Info@razdar.com
شماره مقاله 245
193 . از جرم حضيض خاك تا اوج زحل(1)
كردم همه مشكلات گردون را حل
بيرون جستم ز بند هر مكر و حيل
هر بند گشاده شد مگر بند اجل
توده بالاتر از كيوان(زحل)كه هفتمين پدر خوانندش فلكى را سراغ ندارند لذا برتر از هر بلندى و معادل نقطه خاك مى دانند و مشكلات فلسفه حوادث و اسباب آنها و نتايج آنها است از موادّ اجرام فلك و اثير و عنصر و مركّب ناقص و تام و اسباب تركيب آنها و عمر آنها و فوائد و مداليل آنها ،كه دوره كامله علوم رياضى و طبيعى است بطور فهم عميق عمقى نه سطحى و ناقص و تقليدى (مشكل هر علمى اعماقِ مسائلِ عويصه آن است)و در نسخه اى بجاى گردون عالَم است و غرض تأكيد عموم و استغراق مشكلات است و اين تأكيد عموم مستثنى منه مقدّمه تأكيد شدّت و عويصة و لاينحلّ بودن مستثنى است پس عموم مقصود لغيره است نه لنفسه و غرض تعلّق نيافته مگر تنها به حكم مستثنى كه گاهى مستثنى مقدّمه عموم مستثنى منه مىشود مانند حديث منزلت (انت منّى بمنزلة هرون من موسى الّا انّه لا نبىّ بعدى)كه به نام عموم منزلت ناميده مى شود به دليل استثناء و گاهى بعكس عموم مستثنى منه مقدّمه حكم مستثنى است كه همان اصل مقصود است نه عموم مانند اينجا و آن شعر.
ناخوانده نماند هيچ علمى اما
صد حيف سواد خط پيشانى نيست
يعنى سرنوشت و پيش آمد خودم را نمى دانم پس دانستن همه چيز بى ثمر است بلكه بدل به نادانى مى شود زيرا موضوع علم معدوم مى شود همچنين بند اجل علاوه بر آنكه برايم گشوده نشد آن مرا بست و در هم شكست پس بندهاى گشوده هم بسته شد زيرا موضوع علم كه ذات عالِم است از ميان رفت (دنيا پس مرگ من چه دريا چه سراب) سراب لغت فارسى است كه به عرب سفر كرده و من در تفسيرم در ذيل كسراب بقيعه سخنانى كه ديگران نگفته اند گفته ام.
و يا آنكه مراد حلّ نشدن معمّاى مفهوم مرگ است كه نزد حكماء معروف است كه حقيقت مرگ را كسى نمى فهمد مگر آنكه بميرد كه زنده را تصور مرگ محال است مگر بطور رسم ناقص كه تصوّر اعراض عامه آن شئي است يا تصوّر بعض خاصه آن .
بدان كه اوج و حضيض از امور اضافيّه اند و ميزان مركز زمين است كه قدماء آن را مركز عالم اجسام فلكاً و عنصراً مى ناميدند و همه اجسام را يك كره تو در تو مانند توهاى ملتفّه پياز مى دانستند ، پس اوج هر ستارهاى منتها دورى مركز آنست از نقطه مركز زمين و حضيضش نزديكتر بودن است به منتهى نزديكى كه براى آن ستاره ممكن باشد گرچه همان اندازه منتهى دورى و اوج يك ستاره ديگر باشد و بالاترين اوجات اوج زحل(كيوان)است كه نجم ثاقب در قرآن تفسير به آن شده زيرا ثاقب غير مثقوب است براى منتهى بلنديش در ميان هفت سيّار و سيّارات ديگر ثاقب مادون و مثقوب مافوق خودند. گرچه ثوابت بلندتر از آنند امّا آنها از عنوان تأثير در حوادث جهان كه پدرى نامند بيرونند و عنوان عمومى پدر و مادر سه مولود كه هفت پدر و چهار مادر كه هووى يكديگرند و وجود همه در هر مولودى لازم است باشد.
و اينجا مراد از حضيض روى كره زمين است كه مسكن سه مولود است و مَعرَضِ حوادث است و مراد از اوج خود زحل است كه اضافه اوج زحل بيانيه است يعنى از پائين تا بالا همه جا و همه چيز باشد و اضافه حضيض خاك هم بيانيه است پس اين اوج و حضيض به معنى لغويست نه اصطلاحى علم نجوم و غرض هم بيان مسئله نجومى نيست بلكه غرض پنديست عمومى.
و يك شاهد بر عدم اراده معنى اصطلاحى نجومى از اوج و حضيض آوردن لفظ جرم است براى كره خاك كه معنى سنگينى و پستى و دور انداختنى و غير مقصود لنفسه قصد مىشود در عرف توده از لفظ جرم و در لغت مطلق جسم است امّا در اصطلاح نجوم جرم مخصوص به افلاك است كه گويند اجرام سماويه و اجسام ارضيّه .و گردون يا خصوص افلاك است به جهة حركة وضعيّه آنها بر دور زمين كه قدماء معتقد بودند و يا مطلق جهان است براى تغيّر و انقلابش كه دو دم به يك وضع نيست و غالباً سبب و نتيجه انقلابش بر توده مخفى است و لذا مشكلات ناميده مىشود و حلّ آنها پى بردن به سبب و نتيجه است يا اجمالاً يا تفصيلاً و هر يك از اين دو يا عموماً باشد يا شخصاً و خصوصاً ،و ادّعاء اين حلّ خيلى دعوى بزرگ دور از باور است براى يك نفر بشر اگرچه پيمبر باشد تا چه رسد به خيّام ، مگر به همان تأويل كه گفتم عموم مستثنى منه مقصود نيست (كه گزاف دعوى خواهد شد) بلكه مقصود لغيره و مقدمه اثبات مستثنى است ،يعنى من اگر بر حلّ هر مشكلى توانا باشم باز در حلّ معمّاى مرگ كه پابند همه است ناتوانم بلكه پا به بندم و دست بريده (بنده ام نه يابنده).
***
عباس كيوان قزويني
رباعیات خیام