Info@razdar.com
شماره مقاله344
218 . جانا من و تو نمونه پركاريم
سر گرچه دو كرده ايم يك تن داريم
بر نقطه روانيم همى دايره وار
تا آخر كار سر بهم باز آريم
نمونه مخفف نماينده است و در تشبيه هم مى آيد كه مشبّه نماينده مشبهبه است و به معنى اثر و نتيجه و حاصل مصدر هم مى آيد كه هر اثر و صنع و فعل و نتيجه و حاصل مصدر نماينده و ثابت كننده و شناساننده مؤثر و صانع و فاعل و مقدمات و مصدر خودش است.
در اينجا به غير اين معانى اتّحاد كثرات من و تو را هم دارد و مراد آنست كه ما (افراد بشر و همه طبقات موجودات يكسر سراسر) بهم پوكيده و در هم رفته و اجزاءِ مركّب شده و مُعَنوَنِ به يك عنوان جمعى هستيم و همه سر هم رفته يك اثريم نه هر يك اثر مستقلّ كه آثار متضادّه متناقضه باشيم و هيئت مجتمعه بى انتظام و بى اتصالِ وُحْدانى باشد و اعتراضات قويّه متوجه صانع آنها (جهاندار) گردد.
و اين خود يك مطلب مهمّ خفىّ لازم الرّعايتى است كه جاذبه عامه را با جواذب خاصه و اتصال وحدانىِ متناقضات را كه عرفاء وحدت وجود مى نامند ثابت مى كند و اين وحدت وجود ميان خود اشياء است كه همه به سبب روابط غير محسوسه در حكم يك چيزند نه ميان خدا و اشياء كه آن ذات غيب با اشياء يك چيز بشود چنانكه عوام از وحدت وجود مى فهمند ،زيرا آن وقت عيب بزرگى لازم مىآيد و همه از آن عيب غافلند و آن نقصِ ذاتِ غيب است به تنهائى كه اگر اشياء نبودند و تنها آن ذات بود ناقص بود و قادر بر تماسك خودش نبود و يك چيز عنواندار مستقلّى نبود چنانكه اجزاء هر مركّبى با قطع نظر از تركيب فاقد عنوان مستقلّند.
پس لازم مى آيد چند عيب :1- احتياج آن ذات به آفريدن اشياء.2- تركيب او با اشياء .3- بودنش در عرض اشياء نه در طول آنها .و خود اشياء با هم اينطورند كه هر يك به تنهائى اين سه عيب را دارند امّا براى آنها عيب نيست زيرا آنها حقشان همين است و بيش ازين نيستند.
اينست معنى آنكه خدا شئي لاكالاشياء است و خارج از اشيائست لابمزايلةٍ بل بمجانسةٍ و اتّحادٍ و نه مركّب از اجزاء است و نه جزء يك مركّبى است و ثالثِ ثلثه نيست بلكه رابعِ ثلثه است (مامن نجوى ثلثةٍ الّاهو رابعُها) ثالث ثلثه از جنس آنها و مجذوب آنها است و رابع ثلثه از جنس ثلثه نيست و جاذب ثلثه است به جذبى كه محتاج به آن جذب نيست و جواذب ديگر محتاج به جذبند در برابر مجذوب بودنشان پس خدا جاذب غير مجذوب است به جذب تفضّلى اختيارى و در اثرِ جذب خدا اشياء را جذب و انجذاب احتياجى ميان اشياء پيدا شده،پس خدا آنها را به جذب و انجذاب انداخته و آنها را در عين تناقض ذاتى با هم متّحد ساخته و لواء وحدت آنها را افراخته و فرموده ما امرنا الّا واحدة كلمحٍ بالبصر يعنى كار ما يك چيز آفريدن است كه به چشم بر هم زدنى متناقضات را (مهيات امكانيه) با وجود مطلق ربط مى دهيم و خود آنها را نيز با هم ربط احتياج و اتصال وحدانى مى دهيم و حصص وجوديه مقيّده آنها را كه در اثرِ ربط آنها به وجودِ مطلق پيدا شده اند نيز با هم ربط علت و معلولى يا شركت در معلول بودن يك علت مى دهيم تا آن حصص وجود واحد شوند و يك تعين بزرگ اجتماعى پيدا كنند و اصطلاح وحدت وجود ميان خود اشياء صدق يابد نه وحدت موجودات با موجدشان كه ذات غيب است .
و از اين القاء وحدت و اتحاد در ميان مهيّات متناقضه با هم و در ميان آنها با وجود مطلق كه سايه خدا و صنع خدا است به معنى مصدرى و در ميان حصص وجود مقيّد كه اثر اتحاد مهيات با وجود مطلق است ،معلوم و ثابت مى شود يك وحدت مجهول الكنه بى مانندى براى خدا و اينست معنى آيه شهد اللّه كه در جلد سوم تفسير اين ناچيز صفحه 10 شرح داده شده و معنى سه مصرع اخير اين رباعى كه دو سر (مهيات متناقضه) و يك تن (وحدت عارضه) و روان بودن بر يك نقطه و سر بهم آوردن آخر باشد و چه نيكو بيان روان پر مغز تماميست كه خيّام نموده براى وحدت وجود مصطلح عرفاء .
مراد از پركار يا خداى غيب است از جهت اراده ظهورش كه مقام احببت ان اعرف باشد و يا مادة المواد مهية مطلقه است اعم از روح و جسم كه جهت امكان و قابليت است و به هر حال غير از من و تو است كه اشخاص و جزئى حقيقى هستيم ،و نقطه آن نقطه سيّاله است نه نقطه مقابل خط و سطح و نقطه سيّاله هم بر وجود مطلق گفته مى شود و هم بر مهيّت مطلقه.
چو آن نقطه در طول سيّار شد بصورت خطى زان پديدار شد
***
نویسنده: عباس كيوان قزويني
رباعیات خیام