Info@razdar.com
شماره مقاله 34
در بیان عقاید و اعمال صوفیان
تألیف منصور على شاه
(عباس كیوان قزوینى)
كه پس از هفدهسال ریاست و ارشاد ترك قطبیت نمود.
(خطبه)
یا من الامر الیه ینتهى / كل نفس مالدیه شتهى
یا من الحمد له فرض على / یا من الشكر له قرض لدى
یا من الحكم له فى كل شیئى / یا سوى العدل فى نوروفیئى
الهى الق فى قلبى سروراً و بنعماك حبوراً و فى صدرى شرحاً و حباً بك و فقراًالیك و الى مافىلدیك و غنى من غیرك و استغنائاً بمااعطیت و رضا بما اجریت و ابصرنى على ذل نفسى و نبهنى على خطایا امسى و اوزعنى لان ادخر من یومى لغدى و لرمسى و لان اشكرك على ماخولتنى من نغمك.
كیفما یبلغ شكرى حدالطاف الاله / و اناالقاصر عن تعداد مالایتناهى
الهى ما اعجزنى عن شكرك عجزالممكن هن حفظ وجوده الربطى و مااولهنى الى ذكرك و لهه بوجوده النفسى یا من حبانى ولم اكن ارحم عیائى بعد ماكنت یاراحم مالیس بشیئى فجعلته بعنایتك شیئا یا حقیقة مشتاقة الى المراتب المتنازلة المتحننه فتنزلت الیها بشوق بحق اشتیاقك الیها و بحق حنینها علیك لاتطردنى عن ساحة ذكرك و لا تغفلنى عن اقامة شكرك یا شكوراً لشكر عباده بشكر هم وفى شكرهم و لشكرهم.
لام صله لام علة
مقدمه استوار
این ناچیز (عباس كیوان قزوینى) در انظار مردم به بدبختى نمودارم، اما به شكر نعماى خدا، خود را خوشبختتر ازهمه اقطاب مىشمارم. ولى در امور مادیه پست و تهیدست، بدگذرانتر (اما به اختیار) و رنجبرتر و باركشتر از همگنانم[1]، و میان مردم خوارترم و شورهخوارم[2] در اثر ترك قطبیت و ارشاد و فرو گذاردن و دورانداختن تعظیمات شگرف سه هزار مرید بندهوار كه هستى و نِعَم و خوشیهاى خودشان را از ناحیه من مىدانستند و به تمام قواى ظاهره و باطنه بذل جهد در استرضاى[3] خاطر من به جان و مال مىنمودند و مانند یك بت بزرگ، مرا مىپرستیدند. من خودم آنها را از خود راندم، پس بدبخت به اختیارم نه بدبخت خدائى و خلقى.
اكنون هم كه دوازده سال است بر ترك ریاست و گوشه نشینى ام مىگذرد، اگر برگردم و به مسند ارشاد بنشینم، همه مطیع و منقادند[4] و باز به كمند ارادت درآمده ربقه[5] طاعت را بر رقبه[6] خود مىنهند.
هر كسى در هر كار اختیارى خود، یك فایده مهمى را بهنظر مىگیرد كه به رنج و گزند آن كار بیارزد، من هم در این ترك ریاست و تن به ذلت دادن به نظر گرفتهام، شرف معنوى وجدانى را با نجات از مسئولیت روح و دین و حقایق مجرده و ربالنوع مریدان را، كه در محشر اكبر با من طرف شده، بگویند كه:
[تو عوض تعظیمات فائقه[7] و اموال، كه از ما به تو رسید به ما چه دادى كه به آنها بیارزد و ما رابه چه كمالى رسانیدى كه اگر ارادت به تو نمىورزیدم به آن كمال نمىرسیدیم و چه اخلاق بدى را از ما دور كردى؟ و چه اخلاق نیك كه بالطبیعه نداشتیم و با تلاش خود نمىتوانستیم بیابیم، به ما دادى؟ و چه شفاعتى نزد خدا از ما نمودى؟ كه خدا محض خاطر تو، از ما درگذشته باشد نه در ازاء اعمال ما و توبه ما و نه به فضل خودش]
گرچه حالا كه مىدادند بى قصد عوض مىدادند، بلكه به قصد آنكه من مالك حقیقى آن اموالم و آنها غاصبند و تا من راضى نشوم به آنها حلال نیست و رضاى مرا مىخرند به این اندازه مالى كه به من مىدهند، نه عشر باشد، تا من باقى را صمیماً بر آنها حلال كنم.
اما ربالنوع آنها كه اكنون از آنها غائب است و پس از مرگ كه چشم ملكوتى گشودند، خواهند او را دید و از او تعلیمات روحیه ادراك نمود، از جمله آنكه ادعاى همین اموال بىعوض داده را خواهند با شدتى ناگفتنى نمود و دَرِ تقاضا و محاكمه را گشود، كه كل شیئى عنده به مقدار، یعنى دادن بىعوض و با اعتقاد، در این دنیا مناط [8] نیست، بلكه متن واقع مناط است و درواقع مالكین از بشر، نسبت به اموال حلال قانونى خود، مالكیت حقیقى ندارند تا تصرفات و نیات آنها ممضى[9] و صحیح نفسالامرى شود بلكه فقط صحیح ظاهرى و دنیوى است و نفسالامر به حال و حكم واقعى خودش باقى است و مال را به دست هركه بیند موأخذه و استرداد[10] و حساب و مجازات خواهد نمود. (فى حلالها حساب وفى حرامها عقاب)
روش محكمه نفسالامرى غیر روش محكمه ظاهرى است. در جلد دوم تفسیر كیوان صفحه 36 تحقیق این مطلب شده است.
من چون باور كردهام روز بازپرس را كه مبادى عالیه و ارباب انواع (انوار قاهره) رها نمىكنند ظالم و غاصب واقعى را، تا جزائش را در كنارش نهند و داد مظلومین را دهند، اگرچه آن مظلوم در دنیا معتقد به مظلوم بودنش نبود، مانند مریدان من كه خود رو به من نمودند، نه آنكه من به حیله آنها را ربوده باشم.
چنانكه من تا چند سال مرید اقطاب عصر خودم بودم، وبه هر طبقه و هر سلسله به جان و مال خدمتها نمودم، و هیچ در ازاى خدماتم از آنها فایده نبردم، با آنكه از بن دندان و عدههاى گزاف مىدادند.
اینك خودم را محق مىدانم، كه آنها را به محكمه عالى كشانم، و داد دل خود را از آنها ستانم، و ربالنوع من به یقین یاریم خواهد نمود.
مظلوم واقعى گرچه نادان به حدود و حقوقش باشد و تقاضا ننماید، اما یك ولى قوى غیبى (ربالنوع) دارد كه تسمه[11] از پشت ظالم كشد و دمار از دماغش برآرد، ظالم غاصب اگر به هوش آید باید از مظلوم نادان یا ناتوان بیشتر بترسد، تا از دانا و توانا.
مجملاً این احساسات مكمونه[12] و قیاسات مسلسله، نتیجه آگاهى و نیروى الاهى به من داد، تا رشته ارشادم را گسیختم و علایق ریاستم را فرو ریختم و خود را به عروةالوثقاى[13] تقوا آویختم و دلق[14] قطبیت را كه از دست اجازات اقطابِ سلاسل پوشیده و هفدهسال در برداشتم، كنده، بدور انداختم.
كارى كه هیچ مرشدى، بلكه ادنى[15] رئیس نكرده كردم و این كارم به نظر مردم بزرگتر زیانى بود كه برخود زدم.
اما به نظر خودم بزرگتر سودم همین بود، كه از زیانهاى غیبى وجدانى رهیدم و به سودهاى روحى نهانى رسیدم، كه مالارات[16] عین ولاسمعت اذن ولاخطرعلى قلب بشر باشد.
بر دل هیچ رئیسى اراده برهم زدن ریاست خود خطور نمىكند بلكه هماره در لرز و بیم است كه مباد موانع ریاست رو دهد، هرچه قوه دارد در حفظ ریاستش به كار مىبرد، تا جان نرود جاه نمىرود. مردم دل و دین را، حس و عقل و نژاد و یقین را، فداى ریاست موهوم مىكنند.
(الملك عقیم) یعنى نزدیكتر و عزیزتر نژاد رئیس، اگر سر همسرى با او بردارد، او مهر نژادى را به كل فرو مىگذارد و بیگانهوار با او مىجنگد و او را به خاك سیاه مىنشاند و به چاه ویل مىكشاند، مگر آنكه نتواند و مغلوب او گردد (كشتن شاه صفوى پسرش حمزه را و كور كردن نادر پسر بزرگش را) و بعضى اقطاب زمان ما نیز كردند به پنهانى و من به وسیله همكارى فهمیدم بلكه نه دعوى همسرى.
اگر تابع آن رئیس نباشد رئیس، فرقى میان او و بیگانه نمىدهد و تا تواند نیش مىزند و كار از پیش مىبرد و مهر نژادى حكمفرما نمىشود.
من در كتاب سرانجام بیان مفهوم و مصداق ریاست را مشروحاً نموده و آن را پنج قسم قرار دادهام و در میوه زندگانى نیز صفحه 99 تا 107.
کتاب استواررازدار
اثرعباس کیوان قزوینی
[1] . همگنان: در لغت به معناى همه، همگان، همكاران مىباشد .
[2] . شورهخوار: كنایه از بیهودهكارى كردن است.
[3] . استرضا: خشنودى خواستن، خشنودى
[4] . منقاد: فرمانبردار – مطیع
[5] . ربقه: بند، بند فرمانبردارى
[6] . رقبه: گردن
[7] . قائقه: احترامات عالیه، ریاست، ریاست عالیه
[8] . مناط : مِلاك، سند، حجت
[9] . ممضى: امضاء شده، به امضاء رسیده
[10] . استرداد: بازستاندن، پس گرفتن
[11] . تسمه: بند چرمى كه بدان چیزى بندند، دوال چرمى
[12] . مكمونه: پنهان شده
[13] . عروة الوثقا: دست آویز محكم
[14] . دلق: جامه پشمینه صوفیان، كنایهاى است در اینجا از مسند و ریاست درویشان
[15] . ادنى: زبونتر، پائینتر
[16] . مالارات عین ولاسمعت اذن ولاخطر على قلب بشر: هیچ چشمى ندیده و هیچ گوشى نشنیده و به قلب هیچ بشرى راه نیافته.