Info@razdar.com
شماره مقاله 497
در هفتاد سال قبل كه نگارنده ياد مى دهد زنها بر سرشان يك پارچه مربّعى را دولا كرده مثلّث مى ساختند و آن را به سر مى انداختند چنانكه زاويه منفرجه در پشت سر آنها در آخر كمر واقع مى شد و دو زاويه حاده در جنبين و چون آن را در زير گلو تنگ گرفته به سنجاق وصل مىكردند لذا دو دامنه آن پارچه كه چارقد ناميده مى شد در روى سينه تا آخر شكم به هم مى رسيد و مى پوشانيد روى سينه و شكم را تماماً و دو زاويه حادّه يكى مىشد به سببِ اتّصال و ديگر نه بدن آن زن از پيش و از پشت پيدا بود و نه لباسش و نه زينتش از گردنبند و دستبند و سينه ريز زيرا اين چار قدِ مثلّث شده از روى شانه و دستها دور مىزد كه دست و بازو هم پيدا نبود و بهترين محفظه و حجاب بود كه موى سر و زلف هم پيدا نبود جز گِردىِ رو به قدرى كه در وضو بايد بشويد ،بلكه بعضِ زنان محترم پر شرم از دو گونه خود نيز قدرى به زيرِ چارقد مىدادند كه مىبايست وقت وضو چارقد را پس ببرند و وضو بسازند .و بعضى از دخترها و نو عروسها مىبايست يك دهن بند هم روى چارقد ببندند و در پشت گره زنند كه جز چشم و مقدارى از بينى پيدا نباشد و حرف هم نزنند مگر بندرت از زير همان دهن بند كه جوهرِ صدا درست معلوم نشود و غالباً مطلب را به اشاره سر و دست بفهمانند .
و تمام پاها هم پوشيده باشد تا كفِ پا كه ابداً نقطهاى پيدا نباشد و شلوارِ بلند و گشادِ پر چين تا روى پا باشد و در بعضى قدرى هم به زمين بكشد تا در راه رفتن جاى پا را مَحو نمايد و جادّه او پيدا نباشد.
و بعضِ زنها روى چارقد يك دستمالِ بزرگ هم ابريشمى و غيره دورِ سرِ خود مىپيچيدند تا موى پيشانى هم از زيرِ چارقد پيدا نشود كه خيلى به پوشانيدن مو مقيّد بودند و در شرع اسلام هم پوشانيدنِ موىِ زن چه گيسو و چه زلف لازم است بلكه لازمتر از پوشانيدن رو و دست زن است .و نيز پوشانيدنِ صداى زن كه تا ناچار نشود سخن نكند و آن وقت هم به زِبرى و مَردانه سخن گويد نه به نرمى و زنانه .
و اين دستمال را «كلاغى» مىناميدند به مناسبت آنكه غالباً مقيّد بودند كه رنگ اين دستمال سياه باشد و رنگِ سياه را «پر كلاغى» مىنامند .
و اين كلاغى در بعضِ زنهاى محترم بويژه اكراد و الوار به درجهاى بزرگ بود كه سر زن را بزرگ مىنمود مانند عمامه سيّدها .و مردهاى اكراد و الوار نيز چنين دستمال بزرگى روى كلاه خود مىبستند با ريشههاى آويخته از اطرافِ سر كه هنگام راه رفتن و حركت سر و حرف زدن آن ريشهها مىلرزيده شكلِ مليحى نمودار مىشد ،و اكنون هم در اكراد اين وضع باقى است .
و لباس بالا تنه زنها را الخالق مىناميدند كه ساترِ نصف بدن بود و جلو باز و رها كرده بود كه دگمه داشت اما غالباً نمىانداختند براى آنكه پارچه پيراهن و گردنبندها و سينهريزها نيكو پيدا باشد .و تقريباً همه دارائى زن در آن گردنبند و سينهريزش بود و يك قسمِ از الخالق را كه هم پارچهاش قيمتى بود و دوخت و بُرُشِ عالى داشت «چَبگَنْ» مىناميدند و سرِ آستينش خيلى بلند بود و سنپوسه هم داشت و بر مىگشت روى ساعد تا مرفق و در آنجا با دگمه كوچكِ ناپيدا بند مىشد كه نيفتد و روى آن سر آستينش مىبايست پارچه پر قيمتتر از پارچه اصل الخالق باشد با زرى و گلابتون (قلّابتون)[1] كه دوران آن و دَورِ تمامِ الخالق يا چبگَن دوخته باشد و هر چه پهنتر بود آن زرى و گلابتون مجلّلتر بود ،و فقراء به جاى زرى قيطان دوزى مىكردند .
و لباس پايين تنه زن را (و مرد را نيز) تُنبان[2] مىناميدند و مىبايست خيلى گشاد باشد چنانكه سه ذرع يا بيشتر باشد و از سمت بالا ليفهاى داشته باشد كه بندِ تنبان كه يك نوارِ باريكِ بلندى بود از ميانِ ليفِه بگذرانند و چون پوشيدند آن بند را از پيشِ رو گره محكم بزنند كه تنبان را نگه دارد پس آن تنبان به اندازه گشاديش چين پيدا مىكرد كه بزرگ مىنمود و از اين تنبان چند تا روى هم مىپوشيدند كه خيلى سنگين و بزرگ مستدير مىشد كه وسطِ قامتِ زن مانند نيم كُره واژگونى مىشد كه پاهايش با بالاتنهاش مانند مِحوَرى بود كه آن نيم كُره را به خود گرفته حركتِ اَينى مىدهد و گاهى «حركت وضعى» هم كه خيلى ظريف و جالبِ انظار مىشد .
يكى از اين تنبانها مىبايست دولا و پنبهدار باشد مانند لحاف تا آنكه به شكلِ برآمده بايستد و آويخته نشود .و بعض زنها دو سه تا فَنَر هم به يكى از تنبانها مىدوختند تا برآمدگى زيادتر شود و اين تنبانها به تلافىِ گشادى چنان كوتاه بودند كه به زانو نمىرسيدند و اگر از زانو پايينتر مىآمدند نشانه پيرىِ زن يا دهاتى و ساده بودنِ او بود ،آنگاه يك شلوار تنگى از زير مىپوشيدند كه به ساق پا چسبيده بود از تنگى براى آنكه بشره ران و ساق در زيرِ تنبانِ كوتاه پيدا نباشد و آن را «تنگه تنبان» مىناميدند و آن بلند بود تا روى پا مىرسيد .
پس تنبانِ زن دو قسمت بود يكى گشاد و كوتاه كه متعدد روى هم مىپوشيد مثلاً ده تا و يكى بلند و تنگ كه منحصر به يكى بود .
و وقتى كه زن از خانه بيرون مىرفت يك «چاخچور» بلند گشادِ كفدارى مانند چكمه و جوراب روى همه تنبانها مىپوشيد و آن را بالاى تنبانها زير شكم بند مىبست و همه اين تنبانها در ميان آن جا مىگرفت بطورى كه برآمدگىِ آنها به هم نشكند و در راه رفتن معلوم شود كه تنبان پنبهدار يا فنردار هم دارد ،و آن چاخچور اگر رنگ سياه بود مجلّلتر بود و بعضى خارا و قناويز و مخمل بود و اين چاخچور و چادر از البسه تجمّلى بيرونىِ زن بود كه بقدر شأن و ادعائش مىبايست قيمتى باشد چنانكه البسه ديگر تجمّل اندرونى بود و در بيرون نمايان نبود و فربهى و لاغرى زن به سبب اين البسه بسيار در بيرون هيچ معلوم نمىشد به خلاف اكنون كه معلوم مىشود .
و زن در بيرون به رويش براى حجاب «روبنده» مىبست و آن يك پارچه سفيد بلند كم پهنايى بود كه برابر چشمان ،يك مشبّكِ مسدّسِ مستطيل در عرض داشت كه آن پارچه را به اندازه مسدّس سوراخ كرده با ابريشم آن مشبّك را با قلّاب مىساختند و اين يك هنر پر مدخلى بود براى زنها و اكنون متروك است و به جاى آن پيچه مرسوم است و سابقاً پيچه را «نقاب» مىگفتند و منحصر بود به زنانِ بد عمل .
————————————————————————-
[1] . گويا دو كلمه است تون يعنى پُود (فارسىاست) و قلّاب عربى است يعنى سوزنِ سر برگشته كه پود را به آن سر برگشته وصل مىكنند .(اين حاشيه از كيوان است)
. [2]عربى است به معنى لباس خيلى تنگ كه به بدن چسبيده باشد .(حاشيه از كيوان است)
کیوان نامه جلد 1
عباس کیوان قزوینی