Info@razdar.com
شماره مقاله 216
83. آنانكه بكار عقل(1) در مى كوشند
هيهات (افسوس) كه جمله گاو نر مى دوشند
آن به كه لباس ابلهى در پوشند
كامروز به عقل تره مِى (تيره مَى) نفروشند (بفروشند)
(1) اقامه برهان تصنّع عقل است بر اثبات هر چيزى مى تواند برهان بيارد و بر ابطال همان چيز نيز مى تواند و اختلافات علميه عقليه از اينجا برمى خيزد ،پس كار عقل يك شعبده قانونيست مانند قوانين عدليه هاى ممالك متمدّنه (غير متمدّنه كه اساس قانونى ندارد و از اول ستمهاى نمايان در جريانست)كه به اقرار رؤساء حلّ و عقدِ قوانين بدست آنها است بى آنكه مدّعى و مدّعى عليه بدانند كه از كجا مجراى قانون برگشت و هرگونه خلاف واقع را هزار بار وارونه و نفى در نفى نمايند چنانكه به دلخواه خودشان از يك گوشه قانون سر بدر نموده به مقصود نائل شوند.
و مناظره خواجه نصير با يك شاگردش در جريانِ آب دجله معروف است كه خواجه از او پرسيد آب از كدام سمت مى آيد او گفت از شمال و محسوس است خواجه برهان اقامه نمود كه اين حس عمومى خطا است بلكه مانند نيل مصر از جنوب به شمال مىرود آن شخص برهان را وافى ديد باور نمود با شگفتِ بسيار پس خواجه دوباره برهان اقامه نمود بر صحتِ حسِّ عمومى و بطلان برهان سابق خود ،آن شخص اين برهان را نيز وافى ديد و باور نمود و از باور اولش نادم شد پس به فكر فرو رفت كه اين استادِ ماهرِ من كه در يك امر حسّى مرا به رقص انداخت و به دو امر ضد مرا متيقن ساخت آيا در عقليات محضه و در دين شيعه كه مؤسّس است چه جنايتها بر عقل و دين ما زدهباشد ديگر براهينش اعتماد را نشايد پس ترك تشيّع كه تازه شيعه شده بود نمود.
لذا خيّام آزاد فكر منصف ،عقل را به گاو نر تشبيه نموده كه هرچه بدوشند شير بدست نمىآيد ،و اينجا است كه عرفاء فرصت يافته مرام خودشان را تزريق به افكار توده مى كنند و مى گويند بلى پاى استدلاليان چوبين بود ،بايد تابع كشف و الهام بود و راهش عشق است كه بمنزله گاو ماده است شير حقيقة دارد ،حالا خيام مى خواهد جواب عرفاء را بدهد مىفرمايد جائى كه برهان عقلى در واقع خطا كند واى به حال تقليد زيرا عشقى كه شما مى خواهيد مريدان را دعوت به عشق خودتان كنيد تا كشفهاى شما را بىبرهان بپذيرند عين تقليد است مريد را كه اجازه كشف نمى دهيد بلكه امر مى كنيد به باور نمودن كشفيات شما يعنى عقلش را دور اندازد و دنبال شما را بگيرد حالا چنين است كه مريد مى تواند اِذا تَعارَضا تَساقَطا را سند كرده هم عقل را دور اندازد هم عشق مصنوعى شما را و اَبْلَه شود و بگويد در آن بازارى كه به عقل تره نفروشند به عشق استهزاء هم خواهند نمود چنانكه خود شما هر يك منكر عشق مريد سلسله ديگر و كشف مراد آنهائيد و استهزاء به كشف و عشق آنها مى كنيد و آن سلسله ديگر نيز با اين منكر همين معامله را دارد ،پس باز اذا تَعارَضا تَساقَطا ما بيچارگان به بيغوله بلاهت بايد پناه بريم كه نه عقل و نه عشق هر آنچه سرنوشت ما است خواهيم ديد ،ديگر پس از آگاهى دوباره بدست خود خود را به چاه ارادت نياندازيم كه لايُلسَع المؤمِنُ مِن حُجرٍمرّتَين ،خداى ما به ما فكر داد فكر هر كس براى خودش سند خداپذير است ،فكر ما هم به بلاهت و عجز خود معترف است و دست از هر دامن برداشته دست به دامن بلاهت شده ،بلاهت هم كمتر از عشق شما نيست هر عاشقى ابلهِ يك معشوقى است چه ضرر دارد كه ابلهِ خودش باشد يعنى ديگران كه شما و حكماء هر دو باشيد او را ابله شمارند و از او دست طمع بردارند و در راه خدايش آزاد نموده به حال خود گذارند خود داند با خداى خودش ،مگر آن دم كه خدا او را آفريد به شما سپرد او را كه شما غمش را مى خوريد او غمخوارى غير خدا لازم ندارد ،حَسبى رَبّى مِن كلّ مُرَبّى[1] .
موُجِد اَحَقِّ به اِبقاء است و مُبقى اَحَقِّ به ترتيبِ آثار هر شئي است بر آن شئي و آثارِ آدمى فكر است فِكرش به بلاهت انجاميده شما اگر قادريد و وكيل راستى خدائيد چنانكه ادّعاء هر يك شما وكالة مطلقه است پس فكرش را برگردانيد بسوى خودتان و نمىتوانيد فقط مىخواهيد او به اختيار خودش بيايد بسوى شما او هم از فكرش مىپرسد فكر مىگويد لاتُلقُوا بايديكُم اِلَىالتَّهلُكَة اگر راست مى گوئيد ايجادِ عشق خودتان را در دلش نمائيد تا مُنجَذِب شود و هرگز نمى توانيد.
نسخه بدل مصرع چهارم مزه دارد (كامروز به عقل تيره مَى بفروشند)يعنى پس از پوشيدن لباس ابلهى كه عقلشان تيره شده بيايند به بازار ميكده به بينند كرم ميخواران را كه به عقل تيره مَىِ صاف مى فروشند با آنكه ديگران به عقل صاف يك برگ تره بى لياقت هم ندادند (سرِ ما و در ميخانه كه طرف بامش – به فلك بر شده ديوار به اين كوتاهى)
پس مراد از امروز عهد و عصر مَى است نه عصر گاو نر.
رباعیات خیام
عباس کیوان قزوینی
[1] .يكى از اوراد موظفه صوفيان است كه 21 بار بايد خواند و من در كتاب استوار نوشتهام صفحه 56 .«منه»