Info@razdar.com
شماره مقاله 225
92. از باده بساط زهد خواهد فرسود
امــروز كه دســت يافتـم بر مقصود
فـــردا اگـــر بســـوزى ار بنــــوازى
شك نيست كه آن كنى كه باشد بهبود
بساط فرش پهن شده و نسبتش نسبت معلول به علت است يعنى زهد مقتضى آنگونه فرش است و يا نسبت نشانه به صاحب نشانه است دالّ به مدلول يعنى آن فرش نشانه و دليل بر زهد است و البته اين فرش بايد هميشه پاك باشد.
و باده خوردن در روى آن فرش كه شايد ريخته شود آن را ناپاك مى كند و علاوه كه از دلالت بر زهد مى اندازد و شايد اضافه بيانيه است يعنى زهد تشبيه به بساط شده پس بساط خود زهد است نه فرش ،و فرسوده به معنى كهنه و پاره شدن هم هست يعنى باده ضد و مبطل زهد است.
بهبود دو كلمه مركب تقييدى و يا جمله خبريه است به معنى اصلح يعنى هرچه فردا با من كنى صلاح و سزاوار من است بعد از همه ملاحظات ممكنه چنانكه امروز هم همان كردى كه اصلح به حال من بود .مراد از مقصود همان بهبود است و همان نظام اصلح است كه حكماء گويند كه نظم كل عالم كبير به وجه اصلح است نظر بكلّ من حيثُ هو كلّ اگرچه به هر جزء يا به هر نشأة يا به هر دسته اصلح نباشد.
و عرفاء مدّعيند كه خدا روابط عامه و خاصه مراتب وجود را طورى مقرر فرموده كه هم اصلح كل است و هم اصلح هر جزء به جزء چنانكه هر جزئى اگر تنها هم باشد اصلح به حال تنهائيش همين است كه حالا در ضمن كل دارد و اين منتهى قدرت است فوق تصور
كلّما شئتَ هوالاَصلَحُ لى – كلما قلتَ هوالاَنصَح لى
والّا مسلّم است كه در هر تركيب حال و حكم هر جزء فرق مى كند با حال انفراد آن جزء ،و لذا گويند كه رفتار خدا با هر بنده اش چنان است كه گويا بنده ديگرى ندارد منحصر به همان يكى است مانند واحد اُمِّهِ كه در عرب ضَربُ المَثَل است و عجم هم گويد يگانه مادر البته مادرِ صد فرزند مهرش نسبت به هر يك خيلى كمتر از مهر مادرِ يك فرزند است ، گويند حاتم با شجاعت ناميش مانند سخاوتش در ميدان جنگ اگر به مبارزى بر مى خورد كه او يگانه مادرش بود او را رها مى كرد نمى كشت اگر اسير هم شده بود آزادش مى نمود.
مهرِ خدا با هر بنده كه از آن بدتر و گنه كارتر نباشد مانند مادرِ داغها ديده ايست كه از صد فرزند مردهاش همين يكى باقى مانده.
بنده نيز با خدا بايد چنين باشد كه خدا جز من بنده ندارد اگر من هم اطاعتش نكنم احكام خدائى همه بر زمين مى ماند و حيف است حكم با آن عظمت را هيچكس بجا نيارد و حشمت خدا در هم شكند.
گويند امتياز ابليس آنست كه ديد مقام طرد و لعن و عذاب خدا بر زمين مانده هيچ طبقه اى به خود نمى پذيرند او يك تنه بقدر همه طبقات لعن و عذاب و فراق و غضب خدا را پذيرفته خود را از همه به كنار كشيد آنچه را كه همه از خود دور كرده بودند به خود گرفت و گفت نبايد غضب خدا بى محلّ بماند ،پس تقسيم شد كرم و رحمت بر همه طبقات و منحصر شد انواع عذابها به يك نفر ابليس وَحدَه لا شريك له و هيچكس چنين موحِّد و مظهرِ توحيد نشد كه او شد.
همه خود را خواستند و خدا را براى خود ،او فقط خدا را خواست و خود را براى خدا نه براى خود ،و من شرحى در خصايص و مناجاتِ سِرِّىِ ابليس نوشته ام در جلد سوم تفسير فارسى كيوان صفحه 196 تا 199 بى آنكه مسبوق باشم.
سه مصرع آخر اين رباعى خوب به هم مربوطند اما مصرع اول مربوط به آنها نيست ،در مصرع چهارم ميان كنى و باشد كه لازمست والّا وزن سبك است با آنكه در هيچ نسخه اى نيست.
***
عباس كيوان قزويني
رباعیات خیام