Info@razdar.com
شماره مقاله506
اين بنده ديرى است كه پابند زنده شدن چند اسكلت پر بهاء باستانِ ايرانم كه يكى از آنها زبان است و از پيدايش باقى اسكلتها چون يكسره نوميدم نام آنها را نمىبرم كه چيستند زيرا از نام بردن و نبودن داغ دل تازه مىشود گرچه درباره زبان هم نوميد بودم كه به اين زودىها چهره نمايد اما اين روزها پارهاى سخنان دانشمندانه شيرين از چند زبان آورِ زنده دلِ پر هنر در «ايران آزاد» خواندم بسى شكفتم و با خود گفتم كه توان تخم اميد را به اين شيوا سخنانِ نغز ،آماده كاشتن نمود و گردن كشيد گرچه پس از ساليان دراز باشد چشم به (بر) برداشتن از آن دوخت و دل پژمرده را نويد تازه شدن داد .
دانشمند هنر بار ملك الشعراء آقاى بهار كه پايمردىِ بىچشم داشت پايمرد (دستمرد) (مرد يار) پيش نهاده و راه گنجيابى را به گنجوران بىخبرِ رنجبر نموده و آقاى بهجت هم آيين (جنگ زرگرى) با ايشان نبرد آغازيده و يا پاى (جنگ و گريزى) را به ميان آورده ،ما آرزومندان دور نگر برتاخته به نزديك آمده نام دلخواه خود را بطور (بوك و مگر) از زبان هماوردان نام آور مىشنويم ،هم گوش مىكشيم و هم گوش مىجنبانيم و هم چشم خود را مىماليم و هم به خود مىباليم كه مگر نشان از گم شده هاى ديرين ما مى دهند كه چنين پاى سخن را به بام كيوان مىنهند و نوميد دل ما را صلا مىزنند كه (هان بياييد و نخست نويد بشنويد و سپس سپاس گزارى را پيش اندازيد كه تخم هر گلى نخست يك سخن بوده و به تدريج و آرامى روييده) اكنون ما بسته زبانان زبان درازى مىكنيم كه اى سخن پرورانِ هنر آموز نبرد را بگذاريد كه آن هم هنگامى دارد خواهد رسيد ما گنگان ايران هيچ به زبان نياكان خود آشنا نيستيم شير بچهايم بىآنكه چيزى از ما به شير مانَد ،ما نوباوگان دبستان نديدهايم و سبق نخوانده در آموزگارى ما شما را زبان كودكى بايد گشود و به هيچ ندانى ما بخشود .چشم داشت نخست ما از شما زبان آموزان دو چيز است :
1- آنكه در سخنان نغز خود تا توانيد دم از واژههاى پارسى زنيد و ديگران را هم واداريد كه تا دانش و كردار هست علم و عمل نگويند و تا پيكر زيبا و جان و انديشه توانا و روان روشن هست بدن و روح و فكر و قادر و ضمير منير ننويسند .اين بنده را اينجانب نسازند و دفتر سخن خود را به الفاظ و حروف عربى گرچه خورشيد باشد نيارايند بلكه كهن جامه خويش را بپيرايند طا را به جاى تا بر سر تهران ننهند و صاد و فا را به سينه و دل اسپهان نگذارند و سد و شست را با صاد ننگارند و به دويست بنگرند كه با سين است اما پاى آن را نيز رو به قبله نكشند بلكه به خودش گرد آرند يعنى با دال نويسند و حرف غين نرم را چنان زبر و غليظ نگويند كه قاف عربى شود اما نه به اندازهاى كه سخنشان نوظهور و خندهآور شود همان قدر كه پارسى رواج را بر عربى رواج ترجيح دهند تا كم كم بخت خفته زبان ديرين از اين پهلو به آن پهلو بغلطد ،باشد كه در آن دم دراى كاروانِ دور افتاده راه گم كرده را شنيده چشمى بمالد تا ما تيره بختان بدانيم كه بخت ما مرده نيست بلكه خوابيده است .
2- آنكه مردوار همت گماريد كه علم نحو و صرفى براى همين زبان شكسته بسته پارسى كه باقى مانده از تاراج حوادث ترتيب دهيد به سه دوره كه نخستش خيلى مختصر باشد فقط 14 درس كه در 14 هفته در مدارس ابتدايى به امر وزارت معارف جزء پروگرام شود كه بخوانند.
گمان مىكنم چنان شاگردان پاك دل شكفته شده به اهتزاز آيند كه براى سال آينده به هزار زبان خواستار دوره دوم شوند مثلاً اسم و فعل و حرف پارسى كدام است و اسم به چند وزن و تا به چند حرف مىآيد و حرف اصلى ساده و فرعى و مزيد كدام است و مشتقات نه گانه كدام و مصدر و اسم مصدر و حاصل مصدر و علامت جمع و اوزانش و ضماير و موصولات و فاعل و مفعول و حال و صفت و مضاف اليه و اسم عين و اسم معنى و علم و لقب و كنايه .
همين اندازه در دوره نخست بس است اما به شرط پادارى و ايستادگى تا عملى شود و مانند سخن خوابيده نباشد كه لفظ هست و معنى نيست گفتار هست و كردار نيست .
جريده نگاران نيز به انديشه خود فشار آرند كه لفظ واضح مرسوم روان پارسى را همه جا به جاى عربى گذارند (و تاكنون بعكس بود) بايد اندك اندك كار را از پيش برد و بخت خوابيده را چنانكه بد خواب نشود بيدار نمود (رهاننده را چاره بايد نه زور) و به تدريج و تدبير الفاظ فارسى غير مرسوم را كه در قديم فصيح شمرده مىشدند حاضر ذهن مردم ساخته رواج دهند مانند استوار به جاى امين (كيوان كتابى در تصوف نوشته نامش را استوار نهاده يعنى بىخيانت و بىدروغ نوشتهام) و كارساز مهربان به جاى رحمنُ الرحيم و فرهنگ و آهنگ و درنگ و آونگ به جاى ادب و نيت و تأنى و معلق .و شگفت و شكيب و شتاب به جاى تعجب و صبر و عجله .و سور و سوگ و ستبر و ستنبه و سراى…[1] و سهى به جاى عيش و ماتم و ضخيم و گريه…و تغنى… و مدور .و واژه و واگسل و وام و واژگون و ويران و ويژه به جاى كلمه و فسخ و قرض و خراب و بخصوص. ژاژ و دژ و دژخيم و داد به جاى لغو و قلعه و سفاك و عدل .
يارب حى ميت ذكره
و ميت يحيى باخباره
ليس بميت عند اهل النهى
من كان هذا بعض آثاره
——————————————————————————–
[1] . در متن اصلی خوانا نبود.
جلد دوم کیوان نامه
عباس کیوان قزوینی