Info@razdar.com
شماره مقاله785
مقاله صدرايی
حس طلب بارقهاى است كه هيچ ذره از آن خالى نيست و همان حس است كه هر ذره را به شوق رو به كمال خود مى كشاند و چون در بشر ادراكات و حواس و انتقالات بالقوه بيش از سايرين است لذا شوق كمال در او وافر است .
هر فردى كمالى را طلب مى كند ،بلكه هر ساعتى مطلوبى را پى جورى كرده وقت خود را صرف وصول به آن مى نمايد (كل ميسر لما خلق له) ذره كمترين نامم (حسين) صدرائى پدرم مرحوم ميرزا محمد على معروف به حاجى صدرائى در سلك تجار ،پدرم من و دو برادرم را به معلمين سر خانه سپرد ،همين كه درس به درجه اى رسيد كه ديگر معلمين خانه اى نمى توانستند اجازه رفتن به محضر مدرسين خارج از منزل را داد ،شوق تحصيل هم در بنده زياد شد اغلب سطوح ، فقه اصول ،كلام ،حكمت ،منطق را با دقت هاى مقتضيه ديدم و چون غرض من فقط فهم و بصيرت كامل در عقايد بود (نه وسيله زندگانى لذا قدرى بى غرضانه تر متوجه به آن معلومات گشتم جز يك سلسله خيالات و اصطلاحات مجتمعه چيز ديگر نيافتم) .
نه مرا از شكى به يقينى كشانيد و نه صفتى از اوصاف رذيله مرا تغيير داد به جز باد نخوت و غرور بى معنى ،هيچ چيز ديگر در من زياد نشد تدريجاً اين حال با مشاهده اخلاق و عمليات مراكز ديانت مرا در كار دين سست كرده تصور كردم از صدر تا ذيل همه بازى است ولى به كسى نمى توان گفت و اين قضايا قبل از سنه 1320 هجرى قمرى بود در آن زمان شنيدم حاجى ملا عباس على نام واعظ قزوينى تهران آمدند و در مسجد جامع منبر مى روند و فوق العاده جمعيت منبرى ايشان زياد و مطالب عرفان و ديانت را با بيان شگفت آورى تقرير مى نمايند بنده هم پاى منبر ايشان رفتم ،الحق يك شخص دقيق و رقيق[1] متجر[2] در علوم و خلاق مطلب بودند ،قدرى علاقه به منبر ايشان پيدا كرده تا به درجه كه هر كجا منبر رفتند بنده هم حاضر شدم ،قدرى خدمت ايشان خواندم ولى باز مراوده آن روز مرا علاقه مند زياد نكرد فقط مطالب را روشن تر و بازتر مى فهميدم ،باز سست شدم تا آنكه وضعيت مشروطه در ايران بر پا شد ،چون حرف تازه اى بود در آن امر اقدام كردم به درجهاى كه غرق آن كارها شدم كه ندانستم منبر كجا است و محراب چيست و بكلى بى عقيده گشتم و در تعقيب كارهاى مشروطه دوره چهارم و دوره پنجم وكيل شوراى ملى شدم و دين در نظرم جز مسخره نبود و احمق ترين مردم كسانى را مى دانستم كه خود را به اين حرف ها آلوده كرده و اين خيال براى من ثابت بود تا اول محرم سنه 1346 هجرى قمرى باز در آن وقت شنيدم همان حاجى ملا عباس على واعظ قزوينى آمدند و در مسجد سپهسالار جديد شب ها منبر مى روند ،خيال كردم بروم ببينم بعد از بيست سال ايشان ديگر چه حرف تازه دارند با آنكه در وقت ملاقات ايشان را خيلى پژمرده ديدم و قوه تقرير هم به واسطه افتادن چند دندان كم و سادهتر صحبت مى فرمودند ،مع ذلك همان شب اول حقائقى از مطالب ايشان براى بنده معلوم گشت كه گفتنى نيست .
علاقه زيادى پيدا كردم و تا به منبر مى رفتند منظماً حاضر بودم و در ضمن در صدد ملاقات افتادم با زحمت زياد در يك گوشه خيابان شنى در يك منزل محقرى پيدا كرده از قديم تذكرى دادم و به تدريج ملاقات ها زياد شد و چون معروف بود كه ارادت مخصوص به حاجى ملاسلطان گنابادى دارند ،تصور كردم حاليه هم به همان عقيده باقى هستند ولى معاشرت زياد و پى جورى كشف كرد كه ايشان از اول عمر الى حال هر قدمى كه گذاشتند و هر درى كه زدند هيچ غرضى به جز خداجوئى و يافتن راه نداشتند و با معلومات علمى فوق العاده كه حقيقتاً جامع تمام علوم ديانتى هستند و هوش فطرى و كسبى و رياضت هاى غريب و عجيب در تمام اين عمر دوندگى كردند ،هر درى را زدند و هر صدائى را تعقيب نمودند و ساليان دراز به اميد به هر جائى متوسل شدند و تا مأيوس نشدند از آنجا صرف نظر ننمودند ، نتيجه تمام اين زحمات آنست كه تمام مسندها دكان كسبى است كه به نيروى آن زندگانى دنيوى مى كند.
همان طور كه بشر بدنى دارد و جانى ،دين هم صورتى دارد و معنائى متأسفانه مسند نشين ها علاوه بر آنكه از معناى دين خبرى ندارند صورت دين را نيز به تقلب و دروغ به خود بسته و آن را وسيله زندگانى كردند و به عمل خودشان اعلام مى كنند كه «تمام انبياء و اولياء دروغ و همه براى آش و پلو بودند» و مردم هر قدر اطاعت ايشان را مى نمايند گذشته از اين كه از شك بيرون نمى آيند اغلب منكر دين مى شوند (مرده را مردگى كند بيدار) .
لذا حضرت ايشان به كلى خود را از كليه مسندنشينان كناره كشيدند و بقيه عمر خود را فقط به آن مصروف داشتند كه تجربيات يك دوره عمر پر زحمت و صدمه خود را به وسيله موعظه مجانى و صحبت و تأليف كتاب هاى متعدده به جامعه اعلام فرمايد و خود را نسبت به جامعه بمنزله نماينده تصور مى فرمايند كه جامعه ايشان را براى تحقيق اديان به عموم نواحى فرستادند و يك دوره عمر هم اين تحقيقات طول كشيده ،نتيجه را اعلام مى فرمايند ؛جامعه بشنوند يا نشنوند و اين ذره كم ترين منبر و حجت هاى اخيره ايشان را براى خود بمنزله خبر از نشانى هاى گم شده خود ديدم ،البته چون به گم شده خود علاقه مند بودم به مطالب ايشان فوق العاده علاقه مند گشتم و به واسطه معاشرت و بستگى به ايشان استفاده به قدرى نمودم كه مقايسه حالت حاليه به سابق مرا به حيرت مىاندازد و بكلى مباين[3] نظريات سابقه شدم از وادى شك به طريق يقين مى روم و چون تمام اين احوال براى من است ،پس براى خودم سند است نه براى ديگران ،اگر چه حضرت ايشان هيچ ادعائى ندارد ولى معاشرت ايشان فوق العاده براى من مفيد گشته و يقين نمودم كه اطاعت حضرت رسالت پناهى (ص) را در اين امر كردم كه مى فرمايند (لآتجلئوا عند كل عالم الا عالم يدعو كم من خمس الى خمس من شك الى يقين من الرياء الى الاخلاص و من الرغبة الى الزهد من الكبر الى التواضع من العداوة الى النصيحة) چه اين دعوت ،دعوت لفظى نيست زيرا يقين به غير محسوس به لفظ پيدا نمى شود بلكه كششى است مجرد كه فقط به آثار مى توان مطمئن شد و نيز اوحى الله تعالى الى داوديا داود لآنسان عالما قداستكثر فيه محبة الدنيا فيصدك عن طريق محبتى اولئك قطاع الطريق على عبادى) و نيز حضرت شاه اولياء على (ع) در نهجالبلاغه مى فرمايد (اعقلوا الخبر اذا استمتعوه بعقل رعاية لاعقل رواية فان رواة العم كثير و رعانه قليل ) و اين نوع از اشخاص خصوصاً در اين اوان كبريت احمرند كه در گوشه اى نشسته با نهايت فضل و تبحر در تمام علوم دينى و تحميلى به قدر خردلى به كسى نداشته از عايدى خود خرج كند و به علاوه تمام اوقات را با ضعف و ناتوانى صرف خدمات مجانى به جامعه نمايد نه توقع مدحى كرده و نه پرهيز از ذمى داشته ،منبر مى روند ،مجانى صحبت مى كنند ،مجانى كتاب تأليف مى فرمايند و به خرج خود چاپ مى كنند كه شايد يك نفرى بيدار شود.
[1] . رقيق = نرم ،سيال
[2] . متجر = تجارت
[3] . مباين = مخالف
نقل از کتاب عرفان نامه
عباس کیوان قزوینی