Info@razdar.com
شماره مقاله501
راجع به ديانت يعنى تقيد ،اكثر مردم به اجزاء قوانين و حدود دين اسلام :
در شصت سال قبل نگارنده در قزوين مىديد كه هر فقيهى بزرگ در همه محلات و فقيه كوچك در محله خودش قادر بود بر نهى از منكرات به فحش و زدن و ريختن به خانه در بسته ميان زن و بچه و كسى قادر به منع يا شكايت نبود ،بلكه وثوق قلبى عوام به چنين فقيه متهور زيادتر مىشد و اگر خودش واقعاً برى از منكرات و اغراض بود ترقى بسيار مىنمود ،در اثر همين تهورش كه (درد دين) مىناميدند .
پدر نگارنده فقيه پاكدل بود و خود را به مدخلهاى غير مشروع نمىآلود، لذا در تمام آن محله ساز و خوانندگى علنى از كسى سر نمىزد حتى در عروسىها ،اگر وقتى در بردن عروس علىالرسم ساز مىزدند اگر چه نصف شب بود از خواب برمىخاست و چوب را برمىداشت و مىرفت حمله شديدى با نعره و نهيب مىزد كه همه فرار كرده ،پنهان مىشدند و التماسها مىكردند كه توبه آنها را بپذيرد، خود نگارنده در سنه 1301 در تهران كه درس مىخواند روزى از كوچه مىگذشت كه جمعى الواط نشسته بودند و نى مىزدند ،رفت و نى را گرفت از زير لب زننده كشيد و خواست بشكند (چون كه فقها معتقدند كه آلات لهو مملوك كسى نمىشوند و محترم نيستند و شكستن آنها واجب است و همين شكستن يك نوع نهى از منكر است كه بر هر متدينى واجب است) .
پس آنها به التماس نى را پس گرفتند نگارنده حاضر شد كه قيمت آن نى را بدهد و بشكند و آنها به قيمت راضى نشدند و به خواهش گذراندند ،باز وقتى به حمام فيروزه كه در آخر محله (چال ميدان) است نزديك ماشين رفت ،ديد كه دلاكى ريش يكى را مىتراشد حمله بر آنها نموده سيلى سخت به دلاك زد و صاحب ريش نيم تراشيده ديد كه نوبت سيلى به او هم خواهد رسيد ،فرار كرد ميان خزانه آب گرم زير آب پنهان شد كه تا چند دقيقه پيدا نبود و دلاك فرار كرد بيرون و به صاحب حمام ملتجى شد تا نگارنده ترك او را نمود .
و اكنون كه همه مردم به حكم تقليد ريش و سبيل خود را مىتراشند و اندكى از سبيل در وسط لب مىگذارند تا مشتبه به زن نشوند كسى جرأت دم زدن ندارد .و اگر كسى امروز چنين منكرات را نهى كند هم مردم به او استهزاء مىكنند و هم دولت او را حبس مىكند و لااقل حكم به جنونش مىنمايند .و در بازار فروش مسكرات علناً و اعلان نوشته به در دكان چسبيده واقع مىشود بدون هيچ ترس و ملاحظه و همانجا خريده و خورده مىشود و در مدت عمرنگارنده زيادتر از صد مسجد در بلاد ايران ساخته شد و اكنون علاوه بر نخواندن نماز نه در همان مساجد و نه در غير آنها از خراب كردن مسجد هيچ بيم نيست و از آثار مشهوده پيدا است كه ديگر مسجدى در ايران ساخته نخواهد شد ،مرحوم حاج ميرزا حسينخان سپهسالار قزوينى (كه صوفيه او را از خود مىدانستند و اكنون متجددين و طبيعين مدعيند كه از جنس ما بود و به هيچ دينى معتقد نبود) براى مدرسه بزرگ خودش كه بهترين بناى ايران است ده كرور خرج كرد از موقوفه و كتب و اثاثيه و ابنيه عاليه و نگارنده ابتداء بناء آن را ديد كه ريشه ديوار مانند خندق دور شهر كنده شده بود و پر از آهك و آجر مىكردند و ديوارهاى بالا آمده را مىگذاردند يك سال بماند كه نشست كند و جاى گنبد بزرگ را تماماً كنده بودند تا سه ذرع و 4 ديوار را چيدند و بالا آوردند تا برابر كف زمين شد آنگاه ميان محوطه چهار ديوار به خط عرضى افقى سه جا ديوار كردند مانند خطوط متوازيه كه چهار ديوار گنبد به هم وصل شدند و به هم اعتماد نموده مانند (دور معى) نگهبان يكديگر شدند ،پس فاصلههاى خطوط متوازيه را پر كردند از خورده سنگها و دوغاب آهك به خلل و فرج آنها ريختند تا برابر زمين شد و چند سال گذاردند ماند بعد چهار ديوار را بالا آوردند تا دو ذرع گذاردند ،ماند تا يك سال و هكذا به تدريج سالها تا به طاق رسيد و در وقت زدن طاق تا چند روز اهل شهر به تماشا مىرفتند كه چند بنا گچ مىماليدند و يك معمار آجر را از دور مىپرانيد و مىزد به روى گچ به قسمى كه صاف مىچسبيد خيلى به سرعت و بناهاى ديگر فوراً درز آجرهاى زده شده را از گچ پر كرده بند مىكشيدند و آن يك معمار كه آجر مىپرانيد چنان جلد و چالاك بود كه گويا در هر ساعت هزار آجر به كار مىزد و در يك روز يك ذرع طاق بالا مىرفت كه قرب ده هزار آجر به كار رفته بود و هر آجر به قوه طبيعى خودش به گچ چسبيده بود ديگر دستى آن را حركت نداده بود كه لق شود (حركت دادن آجر بعد از چسبيدن به گچ آن را لق و سست مىكند و بناء نامحكم خواهد شد و بعد از آن مرحوم ديگر وزيرى (بلكه غير وزير هم) مدرسه نخواهد ساخت ،چنانكه خواجه نظامالملك اول كسى است كه مدرسه ساخت و پيش از او در اسلام مدرسه ساخته نشده بود و نيز سپهسالار آخر وزير مظلوم معزول مخذول ايران است كه به حكم شاه در اثر حكم علماء بويژه حاج ملا على كنى كشته شد به ظاهر اما در باطن در اثر ميل و اصرار بعض دول (گويا روس) بود زيرا او مىخواست ملت ايران را بيدار كند و دزد خداوند كالا را خوابيده مىخواهد نه بيدار .
و سابقاً خيلى از كسبه ايران معامله با اجزاء دولت نمىكردند براى آنكه دارايى آنها از ماليات است كه به ظلم گرفته مىشود و مال حرام قابل تمليك و تملك نيست .
و اكثر تجار هم به براتهاى دولتى دست نمىزدند و قبول طرف شدن با دولت نمىنمودند و حالا اقبال خود مىدانند كه معروف به طرف بودن با دولت شوند .
و نيز سابقاً هر فقيهى كه با ثروت يا تجمل يا خوش لباس بود، نظر وثوق عامه متوجه به او نمىشد پس فقهاء بعضى صميماً و بعضى به ناچار زاهد و تهى دست و تلخ كام بودند و امروز تلاش دارند كه متجملتر از طبقات ديگر باشند و اگر فقيهى به قضاوت مىپرداخت منفور قلوب مىشد بويژه اگر احكامش در اثر رشوه بود (و هو الغالب) نگارنده از تاجرى شنيد كه فقيههايى كه قاضىاند هم فاسقاند و هم ظالم و هم كافر زيرا خدا در قرآن براى موضوع وصف عنوانى (و من لم بحكم بما انزل الله) آن هر سه محمول را ثابت نموده و قاضيان يا فاقد شروط قضاوتند كه نيابت خاصه يا عامه امام غائب باشد با ترك هوى و اطاعت مولى و يا واجد موانع آنند كه اعمال غرض و اخذ رشوه باشد و هر يك از فاقد و واجد مصداق (من يحكم بغير ما انزل الله) است و امروز فقهاء وسايل غير مشروعه مىانگيزند تا مستخدم اداره معارف يا عدليه شوند و هر ماه از صد تا چهار صد تومان مزد بگيرند .
جلد 1کیوان نامه
عباس كيوان قزوينی