Info@razdar.com
شماره مقاله627
در اين مقاله عناوين ذيل را خواهيد خواند :
معني اجتماع و انفراد
مفهوم اجتماع
چهار شاهد زنا
چهار مورد اجتماع
سه قسم اجتماع طبيعي
طرز طلب ياران
نماز باران
خلاصه اقسام اجتماع
آداب اجتماع
اجتماعات فرعی
بدانكه اجتماع در لغت ، مطلق ضدّ انفراد است و از جهت اندازۀ عدد مجتمعين و وقت و مدّت اجتماع و مورد اجتماع (كار ،علم ،دين سياست) و غرض از اجتماع و كيفيّت اجتماع (آداب) اعم است و يك امر اختيارى و تحصيلى و قابل اجبار هم هست و گاهى هم به تدريج حصول قهرى پيدا مىكند و بعضى اقسامش از اوّل حاصل است قهراً تا آخر مانند اجتماع تن و جان و اعضاء تن و اندازۀ عمر كه مدت اين اجتماع است .
معنى اجتماع و انفراد
و انفراد يك امر قهرى است و ادامه اش اختيارى است كه هر كسى اول تنها و مختار در كار خود است آنگاه يا خود را عمداً به تنهايى نگاه مى دارد و داخل هيچ كارى و حوزه اى و عنوانى نمى شود، كار داخل اجتماع است همان كه كسى مشغول كار شد از انفراد بيرون رفته مگر آنكه در آن كار غرض مادّى نداشته باشد مثلاً كتاب بنويسد از معلومات افكار خودش و بگذارد به پنهانى يا بدهد مجانى نه از تحصيلات علمى خود كه ابتدائاً اجتماعى است و حاصل شدۀ از عنوان شاگردى و استادى است كه يكى از عناوين اجتماع است .
و اين هم يك فرق اجتماع و انفراد است كه اجتماع عنوان است لذا نام خاصى مى خواهد و انفراد عنوان نيست بلكه طبيعى است مگر آن انفرادى كه به اختيار يا به اضطرار براى يك غرضى ايجاد شده باشد ، پس نام آن غرض را به خود مى گيرد مانند چله نشستن صوفيان كه خلوت و رياضت تعبير مى كنند و مكان آن را زاويه مى نامند براى آنكه زاويه بيش از يك نقطه نيست، و مانند انزواء در آخر عمر كه در قديم ايران مرسوم شاهان و وزراء و اشراف بوده و نام آن توبه است . و مانند حبس يك نفر به تنهايى در يك جا اعمّ از تاريك و روشن كه سابقاً گاهى در ميان چاه حبس مىكردند و آن چاه را مطموره مى ناميدند .
مفهوم اجتماع
و به زبان علمى مفهوم اجتماع يك نحو اتحادى است كه پيدا شود ميان دو نفر و بالاتر تا بى شمار و همه افراد بشر كه تا كنون رو نداده و انفراد وحدت است و اين هم يك فرق است كه در مفهوم اجتماع كثرت مأخوذ است و غرض هم مأخوذ است و در مفهوم انفراد وحدت مأخوذ است و نسبت به غرض اعمّ است كه غرضى در آن وحدت باشد هر گونه غرض يا هيچ نباشد.
و اين مفهوم اجتماع اقسامى پيدا مىكند در تحت پنج عنوان كه هر يك از اين پنج را مابه التّقسيم يا فيه التّقسيم بايد گفت و هر قسم نامى جدا دارد .
اول در عدد .
دو نفرى چند قسم است :
زوجيّت و دوستى و شركت و خريدارى و درس و غيرها يعنى اين عنوانها به دو نفر تحقّق مى يابند يا بيشتر و غالباً همان دو نفرى است و شهادت و وكالت و امامت نماز هم از اين قبيل است.
و سه نفرى آن است كه اقلّ عددش سه نفر باشند و به كمتر از سه نفر تحقّق نيابد ، مانند قضاوت و اقانيم ثلثۀ نصارىٰ .
و چهارنفرى كه به كمتر از چهار نفر متّفق القول تحقّق نمىيابد و آن شاهدهاى زنا است كه هر چهار بايد مدّعى رؤيتِ دخول باشند نه تنها رؤيتِ اجتماع كه حدس دخول باشد .
و عجب آنكه قتل به دو شاهد ثابت مى شود و زنا چهار نفر بينندۀ عادل مى خواهد و عجبتر اجتماع عدالت است با اين ديدن كه عادل به محض ديدن اگر رو برنگرداند و نظرۀ ثانيه بنگرد از عدالت مى افتد و اگر رو برگرداند يقين به دخول نخواهد نمود و اگر نظرۀ اولىٰ هم اختيارى و عمدى و دانسته و فهميده باشد به محض همان يك نظر از عدالت مى افتد .
همانا نظر اسلام در سختگيرىِ شهادت زنا به آن است كه اين رسوايى زشتِ ناموسى وقوع نيابد اگر خودِ عمل هم رو داده پنهان بماند.
قتل به زشتى زنا نيست و عمده سختگيرى آن است كه اگر يكى از آن چهار شاهد مطابق آن سه نفر شهادت نداد آن سه نفر علاوه بر ردّ شهادتشان هر يكى هشتاد تازيانه حدّ قذف بايد بخورند و از آبروى اسلاميّت مى افتند و ديگر در هيچ موردى اگر چه سهل باشد شهادتِ آنها قبول نمى شود .
و پنج نفرى نماز جمعۀ اسلام و مجلس نياز صوفيان است كه به كمتر از پنج نفر منعقد نمى شود على المشهور عندالفريقين .
امّا اين ناچيز كه در هر دو فريق نائل به رتبه اجتهاد بود و اكنون نيست معتقد بود كه نماز جمعه به كمتر از هفت نفر (امام اصلی و مؤذّن و پنج مأموم كه هنگام تكبيرةالاحرام حاضر باشند ) منعقد نمىشود و در جانب بيشتر حدّ يقف ندارد و در زمان غيبتِ امامِ اصل هم اقامه اش حرام است .
و نياز نيز به كمتر از هفت كه قطب و دليل و پنج نفر ديگر سه در طرف راست و دو در طرف چپ باشد منعقد نمى شود و در جانبِ اكثر بيش از هفتاد نفر نباشد و از غيرِ قطب و از غير شيخ مطلق روا نيست اقامه اش .
و پنج كرورى نصاب اقلّ مملكت است يعنى هر پنج كرور نفر كه يك زمامدار براى خود انتخاب كنند ،حق استقلال در سياست را دارا مىشوند .
و هر شهرى كه داراى دو كرور نفوس متّفق السّياسة يعنى در تحت يك حكومت باشد ،حق پيدا مى كند كه در نقشۀ جغرافياى سياسى يك حلقۀ دايره پهلوى نام آن شهر نقش گردد و اگر دو مليون (چهار كرور) است حق دو حلقه پيدا مى كند و هكذا در هر مليون يك حلقه.
و هر پنج هزار نفر متحدالرّأى چه در شهر باشند و چه در دهات حق انتخاب يك نفر وكيل براى پارلمان مملكت خودشان دارند .
اين تقسيم عددى در جانب اكثر اندازه ندارد ،مى رسد به كل افراد هر طبقه و هر عصر بشر در دو روى كره تا انقضاءِ عالَم طبيعت .
چنانكه حكم دين ابدى خاتم الانبياء است تَناكَحوُا تَناسَلوا فانِى اُباهى بِكُمَ الاُمَمَ يَومَ القيٰمة وَلَو بالسِّقطِ پس اين قسم اجتماع منحصر است به اجتماع دينى هيئت اجتماعات به انواع تصور نمى توان نمود .
تقسيم دوم در تحت عنوان مدت اجتماع ،اگر مدّت قيد نباشد در اجتماع آن اَبَدى خواهد بود نه مجمل مبهم و اين انصراف به ابدى به حكم تبادر است .
و اگر قيد شد تابع امضاء و قبول همه اجزاءِ اجتماع است و اقلّاً بايد مدّت به قدر يك بار حصول غرض از آن اجتماع باشد و گاهى مىشود كه در ضمن تعيين مدّت اختيار فسخ اجتماع را يا ضدّش را كه تمديد مدت باشد به يك نفر يا بيشتر يا مشروط به حادثه اى قرار دهند ،و اين تأكيد شدّت حكم اجتماع در مدت مقرّره مى شود مانند استثناء از لفظِ مطلقِ محتمل العموم كه همين استثناء سبب عموم صريح آن مى شود مانند حديث منزلت براى على (ع) و خيرالنساء براى فاطمۀ زهراء فاطمةُ خير نساءِ امّتى الّا ما وَلَّديةُ مَريَمُ كه اين ناچيز در كنوزالفرائد چند شرح براى آن نوشته صفحه… .
و مثال اين قسمت تحالف و هم قَسَمى است كه ميان عرب و اقوام ديگر رسم بوده و هست و نيكو رسمى است و بهترين استفادۀ از اجتماع را دارا است و پيمبر خاتم ما فخر مى فرمود به اينكه عضوِ چند اجتماع تحالفى بوده و اين مطلب محتاج به شرح مبسوطى است.
و چون اين ناچيز در جلد سوم هر دو تفسيرم عربى و فارسى قدرى در اين زمينه سخن راندهام صفحه 156 تا 158 در اينجا تكرار نمىنمايم و اين قسمت به عنوان سوّم هم مناسب بلكه انسب است و به چهارم هم .
تقسيم سوم در تحت عنوان مورد اجتماع كه چهار چيز است:
كار مانند جنگ و صلح آن جنگ يا صلح كلّ چنانكه اخيراً اسم بى رسم و مفهوم بى مصداق بلكه لفظى به معنى ضدّ پيدا شده در لاهه و مانند كمپانىها و كنتراتها و لاطارها و جشنهاى مصنوعى مانند سال هشتادم زندگانى يك دانشمندى براى تعظيم علم چنانكه سال گذشته در پاريس با تمام شوكت و نمايش دور از باورِ ما ايرانىها كه ضدّ زندگى و بندۀ مرگيم ،رو داد و تاريخى شد يگانه بىمانند مگر آنكه ديگران تقليد نمايند . و چنانكه امسال روز دولت ايران جشن سال هزارم تولّد فردوسى را بر پا نمودند با هزاران هزار ريال وجه بخت آزمايى به ياد فردوسى كه چندين هزار نفر داوطلبانه وجه دادند با صرف نظر .
دوم علم كه ابتداءِ شروع اين اجتماع استاد و شاگردیست تا مىرسد به رأى دادن و بعد از آن به اختراع كردن ،كه در اول به تعليم و تدريس به هم كمك مىدهند چون كه غرض اصلى در هر اجتماعى تعاون اجزاء است و در وسط به طرز استدلال و استنباط كمك مى دهند و در آخر به اختراعات فائقه .
و حالا علماءِ اسلام قسمت اول را درس سطح مى نامند و دو قسمت آخر را درس خارج يعنى خارج از كتاب چون كه رسم نيست در اين دو درس كتابى حاضر كردن و عبارت خواندن و مراد از سطح عبارت كتاب است نه مقابل عمق و به گمان اين ناچيز درس خارج براى مدرّس آسانتر از درس سطوح است زيرا آنجا ناچار است كه مقصود مصنف كتاب را نيكو فهميده باشد و از عبارتش در آورده به شاگرد بفهماند و اگر عيبى و اغلاقى در عبارت باشد به رسوايى استاد تمام مى شود .
و در درس خارج هر مطلبى را كه روان است مى گويد و آنجا كه گيرى دارد به اجمال مى گذرد ، ضامن اصلاح نيست ،اما در درس از روى كتاب استاد ضامن اصلاح عبارت است .
در اين عنوان عدد اقسام اجتماع به عدد علوم است بعضى را با ياء نسبت ذكر مى كنند مانند نحويون ،لغويون ،صرفيون ،معانيون بيانيون بديعىيون اخباريون ، اصوليون و بعضى را به وصف مانند فقهاء ، حكما ،عرفاء اطباء ،مفسّران ، مهندسان ،منجمان ،شعراء نسبت به عروض و قافيه قائفان كاهنان ،ساحران ، مشعبدان ،مخترعان و گاهى ياء نسبت را جمع مىبندند مانند مناطقه ،صيادنه ، فلاسفه جمع منطقى و صيدنى و فلسفى .
و گاهى به لفظ اهل مانند اهل المعقول و المنقول ،اهل الرّأى والنظر ، اهل الصنايع ،اهل الادب .
سوم دين قوم يهود ،قوم لوط ،قوم هود ،اقوام المسلمين ،صوفيان را هم از عنوان علم توان شمرد و هم از عنوان دين .
چهارم سياست آل فرعون ،جمهورى مشروطه مستبده (تزارى) (امپراطورى). مُقَنِّنَه (امراء ، وزراء) . و سه عنوان ديگر را هم مىتوان داخل مورد اجتماع نمود نژاد ،زبان ، وطن .سه قسم اجتماع طبيعى و اينها اجتماع طبيعى خواهند بود خارج از اختيار ، و آنكه به تكلّف و اختيار هم صورت بندد نام اجتماع بر او ننهند بلكه عاريه شمارند مثلاً تركى كه زبان عرب آموزد گرچه مانند زمخشـرى و ابن مقفّع و سيبويه باشد كه بهتر از عرب اصلى سخن گويد باز او را قوم عرب ننامند و همچنين توطّن بالعرض و نژاد بالازدواج.
چهارم عنوان غرض از اجتماع غرضِ جامع اُبَّهـَت و شوكت و ظفر بر مراد و بر اعداء است و اغراض خاصه و موقّته هم بسيار است .
در قزوين (گويا جاهاى ديگر هم بود) رسم داشتند وقتى كه باران نمىآيد جوانان قرب پنجاه نفر حلقه زده كمربند هم را مىگرفتند و يك چنين حلقه هم بر دوش آن حلقه سوار شده به راه مىافتادند از كوچهاى به كوچۀ ديگر مىرفتند گاهى مستقيم و گاهى مانند خرچنگ كه به پهلو مىرفتند باز بر مىگشتند و با صداى خيلى بلند يك دفعه حلقۀ بالا و يك دفعه حلقۀ زير ،هم آواز با حركت دادن دست راست با قوّت (و با دست چپ كمربند هم را گرفته بودند) اين شعر را مى خواندند :
كشتى كشتى بالابان – كشتى كشتى بالابان
(يك مصرع هم بود كه يادم رفته هر كه مى داند ملحق كند) عالَموُن سُويى عالَموُن سُوئى بِير دَمْدَن آخار بير دَمْدَن آخار .
يعنى از قدرت خدا دور نيست كه در يکدم آبهاى دنيا همه به اينجا بريزد . و تفاخر اين دو حلقه به بلند و با قوّت خواندن است كه بر يكديگر تا مدّتى طعنه مىزنند كه زور ما بيشتر بود ،و اين كار را در مدت دو سه ساعت انجام مىدهند به قدرى كه خسته شده وابمانند و اگر به يك روز اثر ننمود چند روز پى در پى اين كار را مىكنند تا باران بيايد و مدعى تجربۀ بى تخلّفند .
هر قومى براى طلب باران يك مرسومى دارند عاميانه و چند مرسوم عالمانه هم دارند .
اسلام هم براى استغناء به خود كه در هيچ چيز محتاج به غير نباشد نماز باران و رفتن بيابان به شكلى مخصوص قرار داده با دعاء و گريه و غالباً مؤثر مىشود.
پيران مى گويند كه در تهران وقت قحطى بزرگ سنه 1288 ھ . ق مسلمانها چند بار به نماز باران به بيابان رفتند نشد ،ارامنه مكرّر رفتند نشد آخر يهود رفتند همان روز باران شديد آمد و دنبالش رو به خوشى و ارزانى شد .ارزانى دور از باور ،چنانكه يك بزم عروسى سنگين كه هفت شبانروز مهمانى كردند بيست و پنج ريال خرج شد و آنچه اين ناچيز ياد دارد ارزانى گندم و انگور را كه هر يك ،يك من دو شاهى بود ،خروار ده ريال و قند يك من تبريز دو ريال ،خروار دويست ريال و گوشت يك من شانزده شاهى خروار هشتاد ريال و خروار صد من است .
مراد از يك من 640 مثقال صيرفى است و در سال 1295 باز در قزوين باران دير كرد ،آقا سيد على كه اعلم و اورع علماء قزوين بود اعلان نماز باران كرد و گفت بايد سه روز روزه داشت چهارشنبه تا جمعه و عصر جمعه رفتند بيابان با عباى وارونه و پايين به بالا و پا برهنه ،پس در بيابان محشرى شد از گريه و شيون كه بچه هاى شيرخوار را و برّه و بزغاله و گوساله را كه همه را مخصوصاً آورده بودند به صحرا از مادرها جدا كردند تا يك ساعت كه فرياد نالۀ آنها بلند شده ،رقّت در همه كس در گرفت و همانجا بودند كه باران گرفت، مردم با شكر و گريه هاى شاديانه برگشتند و آن شب در همه خانه هاى قزوين تا صبح مردم به عبادت و نماز و دعاء بودند .
اين اجتماع براى طلب باران را بايد اجتماع موقّت ناميد كه به اختيار است اما اين اختيار متولّد شده از يك مكروهِ قهرى و حادثۀ ناگوار است ، مانند اجتماع براى تجهيز ميّت و براى نماز آيات زلزله و خسوف و كسوف و بادهاى ترسانندۀ توده . و اجتماع در عزادارى امام حسين (ع) و ائمۀ ديگر هم از اين قبيل است كه صورت هر مجلسى از روضه و تعزيه و قافلۀ زوار و بدرقه و استقبال روندگان آنها ، يك اجتماع اختيارى است كه به غرض عبادت و زنده داشتن حسِّ انتقام جمع مىشوند موقّتاً و باز پراكنده مى شوند (عَقدُالاجتماعِ و حَلّهُ) .
در اجتماع كار و پيشه ، مؤسّساتِ اقتصادى چه دائمى باشد مانند اصناف كسَبَۀ جهان كه خود طبيعت آنها را تشكيل داده و چه موقّتى مانند شركتها ،غرض استفادۀ مادّى و ارتزاق است .
و در اجتماع علمى غرض تكميل قوۀ علميّه و روشنى فكر است .
و در اجتماع دينى غرض نجات آخرتى و لذّت ملكوتى است .
و در اجتماع سياسى چه اجتماع وضع و حفظ قانون باشد كه هيئت وزراء است در سياسات تزارى امپراطورى (مستبده و مقنِّنَه ) و هيئت وكلاء پارلمان در دولتهاى مشروطه و جمهورى ، و چه اجتماع اجراءِ احكام قانون كه هيئت امراء و نظامى و نظميه و عدليه باشد غرض حفظ استقلال ملّت است (ملّت عبارت است از هيئتِ اقوام و اجتماعات نژادى و اجتماعات زبانى و اجتماعات دينى و اجتماعات تجارتى اقتصادى و اجتماعات علمى كه در عنوان يك سياست و يك قانون و يك سلطنت گرد آمده همدست و همداستان باشند كه اين پنج اجتماع بمنزلۀ افراد شده و در تحت عنوان اجتماع ملّى درآمده باشند و اين هم يك تقسيم ديگرى مى شود براى اجتماع كه اجزاءِ اجتماع يا اشخاصند و آن شش تا است :
اجتماع نژادى و علمى و زبانى و قومى و دينى و غرض خاصّ موقت است مانند طلب باران و حاجات و ختومات و مجلس نياز و ديگجوش صوفيان .
و يا اجتماعاتند و آن اجتماع ملّى است كه دولت و سلطنت هم ناميده مى شود. پس در اين تقسيم اقسام اجتماع هفت تا مى شود بايد در آخر عدد اقسام هر عنوانى را جمع كرده در هم ضرب نمود و در حاصل ضرب نظر انداخت كه مكرّرات و محالات آنها را دور انداخته باقى را به حساب آرند و گويند كه اقسام صحيحۀ غير مكرّرۀ اجتماع است .
پنجم عنوان آداب (كيفيّت ) اجتماع است و جاى دقّت نظر و به كار بردن فكر است و اغلب اجتماعات غافلند و به فكر آداب نيستند .
و لذا اغلب نمى دانند و اگر هم دانند مراعات نمى نمايند با آنكه خيلى لازم است و اگر كاملاً مراعات نشد آن اجتماع فاسد است و همه اجزاء اجتماع مسئول و موهونند .
آداب هر اجتماعى دو قسم است :
يكى آداب سياسى و يكى آدابِ اثناء اجتماع ،كه آنها را آداب حفظ اجتماع هم توان ناميد ، و هر يك از اين دو قسم در هر اجتماعى غير اجتماع ديگر است .
و يك تقسيم ديگر هم براى اجتماع هست كه هر اجتماعى دو قسم است :
اصلى (كلّ) و فرعى (جزء) مثلاً هيئت اسلام يك اجتماع دينى است و در تحت اين اجتماع شش اجتماع ديگر است :
هيئت علماء اسلام و هيئت مجاهدين اسلام ،هيئت قضات و هيئت دعاة و مروّجين و هيئت پيشنمازها و عدول و مجتهدان و هيئت توده.
باز اجتماعات موقّته كه براى عبادات و يا اجراء احكام و يا دفع حوادث منعقد مى شود و پس از حصول غرض منحلّ مى گردد و در اجتماع علمى هيئت طلّاب و مدرّسين غير هيئت مصنفين و هيئت صاحبان آراء و مخترعين است.
و در اجتماع اقتصادى هيئت سرمايه گذاران غير هيئت كاركنان است و در ميان كاركنان هم دفتردار غير صندوق دار است و همين طور مى رود تا مى رسد به هيئت حمّالها و شاگردان و كرايه كشان و كاروانسرا داران و دلّالان و انبارداران و ترازو داران .
و در اجتماع سياسى هيئت وكلاء پارلمانى و وزراء و امراء و مستخدمين و قضات عدليّه و مستنطقين و اجزاءِ اجراء .
و در اجتماع زبانى چند لحن و لهجه و لغات مختصه كه در هر زبانى هست مثلاً يكى شود مى گويد و يكى گردد و يكى برو و يكى بشو ، يكى بالا و يكى زَبَر و يكى اَوگَو به فتح الف و گاف و يكى به كسر آنها و يكى آب گاو و در طرز اداءِ همان كلمۀ متفقه باز خيلى مختلفند .
آنچه ناچيز ديده آن است كه اهل قزوين و كاشان بد لهجه و خنك سخن و زبرخو و زبرگو هستند و اهل كرمان و شيراز خوش لهجه ،گرم دهن ،نرم خو ،نرم گو مى باشند به اعلىٰ درجه و شهرهاى ديگر متوسّطند و در وسط بودن هم مختلفند و همچنين در تقديم صفت و مضافٌ اليه بر موصوف و بر مضاف مانند بزرگمرد و روشن ستاره و زن پدر و پدر زن كه فرس قديم بوده و حالا هم در خيلى دهات و در شهر قزوين مرسوم است .
مثلاً ماسته صندوق مى گويند به آن صندوق بزرگ چوبى كه شير و ماست و هر خوردنى را در آن مىگذارند و همان را در دهات تهران مشكولان و در خراسان تخت شيراز نامند، شيراز نام ماست كره گرفته است .اين ناچيز حدس مىزند كه لفظ مشكولان ،لانِ مشكِ ماست باشد . لان به معنى ظرف است چونكه از قديم رسم بوده نگه داشتن ماست در ميان مشك كه بعضى خيك ماست نامند و آن مشك را در ميان صندوق چوبى نگه مى داشتند.
در كاشان به جاى او را زد ،مرا زد ،تو را زد مىگويند به او زد به من زد، به تو زد .
سوراخ را كه ترك دَليك مىنامد در خراسان قال و در كرمان كوت (كت) نامند .كوت كوت (كت) (كت) ، قال قال يعنى سوراخ سوراخ پاره پاره .
در خراسان زاج را زِمَه و آغوز را فَلَه و گردو را جوز نامند و رودخانه را كال و ميوۀ زود رس را رَوْچَه و چيز ترشيده و فاسد شده را نابود نامند و داغان شده را عُورْمَه ، و مىشود و شده را مىرود و رفته گويند و در ارنگه رفتن را شدن گویند و …[1]
با آنكه همه به حسب زبان يك قوم و يك اجتماعند كه پارسى زبانند، باز در خراسان قسمت مشهد و طوس و نيشابور هر واو وسط ماقبل مضموم را ياء مىكنند و ماقبلش را مكسور مثلاً انگور را انگير و كون را كين گويند .
وقتى يك مدعى عليه خواست شاهدى را كه مدّعى آورده بود جرح كند ،به قاضى گفت اين شاهد عادل است اما گاه محلّى كين مين مىكند (به كسر كاف مىكند) .
شاهد بر آشفته گفت بلى محرورى مزاجُم مزاجُم مىبرد ،اين دخلى به عدالت ندارد .
وقتى سبزوارى با نيشابورى مفاخرۀ زبان مىكردند ،به او گفت ما سبزوارىها هر چه بد زبان باشيم ديگر قرآن خدا را غلط نمىخوانيم،
اما شما سورۀ ن و الطور را اينطور مىخوانيد نين و القلم و مايسطرين والطير و كتابٍ مَسطيرٍ فى رَقّ مَنشير .
[1] – در حاشيۀ صفحه 211 نسخه خطي قطع ربعي چند واژۀ ديگر دربارة گويش مردمان ارنگه به خط نگارنده هست كه خوانا نيست. ارنگه منطقه اي است كه امروزه از جادۀ چالوس راه دارد.(م.رضا . مصحح).