Info@razdar.com
شماره مقاله 496
در تغييرِ عادات و رسومِ ايرانيان در اين هفتاد سال كه نگارنده ديده امّا راجع به لباس مرد و زن ،اينكه اكنون دو سال است كه به حكم و اجبارِ دولتِ پهلوى رو داده فرمِ چهارم است كه نگارنده در عمر خود ديده .
اول مردها در زمستان پنج لباس روى هم مىپوشيدند اول كُليجَه كه آستينِ كوتاه داشت تا مرفق و يَقَه مستدير بود و صاف كه در زير گلو تيزى و برآمدگى نداشت و رُويَه و آستر پارچه اى بود يكرنگ و غيرِ مُنَقَّش و از كمر به پايين چين زيادى داشت كه زائد بر 3 ذرع شاه پهناى دامن بود در پايين .و از قيطان ابريشمىِ برّاق انواعِ گل در آن دوخته شده بود هر چه قيطان دوزى بيشتر بود مجلّلتر و مرغوبتر بود و بعضى چنان ريزه و نازك دوخته مىشد كه مشتبه به قلّاب دوزى مىشد.
و در زيرِ كليجه قبا بود با آستين بلندِ برگردانِ سَنْپُوسَه دار و پارچه يكرنگ غير منقش و بلندتر از كليجه كه مىبايست از پايين نمايان باشد .
و قبا در عموم مردم يك لا بود يعنى تا كمر آستر بلكه كوتاهتر آستر داشت آن هم در بعضى نه در همه و از كمر به پايين بىآستر بود با سجاف يعنى برگردانِ لبِ دامن يا از خود پارچه قبا و يا از تيرمه و مخمل و قناويز و قصبِ سياه يا سرخ و مال فقراء و دهاتى ها بىسجاف بود .
و بعض اعيان و اركان و اجزاءِ خيلى محترمِ دولت قباء تمام آستر داشتند نامش قَباءِ دُولائى .و بعض مشدى هاى تهران كه از كسبه و تجّار كم شأنتر بودند اما پر ادّعاتر و متكبّرتر قباء دولايى مى پوشيدند (مَشدِيانى كه تو بينى همگى يك لا قَبااند
من قَبا دُولّائى دارم خانه مان بهتر از اين)
و زيرِ قباء (اَلْخالُق) بود با آستين بلندِ برگردانِ سنپوسه دار اندكى كوتاه تر از قباء هم آستين و هم دامنش و تنگتر از قباء و گشادتر از زبور و زير الخالقى .
و اَلخالُق دولائى بود پنبه دار و پر دوخت به خطوط متوازيه و هر چه فاصله ميان خطوطِ دوخت كمتر بود مجلّلتر و پر قيمتتر بود و آسترش در همه كس چيت بود و رويه نيز در فقراء چيت بود و در اغنياء پارچه يكرنگ ابريشمى كه قطُنى گويند و يا پشمى كه شال نامند ،و مال فقراء دهاتى رويه و آستر هر دو كرباس رنگين يا سفيد يا كرباس چيت زده بود كه صانعِ آن را چيتگر مىناميدند و در هر شهرى يك رسته بازار (چيتگرها) بود كه شايد دو هزار كارگر بودند .و در بروجرد و يزد و اسپهان قسمت مهمّ بازار را تشكيل مى داد و كاروانسراها نيز و اكنون نامى از آنها نيست مگر در تفتِ يزد اندكى و در سمنان نيز اندكى هست بىرونق و ناروا .
و در زير اَلخالُق يك نيم تنه كه در همه چيز مانند الخالق بود حتى در آستين برگردانِ سَنپُوسَه دار و آن را «زير اَلخالُق» مىناميدند و فقراء آن را نداشتند و آن نشانه ثروت بود ،و در زيرِ آن نيز بعضِ اعيان يك نيم تنه تنگِ ديگر داشتند نامش «زبور» اما نه زبورِ داود پيغمبر .و مىبايست آستين هر چهار را بعد از انداختن دكمه قبا برگردانند روى يكديگر به فاصله اندك كه همه نمايان شود .
و پيراهن و شلوار هم هر چه گشادتر و بلندتر بود مجلّلتر بود بويژه آستين پيراهن كه بهتر آنكه سه پيچ دور مچ دست بگردد
و يَقَه همه اين لباسها مستدير و صاف بود و آن را يَقَه حَسَنى مى ناميدند و دامن قبا و اَلخالُق مى بايست وقتِ بريدن سه پارچه باشد و به هم دوخته شود .
و شنيدم كه بيشتر قباى بَغَلى مرسوم بود كه در يزد تا چند سالِ پيش هم بود و دامن چپ مىآمد روى دامن راست تا نزديك شانه راست دگمه مىافتاد و پايينتر از شانه مىرفت تا زير بغل راست و آنجا هم چند دگمه مىافتاد و ديگر زير چانه و روى سينه غير از دامن چپ قبا هيچ پيدا نبود نه پيراهن و نه الخالق .و پس از چندى ديديم كه سَنپُوسَه آستين موقوف شد همان برگردان بود و صاف ،و در بعضِ اعيان آن قسمت برگردانِ آستين تيرمه يا مخمل بود .
فرم دوم آن بود كه برگردان آستين متروك شد و زير الخالق و زبور هم متروك شد و در عوض جليتقه پيدا شد يعنى نيم تنه بىآستين.
و يقهها هم مبدّل شد به عربى كه زير چانه يك تيزى از دو طرف با برآمدگى دارد و سه پارچه دامن هم يك پارچه شد و تا مدتى همه خياطها نمىتوانستند ببرّند و به زحمت بودند و كليجهها مبدل شد به لبّاده گشاد و آستين گشاد و بلند كه تا روى دست بيايد و در وقت كار مانع دست مىشد و وقت خوردن نيز مىبايد آستينِ لبّاده را بالا بزنند و برگردانند .
پس لباس مردانه 4 تا بود لباده و قبا و الخالق و جليتقه و بعضى يك كليجه نيم تنه آستين كوتاه زير لباده و روى قبا مىپوشيدند و نگارنده هنوز هم آن را دارد و بعضى آستر آن را يا كليجه را يا لباده را پوست بره و سنجاب يا خز و سنجاب مىكردند ،بويژه اطبّاء كه مىبايست خيلى خوش لباس باشند تا به نظر مريض محترم شده نافذ القول گردند .
و تا مدتى آن خز و سنجاب را از آستر تجاوز داده برمى گرداندند روى يقه و روى سجاف دامن تا پايين و خيلى مقيّد به زينت و قشنگى آن قسمت برگردان بودند و در اواخر آن برگردان متروك شد و سجاف قيمتى مرسوم شد كه خز و سنجاب هيچ نمايان نباشد .
فرم سيم آن بود كه الخالق هم متروك شد و لبادهها تنگ آستين شد و يقه قبا مىبايست گشاد و باز باشد كه جليتقه و پيراهن هر دو پيدا شود و آستين قبا هم لوله بىتكمه باشد مانند لباده و قيطان دوزى بكلّى متروك شد و آستين پيراهن اندكى چين داشته باشد و شلوار هم بسيار تنگ به اندازهاى كه به ساق و ران بچسبد و لب شلوار هم از پايين اندك چين داشته باشد و بعد از چين دكمه صدفى كه خوب بچسبد به ساقِ پا و شلوار بايد دو تا باشد رويى بلند باشد تا روى شكم را بگيرد و بند فرنگى باشد كه بر دوش افتد و نوار باشد و قيمتى باشد به قدر شأن حقيقى يا ادّعائى.
فرم چهارم حالا است كه به اجبار است و كت و جليتقه و شلوار مىگويند و در زمستان پالتو هم روى كت مى پوشند و عبا متروك است.
و نسبت به كلاه هم 3 قسم كلاه ديده شده :
1- كلاه بلند و در بالا يك طرفش باز متدرّجاً بلندتر مىشد تا مىرسيد به زاويهاى و آن زاويه بلند را به طرف پشت سر قرار مىدادند و شنيدم كه پيشترها آن را به جلو رو قرار مىدادند و گاهى به پهلو قرار مىدادند آنگاه آن را «كج كلاه» مىناميدند .
2- آنكه تفاوت بلندى و زاويه متروك شده كلاه صاف بود اما بلند بود و متدرّجاً كوتاهتر شد به حدّى كه بالاتر از مغز سر باشد و نچسبد .
آنگاه مردم دو دسته بودند كه غيرِ وزراء و تجار غالباً كلاه نمد چسبيده به مغزِ سر داشتند كه سقف كلاه مستدير و محدّب بود ،آنگاه بعضى آن مستديرِ محدّب گشادتر از دهنه كلاه بود و بلندتر كه به مغز سر نچسبد وبه شكل ديگ بزرگِ تَه گِردِ دهن تنگ بود ومال الوار و اكراد بويژه خوانين همين شكل كلاه خيلى بلند بود مانند بلندى كلاههاى قديم و هنوز هم در ايلات هست.
3- حالا است به اجبار كه بايد همه يك اندازه باشد و جلو بالاى ابرو يك سايهبان مستدير هلالى داشته باشد و شاه و وزير و رعيت يكسان و هم كلاه باشند و از فرم كلاه و لباس تميز داده نشوند.
کیوان نامه جلد1
عباس کیوان قزوینی