Info@razdar.com
شماره مقاله360
خيّـــام زمانــه از كسـى دارد ننگ
كو(كاو) در غمِ ايّام نشيند دلتنگ
مَى خور تو در آبگينه با ناله چنگ
زان پيش كه آبگينه آيــد بر سنگ
خيّام مناداىِ مُرَخَّم است (اى خيّام) كو مخفّفِ كه او است براى وزنِ شعر تخفيف داده شده در نوشتن بايد الف ظاهر شود و در خواندن ساقط .دلتنگى نشانه توقّع است و به اندازه توقّع دست مى دهد ،تدبير خوش بودن قطع طمع و توقّع است از دنيا و از اهل دنيا هر كه باشد ولو اَبَوَين و از حوادثِ دنيا اگرچه همه جا حقّ با تو باشد ،زيرا اگر بنابر توقّع شد روزافزون بلكه دم افزون خواهد شد و زايشها پيدا مى كند و به حدّى مى رسد طمع و توقّع كه دنيا كه سهل است آخرت و خدا هم شخص را قانع و سير نمى كنند پس هميشه غمين و دلگير و ناراضى و مدّعيست با همه چيز كه خود را محقّ و مظلوم مطلق مىداند و همه چيز را مُبطِل و ظالِم و خدا را غير عادل كه با آنكه مى بيند بايد رفع ظلم نمايد و حق را به محق رساند و نمى كند بلكه از خدا گله مند و دليرتر است زيرا او قادر است و همه مسخّر اويند و همه كار برايش آسانست و به مجرّدِ اراده است باز نمى كند و از يك ارادهاى هم دريغ دارد و ظلم هاىِ بزرگ را دمبدم هر دم در هزاران نقاط عالَم هزاران مليون ستمهاىِ جانگزا طاقت فرسا مى بيند و دم نمى زند ،به آن مى ماند كه يك نشاطى هم از تماشاىِ اين ستم هاى متنوّعِ طبيعى و اختيارى دارد ،و اين با رَئوُفَت و رحم ذاتى كه ما برايش باور كردهايم منافيست.
اين شكايت را بَرِ كه بايد برد كه بيناتر از خودش باشد تا زحمت اثبات را نكشيم مثلاً هر روز هزار آوار در اثر زلزله و بارندگى و ظلم ستمگران بر سر بچگان بيگناه (كه اگر نمى خواست چرا آفريد) مي افتد و مى كشد به زارى زار و او به يك اراده دفع مى توانست و نكرد و جان كندن اين گداخته گان را ديد و پسنديد،يارب چه بلائيست.
حالا مراد از مَى خوردن بى طمعيست از خدا نيز والّا غم افزون تر خواهد شد هر چه در اين باب فكر كنيم و توقع را ادامه دهيم بهتر خود را به بى خيالى واداشتن و حرف مستانه رندانه زدن و خود را به زور خوش داشتن است مانند صبرِ كباب در سيخ و آوازه خواندنش و پا به دامن كشيدنش ( آن چينها كه بر مى دارد ) والّا بدتر خواهد شد كه آبگينه وجودِ خودِ اين گله مند درباره ديگران به سنگ مرگ خورد ناگهان .
از تجربه اين ستم هاىِ بيشمار ثابت مى شود سجّيه و روشِ روزگار كه بر ستم نهاده شده و طمع و توقع از ستمگر بالذّات نشانه كودنىِ اين طمعكار است ،و زمانه از كودن ننگ دارد كه چرا بايد پس از اين همه آزمايشها و ديدنها باز از منِ ستمگر طمع نبريده باشى و از دستِ من دلتنگ شوى (نه) بجاىِ آنكه خودت از دست من بنالى و فريادت بجائى نرسد و بدتر لجوج گردى چنگ را به ناله درآر و از لعلِ مُرَوَّق در جام بلورين تمتّعى بردار و خوشىِ مصنوعى براى خود پيشه كن و خونِ دخترِ رز را در شيشه ،كه به غيرِ اين چاره اى نيست.
علاج هر دردى به ضدّ است ،بايد غم را به شادى چاره كرد نه به غمِ ديگر مگر غم هاىِ قهرى كم است كه به اختيار هم غم مى خورى ،مَى خور تا غم را حسّ نكنى و بدانى كه خوشى همينست كه غم را حسّ نكنى نه آنكه اصل غم و موجباتِ غم را بخواهى معدوم كنى كه محالست .
آبگينه كنايه از تن است و سنگ مرگ است كه شكننده هر تنست .يا آنكه مراد از آبگينه همان جامِ مَى است يعنى غنيمتدان تا جام شيرينكام هست و نشكسته است مَى بنوش مباد بشكند و تلخكامت سازد .
مُدام نام مَى است نه جام كه جام مدام نخواهد بود .
عباس کیوان قزوینی
رباعیات خیام