Info@razdar.com
مقاله شماره 153
حكيم كامران شيرازي به قول صاحب دبستان : ره سپر كيش مشائين بود. علوم عقلي و نقلي را نيكو مي دانست و از فرزانه يزدان ستاي مريد موبد سروش استفاضه هاي معنوي حاصل و شگفتيهاي بسيار تعليم گرفته بود بعد از كسب كمال به «گوا» رفت كه از بنادر غربي هند و مستعمرۀ پرتقالي است . به مجالست پرتقاليها رغبت نمود و به كيش نصاري جلوه گر آمده لاجرم انجيل را نيكو آموخت و از علوم ايشان مايه ها اندوخت و بعد از آن به هند شمالي مراجعت و با راجه ها آشنا شد. به كيش ايشان گام زد . شاستر هندويي يعني علوم ايشان را نزد براهمه فاضل بخواند و در آن نيز سرآمد دانايان هند شد . اگر چه به ظاهر به مذاهب مذكوره پي سپرد . اما بر عقايد حكماي قديم بود . از دروغ ،دزدي ،زنا و اغلام سخت دوري نمود و از كشتن جانوران احتراز داشتي اما گاه گاه شراب خوردي ،گفتي در او فايده بسيار است و ادعيه كه درميان حكماي يونان رايج بود ،درستايش واجب الوجود و عقول و نفوس و كواكب خواندي و از كس چيزي نپذيرفتي به تجارت مشغول بود آن مايه كه او را بسند بودي بدان قناعت كردي و ميرزا ابوالقاسم فندرسكي او را برادر با جان برابر مي گفت و مهين برادر مي نوشت و در سنه 1050 هجري (1010ي) در سراي فرخ نزديك به اكبر آباد تجرد گزيد . گويند دربيماري آنچه داشت همه را به فقيران بذل فرمود . زر نقد را به براهمه بيشنو (فرقه اي از هنود) و مانند آن داد چه ايشان حيوان آزار نيستند . پوششها را به دست محمود نامي داد تا به درويشان راه كشمير و كابل كه در آنجا سرماي شگرف است بدهد و محمود چنان كرد و خورش آنچه موجود داشت به گاوان و خران و مسافران و مسكينان داد كه ايشان بار مي كشند . كتابهاي حكما را به موبد هشيارسپرد تا به مردم حكيم مشرب حكمت دان رساند . فرزانه هوشيار دراگره كتابهاي او را بخش كرد و به ياران فرستاد و درمرض الموت پيوسته به قرائت الهيات شفا و ترجمه اسولوجيا مشغول و شادان مي سرود كه به الوهيت مبدع تعالي و نبوت عقل و امامت نفس و قبله بودن فلك و نجات فلاسفه ايمان دارم و از اديان و مذاهب ديگر بيزارم و درهنگام درگذشتن ،نام واجب الوجود و عقول و نفوس و كواكب مي گفت و حاضران نيز بدان مشغول بودند تا جامه گذاشت (جسم رها كرد) و عمر او نيز از صد سال گذشته بود نيرويش نكاسته ،قوت و قدرت داشت و همچنين به موبد هشيار سروده بود كه بعد از مرگ سوختن كالبد ستوده تر است اما چون مردم ترا مانع آيند پس مرا سر به مشرق و پا به مغرب دفن كن كه جميع بزرگان چون ارسطو و متابعانش چنين خوابيده اند . موبد هشيار چنين كرد و هم موبد هشيار بفرمود او بر سر قبرش تا يك هفته هر روز و شب بخورآن كواكب كه آن روز و شب بدو تعلق دارد بيفروخت و آن خورد و پوش كه منسوب بدان كوكب است به براهمه و مستحقان رسانيد و ايشان همه دعا مي كردند و آن كوكب را شفيع مي ساختند تا روح حكيم كامران به مجردات پيوست . پس موبد هشيار با گره گراييد و كتابي ديدم به خط او كه نوشته بود كه پس از جامه گذاشتن كامران او را در واقعه ديدم با لباس نيكو با حضرت مشتري نشسته گفتم چون آمدي گفت مجردات مرا چون بي خواهش دنيوي يافتند جذب كردند و شفاعت همين را گويند.
نقل از تاریخ زرتشتیان – فرزانگان زرتشتي
نویسنده : رشید شهمردان