Info@razdar.com
مقاله شماره 141
موبد سروش پور كيوان پور كامكار تازي و فارسي و هندي را خوب مي دانستي در علوم عقلي و نقلي استاد وشب زنده دار و پرهيز كار و جهانديده بود . در خدمت حضرت دستور آذركيوان استفاضه حاصل و از آفتاب دانش معنوي او كسب فروغ نمود. تازي را از فرزانه بهرام فرهاد آموخت .
شصت سال عمر از خدا گرفت و روي آميزش با زن را نديد . به حيوان جلالي و جمالي دهن نيالود . پارسايي پيشه كرد . از اهل دنيا دوري جست و خوراك به مقدار خيلي كم مي خورد.
به قول صاحب دبستان صاحب تاليفات زيادي است ، چون نوشدارو ، سكنگبين و غيره و نقل مي كرد كه سيصد و شصت دليل اثبات واجب الوجود را از او شنيده و چون خواسته به تحرير آرد ميسر نگشته .
خوارق عادات بسياري به او نسبت مي دهند ايجاد معدوم و اعدام موجود اظهار امر مستور و پوشيدن چيز ظاهر ، استجابت دعا و بريدن راه دور در زمان اندك ،آگهي بر امر پوشيده از حس و ظاهر شدن در يك زمان در مكانهاي جداگانه ،زنده گردانيدن مرده و ميرانيدن زنده ، شنيدن سخن جانوران و نباتات و رفتن بر روي آب ،آتش و هوا و غيره.
صاحب دبستان در سال 1036 هجري (996ي) در كشمير به فيض صحبت آن بزرگوار فائز گرديده است .
فره قاري يكي از بازرگانان و نزديكان فرزانه شيدوش اظهار مي دارد كه وقتي از كشاورزان آچن ، موضعي نزديك بعيد گاه كشمير ، دلتنگ و آزرده خاطرگشته بود به فرزانه يزدان ستاي مريد موبد سروش از بدرفتاري آنها شكايت مي كند . يزدان ستاي در جواب مي پرسد : مي خواهي كه يزدان زراعت را به آب دهد ؟
جواب مي دهد آري . در همان لحظه چندان باران باريد كه عمارات بلند و استوار نيز از پاي درآمد و محصولات كشاورزان را آب برد و خسارات كلي به آن ناحيه وارد شد .
به قول مولاناي روم :
تا دل صاحبدلي نامد به درد هيچ قومي را خدا رسوا نكرد
موبد سروش از واقعه آگاه شد و فرزانه يزدان ستاي را سرزنش نمود وهمان دم باران ايستاد. فره قاري باز نقل مي كند كه هنگام ورود در شهر ترخان مردم خان باليق نسبت به آنها بد رفتاري و ستم روا داشتند . وي حقيقت سلوك زشت آنها را به موبد سروش عرض مي نمايد. موبد سروش از استماعش به گوشۀ بيرون رفت . چون شب شد مردماني در هوا پديد آمدند كه پاهايشان بر زمين و سرهاشان بر آسمان بود .
مردم خان باليق را وحشت برداشت و دست از او و سوداگران ديگر بداشتند و با آنهابه مدارا و تلطف سلوك نمودند و زندانيان را آزاد ساختند .
فرزانه شيدوش نقل مي كند كه موبد سروش را ديده در وسط آتش افروخته نشسته به بازي مشغول است[1] صاحب دبستان مي گويد آتش خوردن موبد سروش را به چشم خويش ديده است.
تاريخ زرتشتيان – فرزانگان زرتشتي
رشید شهمردان
[1] . آقاي بيمه ديوالا يكي از پارسيان عصر حاضر نيز در بمبئي در مجمع بزرگي برابر شهردار بر آتش راه رفت . روزنامه انقلاب اردوي بمبئي مورخه 3 نوامبر 1951 در اين مورد مي نويسد « از قريه گولا بخش بنارس خبر عجيبي رسيده مبني بر اينكه خانمي از قبيله كنجر محض ثبوت پارسايي خويش به آزمايش سختي تن در داده و توفيق حاصل نموده شوهرش او را به پيش سران قبيله به بيوفايي متهم مي نمايند . انجمن قبيله راي ميد هد كه خانم براي تبرئه خويش بايد با برگ سبزي ميله آهن داغ سرخ را برداشته هفت قدم راه برود اگر چنانچه آتش به او آسيب نرساند بيگناه است . خانم طبق راي انجمن رفتار مي نمايد و آهن داغ سرخ را برداشته راه مي رود و مي گويند نه آنكه آتش به خانم گزند نرسانيد بلكه برگ سبز نيز به تازگي خود باقي بود.