Info@razdar.com
شماره مقاله363
40 . دارنده چو تركيب (1) طبايع آراست(2)
از بهر چه او فكندش اندر كم و كاست(3)
گر نيك آمد شكستن از بهر چه بود
ور نيك نيامد اين صور عيب كه راست
اين استعجابى است در افعال طبيعت كه مبتنى بر كون و فساد است مانند بداء در راى است كه كاشف از جهل است.
(1) كسر و انكسار مواد فاعله با مواد قابله تركيب است.
(2) و گرفتن صور نوعيه به خود در اثر تركيب آراستن است.
(3) و بعد رو به انحلال و فساد رفتن افتادن در كم و كاست است و مورد تعجب است كه اگر غرض از تركيب همين صور نوعيه بود پس چرا دارد مى بازد صور را و دور مى اندازد اين چه پشيمانيست كه عيب است براى آراينده.
و جواب آنست كه انحلال تراكيب نه از پشيمانى است بلكه خود اين تغييرها و تفنّنها از اوّل مقصود طبيعت بوده براى نتيجه اى كه معلوم ما نخواهد شد ،عقدش براى حلّ است و حلّش براى عقد دوم تا آخر كه ندارد و خيال ما تنگتر از تصوّر اول و آخر اين تطوّرات است و خرد ما عاجز است از فهم نتيجه آنها.
و بايد دانست كه دانستن هرچه كه از دانشش عاجزيم براى ما مهم و مفيد نيست اگر بود خدا ما را عاجز از آن نمىنمود بلكه فهمش مضرّ است پس غصه نفهميدن را نبايد خورد بلكه به فكر فهم هاى ممكن بايد افتاد كه از امكانش مفيد بودنش دانسته مى شود ،ولينعمت ما هرچه ضرور ما بوده در سفره نعمت ما نهاده بايد همانها را خورد به پاكى و دو شكر هم نمود يكى براى عطاء آنها و يكى براى منع از غير آنها ،والّا هم عمر پر بهاء تلف شده به هيچ و هم لذّت از عطاء حاضر نبردهايم و به دست خود گلوى خود را فشردهايم و به اوقات تلخى شهد نعم را تلخ و خود را تلخكام نموده ايم و هم ناشكر و ناسپاس و كافر نعمت به قلم رفته ايم و هم نفهميده و ناكام از دنيا رفته ايم ،زيرا هزار بار ازين لجاجها و احتجاجها بكنيم دري كه خدا بسته بر ما گشوده نخواهدشد لافاتِحَ لِما اَغلَقتَ گذراندن عمر در فكرهاى محال نحوى از جنون است .
دارنده به معنى ماسك اقتباس از آيه اِن ّاللّهَ يُمسِك السموات است و اشاره به آنست كه اين تصريفات متنوعه متواليه در مادّه واحده طبيعة كليه لازم دارد يك حافظ غيبى شخصى مطلقى را كه قابل همه صور نوعيه باشد و وحدت خودش را (وحدت اطلاقى) كه پيش ازين كثرات و انقلابات داشته بتواند در ميان اين همه كثرات متضادّه متتاليه حفظ كند و نبازد و آخر هم بدون آنكه آلايشى به خود گرفته باشد بتواند خود را رشته وار از مهره هاى نيرنگ ها بيرون كشد و مانند روز اول مطلق و پاك و آزاد نمودار شود كه گويا هيچ رنگ و قيدى نديده و بكر بوده و هست.
حفظُ الاطلاقِ فى القيودِ والوحدةِ فى الكثرات لازمه دارندگى و تماسك است (الأنَ كماكان) يك معنى توحيد آنست كه خداىِ در كثرات همان خداىِ پيش از كثرات و بعد از فناءِ كثرات است هيچ فرقى نكرده و نخواهد كرد.
***
نویسنده: عباس كيوان قزويني
رباعیات خیام