ و ظلمة) (اوّل و آخر و وسط).
رباعیات خیام
عباس کیوان قزوینی