Info@razdar.com
شماره مقاله 371
. 46در عشق تو از ملامتم ننگى نيست
با بيخبران در اين سخن جنگى نيست
اين شربت عاشقى همه مردان راست
نامردان را از اين قدح رنگى نيست
اين لحن نواى درونى عاشق است كه به اندازه قوت عشقش اوج خواهد گرفت خواه عشق خدائى كه سرمايه مؤسّسه تصوّف است و خواه عشق بشرى و آن هم خواه عشق به انسانى باشد به كمال يا به جمالش به انواع و درجات بسيار و خواه عشق به خوراكى و لباس و كار و جاه و بيكارى و تن پرورى و سخنورى و هنرورى و غيرها باشد (قللنّاس فيما يعشقون مذاهبٌ) معشوق يكى منفور ديگريست يا بيطرف ،در ميان اشياء (ماده و معنى) چيزى نيست كه هيچوقت معشوق كسى نشده باشد و كسى هم نيست كه در تمام عمر عاشق چيزى نشده باشد اگرچه عشق به بي عشقى و ذمّ و تكذيب عشق باشد كه غالباً بر زبانها جاريست بطور لغو و لهو و تقليد و گاهى هم صميمى شده به حدّ عشق مى رسد ،آنگاه او هم خواهد گفت اين شربت عاشقى تا آخر يعنى عاشق نامرد است و رنگ و بوى مردى را نخواهد ديد و شنيد .
***
نویسنده: عباس كيوان قزويني
رباعیات خیام