Info@razdar.com
شماره مقاله416
هر ذرّه كه بر روى زمينى بوده است
خورشيد رخى زهره جبينى بودهاست
گرد از رخ نازنيـن به آزرم فشـان (1)
كآنهم رخ و زلف نازنينى بــوده اسـت
سير آمدم اى خداى از هستى خويش
از تنگدلى و از تهيدستى خويـش
از نيست چو هست (2) ميكنى بيرون آر
زين نيستيم به حرمت هستىِ خويش (3)
(1) يعنى شرم كن كه حمله اعدام مى آورى برگردى كه سابقاً رخ و زلفى بوده كه يك مانند توئى گرد آن را مى سترده و هكذا هر چه جلوتر بوده و هر چه پس ازين خواهد بود امّا چون هويّة هر چيز منوط به صورت است نه به مادّه حكم به شرم نتوان نمود بلكه همين فكرِ مادّه گرد ضدِّ عشق است و خونسردىِ عاشق را اثر مى بخشد و غرض خيام هم از اَمرِ به اين فكر بر خلاف شعراء كه همه عشق پرور و عاشق ستايند آنست كه عشق مادّى را در مغزِ بشر بميراند و بجايش فراغ و آزادى و وحشتِ از كلِّ موادّ و صُوَر اعمّ از عيب و هنر ايجاد نمايد و غرضش از مدح مى و مستى هم اين آزادى خيال و در بند چيزى نبودن است ،زيرا توان حالِ مستان را تشبيه به بى خيالى نمود و شاهدِ آزادى و دل نبستنِ به چيزى قرار داد نه آنكه غرض خيّام تقيّد به اِدمانِ خمر است كه اين خود پابنديست و دل بستن و شيفتگى و ضدّ آزاديست .
اين مطلب را هم توان يك اصل و اساس و ملاك و معيار تميز اشعار اصلىِ خيّام قرار داد كه بطورِ حدسِ ذوقى بگوئيم كه قريحه و مذاق خيّام نه به صوفيان مى ماند كه مبالغه در موهومات دارند به نام ذوقِ عرفانى و روُحيّاتِ ايمانى و نه به شعراءِ عشق پرور عاشق تراش مى ماند كه مردم را از تهيّه لوازم زندگى برگردانده حواسپرت سازند و نه به ناصحانِ اخلاق پرور كه در اطراف حياتِ اجتماعى سخن مى رانند و اُنس و عاطفه بشرى را مى پرورانند.
بلكه يك قريحه بيمانند متفرّد انفراد پرورِ وحشت آورِ حيرت انگيزيست (نه وحشى ضدّ تمدّن بلكه در طول تمدّن و فوق هر نحو تمدّن) كه همه اطوارِ دنيا را (مادّى و معنوى عقلى و عشقى) هيچ اندر هيچ مى داند كه نه قابل اَندَرزْ و رياضت است تا تكميلِ نفسِ تصوّفى بار دهد و نه لايقِ علم و صنعت و كمالِ اخلاقيست تا كمالِ بشريّت و نام نيك بار دهد ،فقط دنيا يك بيغوله و چاه پرگند بى تكِ پر زيان بى سود است كه هر چه فكر را در آن فرو برى آسيب بيشتر و شكيب كمتر و زندگى تلختر مى شود ،چاره منحصر است به كناره كردن از هر فكر و خيالى و به زور بيخيالى خود را خوش مصنوعى ساختن نه خوش حقيقى كه محالست و اين خوشى مصنوعى را به چيزى به از مستى نتوان تشبيه نمود ،پس مى و مستى خيّام غير همه مى ها و مستى ها است ،نه خمرِ ابن فارضِ مغربى است كه خمريه ميميه اش را جامى شرحى نامى نموده و براى علم عرفان خوبست مغز را پر از موهومات مى كند ،و نه آن مى كه دنياپرستان بر ضدِّ هوشِ خود خورند و بيخردىِ ذاتى خود را به مردم نشان دهند ،و نه به طبق حالِ بيشتر مردم كه ستودنِ مى را ذوق و هنر دانند و خودش را نخورند و عالِمِ بى عمل شوند.
(2) يعنى مايه آفرينش تو عدم است پس عدم مرا هم مايه صنع تفضّلى خودت قرار ده تا مرا دوبار از عدم در آورده باشى يكى از عدم اصلى ازلّى همراهِ همه اشياء يكى هم از عدم ثانى اختيارى كه كمالِ ثانىِ من است بانفراده به عنوان فيض رحيمى خاص نه رحمانىّ عامّ تا اَحبَبتَنا اِثنَتَين از دل و جان گفته باشم و حشرِ اِلَى الرّحمنِ من گردد كه تو در قرآن به متّقين وعده داده اى يعنى به پرهيزكاران از هستىِ عمومى كه من هم از آن هستى بيزارم و از آن مستى (تعين نفسى وجود نفسى) هشيارم و از خوابِ عمومى بيدار و فهميده ام كه آن هستى اسير بودن نحوه وجود است به مهية و غضبِ وجود ربطى است به دعوىِ آن براى نفس پس از دزدى سير شده ام.
(3)اين خويش حقيقتِ وجود است يعنى خودت به خلاف دو خويشِ اول كه به معنى خودم است و يا آنكه مراد وجود ربطى است كه باز خويش خودت خواهد شد نه خودم يعنى چون وجود ربطى مال تو است نزد تو محترم است به حرمت آن مرا از وجود نفسى بيرون آر و اين كار چنان دشوار است كه جز تو كسى نمى تواند .
رباعى اوّل را (رس) مستشرقِ اِنگليسى به حكيم سنائى متوفّى در 525 يا 535 نسبت مىدهد امّا هم به قانونِ تنقيح مذاق خيام و هم به نسبت دادنِ حمدالله مستوفى در گزيده تأليف 730 ه.ق آن را به خيام ،بايد نسبت فردوس التواريخ را بپذيريم .پس بر روى هم رباعياتى كه در كتب قديم تر از قرن هشتم ه .ق به خيام منسوبند شش عددند كه با 6 تا از 12 نام خيامدار مى شود دوازده تا كه تا اندازه اى با اطمينان مى توان به او نسبت داده آنها را محكِ رباعيّات ديگر قرار داد و نيز رباعى دهم متن را در تاريخ جهانگشائى كه تأليف 658 است به خيّام نسبت داده كه مؤيّد اصلى بودن آن نيز هست .براى آنكه معلوماتِ ما درباره رباعيّات بيشتر ازين شود بايد يا از بعض قدماء مانند نجم رازى بدست آيد و يا نسخه قديمى كه تاكنون معروف نبوده پيدا شود ،لذا نگارنده دسترس يافتن به نسخه خطى را كه ذكرش گذشت غنيمت شمرده براى پيش بردن اين تحقيقات اقدام نمودم.
آن كتابى است خشتى كامل و كوچك به خط نستعليق قديمى روى كاغذ خان بالق نوشته شده داراى 330 رباعى كه به خلاف نسخ جديده كه به ترتيب حروف هجا مرتبند مرتب نشده ،ولى براى اينكه خواننده هر رباعى را كه خواهد زود پيدا كند مناسب ديدم كه به ترتيب الفبا مرتب شود ،بدين قسم كه ابتداء رباعيات بر حسب حروف آخر بدنبال هم قرار گيرند بعد رباعياتى كه داراى يك حرف آخر هستند به ترتيب حروف ابتدائى مرتب شوند.
در اين كتاب از هر چيز جالب توجهتر تاريخ آنست كه در آخرِ كتاب نوشته شده «تمت الّرباعيات 721»اگر صحت اين تاريخ ثابت شود متن ما به اندازه 140 سال شمسى 144 قمرى از نسخه آكسفورد قديمتر خواهدبود ولى خطّ نستعليق و خوب ماندن كتاب صحت اين تاريخ را مشكوك مى كند.شيوه خطِ پخته و يكسان بودن آن حكماً جديد نيست و به نظر مىرسد كه كتاب بر دوره خوشنويسى نستعليق مقدم باشد.مقايسه تصوير خط اين نسخه (رجوع به آخر) با بودلئن اقدميّتِ آن را ثابت مى كند و استعمالِ حروف ب و ج بجاى پ و چ به استثناءِ چند مَثَل نيز عقيده فوق را تقويت مىكند ولى ميانِ د و ذ معجم تفاوتى نگذارده.
علّت خوب ماندن كتاب اينست كه شايد تقريباً 200 سال قبل ازين بريده شده كناره هاى كهنه اش از ميان رفته است،احتمال مى رود براى اينكه كتاب را در يك جلد لاكى قرار دهند اينكار را كرده باشند و يكى از مالكين كتاب آن را با نقاشى ها و تصاويرِ چوگان بازى و عيش كه در اوّل و آخر ديده مى شود مزيّن كرده يكى از آن تصاوير هم ناتمام مانده است .علاوه بر اينها در ميان متن تصويريست كه در جاى يك رباعى رسم شده اين تصوير را به مناسبت مضمون شعر قبل از آن در جاى رباعى پاك شده نقاشى كرده و براى اينكه از ميان نرود مصرع اول آن را در حاشيه نوشته اند (گل گفت كه من يوسفِ مصرِ چمنم) آخر رباعى قبل از تصوير اينست :
مى گفت خوشا كسى كه اندر بَرِ او
ياريست چو ماهىّ و شبى چون سالى
اين تصاوير ابداً براىِ اثباتِ تاريخِ نسخه مناط نيست زيرا پيدا است كه پس از تحريرِ كتاب نقاشى شده ،و به سببِ استعمالِ خطِ نستعليق قبول تاريخ 721 نزديك به محال است و تا كنون كتابى كه در اوائِل قرن 8 نستعليق نوشته شده باشد ديدهنشده ،و كاغذ و مركّبى كه براىِ جدولبندى بكار رفته تاريخ تازه ترى را نشان مى دهد.
شايد كتاب از روى نسخه مكتوبه در 721 نوشته شده و كاتب چنانكه گاهى رو مىدهد تاريخ نسخه را هم نقل كرده است .و ممكن است رباعيّاتى هم كه در آن نسخه نبوده كاتب از خود اضافه كرده باشد، شايد عنوان «رباعيّاتِ خيّام و جونگ» كه با خطِّ قديمى بر صفحه اوّل نوشته شده اين مطلب را ثابت كند (به سبب عطف لفظ جونگ كه مناسب متفرقات است نه كتاب منتظم بر لفظِ رباعيّات (جونگ لغت هنديست به معنى كشتى پر از بار چون بار كشتى غالباً متفرقست يك جنس بار كشتى را پر نمى كند لذا مصنّفين هند كتابى را كه متفرقات دارد تشبيه به كشتى نموده جنگ ناميده اند و بيشتر از كارهاى فضلاءِ هند سرايت به ايران نموده مرسوم شده هند در جنوب شرقى ايران مانند يونان در جنوب غربى مورد توجه و اعتقادِ ايرانيان بوده و اعتقاد سببِ انتقال و تقليدِ لفظ و مسلك و علم و دين مىشود) پس اگر در اين متن رباعيّاتى يافته شود كه در خارج منسوب به شعراءِ بعد از 721 باشد عجب نخواهد بود و رباعى 143 كه به محمّد مغربى منسوبست از اين قبيل است زيرا اين شاعر صوفى در حكمرانى شاهرخميرزا كه ميان 810 و 850 بوده در تبريز مىزيسته كه صد سال پس از تاريخ اين متن ما باشد ،ولى ممكنست گرچه بعيد است كه اين رباعى اصلاً مال خيّام بوده و به ديوان مغربى سير كرده باشد .
از اين مثال مىتوان ديد كه تعيين تاريخ نسخه هاى خطى تا چه درجه اشكال دارد و هنوز بعد از زحمات بسيار بايد نتيجه تحقيقات خود را به نصّ اَللّهُ عالِمُ الغيبِ مزيّن سازيم[1] اگر نسخه اصلاً تاريخ نداشت آن را جديدتر تصور مى نموديم ،و در هر صورت اگر تاريخ آن را صد يا دويست سال هم ديرتر فرض كنيم باز حكم نسخه قديم و معتبرى را دارد كه مى تواند با نسخه آكسفورد همسرى كند ،اگرچه اين هم از دستبرد نُسّاخِ گُستاخ خالى نيست و نمى توان گفت كه با دقّت نوشته شده ،باز اگر آن را با فهرست رباعيّات گردنده زوكوفسكى (كه ذيلاً مندرجست) برابر كنيم بينيم كه كمتر از نصف اين گردنده ها در آن موجود است ،و اين نشانه قدمت است (چونكه الحاق رباعياتِ گردنده بتدريج در تزايد بوده است)[2].
فهرست رباعيات گردنده كه زوكوفسكى جمع كرده.
ازنسخه متن حاضر |
ازنسخه نيكولا |
ازنسخه وينفيليد |
ازنسخه بودلئين |
منسوب اليه |
[1] .اقرار به جهل و عجز از ادراك واقع تا رَجمِ به غيب نشود.
[2] .در ص 35 و 36 از خيّام لندن .
نویسنده: عباس كيوان قزويني
رباعیات خیام