Info@razdar.com
شماره مقاله406
. 174رو بر سر افلاك (و) جهان خاك انداز
مى ميخور و گرد ماهرويان مي تاز
چه جاى عبادتست و چه جاى نماز
كاز جمله رفتگان كسى (يكى) نامد باز
(چه جاى عطا باشد) (چه جاى عتاب آمد و چه جاى نياز)
يك نحو خاك انداختن كه فوق عادت و طاقت بشر است معراج جسمانى پيمبر خاتم است كه تن خاكى را برد بالاى افلاك با حالت تن و خاك بودن و فهمانيد كه تسّفل مركزىِ خاك گرچه ذاتى است والذّاتى لايتغيّر اما به قوّه قاهره رياضات شگرف طاقت فرسا هر محالى را توان ممكن نمود چيزى نيست كه مقدور بشر نباشد اما نه هر بشر و لِلحُرُوبِ رِجالٌ ياَتوُنَ بكلِّ مَحالٍ .
اما ظاهر مصرع دوم آنست كه راه اين كارِ محال مَى خوردن و عشق مهرويان است پس بايد مَى و مهرو را تأويل نمود و مصرع سوم بيان نبودن اين راه است به پندار عموم و كسى از مردگان هم برنگشته تا بگويد كه راه چيست. و يا مراد آن باشد كه حيف است بجا آوردن نماز و نياز در اين تيره فضاءِ بيقدر بلكه بايد آنقدر خاك مذلّت و بىاعتنائى پاشيد بر محدَّب افلاك تا همه كرات فلكاً و عنصراً تلّ خاكى شود و كسى در آنها سُكنى و تنفّس ننمايد و اگر هم مردگان برگشتند ديگر به اينجا نيايند در يك زمينى جز اين گرد آيند تتَبدَّل الارضُ غيرالارض و بَرَزوُالِلّه الواحد القهّار .
***
نویسنده: عباس كيوان قزويني
رباعیات خیام