Info@razdar.com
شماره مقاله 380
118 . در دهر هر آنكه نيم نانى دارد
يا در خور خويش آشيانى دارد
از بهر نشست آستانى دارد
نى خادم كس بود نه مخدوم كسى
گو شاد بزى كه خوش جهانى دارد
كسى او را اجبار به كار نكند و حق مشروعى هم بر او نداشته باشد و ستمكارى هم بر او ستم نكند و او نيز به ديگران چنين باشد زيرا ستمگرى هم غم حاضر دارد كه بر وجدان خودش سخت است و هم ترس مؤاخذه كه ضدّ راحت است .
شاد زيستن قدردانى و اكتفاء به موجود و نخواستن چيز ديگر است والّا هم نعم حاضره از لذّت مى افتد و هم آن آرزوها بر آورده نمى شود و قناعت كه بر زبان اديان و اخلاق جارى مى شود همين اكتفاء بماحضر و از غير آن صرفنظر است.
توحيد هر مطلوبى مزيد لذت آن مطلوب است و تكثير يعنى غير آن را نيز نظر داشتن منَقِّص و منَغِّص است .
و اسراف جارى بر زبانها كه نهى شده همين تكثير مذكور است .و التزام به قناعت و ترك اسراف عمده تدبير خوشگذرانى است و اغلب دنيا پرستان غافلند و هماره در غمند و از راه لذّت گمند ،زيرا به دست خود شيرين را بر خود تلخ و گواراىِ خداداد را ناگوار مى كنند، آنگاه از خدا يا از بخت خود گله مند مى شوند.
مراد از دهر در اين هر دو رباعى خود جهان است كه زمانه هم تعبير مى شود و دهرى كه بر زبان توده مى گذرد همان عربى زمانه است نه خصوص وقت و ساعت كه به اعتقاد توده موجودى مستقل و يك جزء از جهان است و نه دهر مصطلحِ عرفاء كه امتداد و تعاقب و توالى موجودات غيبيّه ملكوتيه است كه ما نامش را زمان ارواح مى نهيم چنانكه زمان را زمان اجسام و سرمد را زمان خدا و حقايق الهيّه مى ناميم ،و در حدود زمان من سخنهاى تازه اى دارم كه در كتاب ثمرالحيوة از صفحه 84 تا 104 طبع و نشر يافته .
و مراد از جهان هيئت مجتمعه اجسام و اجزاء و لواحق اجسام است از آغاز تا انجام كه به عربى دنيا و در قرآن حيوة دنيا و نشاه اولى تعبير شده ،و گاهى جهان در برابر جان گفته مى شود و تنها اجسام بيجان قصد مى شود و به اين معنى گاهى جان اضافه بر جهان مى شود و در مقام مدح مفرط مى آيد چنانكه من گفته ام (اى جان جهان از تو جهان گشته برومند) و بر خدا هم اطلاق مى شود و در اينجا هم خطاب به جان بشر است و مراد از جهان جسم و قوى و حالات جاريه آنست و خوش جهان يعنى گذران خوبى دارى و تنت راحت است اگر عقل ناقصت بگذارد كه قناعت ورزى و به همين بسازى.
مضمون اين رباعى آنست كه خوشى جهان به داشتن نان و آشيان و نبودن خادم كسى و مخدوم كسى است .اما اجتماع اين وجود و عدم نادر است قريب به محال عادى زيرا بدون خدمت و مخدومى بودن نان و آشيان ميسّر نمى شود اگر خود يافته پس خادم بوده اگر به ارث ناگهانى رسيده پس مخدوم خواهد شد.
پس اين رباعى تعليق بر نادر بلكه بر محالست يعنى در جهان خوشى نيست زيرا مفهوم خوشى اجتماع اين وجود و عدم است كه بحسب جريان عادت محال است.
رباعیات خیام
عباس کیوان قزوینی